ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
فتح قله های رهايی توسط چند هزار اسير; مژگان پورمحسن
وقتی کودک بودم فکر می کردم اگر خانمی ايرانی فضا نورد بشود و به علم و دانش لازم مسلط گردد و تصميم به کندن از زمين و تحقيق در فضاهای ديگر بگيرد و اين مهم را به انجام رساند بواقع سقفی جديد زده است و در فرهنگ مردانهٔ آن روزگار تحولی ايجاد می کند. کمی بعد که تنها دختر تيم فوتبال بچه های همسايه بودم و در همان فرهنگ بزورو با دعوا خودم را در تيم بازی می دادم به اين فکر بودم که چقدر زيبا خواهد بود روزی که تيم های فوتبال مشترک دختران و پسران پرسپوليس و تاج و راه آهن وغيره داشته باشيم و هيچ بازيکن دختری کمتر از بازيکن پسر نباشد و اگر دروازه بان دختر بود و گل خورد اعضا دختر و پسر تيمش سرش نريزند و تماشاگران با بی تربيتی و بقصد توهين و تمسخر سوت و بوق نزنند و فکر می کردم اگر چنين روزی فرا رسد می توانيم بگوييم که نه تنها دختران ما بلکه پسران و کل جامعهٔ ما به سقف جديدی از شعور، درک ، تربيت ، ورزش و فهم انسانی رسيده است.
چند وقت بعد با آشنايی از راه دور و با نوشته های چند دست شده که بمن و ما گفته میشد مال گروههای چريکی ايرانی است که اکثراعضايشان يا در درگيری شهيد شده اند يا اعدام شده اند يا در زندان هستند و همه شان مرد هستند، من فکرمی کردم در فکر و فرهنگ مذهبی جامعهٔ ايران اگر دخترانی مستقل ـ و نه بدليل داشتن خانوادهٔ سياسی يا بفرمان کسی يا داشتن برادری چريک ـ خودشان بخواهند عمليات نظامی انجام دهند، سقف جديدی زده خواهد شد. البته در آنزمان به دخترانی فکر می کردم که خودشان در اثر آگاهی و شناخت تصميم به پيوستن به گروههای چريکی که در آن دوره فدائيان خلق و مجاهدين خلق بودند بگيرند و در دنيايی که گويا بخاطر مخفی و چريکی بودن و کشتن و کشته شدن ابتدا ئأ کاملأمردانه در نظر گرفته شده بود و بما اينطورگفته میشد کم کم معلوم شد رفقای فدايی زن و خواهران مجاهد زن هم هستند ولی اکثرشان از طريق بستگان مرد باين جريانها پيوسته اند تا اينکه بخصوص زنان فدايی در سال ۱۳۵۵ در درگيريها آنقدر جنگيدند و جان خويش را فدای خلق محبوب و آرمانهايشان کردند که معلوم شد اين سقف زده شده است حتی اگر عينأ ايده آل من نبود.
رژيم سلطنتی شاهی برچيده شد و رژيم نکبت سلطنت مطلقهٔ آخوندی بقدرت رسيد و درست در مقابل افکار و ايده آلهای من که بخشی از آنرا فوقأ عرض کردم، فقط در ارتجاع، دروغ، دزدی و غارت،
زجر کش مردم و کشتار و قتل و جنايت و سنگسار و هرچه جنايت است سقف های جديدی را در برابر چشمان حيرت زدهٔ بخش بزرگی از مردممان و منجمله جوانان نسل من گشود. بخشی از اين نسل سوخته به خيال خود به سازمان مجاهدين حنيف نژاد و سعيد محسن و بديع زادگان، کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل ، احمد بزرگ و رضا قهرمان و مهدی دسته گل رضاييها پيوستند با اعتبار آن شهدا و آن ديدگاهها. ولواينکه موافق عقيده يا تحليل سياسی آنها نباشيم در صداقت آنها و پاکيشان کمترکسی می توانست شک کند.
شاهدی يا شاهدينی از شکنجه گرانشان، از هم سلولی ها و هم بندانشان، از ميان مرتجعين و گروههای مارکسیست زندانی وجود نداشت که طی اينهمه سال بتواند از بديها، بی معرفتی ، بی حرمتی، بددهنی، فساد اخلاقی، نا مردمي و تحقيرو خباثت انجام شده توسط آن عزيزان سر بدارحتی يک نمونه بياورد و به ثبت تاريخ برساند.
از سالها پیش برخی از ايرانيان فعال يا غير فعال سياسی مخالف رژيم آخوندی زمزمه هايی مبنی بر ديکتاتوری درون گروه رجوی ـ با تأکيد به اين که مسعود رجوی سازمان مجاهدين را آتش زد، سوزاند و خاکستر نمود تا از خاکسترش سازمان مسعود و مريم رجوی را بسازد اما به گروه تبديل شد ـ زندان، شکنجه، قثل و تحويل ناراضيان گروهش به رژيم را شنيده يا خوانده بودند. البته کيش شخصيت رجوی را تا
پايش به فرانسه رسيد سياسيون قديمی در برخوردهايشان با وی و بخصوص پس از شهادت موسی و اشرف کاملأ مثوجه شده بودند و می گفتند اما بعدها مسئولين و اعضای گروهش بودند و شاهدان بمرور از چندين نفر به چندين ده نفر و چندين صد نفر و امروز دهها سال است که شاهدانش کل اعضا تشکيلات رجوی و کل باصطلاح شورای غير ملی عدم مقاومت و کليهٔ هواداران اين گروه را دربرمیگيرد.
همانطور که در گذشته نوشته ام من اين شانس را در زندگی داشته ام که هم چند نمونه مجاهد خلق را ببينم و از خيلی نزديک بشناسم و هم چريک فدايی خلق را. و واقعأ می توانم گواهی دهم که رجوی و گروهش هیچ نقطهٔ مشترکی، تکرار می کنم هیچ نقطهٔ مشترکی با مجاهدينی که شناختم و همگی بخاک افتادند ندارد. بدتر، ايکاش با آنها فرق داشت، نه ، درست ضد آنهاست. هم ضد بنيانگذاران هم ضد همهٔ مجاهدين خلق.
بتازگی مجاهد خلقی از آن جنسی که من در گذشته های دور ديده بودم بنام آقای سيامک نادری به بازگويی سالهای گذشته اش در اين گروه پرداخته. دفعهٔ اول که نوشته اش را خواندم آنچنان بهم ريختم که چند سطر اول از نفس افتادم. بعد که در تلويزيون ميهن برای اولين بار چهرهٔ معصومش را ديدم و به صداقت بيمانندش گوش فرا دادم ديگردرجا بند نميشدم. چطور ممکن بود اين مرد پاک و راستگو در تيمارستان رجوی ساخته اینهمه سال بوده باشد و ازدارالمجانين مسعود و مريم با اين فکر سالم و ذهن فعال و يک دنيا عشق به مردم ميهنش بيرون آمده باشد؟
برای اولين بار پس از چندين دهه مجاهد خلقی ديدم از جنس قديمی ها ، از جنس ميليشياهای سر بدار. گويی بايد همين ميليشيا می ماند تا پس از عبور از شکنجه گاهها و سلول های انفرادی و مبارزهٔ با رژيم، رجوی عشق عقيدتی ـ سياسیش را از نزديک تجربه کند. بدستور رجوی نيز در زندان و سلولهای انفرادی کروه قرار داده شود تا پس از مبارزهٔ يک نفس با اين هيولای همه چيز خوار بتواند آن روح پاک و عاصی را که چهل سال به او سپرده بود سالم پس بگيرد. نوشته های ايشان را حتمأ بخوانيد و مصاحبه هايشان حتمأ گوش دهيد و ببينيد اين زوج ملعون با فرزندان مظلوم مردم چه ها که نکرد و چگونه رجوی عاشقان و جانبازان، سربفرمانان و گوش بفرمانانش را بی آبرو و بی حيثيث کرد، چگونه با قتل و تجاوز و زندان و خريد و فروش انسان و دروغ و بی خبر نگهداشتن جان بر کفانش از جامعه و محيط آزاد، با نيروهايش آن کرد که بدترين ديکتاتورها با دشمنان اسلحه بدستشان می کنند.
با رجوی تمامأ روان مريض ساديک و بشدت خطرناک برای نزديکان و دوستانش چه بايد کرد؟
مژگان پورمحسن
جاويد ايران
منبع:پژواک ایران