ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
تاریخ بدون سانسور-2: محمد
هیچ تاریخ نوشته شده ای بی چون وچرا نیست. فقط بعضی ها بسیار موثق ترند، از جمله کتاب 11جلدی ویل دورانت))
مهمترین اثر او تاریخ تمدن، مجموعه کتابی ۱۱(۲۷جلددرایران) جلدی است که با همکاری آریل دورانت، همسرش نوشتهاست. ویل دورانت در این کتاب توانستهاست با استفاده از آثار مورخان دیگر (از هرودوت تا آرنولد توینبی)، که از ابتدای تاریخ مکتوب بشر تا کنون زیستهاند، مکتب نوینی از تاریخنگاری را به وجود آورَد.
برخلاف دیگر تاریخنگاران، که تنها تمرکزشان بر روی وقایع تاریخی و سیر تمدن بشری بود، وی در اثر خود به عوامل تمدنساز در طول تاریخ نیز توجه میکند. در این باره نقلقولی دارد که چنین است: «تمدن رودی است با دو ساحل»∗. این نقلقول بهطور ضمنی به این مسئله اشاره دارد که تاریخنگاران اغلب نهایت توجه و دقت خود را صرف رودخانهٔ در جریانِ تاریخ نمودهاند که معمولاً پرآشوب و پرهیاهوست و اجازهٔ برداشتها و تفاسیر صحیح را نمیدهد. در مقابل، او دیدگاه دیگری را مطرح میکند که در آن حواشی تاریخ و تمدن (ساحلها) میتوانند به اندازهٔ خودِ متن تاریخ مهم باشند. بهنظر او، همهٔ مردمانی که در طول تاریخ خانه و مجسمه ساختند و شعر سراییدهاند هم در شکلگیری تمدن نقش داشتند. ویل دورانت در کتاب درسهایی از تاریخ، که در سالهای آخر زندگی خود نوشت، میگوید که تاریخ ملتها را باید با توجه به پدیدههای علمی جدید نوشت.))
تاریخ بدون سانسور-1: ساسانیان و فتح ایران توسط اعراب
قسمت دوم:
جزیرة العرب
محمد 41 ق هـ – 21 هـ ق (570-632( م I – یوستینیانوس، امپراطور بزرگ روم شرقی، به سال 565 میلادي در گذشت، و پنج سال پس از او محمد [ص] در خانوادهاي تهیدست در عربستان زاده شد. کشور عربستان، که سه چهارم آن بی آب و علف بود، عرصۀ زندگی قبایلی بدوي بود که همۀ ثروتشان براي تزیین بنایی چون کلیساي سانتا سوفیا بسنده نبود. در آن هنگام کسی به خواب هم نمیدید که یک قرن بعد این مردم خانه به دوش نیمی از متصرفات آسیایی دولت روم، همۀ ایران و مصر، و بیشتر ١٨۴٧ شمال افریقا را بگشایند و به سوي اسپانیا پیش تازند. براستی این نمود تاریخی که از عربستان طلوع کرد و در نتیجۀ آن اعراب بر نیمی از حوزة مدیترانه تسلط یافتند و دین اسلام را در آنجا بسط دادند از عجیبترین حوادث اجتماعی قرون وسطی است.
جغرافیای شبه جزیره عربستان
عربستان بزرگترین شبه جزیرة جهان است. حداکثر طول آن 250 2 ‘و حداکثر عرضش 2000 کیلومتر است. از لحاظ زمینشناسی این شبه جزیرة عظیم دنبالۀ صحراي بزرگ افریقا و جزو اقلیم صحرایی شنزاري است که قسمتی از ایران را گرفته، تا صحراي گوبی امتداد دارد. واژة عرب به معنی خشک و بیحاصل است. عربستان فلات وسیعی است که در فاصلۀ 48 کیلومتري دریاي سرخ (بحر احمر) یکباره 3650 متر اوج میگیرد و سپس، در مناطق کوهستانی خشک، با شیب ملایمی به سوي مشرق و خلیج فارس پیش میرود. در قلب جزیره، در جاهایی که با حفر چاههاي کم عمق آب به دست میآید، واحههاي سبز و روستایی دیده میشوند که داراي درخت خرما هستند، و از هر طرف تا صدها کیلومتر شنزارهاي وسیعی به چشم میآید. در عربستان هر چهل سال یک بار برف میبارد؛ و هنگام شب گرما تا 3 درجۀ سانتیگراد بالاي صفر میرسد، اما آفتاب روز چهره را میسوزاند و خون را در عروق میجوشاند. در آن هواي شن بیز، مردم ناچار باید لباسهاي بلند بپوشند و سر را با عقال بپوشانند. در این سرزمین آسمان همیشه صاف و بی ابر است و هوا از روشنی برق می ندز . در امتداد ساحل گاهی بارانهایی میبارد که زمینه را براي پیدایش تمدن فراهم میکند. و این بارانهاي گاه به گاه در ساحل باختري و در ناحیۀ حجاز، با شهرهاي مکه و مدینه، و همچنین در جنوب باختري و یمن، که کانون اصلی دولتهاي باستانی عربستان به شمار میروند، بیشتر است .
یک لوح بابلی، که تاریخ آن به حدود سال 2400 ق م میرسد، از سقوط ماجان به دست نرمسین، فرمانرواي بابل، خبر میدهد. ماجان پایتخت کشور معین بود که در جنوب باختري عربستان پا گرفت؛ از روي لوحهاي عربی که تاریخ آنها به سال 800 ق م میرسد، بیست و پنج تن از شاهان آن را که پس از این شکست حکومت کرده اند میشناسیم. لوح دیگري هست که به نظر بعضی محققان مربوط به 2300 ق م است؛ البته در این قسمت اطمینان کامل ندارند. در این لوح نام یک کشور عربی دیگر به نام سبا، که در دیار یمن پا گرفته ، ثبت است. از همین کشور سبا یا از مستعمرات آن در قسمت شمالی عربستان بود (در این زمینه میان تاریخنویسان اتفاق نظر است) که در حدود 950 ق م ملکۀ سبا به نزد سلیمان رفت. شاهان سبا مأرب را پایتخت کرده بودند، و معمولا (البته به عنوان دفاع) ج می نگیدند؛ تأسیسات معتبري مانند سدهاي مأرب، که هنوز آثار آن به جاست، به وجود آوردند؛ دژها و معبدهاي باشکوه پی افکندند؛ و مال بسیار در کار دین خرج کردند و از دین به عنوان وسیلهاي براي حکومت استفاده میکردند. الواحی که از آنها به جاي مانده ـ و به احتمال قوي قدیمتر از سال 900 ق م نیست ـ با حروف هجایی با کمال زیبایی حجاري شده است، سبائیان کندر و مر به بار میآوردند که در مراسم دینی آسیا و مصر اهمیت فراوان داشت. مردم آن دیار بر تجارت دریایی میان هند و مصر نیز تسلط داشتند، قسمت جنوبی راه کاروان روي که از مکه و مدینه به پترا و بیت المقدس (اورشلیم) میرسید در قلمرو آنها بود.
در حدود سال 115 ق م، در جنوب باختري عربستان دولت کوچک دیگري به نام حمیر پدید آمد، بر سبا حمله برد، آن را شکست داد، و از آن پس تا قرنها تجارت عربستان را زیر سلطۀ خود درآورد. به سال 25 ق م، آوگوستوس، که تسلط عربستان بر تجارت بین هند و مصر را تاب نیاورده بود، سپاهی به فرماندهی آیلیوس گالوس به منظور تسخیر مأرب اعزام داشت؛ اما راهنمایان عرب لژیونهاي رومی را گمراه کردند، گرما و مرض نابودشان کرد، و لشکرکشی به شکست منتهی شد؛ ولی یک سپاه دیگر رومی عدن را تسخیر کرد، و تجارت مصر و هند به دست رم افتاد (در عصر حاضر نیز انگلیسیها همین ١٨۴٨ کار را کردند، یعنی به وسیلۀ تسلط بر عدن بر راه تجارت هند سلطه یافتند .) در قرن دوم قم گروهی از حمیریها از دریاي سرخ گذشتند، حبشه را مستعمرة خود ساختند، به گسترش فرهنگ سامی دست زدند، و از نظر نژادي و خونی نیز با سیاهپوستان حبشی درآمیختند. حبشیها دین مسیح و صنایع دستی و هنر را از مصر و بیزانس (روم شرقی) دریافت کردند، کشتیهاي بازرگانی حبشی دریاها را شیار کردند و تا هند وسیلان پیش راندند، و هفت دولت کوچکتر نجاشی را به عنوان پادشاه خویش پذیرفتند . در خود عربستان بسیاري از حمیریها به پیروي از پادشاهشان، ذونواس، دین یهود اختیار کردند. ذونواس، تحت تأثیر شور دینی خود، به آزار مسیحیان جنوب باختري عربستان پرداخت؛ آنها از همکیشان خویش کمک خواستند؛ حبشیان به نداي ایشان پاسخ دادند و شاهان حمیري را مغلوب کردند (522 (و یک خاندان حبشی را در آنجا به قدرت رسانیدند. یوستینیانوس با دولت نوبنیاد همپیمان شد؛ ایرانیان به طرفداري شاهان مخلوع حمیري برخاستند و حبشیان را براندند و یک حکومت ایرانی در کشور یمن روي کار آوردند (575(؛ این دولت شصت سال دوام داشت و با حملۀ اعراب به ایران برچیده شد .
در شمال جزیره نیز بعضی دولتهاي کوچک عرب پدید آمدند که چندان نپاییدند. شیوخ غسانی از قرن سوم تا قرن هفتم، در قسمت شمال باختري و ناحیۀ اطراف تدمر (پالمورا) که جزو سوریه بود زیر حمایت بیزانس حکومت کردند. در همین دوره ملوك لخمی نیز در حیره و نزدیکی بابل به تأسیس دربار و نشر فرهنگی نیمه ایرانی، که در موسیقی و شعر معروف بود، دست یازیدند. بدین ترتیب، اعراب مدتها پیش از ظهور اسلام به شام و عراق راه یافته بودند .
سازمان سیاسی عربستان قبل از اسلام
سازمان سیاسی عربستان پیش از اسلام بر روابط ابتدایی خویشاوندي، طایفهها، و قبیلهها استوار بود. هر قبیله به نام یک نیاي مشترك فرضی خوانده میشد، مثلا غسانیان خود را از تبار غسان میپنداشتند. پیش از عصر پیغمبر، عربستان به صورت یک واحد سیاسی جز در تعبیرات مبهم یونانیان در جاي دیگر نیامده است. یونانیان همۀ مردم شبه جزیره را ساراکنوي مینامیدند و کلمۀ ساراسن از آن مایه گرفته است و ظاهراً خود کلمۀ ساراکنوي از کلمۀ اعراب، که از نظر ارتباط با دنیاي خارج دستخوش محدودیتهایی بودند، ناگزیر بر 1 شرقیون عربی گرفته شده است. امکانات محلی و قبیلهاي تأکید کردند و مردمی خودکفا شدند. مرد عرب جز نسبت به قبیله وظیفه و علاقهاي احساس نمیکرد. میزان علاقۀ او با وسعت قبیلهاي که بدان وابسته بود تناسب معکوس داشت، و بیهیچ تردید، و با کمال آسایش خاطر، همۀ کارهایی را که مرد متمدن در راه کشور و دین یا نژاد خود میکند، او به خاطر قبیله انجام میداد. یعنی دروغ میگفت، دزدي میکرد،آدم میکشت، و جان میداد. حکومت قبیله یا طایفه به عهدة شیخ بود که به وسیلۀ سران خاندانها از خاندانی که از روزگار پیشین به علت ثروت یا کاردانی یا شجاعت شهرتی داشت انتخاب میشد.
کشاورزی
مردان روستایی، برخی از حبوبات و سبزیها را از زمینی که نیروي باروري چندانی نداشت به دست میآوردند و به پرورش حیوانات و تربیت اسب نیز دست میزدند. اما از نظر ایشان احداث نخلستان و کشت و پرورش درخت هلو، زردآلو، انار، لیمو، پرتقال، موز، و انجیر بیشتر مقرون به صرفه بود؛ برخی نیز به کشت گیاهان معطر چون کندر، آویشن، یاسمین، و اسطو خودوس میپرداختند؛ و همچنین کسانی از گلهاي سرخ کوهستانی عطر میگرفتند، و گروهی نیز ساقۀ درختان خاصی را میشکافتند تا مر و بلسان به دست آوردند. محتملا یک دوازدهم جمعیت در شهرهاي ساحل باختري یا اطراف آن اقامت داشتند. در این ساحل تعدادي بندرگاه و بازار بود که تجارت دریاي سرخ در آنجا مبادله میشد. در داخل عربستان راههاي کاروانرو بزرگ تا شام امتداد داشت. سابقۀ روابط متقابل بازرگانی عربستان و مصر به سال 2743 ق م میرسید. به احتمال قوي، روابط بازرگانی عربستان با هند نیز چون تجارت با مصر قدیمی است. بازارهاي مکارة سالانه بازرگانان را گاه به این شهر و گاهی به آن شهر میکشانید. در بازار مکارة عکاظ، که نزدیک مکه تشکیل میشد، صدها بازرگان، بازیگر، خطیب، قمارباز، شاعر، و روسپی گرد میآمدند .
اقتصاد عربستان قبل از اسلام
پنج ششم جمعیت بدوي و صحراگرد بودند، که به چوپانی روزگار میگذرانیدند و، به اقتضاي فصول سال و باران زمستان، رمۀ خود را از چراگاهی به چراگاهی میبردند. این مردم به اسب توجه بسیار داشتند، اما در بیابان بی آب و علف شتر بزرگترین یاور ایشان بود که موقرانه راه میسپرد. گرچه در ساعت بیش از سیزده کیلومتر نمیرفت، در تابستان پنج روز و در زمستان بیست و پنج روز با تشنگی به سر میبرد. اعراب بدوي شیر شتر را می خوردند، موي خود را با ادرار آن میشستند، فضولات این حیوان را به جاي مواد سوختنی میسوزانیدند، از گوشت آن بهرة فراوان میبردند و از مو و پوست آن لباس و چادر فراهم میآوردند. با این وسایل مختلف، بدوي میتوانست صبور چون شتر و هوشمند چون اسب با مشکلات زندگی صحرا رو به رو شود. بدوي، که قامتی کوتاه و اندامی لاغر داشت و در عین حال از بدنی ورزیده و بنیهاي نیرومند برخوردار بود، میتوانست با چند دانه خرما و اندکی شیر روزهاي پی در پی را به سر برد و به زندگی خود ادامه دهد. از خرما شرابی م یساخت که او را از زمین به قلمرو خیال شاعران میبرد و رنج و ملالت زندگی یکنواخت را با عشق و جنگ چاره میکرد؛ بسرعت به خشم میآمد و، مانند مردم اسپانیا که زودخشمی را از اعراب به ارث بردهاند، در قبال اهانت و آزاري که متوجه او یا قبیلهاش شده بود براي انتقام آماده میشد. قسمت مهمی از زندگی خود را با جنگ، که آتش آن میان قبایل مختلف مشتعل بود، میگذراند؛ و هنگامی که کشورهاي شام، ایران، مصر، و اسپانیا را گشود، عمل وي در حقیقت توسعۀ جنگ و غارتی بود که در ایام جاهلیت بدان دست مییازید. بعضی اوقات سال را، به منظور انجام مناسک حج و تجارت، ایام صلح مقدس قرار داده بود؛ اما در اوقات دیگر عقیده داشت که صحرا قلمرو خاص اوست و هر که جز در ماههاي حرام و بدون پرداخت باج معمولی بدانجا درآید، به او و وطنش تجاوز کرده است، و غارت اموال متجاوز در حقیقت باجی بود که به طریقی ساده از او دریافت میشد. زندگی شهرنشینی را تحقیر میکرد، زیرا نتیجۀ آن اطاعت از مقررات قانون و مقتضیات تجارت بود. صحرا را دوست داشت، که در آنجا از آزادي کامل بهره ور بود. بدوي، هم مهربان بود و هم خونخوار، هم بخشنده بود و هم بخیل، هم خیانتگر بود و هم امین، هم محطاط بود و هم شجاع، هر چند فقیر بود، با مناعت و بزرگواري با جهان روبه رو میشد، به پاکی نژاد خود میبالید، و علاقه داشت که سلسله نسب را به نام خویش بیفزاید.
فرهنگ و تمدن عربستان قبل از اسلام
به نظر بدوي، در یک قضیه بحث نبود؛ وي عمیقاً باور داشت که در عرصۀ زیبایی زنان او گوي سبقت را از زنان دیگر ربودهاند. البته قابل ذکر است که زنان گندمگون اعراب بدوي از زیبایی طبیعی بیمانندي برخوردار بودند که میتوانست هر شاعري را به توصیف آن برانگیزد، اما این زیبایی چندان نمیپایید و شرایط سخت زندگی بیابانی را تاب نمیآورد و بزودي رخت بر میبست. پیش از ظهور اسلام، و حتی پس از آن نیز، زنان عرب، گذشته از زمان کوتاهی که مورد پرستش و علاقۀ شدید مردان بودند، زندگی پر رنجی داشتند. بعدها این روش زندگی تغییر بسیار کمی یافت. هر پدري اگر میخواست، میتوانست دختر خود را پس از تولد زنده به گور کند، و اگر نمیکرد، دست کم از تولد وي غمین میشد و از شرمزدگی روي از کسان پنهان میداشت، زیرا احساس میکرد که کوشش وي به هدر رفته است. جاذبۀ طفولیت او سالی چند بر پدر نفوذ داشت و همینکه به سن هفت یا هشت میرسید، میتوانست به هریک از جوانان قبیله که مورد رضایت پدر بود و بهاي عروس را میپرداخت شوهر کند. شوهر و حبیب او، در صورت لزوم، براي حمایت او و دفاع از شرف خود با دنیا میجنگید. بعضی رسوم این شجاعت افراطی به عاشقان دلباختۀ اسپانیایی منتقل شده است.
شعر و ادب
مع ذلک این معشوق کالایی بیش نبود و جزو دارایی پدر یا شوهر یا پسرش به شمار میرفت که او را با چیزهاي دیگر به ارث میبرد. همیشه خادم مرد بود و کمتر میشد که به مقام یار ١٨۵٠ و صاحب وي ترقی کند. انتظار مرد از زن خود این بود که فرزندان بسیار بیاورد و مخصوصاً پسر بزاید. وظیفۀ زن چیزي جز زادن و پروردن مردان جنگجو نبود. غالباً او یکی از زنان متعدد بود، و مرد هر وقت میخواست، میتوانست او را از سر خود باز کند. مع هذا، زیباییهاي او، مانند جنگ، الهامبخش خیال شاعران و موضوع شعر ایشان بود. عرب پیش از اسلام خواندن و نوشتن نمیدانست، ولی، پس از اسب و زن و شراب، شعر را از همه چیز بیشتر دوست میداشت. در میان اعراب دورة جاهلیت عالم و مورخ نبود، ولی علاقۀ فراوان به فصاحت زبان و صحت گفتار و اشعار مختلف موزون وجود داشت. زبان عربی، همچون زبان عبري، تصریف پیچیده و مفردات فراوان داشت، تفاوت کلمات آن بسیار دقیق بود، و در آن روزگار در تعبیر احساسات شاعران و بعدها به توضیح دقایق فلسفی توانا بود. اعراب به قدمت و کمال زبان خویش میبالیدند و کلمات خوشاهنگ آن را در خطبههاي جالب و شعر روان و نثر محکم خویش با علاقه تکرار میکردند. اشعار شاعرانی که در روستاها و شهرها یا در خیمههاي صحرا و در بازارها سرگذشت عشق یا جنگ قهرمانان یا قبایل یا شاهان را ضمن قصاید طولانی میسرودند خاطرشان را میفریفت. شاعر براي مردم خود مورخ، متخصص انساب، هجاگر، عالم اخلاق، روزنامه و پیام آور آینده، و نیز وسیلۀ اعلان جنگ بود. وقتی شاعر در یکی از مسابقههاي شعري، که گاه به گاه طرح میشد، جایزهاي میبرد، قبیلۀ وي این حادثه را مایۀ افتخار خویش میدانست و سخت خوشحال میشد. مهمترین مسابقۀ شعري هر سال در بازار عکاظ طرح میشد و مدت یک ماه، تقریباً هر روز، قبایل مختلف به زبان شاعران خویش هنرآزمایی میکردند. در این بازار به جز گروه مستمعان، که آنچه را میشنیدند تأیید یا تحقیر میکردند، داور دیگري نبود . بهترین قصاید قرائت شده در این بازار را با حروف زیباي براق می نوشتند، که قصاید طلایی نامیده میشد و در خزاین امیران و شاهان، به عنوان آثار گرانبهاي جاوید، ضبط میگ شت. اعراب این قصیدهها را «معلقات» نیز میگفتند، زیرا قصاید برندة مسابقه را، چنانکه از روایتهاي مکرر بر میآید، با حروف طلا بر حریر مصري ثبت میکردند و به دیوارهاي کعبه میآویختند.
از معلقات عصر جاهلیت هفت قصیده به جاست که تاریخ آن به قرن ششم میلادي میرسد. اینها قصیدههایی طولانی هستند با وزنهایی مختلف که معمولا از عشق و جنگ سخن میرانند. یکی از این قصاید، یعنی معلقۀ لبید، از سرگذشت جنگاوري سخن به میان میآورد که زنش را در روستا ترك کرده است و همینکه از جنگ به سوي خانه باز میگردد، ملاحظه میکند که همسرش خانه را رها کرده و با مرد دیگري رفته است. لبید این منظره را چنان مؤثر نقل میکند که حرارت و هیجان سخنش کمتر از گولدسمیث ، نویسندة ایرلندي، نیست و در فصاحت شعر و قوت تعبیر از او سبق میبرد. در یک معلقۀ دیگر، زنان ، مردان را به جنگ ترغیب میکنند و میگویند :
ما دختران طارق هستیم
بر سریر نرم گام مینهیم
مردانمان اگر به دشمن روي کنند
آنان را در آغوش گیریم و بسترها برایشان بگسترانیم
و اگر به دشمن پشت کنند ١٨۵١
ازایشان جدا شویم
چنانکه دیگر دوستشان نگیریم
و نیز می گوید :
اي بنی عبدالدار
اي مدافعان این دیار
بزنید، با هر آن تیغ آبدار
در معلقۀ امرؤالقیس اشعاري هست که از عشق شهوت آلود اعراب سخن میراند : و چه بسا زنی که در لطافت و پاکی و سپیدي به تخم مرغ میماند و با آنکه از خیمۀ خود پاي بیرون نمینهاد و کسی را به او دسترس نبود، من، بی دلهره و شتاب، به سراغش میرفتم و از او کام میگرفتم .
از میان پاسبانان خیمۀ او میگذشتم، و اگر آنان بر من دست مییافتند، در ظلمت شب، به نهان خونم میریختند . شب تاریک بود و پروین دمیده بود. آن مجموعۀ درخشان بر پیکر آسمان چون گوهرهایی بر پردهاي لطیف جلوه میکرد .
وقتی که فرا رسیدم، او بر در پرده سرایش ایستاده بود و همۀ لباسهایش را، جز جامۀ خواب، از تن کنده بود.
و چون مرا بدید، گفت: ترا چه چاره کنم؟ آیا دیدة عقل تو هیچ گاه بینا نخواهد شد؟
از خیمه بیرونش آوردم، و او دامن پرنقش و نگار جامۀ خود را بر زمین میکشید تا جاي پاي ما را از روي ریگها محو گرداند . وقتی که از میان قبیله گذشتیم و به مکان امنی در آن سوي تپههاي ریگی آرمیدیم، من سرش را به سینه چسباندم و آن زن باریک میان، با آن ساقهاي فربه و خلخال بستهاش، هر بار خود را به من فشرد . قامتی بلند، پوستی سفید، میانی باریک و سینهاي چون آینۀ درخشنده داشت . چون بیضۀ شترمرغ، سپیدي را به زردي درآمیخته است. او از آبی گوارا و صاف پرورش یافته است . گاه دیدار مینمود و گاه پرهیز میکرد، و در آن حال نگاهش نگاه آهوان و جره را به یاد میآورد، به وقتی که بچههاي خود را میطلبد . گردنی گردنبند بسته و متناسب، که چون آن را بالا میگرفت ، جلوة غزالان سپیداندام بیابان را داشت .١٨۵٢ خرمنی از گیسوان سیاهش چون خوشههاي خرما بر پشتش میغلتید . گیسوانش به بالا گراییده بود و آنچنان مجعد و انبوه بود که رشتۀگیسوبندش در آن گم میشد . میان باریکش در لطافت چون افساري بود از چرم بافته، و ساقهاي ظریفش چون نیهاي «بردي» بود که درختان خرما در آنها سایه افکنده باشد . معشوقۀ من بانویی است که هرگز چون کنیزکان به صد کار کمر نمیبندد و تا چاشتگاه میخوابد. گویی رختخوابش پیوسته پر از نافۀ مشک است . از این روي انگشتانی نرم و لطیف دارد، چون کرمهاي سرزمین ظبی و یا چون مسواکهایی که از شاخۀ نرم اسحل تراشیده باشند . چهرهاش در آن شب قیرگون، چون فانوس رهبانان از دنیا بریدة دیرنشین، تاریکی را روشن ساخته بود .
شاعران عصر جاهلیت اشعار خود را همراه نغمۀ موسیقی انشاد میکردند. شعر و موسیقی به هم آمیخته بود، و ناي و عود دف را از همۀ ابزارهاي موسیقی بیشتر دوست میداشتند. بسا میشد در مهمانیها زنان آوازهخوان را براي سرگرمی مهمانان دعوت میکردند. عدهاي از آنها نیز در مجلس شراب حضور مییافتند. پادشاهان غسانی عدة زیادي کنیز آوازهخوان داشتند که به کمک ایشان رنج حکومت را از خاطر میبردند. به سال 624 ،که مکیان براي جنگ با محمد [ص] از شهر خارج شدند، یک دسته زنان آوازهخوان همراه داشتند تا مایۀ تسلیت و تشجیع جنگجویان شوند. نغ مههاي عربی حتی در عصر جاهلیت تأثر آور و غم انگیز بود و کلماتی در آن به کار میرفت که آهنگ بم داشت و شعر آن تا مدتی آوازهخوان را مشغول میداشت.
مذهب
عرب بیابانی دینی ابتدایی و در عین حال لطیف و روشن داشت. در ستاره و ماه و اعماق زمین خدایان متعدد را میپرستید و از آنها میترسید؛ گاه به گاه از آسمان انتقامجو طلب مرحمت میکرد، اما غالباً آن قدر اجنه در اطرافش میلولیدند و گیجش میکردند که از جلب رضایتشان ناامید شد، تسلیم به قضا و قدرت را پذیرفت، با ایجاز مردانه نیایش کرد، و در برابر لایتناهی شانه بالا انداخت. ظاهراً دربارة زندگی پس از مرگ چندان اندیشه نمیکرد، ولی گاهی اوقات تقاضا داشت که شترش را پهلوي قبرش ببندند و گرسنهاش واگذارند تا زودتر در دنیاي دیگر به او برسد و از ذلت پیاده به بهشت رفتن نجاتش دهد. گاه به گاه قربانیان انسانی به خدایان خود تقدیم میکرد و در بعضی نقاط بتان سنگی را میپرستید .
مکه مرکز این بت پرستی بود. این شهر مقدس، در آنجا که هست، به علت خوبی آب و هوا به وجود نیامده است. کوههاي لخت که تقریباً از همه طرف آن را در میان گرفته گرماي تابستان این شهر را طاقت فرسا کرده است. درهاي که مکه در آنجا پدید آمد لم یزرع بود؛ در این شهر، به آن صورت که محمد [ص] با آن مأنوس بود،یک باغ وجود نداشت، ولی موقعیت آن در نیمه راه ساحل باختري عربستان، در فاصلۀ 77 کیلومتري از دریاي سرخ، این شهر را در راه قافلههاي بزرگی که احیاناً یک هزار شتر به دنبال هم داشتند و کالاي بازرگانی را از جنوب عربستان به هند و افریقاي میانه و مصر و فلسطین و شام میبردند، به صورت توقفگاه مناسبی درآورده بود. صاحبان این تجارت میان ١٨۵٣ خودشان شرکتهاي سهامی داشتند، بر بازار عکاظ مسلط بودند، و تشریفات مذهبی پر سود را در اطراف کعبه و سنگ مقدس آن رهبري میکردند .
کعبه به معنی خانۀ چهار گوش است و با Cube انگلیسی (به معنی مکعب) یکی است. این عقیده رایج است که کعبه ده بار تجدید بنا شده است. در آغاز تاریخ به وسیلۀ فرشتگان آسمان ساخته شد، بار دوم آدم ابوالبشر، و بار سوم پسرش شیث آن را پی افکندند. پس از آن، براي بار چهارم ابراهیم و پسرش اسماعیل که از هاجر زاده بود آن را بنا کردند … بار هفتم قصی پیشواي قبیلۀ قریش، بار هشتم بزرگان قریش در دورة زندگانی محمد [ص] کعبه را ساختند (605 ،(و بار نهم و دهم سران اسلام به سال 62 و 79 هـ ق (681و 696 م ) بناي آن را تجدید کردند. کعب هاي که بار دهم ساخت شد تقریباً همان است که اکنون هست. محل کعبه در داخل محوطۀ وسیع مسجدالحرام است؛ بناي چهار گوش آن همه از سنگ است و دوازده متر طول، ده متر و نیم عرض، و پانزده متر ارتفاع دارد. در ضلع جنوب شرقی، به ارتفاع یک و نیم متر از سطح زمین، حجرالاسود جاي دارد. و آن سنگ سیاه بیضی شکلی است که قطر آن هجده سانتیمتر است و به اعتقاد خیلیها از آسمان آمده و شاید شهابسنگ بوده است. کسان بسیاري بر این نظرند که این سنگ از روزگار ابراهیم در کعبه بوده است.به نظر دانشوران مسلمان، حجرالاسود نشانۀ یک تیره از فرزندان ابراهیم است، یعنی اسماعیل و فرزندان وي که بنی اسرائیل آنها را طرد کردند و پدران قبیلۀ قریش از آنها بودند؛ در تأیید این گفتار، آیات 22 و 23 مزمور 118 را شاهد میآوردند «: سنگی را که معماران رد کردند، همان سر زاویه شده است. این از جانب یهوه شده … » ونیز آیۀ 43 باب 21 انجیل متی را : « از این جهت شما را میگویم که ملکوت خدا از شما گرفته شده، به امتی که میوهاش را بیاورند عطا خواهد شد ». در کعبۀ پیش از اسلام تعدادي بت بود که مظهر خدایان عرب به شمار میرفت. یکی از آنها، االله، محتملا بت قبیلۀ قریش بود؛ سه بت اگر بدانیم که هرودوت ال ـ ایلـ لات (اللات) را به عنوان بزرگترین 2 دیگر، لات و عزي و منات، دختران االله بودند. خداي عرب یاد کرده است،کهنسالی این خدایان عربی را دریافت توانیم کرد. قریش با پرستش االله به عنوان بزرگ خدایان، زمینۀ یکتاپرستی را فراهم کردند و به مردم مکه گفتند که االله خداي سرزمین آنهاست و باید یک دهم محصول و نخستین مولود چارپایان خود را بدو پیشکش کنند. قریش، که نسب خود را به ابراهیم و اسماعیل میرسانیدند، پردهداران و خادمان و ناظران امور مالی کعبه را برمیگزیدند؛ و یک اقلیت اشرافی، از فرزندان قصی، زمام حکومت مکه را به دست داشتند .
اشراف عربستان
در آغاز قرن ششم میلادي قریش به دو گروه رقیب منقسم شده بودند که در رأس یکی از آنها هاشم بازرگان ثروتمند و نکوکار بود و دررأس گروه دیگر برادرزادة او امیه جاي داشت. این رقابت سخت نقش مهمی در تاریخ اسلام ایفا کرده است. در پی مرگ هاشم، رهبري خاندان وي به پسرش عبدالمطلب رسید. به سال 568 عبداالله پسر عبدالمطلب با آمنه، که او نیز از خاندان قصی بود، ازدواج کرد. عبداالله سه روز با عروس خود بود و از آن پس به سفر بازرگانی رفت و هنگام بازگشت در مدینه درگذشت، و دو ماه پس از فوت وي (569 (آمنه بزرگترین شخصیت تاریخ اسلام را به دنیا آورد
پایان قسمت دوم
ادامه دارد
تحریریه نه به تروریسم و فرقه ها
برگرفته از کتاب تاریخ تمدن ویلدورانت
قسمت بعدی: