ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
فهرست مطالب هر سه قسمت از مقاله
قسمت اول:
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی.. 3
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی.. 4
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران. 5
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟. 6
قسمت دوم:
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم:
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
قسمت اول
مقدمه
شهریور ماه یکی از پر مناسبت ترین ماههای سال است. از روزهای افتخار آفرینی چون بزرگداشت ابوعلی سینا، محمدبن زکریای رازی، ابوریحان بیرونی، استاد شهریار و زادروز داراب (کورش) گرفته تا روزهای ننگینی چون، تروریسم و وحشیگری کشتار میدان ژاله، حمله به برجهای دوقلو در نیویورک، انفجار دفتر نخست وزیری توسط فرقه رجوی، و فاجعه بارتر از همه تاسیس و سر برآوردن تشکلی بنام مجاهدین که زمینه ساز ظهور فرقه مذهبی-استالینیستی رجوی بعنوان هیولایی که چکیده همه رذائل ناشی از جهل و خرافه و نیرنگ و خود پرستی که ایران قرنها در خود و درون خود و جامعه پرورده بود اما اینبار در قالب چپ را بیدارکرد و بجان ایرانیان انداخت میباشد. فاجعه بارترین از این نظر که تلاش دارد ترشحات ذهنی یک خود شیفته و معلول ذهنی را که همه رذائل گذشته را درخود دارد را در زرورق چپ دوباره بعد از1400 سال تلاش ایرانیان برای بازگشت به هویت ایرانی، و بعد از 42 سال تجربه خونین مردم ایران، این خدای خود خوانده آنرا تحت نام “اسلام دمکراتیک” بعنوان هویت ایرانی بکمک بعضی دستها و مراکز جهانی دوباره بر ایرانیان حاکم کند. مکتب رجوی آنگونه که خودش در نشریه اش تیتر کرده است، در اوج خلوص و در عمل سرگذاشتن بر قدوم خمینی و راه و رسم اوست
هبوط دوم
قطعا همه هموطنان با بسیاری از روزهای تاریخ 42 ساله اخیر آشنا هستند، اما برای تلاشهای ایرانیان در 1400 سال گذشته و جهت درک بهتر شرایط خود و میهنمان در جهان امروز، باید از جمیع جهات آنرا شناخت، از بُعد جغرافیایی، تاریخی، فرهنگی و… از این رو در نگاهی به جهان، ایران را سرزمینی میبابیم منحصر بفرد، با سرگذشتی خاص و متفاوت با دیگران. از این رو طبیعی است که هر ایرانی امروز با اندکی کنجکاوی از خود بپرسد، وابسته به چه کشوری است، پایگاه وطنش در دنیا چه بوده است. چرا این میزان از نیروهای اهریمنی یکی پس از دیگری و هر کدام در لباسی فریبنده تلاش میکنند تا نتواند سر از لاک جهل و خرافه و توسل به آسمانها بیرون آورد؟ شاید در یک یا دو سده قبل این سوال چندان موضوعیت نداشت، اما امروز که دنیا بشدت فشرده شده طوریکه ایرانی نیز همچون دیگر ملل در لحظه در جریان تحولات یکدیگر قرار میگیرند، ضرورتهای نویی رو نموده، طوریکه آگاهی بیش از پیش شرط ادامه حیات گردیده و خواه ناخواه ایرانی نیز به تامل واداشته میشود. دورانی که گذشته و حال و آیند طوری بهم پیوسته شده اند که امروز را جز با شناخت دیروز نمیتوان فهمید و سنجید، به آینده نیز باید با چشم باز و نگران نگریست.
از ویژگیهای دوران کنونی این است که عنان سرنوشت انسان برعهده خودش گذارده شده است. برخلاف گذشته نه چندان دور باید رای بدهد، برنامه ریزی کند، پیش بینی کند تا بتواند گلیمش را از آب بکشد. امری که در گذشته، اتکاء به قضا و قدر و خرافه، تقدیر و آسمان (بهشت جاهلیت) کارش را سبک کرده بود. اکنون بنظر میرسد هبوط[1]فرودآمدن از بالا، هبوط آدم= فرود آدم از بهشت بر زمین دوم او فرا رسیده.
زمانی میوه ممنوعه خورد و وارث نیک و بد شد و از بهشت (دنیای بی تضاد اولیه) رانده شد. و حال نیز که میوه علم و فن و خرد و اندیشه و حقوق بشر و دمکراسی و… را یافته و طعم آنرا چشیده، در نتیجه تکیه گاههای موجود در دنیای جهالت گذشته اش را از دست داده و یا چنان متزلزل شده که دیگر برای یک زندگی در شان انسان معاصر کارساز نیست. و اینگونه رانده شدن دیگری (هبوط دیگری) از بهشت جاهلیت گذشته به ایرانی هشدار داده میشود.
فرایندی که برای ایرانی از اواخر دوران سلسله قاجار در تماس با جهان متمدن با پیشتازی میرزا یوسف خان مستشارالدوله ها و میرزا فتحعلی آخوند زاده ها و … کلید خورده و تا امروز در صحنه جدال بین آنها که کماکان ایران و ایرانی را به باقی ماندن در بهشت جاهلیت فرا میخوانند، با آنها که او را تشویق به خوردن کامل میوه ممنوعه فن، علم، خرد، اندیشه، آزادی، حقوق بشر و دمکراسی و…نموده و تلاش میکنند که هرچه بیشتر از خروجی بهشت جاهلیت فاصله بگیرد، در جریان است.
جدال بین گذشته و حال، بین نو و کهنه، خرافه و اندیشه، استبداد و آزادی، همواره جدالی خونین و سخت بوده است. مسیری مملو از نیرنگ بازان و فریب کارانیکه ایرانی را که طعم دنیای نو را چشیده، با نشان دادن درهای کاذب ورود به دنیای نو، از یکطرف، و ذهنیتها و عادت های دنیای کهنه که طی قرون و اعصار در ایرانی به نفع ماندن دردنیای کهنه نهادینه شده است از سوی دیگر، در همان بهشت جاهلیت نگهدارند. و اینگونه طی طریق مسیر هبوط دوم انسان ایرانی را مشکل و مشکلتر میکنند.
نیرنگ بازان و فریبکاران، در لباس های گوناکون و بعضا بسیار شیک و امروزی، در قالب “اسلام دمکراتیک” من در آوردی رجوی، سلطنت طلب، یا سکولارهای وابسته به مراکز جهانی و متمایل به سلطنت، و بعضی مارکسیستهای نوع استالینی[2]ضمن احترام به فلسفه ضد استثماری مارکسیسم و… ظاهر میشوند.
اینها ایرانی را که پیشتازانش بر بهشت قضا و قدر و اتکاء به آسمانها شوریده اند، کماکان در قالب رعیت ظل والسطان ها، ذوب شدگان در رهبری عقیدتی، و چاکران و نوکران خدایگانها، و یا بردگانی تحت حاکمیت دیکتاتوری پرولتاریا (اسم مستعار جمعی جوجه روشنفکر به اصطلاح حامی کارگر که بعد از بقدرت رسیدن حتی حق انتخاب نوع لباس و خوراک هم برای کارگر قائل نشدند چه برسد به شرکت او در رهبری جامعه سوسیالیستی) [3]نقل از کتاب تروتسکی کاهن معبد سرخ، سرویس رابرت، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث چاپ اول که جز باربری و نشخوار، تلف شدن در راه رهبری عقیدتی، خاک پای خدایگان بودن و یا در کارخانه ها برای تحقق آرمانهای دیکتاتوری طبقه کارگر (عده ای رهبران عقیدتی سوسیالیستی) جان دادن، حق دیگری برای ایرانی قائل نبودند و نیستند، میخواهندش.
زمینی شدن خدای آسمانها در دستگاه مسعود و مریم رجوی
رجوی آشکارا با وقاحتی بی حد و حصر مدعی است که نیازی به دادن زحمت به ایرانیان و خروج از بهشت(توسل به قضا و قدر و آسمانهای عصر جاهلیت)نیست، چرا که رجوی با یک عمل تاریخساز(بخوانید شامورتی بازی انقلاب ایدئولژیک) طی یک “شورت کات” همان بهشت جاهلیت را با تعویض تابلوش به “اسلام دمکراتیک“، به “دنیای نو” تغییر و تبدیل میکند. او خود و مریم رجوی و دیگرهمسران “رها شده!!!” از قید و بندهای تاریخی در اثر ورود به حرمسرایش، مدعی اند بهشت دمکراتیکشان از این حُسن و امتیاز برین نیز برخوردار است که، خدای آسمانی ایکه ایرانیان تا به امروز بدان اتکاء کرده اند، امروزه در وجود نرینه حرمسرای فرقه رجوی، یعنی مسعود رجوی تجللی یافته و اینگونه در “اسلام دمکراتیک” اش خداوند، زمینی شده و در دسترس همگان قرار داده شده است!!!! جهت اثبات اینکه وی خداست و زدون هر گونه شک و تردیدِ شرک آمیز!! در خدایی خودش، مهدی ابریشمچی که از اولین ایمان آورندگان به این خدای خود خوانده است و آنرا با قربانی کردن زنش مریم در پیشگاه او به اثبات رسانده را به صحنه فرستاد تا بعنوان نشان خدایی مسعود رجوی اعلام کند که “مسعودرجوی نیز همچون خدای آسمانها به کسی دراین جهان پاسخگو نیست”!!!
مسعود رجوی که “عشق به ایران و ایرانی“ را با وطن فروشی به دشمنان ایران و کشتار جوانانش در مرزها و شهرها و حتی در درون تشکیلاتش صدها بار طی چهل سال گذشته به اثبات رسانده است!! به ایرانیان تکلیف میکند که نیازی به خروج از بهشت جهل و خرافه گذ شته نیست، چرا که او خود در راستای به ودیعه گذاشتن کشور برای بقدرت رسیدن نزد از ما بهتران!! پمپئوها و جان بولتن ها، جولیانی ها و دیگر نمونه های برجسته اوباش دنیای به اصطلاح متمدن!! را بعنوان سمبلهای دمکراتیسم به بهشتی که وعده میدهد، دعوت میکند که حتی طی سخنرانیهای پر زرق و برق و گران شان، ضمن تشکر از زوج رجوی برای به مزاید گذاشتن کشور، نوید دنیای نو را هم به ایرانیان با خدایی زمینی میدهند. او استدلال میکند، حضور اجاره ای ناشخصیت های فوق در بهشت جهل و خرافه اش، نشان دمکراتیسم آن است. و جشنها برای آن برگزار میکنند.
این نمونه ای است از تلاش یکی از واپس گراترین نوع از مبلغین جهل و تاریکیِ بیدارشده بعد از انقلاب 1357 تا نگذارد ایرانی از دنیای جهل و خرافه و خفت و خاری و نکبت توصل به آسمانها خارج و هبوط دومش یعنی خوردن کامل میوه خرد و اندیشه و علم و نو اندیشی و آزادگی و پیشرفت و استقلال و حقوق بشر و… را در خود و کشورش محقق کند.
نگارنده همواره گفته و نوشته است(که بسیار هم به رجوی برخورده و آنرا بعنوان مزدوری نگارنده در سایتهای رسوایش منعکس میکند(اینجا)) که:
تقلیل زنان ایرانی به زنان حرمسرا توسط مسعودرجوی
در سازمان مجاهدین ایرانیان به نرینه ها و مادینه های وحشی تقلیل داده شدند و حقی جز بلاگردان رهبریش شدن برایشان قائل نیستند. اگر ناصرالدین شاه همبستری با هزار زن را در حرمسرایش برای آنها و خانواده شان افتخار و سرمنشاء آب و نانی میشمرد، مسعودرجوی حق حیات برای زنان(همه زنان) را تنها از طریق همبستر شدن آنهم بشرط عشق! به خودش برای آنها قائل شده است. و برای مردان نیز مشروط با تقدیم زنانشان!!! به حرمسرای رجوی آنهم تقدیم از سرنیاز خودشان!!!، حق حیات قائل شده است. مسعودرجوی همچون شاه طی 42سال گذشته هیچ ایرانی را لایق اینکه در امری او را مخاطب قرار دهد ندانسته. وقتی برای قدرتش لازم دید آنها را هنگام دفاع از کشورشان در مرزها بنفع دشمنان ایران و در خوش خدمتی به صدامها کشت. و همچون شاهان مستبد، اعضای فدایی دربارش(در تشکیلات رجوی) علیرغم اینکه سر بر قدومش میگذارند را همچون درباریان شاهان ایران، وقتی از جانب آنها مورد سوال قرار گرفت و احساس تهدید کرد، تبعید، زندان و شکنجه کرد و کشت.
سلطنت طلبان نیز با کینه ای عمیق ناشی از سرنگون شدنشان در 1357 نسبت به مردم ایران، ، کماکان بر همان طبل باقی ماندن مردم ایران در بهشت جهل و خرافه و توسل به آسمانها میکوبند. آسمانهایی که بزرگترین حسن آن “موهبت الهی سلطنت موروثی” است که برای مردم ایران نازل میکند. تا بصورت ظل السلطان ها یا آریامهرها یا همان خدایان زمینی بر کشور و مردم حاکم شوند. حاکمیتی که در آن ایران و ایرانی نیز جز بردگی حق دیگری تحت این خدایان زمینی ندارد. هرچند با در چشم انداز قرارگرفتن ورود مردم ایران به هبوط دوم خود، این راهزنانِ مسیر نیز، همچون رجوی دست بکار شده ضمن بکارگرفتن شیوه های او در نشاندادن حمایت اجانب از خود و حتی با گرفتن عکس در کنار آنها، تلاش میکنند اینبار همان زهر را با انواع سوس ها در قالب معرفی سلطنت بعنوان قطب و ثقل و لنگر و کانونِ وحدت و اتحاد کشور، … توجیه کنند. و اینگونه بدون نام بردن از “توسل به آسمانها” عملا محصول خرافه و جهل و اتکاء به آسمانها، یعنی (شاهنشاه و ظل السلطان و رهبر عقیدتی و…) را رنگ کرده بعنوان سلطنت نوِ، متحول و دمکراتیزه (سوئدی شده!) شده، به خورد این ایرانی بدهند.
فاجعه روشنفکر مآبی در ایران
مشکل دیگر لااقل در 100 سال اخیر ناشی از فاصله میان طبقه خواص با عامه مردم است. هیچگاه درتاریخ چنین جدایی عمیق بین ایندو طبقه احساس نمیشده است. از زمان برخورد با تمدن غرب یک قشر با سواد و درس خوانده و فرنگی مآب در ایران پیدا شدند که بسیار با تفرعن و سنگ دلی بر عامه مردم نگاه میکردند و خود را تافته جدا بافته میدانستند. این طرزدید، عقده و کینه پنهانی در مردم ایجاد کرد تا بدانجا که به همه مظاهر علم و درک و روشن بینی بدبین شوند.
حقیقت این است که “روشن فکر” یا به اصطلاح “طبقه فاضله” که دستگاه حکومت نیز از آن منشعب میشد، در دوران اخیر بخصوص این 60 ساله بدترین رفتار را با مردم داشته اند. آنها را به تمام معنا، عوام کل انعام انگاشته اند. که حقی اضافه تر از حق چریدن و بار کشیدن ندارند. در مورد حاکمان سرنگون شده اما، عباس میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” مینویسد، محمدرضا شاه کشورش را “دوست داشت” ولی “از ایرانیان متنفر بود“.
البته در مورد روشنفکران استثناء هم وجود داشته و عده ای روشنفکر عابرومند و خوب را نمیتوان نادیده گرفت، ولی با یک گل بهار نمیشود. این لکه ننگ بر دامان روشنفکرمابان ایران افتاد، که عده ای از آنها با صفت افتخار آمیز “وطن در چمدان” موصوف شدند. اینها وعده ای از قماش اینان، تنها پس از طرد از وطن متوجه شدند که کشوری بنام ایران می توانسته است بر روی نقشه جغرافیا وجود داشته باشد و آنگاه به نوحه سرایی پرداختند که این عبارت شکسپیر چه خوب مصداق حالشان میشود. آنجا که اوتلو به دزدمونا گفت:
“ترا کشتم که سپس دوستت بدارم”
کسان دیگر از این گروه نقش دیگری بر عهده گرفتند، و کمر به کینه ورزی بستند. ایران و تاریخ و هرگونه اعتبار آنرا انکار کردند. نشان روشنفکری را در نفی ارزشها دانستند. یکی از اینها، اینجا و آنجا در خارج به سخنرانی پرداخته و ادعا کرده بود که نام ایران کلمه جدید است و در گذشته به این کشور اتلاق نمی شده است. البته دکتر جلال خالقی مطلق و دکتر جلال متینی طی دو مقاله به این یاوه گویی پاسخ دادند(اینجا). سابقه تاریخی بسیار کهن نام ایران را در آثار پیش و بعد از اسلام برشمردند. از همین رهگذر بود که ضحاک اساطیری بعد از چند هزار سال آزادیخواه!! و مردم دوست قلمداد شد!!! نظایر این حرفها بسیار زده شده است و در لای ابرهای بی خبری، بی سوادی و عقده و کینه توزی مبتنی بر بی خردی، شنوندگانی نیز برای خود یافته است.
اینترنت و بلندگوهای استعماری به هر فرصت طلبی مجال داده است که هرچه دلخواهش بود بگوید و بنویسد و شما که خواننده و شنونده هستید وقتی پر از بغض و کینه بودید هرچه اندکی این بغض و کین را فرونشاند آنرا شاهکار شناخته و باز نشرش نموده اید.
پیروز نبرد میان اهریمنان مبلغ تاریکی با نور کیست؟
باوجود سرنگونی غول اهریمنی 2500 ساله دنیای جهل و خرافه و اتکاء به آسمانها در انقلاب بهمن 57 و سر برآوردن غولهای خفته قرون اعصار بویژه از کوزه زندانهای کشور (به یمن تلاشهای حقوق بشری!! کارتر) که در ادامه با حمایت همان دولت امروزه درآلبانی و خارج کشور در کمین مردم ایران نشسته اند، تنها میتوان به این سوال با نگاه به تاریخ ایران و ایرانی در رویارویی با چنین اهریمن هایی از گذشته دور تا به امروز، پاسخ داد.
البته امروزه مردم ا یران تجارب گرانقدری پیش رو از افغانستانی که سالیان توسط شوروی سابق اشغال شد تا به اصطلاح نجات یابد و یا 20 سالی که تحت اشغال آمریکا بود و البته تجارب عراق و لیبی و سوریه و … همه نشان داد که تنها راه رهایی ایران وایرانی اتکاء به خودش است و بس. ایرانی محکوم است برای پیروزی نو بر کنهه، خرد بر خرافه، … خود را تغییر دهد تا این خود، کشورش را نیز تغییر دهد. ایرانی باید از توصل به و التماس و درخواست از دیگری و هر آنچه غیر خودش است، که ریشه در عادات دنیای جهل و خرافه و توسل به آسمانها و… گذشته او دارد دست بشوید و به خودش و تنها خودش اتکا کند و از خودش بخواهد تا از دیگران. و این جز با شناخت عمیق از خود(فرد ایرانی) و کشورش(جمع ایرانیان) که چه بودیم و چه هستیم و چه باید باشیم شدنی نیست.
پایان قسمت اول
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
در ادامه مقاله مطلب زیر را خواهید خواند.
——————————————-
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
References
1. | ↑ | فرودآمدن از بالا، هبوط آدم= فرود آدم از بهشت بر زمین |
2. | ↑ | ضمن احترام به فلسفه ضد استثماری مارکسیسم |
3. | ↑ | نقل از کتاب تروتسکی کاهن معبد سرخ، سرویس رابرت، ترجمه بیژن اشتری، نشر ثالث چاپ اول |