ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
بدر خواست امیر وفا یغمایی برای دیدار مادرش، مسعودرجوی سر بریده مادرش را به دیدارش فرستاد
بقلم داود باقروند ارشد
تقدیم به امیروفا یغمایی که مادرش را جلو چشمانش سربریدند.
این روزها شاهد نمایشی از وحشی گری بدوی ماقبل تاریخ توسط داعش ایران(فرقه رجوی) که در کمین مردم بلا زده ایران توسط میلیتاریستای آمریکا نشانده شده است بودیم
امیر وفا یغمایی (عضو و اسیر سابق فرقه رجوی) فرزند اکرم حبیب خانی (دیگر عضو فعلی فرقه رجوی) که در اسارت ضحاک مار بدوش فرقه داعشی رجوی است، و خارج از اراده خودش در همین اسارتگاه بدنیا آمده است، بدستور رجوی هرگز اجازه نیافته همچون دیگر فرزندان (اعضای اسیر) در فرقه، کمترین بویی از محبت مادری ببیند. چرا که در اسارتگاه ضحاک ، روح ، جسم، محبت و حتی زنانگی ، مادران و زنان ، متعلق به ضحاک است.
امیر وفا یغمایی بعد از جان سالم بدر بردن از اسارتگاه مرگ فرقه رجوی طی گزارش ویدئویی زیر گفت،
امیروفا یغمایی همچون نگارنده به تیف (محل جدا شدگان از اسارتگاه رجوی در عراق) فرار کرد و پناه گرفت. او توانست با تلاش بسیار خودش و پدرش، سرانجام به یمن تولد در استارتگاههای رجوی در خاک فرانسه از آنجا نجات یابد. نزدیک به دو دهه طول کشید تا بتواند تا حدودی بر زخمهای هولناک روحی و جسمی و عواطفیش که با تولد و حضورناخواسته در بند ضحاک فرقه مجاهدین بر او تحمیل شده بود غلبه کند و به زندگی انسانی بازگردد.
او که از بردگی جنگی کودکان با دادن سلاح بدستش از سن 14 سالگی رها شده بود، توانست به تحصیل در مدرسه، سپس دانشگاه بازگشته و بعنوان یک متخصص محیط زیست فارغ التحصیل خود را تاحدودی باز یابد. امیرحتی توانست برخلاف اراده ضحاک ازدواج کند و دارای فرزندی شود.
هربار که او با فرزند خود و عواطف پدری نسبت به این نوزاد روبرو میشد زخمهای محبتهای از او دریغ شده مادری در او غلیان میکرد و قلبش را میفرشد و هوای محبت و عشق به مادر که در تک تک سلولهای تشنه محبت او زبانه میکشید او را بسمت مادرش میکشید. امیر وفا یغمایی چند بار تلاش کرد با خیال اینکه با دنیای انسانی طرف است به دیدار مادرش برود. امیر که هنوز خوب ضحاک را نمیشناخت، اوکه عمق کینه حیوانی ضحاک را نسبت به خودش، پدرش و البته مادرش که نتوانسته بود خودش بدست خودش سر فرزند را جهت جلوگیری از ترک اسارتگاه ضحاک بمعنی لگد زدن به همه افکار داعشی رجوی ببرد را نمیتوانست ببیند. اینبار تلاش کرد با ارسال پیام انسانی رو به افکار عمومی و خطاب به ضحاک به این امید که بتواند از دیوارهای استارتگاه رجوی عبور کرده و به مادرش برسد و تحت فشار افکار عمومی ضحاک مجبور شود بندهای اسارت مادرش را فقط کمی شل کند و اجازه یک دیدار ساده بین خودش و نوزادش را با مادرش را مجاز کند.
ظاهرا پیام امیروفا یغمایی رو به افکار عمومی موثر افتاده بود. اما امیر ساده نمیدانست که ضحاک چاره کارش را سالهاست که از قبل آماده کرده بود. بجای مادرِ امیر وفا یغمایی سر بریده او را آنهم نه حضوری بلکه از طریق بازار داعشی سیمای ضحاک بدیدار امیر وفا یغمایی فرستاد.
تا درسی باشد برای امیر و دیگر مادران و فرزندان که هیچگاه دیگر با تجاوز به حریم حرمسرای ضحاک هوس دیدار عزیران و مادرانشان به سرشان نزند.
رجوی که از گلوی جویده شده مادر امیروفا یغمایی، اکرم حبیب خانی سخن میگفت همه کین و حقد و حسد و نفرت خود را نسبت به امیر و همه امیرهای پشت پا زده به دنیای قدرت پرستی، وطن فروشی رجوی را بنمایش گذاشت.
رجوی از گلوی سر بریده مادرِ به صلیب کشیده شده در این فرقه، خطاب به فرزندش فغان بر میاورد که من با مزدور و خیانت پیشه ملاقات نمیکنم.
هرچند باید از مسعود جوی که خود را فاتح پیروز این نبرد معرفی میکرد پرسید، مگر چیزی جز پیروزی افکار داعشی کشتار هرچه در حیطه انسان و انسانیت که در بازار شام سیمای ضحاک بنمایش گذاشته بودی بود؟
این مادری که گلویش و همه وجودش توسط مارهای تو جویده شده و صدبار از هضم رابع ضحاک عبور کرده، و آنگونه در سیمای ضحاک، نفرت تو را با خشم و کین حیوانی علیه فرزند خودش برای لاپوشانی به خاکستر نشستن فرقه ات نعره میزد و آنرا نشانه انقلابی گری و مجاهدت و مبارزه و با اهمیت بودن نزد رژیم جا میزد، چرا قادر نیست به تنهایی در آلبانی تحت حمایت کامل دولت آلبانی و پشتیبانی کامل سیاسی آمریکا و اطلاعاتی اسرائیل با فرزندش ملاقات کند.
این مادر ضحاک زده که بیشتر به زنک جگر خوار میماند تا مادر، چگونه از این فرزند تاثیر میپذیرفت؟ چگونه امیر از این جگر خواره تو میتوانست استفاده اطلاعاتی کند؟ چگونه؟
جناب ضحاک، تاریخ و ایران و ایرانی سرنوشت تو را همانند دیگر ضحاکان تاریخ چهار دهه است که رقم زده، این شوها تاریخ را نمیتواند به عقب برگرداند.
فرزانه ای میگوید:
ارتفاع و عمق سقوط پدیده ای تنها از راه درک میزان صدمه وارده به آن پدیده بعد از سقوط قابل ارزیابی است
اوج سقوط یا مبارزه بارژیم
جناب مسعودرجوی عمق سقوطتت و فلاکتت را در همین ببین که آن نبردِ ارتش آزادیبخش!!!(ارتش خصوصی صدام) برای فتح کشور 80 میلیونی، و فراتر از القائده، بزانو در آوردن نهایی آمریکای جهانخوار(نعره هایت در جشن 11 سپتامبر یادت هست؟). آن سازمان یافته ترین تشکل نظامی و سیاسی جهان!! آن تظاهرات میلیونی!!! 30 خرداد، آن رهبر کبیر انقلاب!!! که از رژه تانکهایش سان میدید… به نبرد شو تلویزیونی ای که در آن جدای ازخودت، همه سرداران این ارتش و شورای پوسیده و گندیده در اروپا را نیز بمیدان آورده ای به دعوای دیدار مادری (یکی از اعضای اسیر خودت) با فرزندش (دیگر عضو خودت) هرچند سابق، سقوط کرده است.
ضحاک! این نمایش از هم پاشیدگی درونی است. با وارد کردن رژیم این وسط و بستن امیر به رژیم نمیتوانی این تلاشی و فروریختن درونی را نبرد با رژیم جازده و فروپاشی را مخفی کنی. هرچه هست در درون خودت است. در بیرون خبری از نبرد نیست، هرچه هست فروپاشی، مرگهای سریالی و فرارهاست.
عمق و ارتفاع سقوط و صدمه:
ببین آن شاعر و عضو مرکزیتت که قبل از سقوط و فروپاشی فرقه ات، شعرهای حماسی برایت میسرود و تو آنها را به سروده های مقاومت تبدیل میکردی حالا بعد از سقوط و در فروپاشی دستگاهت در مورد تو چه میسراید:
اینها اعضای تو و اعضای مرکزیت خودت هستند که حتی دیگر تو را به اندازه سگ شاه مخلوع هم نیمدانند. وقتی شاه را مردم به زباله دان تاریخ سپرده اند تو که سگ درگاهش هم حساب نمیشوی جایت کجاست؟
عمقی بیشتر:
عمقی باز هم بیشتر
آیا اینها برای شناخت عمق سقوطتت کافی نیست؟ بیخود رژیم را بمیان نکش. فروپاشی درونی را نمیتوانی پنهان کنی.
اگر آنگونه که در سیمای ضحاک مدعی شدی، رژیم در حال فروپاشی بود، و تو در اعتلا الان رژیم باید این شو را اجرا میکرد که در آن مثلا وزیرانش را متهم به پیوستن به تو و مزدوری برای تو متهم میکرد.
داود باقروند ارشد
عضو سابق فرقه رجوی و شورای ملی مقاومت
16 ماه می 2020