ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه- قسمت سوم
داود باقروند ارشد
لینک به قسمت های دیگر
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
برسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
فهرست مطالب قسمت سوم
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
اثر فرهنگ سودجویی مردم کشورهای
توسعه و بی ثباتی سیاسی
نفی جبر تاریخی
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لات
توسعه و شکل گیری انگیزه ها
جغرافیا و توسعه
نظریه اثر آب و هوا برتوسعه
فرهنگ و فقر
نمونه کشور کنگو
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
اثر دین و مذهب
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
تاثیر ژن برتر اروپایی
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمداران
خوانندگان گرامی توجه دارند که: اگر در هرکدام از موضوعات اثرگذار بر توسعه به یک نمونه اشاره شده صرفا بدلیل محدودیت طرح پژوهش ها در ظرفیت یک و چند مقاله است، والا دانشمندان نمونه های بسیاری از کشورها و فرهنگ ها را بررسی کرده اند که در این مجموعه مقالات تنها نمونه ای از آنها منعکس میشود.
نهادهای فراگیر و انگیزه های اقتصادی
انقلاب صنعتی در انگلستان با اولین موفقیت درایجاد تحول در تولید پارچه های پنبه ای با استفاده از دستگاه های جدیدی که با چرخ آبی و بعدها ماشین بخار به کار می افتادند آغاز شد. «خلاقیت» موتور محرکه پیشرفت های فناورانه در همه ابعاد، اقتصادی بود. کار آفرینان و صاحبان کسب و کارهای جدید که مشتاق بودند ایده های تازه شان را بکار ببندند و مطمئن بودند که میتوانند نان آنرا نیز خود بخورند پرچمدار انقلاب صنعتی بودند.
این فرایند خیلی زود به ایالات متحده در آن سوی اقیانوس گسترش یافت. این پدیده فراگیر از «آئین نامه انحصارات» مصوب پارلمان انگلیس در سال 1623 برای جلوگیری از اعطای دلبخواه امتیاز ثبت اختراع توسط پادشاه به فرادستان بود، که از مالکیت معنوی مخترع در مقابل تجاوز پادشاه دفاع میکرد، ناشی میشد. مهمترین نکته تکان دهنده این بود که بررسی شواهد ثبت اختراع در ایالات متحده نشان میدهد که، مخترعین تنها ازمیان ثروتمندان نبودند بله افراد با هر پیشینه اجتماعی و از هر کوره راهی که زندگی میکردند میتوانستند ثبت اختراع کنند، و به ثروت های کلانی دست پیدا کنند.
در فاصله سال های 45-1820 تنها 19% ثبت اختراع جدید از خاندان زمین دار و صاحب حرفه بودند. 40% مانند توماس ادیسون تنها آموزش دوره ابتدایی را گذرانده بودند یا حتی تحصیلات کمتر از آن داشتند. درایالات متحده اگر فقیر بودی اما فکر بکری داشتی میتوانستی با ثبت آن اختراع که پر هزینه نبود ثروتمند شوی. آنها که توان مالی اجرای اختراع ثبت شده را نداشتند امتیاز آنرا مانند ادیسون به دیگری میفروختند. ادیسون اختراع «تلگراف چهارطرفه» را به 2000دلار به اتحاد غربی (Western Union) فروخت. ادیسون در آمریکا 1092 و در جهان 1500 اختراع ثبت کرد.
یک مسیر نیز راه اندازی کسب کار خودت با اختراعی که ثبت کرده بودی بود که نیاز به منابع مالی داشت. در قرن 19 واسطه گری مالی و بانکداری در ایالات متحده به سرعت گسترش یافته بود. آنها نقشی اساسی در تسهیل تجربه رشد پرشتاب و صنعتی شدن اقتصاد آمریکا ایفا کردند. دسترسی مخترعان به سرمایه مورد نیاز برای کسب وکار بسیار آسان بود. رقابت بین بانک ها باعث شده بود سرمایه با نرخ های کاملا نازل دراختیار مخترعین قرار بگیرد.
در ایالات متحده در سال 1818 تعداد 338 بانک در سال 1924 تعداد 27864 بانک وجود داشت. درصورتیکه در مکزیک در 1910 تعداد 42 بانک فعالیت میکرد و 60% سرمایه کل آنها به دو بانک تعلق داشت و رقابتی بین بانکها نبود. بنابراین نرخ بهره بانکهای مکزیک بسیار بالا بود و وام ها فقط در اختیار فرادستان که پیش از آن هم ثروتمند بودند قرار میگرفت. شکلی که صنعت بانکداری مکزیک در قرن 19 و 20 به خود گرفت نیتجه مستقیم «نهادهای سیاسی» این کشور در دوران پیش از اعلام استقلال وجود داشت.
بعد از تلاش نافرجام ناپلئون دوم در سالهای 67-1864 در عهد «سانتاآنا» برای ایجاد یک رژیم استعماری در مکزیک، فرانسویان از آنجا بیرون رانده شدند. در پی تحولاتی یک نظامی جوان بنام «پورفیریودیاس» که علیه فرانسوی ها جنگیده بود در 1876 بر آخرین حاکم مکزیک غلبه کرد و بلافاصله خود را رئیس جمهور اعلام نمود. «پورفیریودیاس» 34 سال به حکومتش که مستمرا اقتداگرایانه تر میشد ادامه داد تا بر اثر انقلاب سرنگون شد.
بقدرت رسیدن نظامیان در ایالات متحده نیز امری شناخته شده است. «جورج واشنگتن»، «اولیسس اس گرانت»، «دوایت دی آیزنهاور» همگی با سابقه نظامی، رئیس جمهور آمریکا شدند. اما بر خلاف نظامیان مکزیک، مانند «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» برای رئیس جمهور شدن از زور استفاده نکردند. حتی از جانشین شدن رئیس جمهورهای بعدی نیز جلوگیری نکردند. همگی در نقل و انتقال قدرت به قانون اساسی پایبند ماندند. مکزیک قرن 19 قانون اساسی داشت و این قانون قیود کمی برای اقدامات «سانتا آنا»، «دیاس» یا «ایتوربیده» میتوانست ایجاد کند. اینها همانگونه که قدرت را بدست آورده بودند بود که از قدرت کنار میرفتند. با توسل به زور.
دیاس با فراهم کردن زمینه برای مصادره مقادیر وسیعی از اراضی، مالکیت مردم را زیر پاگذاشت و انحصارات و امتیازهایی در تمامی رشته های کسب و کار، از جمله بانکداری به حامیانش اعطا کرد. امری که نو پدید نبود. کاری بود که فاتحان اسپانیایی و پیش از آن نیز انجام داده بودند. سانتاآنا دقیقا پای جای پای آنها گذاشته بود. مقایسه کنید با شرایط بقدرت رسیدن رضا خان و پادشاه نامیدن خودش و غصب زمینها (2000 روستا) آنهم به زور برای خودش. او دقیقا الگوهای موجود در نهادهای سالیان تجربه شده گذشته کشور را به اجرا میگذاشت.
اگر صنعت بانکداری در ایالات متحده به صورتی غیر قابل مقایسه به رفاه اقتصادی مهاجران سفید پوستان کشور[1]بومیان آمریکای شمالی بتدریج با قدرت گرفتن مهاجران با قتلعام بدست ارتش انگلیس و مهاجران سفید پوست از هستی ساقط و به حاشیه رانده شدند خدمت میکرد، ابدا به خاطر انگیزه های متقاوت صاحبان بانک های آمریکا و مکزیک نبود. همه انگیزه سود که از ماهیت انحصاری صنعت بانکداری در مکزیک پشتیبانی میکرد در ایالات متحده نیز وجود داشت. اما تفاوت در این بود که در ایالات متحده تعادل قوای نهادهای سیاسی و سیاستمدارانی که در این تعادل قوا فعالیت میکردند قوانین را می نوشتند که بر اثر رویارویی با نهادهای سیاسی متفاوت، انگیزه های مغایر با انگیزه های سیاستمداران مکزیکی داشتند. نهادهای سیاسی و سیاستمداران در ایالات متحده بانکداران را «وادار» به رقابت هرچه بیشتر میکردند. و آنها را در مسیری دیگر هدایت می نمودند.
نمونه آنکه این فرایندها در ایالات متحده نیز توسط سیاستمداران و بانکداران باهمان انگیزه های سود جویانه به چالش کشیده شد. در اواخر قرن 19 نوعی از سیستم بانکداری بسیار شبیه به آن چه بعدها در مکزیک رایج شد در ایالات متحده شروع به پدیدار شدن کرد. سیاستمداران کوشیدند انحصارات بانکی حکومتی ایجاد کنند تا بتوانند در قبال دریافت بخشی از سودِ این انحصارات، آنها را به دوستان و همکاران خود واگذار کنند. حتی مانند مکزیک اقدام به پرداخت وام به نزدیکان خود کردند. این وضعیت دوام نیآورد، بدلیل اینکه این سیاستمداران با سیستم سیاسی که در ایالات متحده وجود داشت با نظام انتخابات مجدد مهار شده بودند. مردم با انتخابات میتوانند از شر سیاستمدارانی که بر خلاف منافع عمومی گام بر میدارند خلاص شوند. چیزی که در مکزیک وجود نداشت.
دردهه 80-1870 جهان دستخوش تغییر شد که آمریکای لاتین ازآن مستثنی نبود. نهادهایی که «پورفیریودیاس» ایجاد کرد، مشابه نهادهای دوران «سانتاآنا» و دولت استعماری اسپانیا نبود. ابداعاتی همچون کشتی بخار و راه آهن منجر به گسترش بی سابقه ترابری و تجارت بین المللی شد. این بدان معنا بود که کشورهایی چون مکزیک یا به عبارت دقیق تر «طبقه حاکمه» آنها که منابع طبیعی سرشاری داشتند، می توانستند از طریق صادرات مواد خام طبیعی به جوامع درحال صنعتی شدن در آمریکای شمالی و اروپای غربی، ثروتمند شوند. از همین رو دیاس و اطرافیان او خود را درجهانی متفاوت یافتند و فهمیدند که مکزیک نیز باید تغییر کند. اما این به معنی از بیخ و بن کندن نهادهای دوران استعمار و جایگزین کردن آنها با نهادهای مشابه ایالات متحده نبود. بلکه تغییر مقید به مقتصیات مسیری بود که تا آن زمان پشت سرگذشته شده بود و تنها منجر به مرحله بعدی از رشد نهادهایی می شد که پیش از آن قسمت عمده آمریکای لاتین را فقیر و نابرابر کرده بود. محمدرضا شاه نیز تغییر در جهان را خوب درک میکرد، اثر این تحولات بر کشور تنها بافروش منابع طبیعی و ثروتمند شدن طبقه حاکمه مبتنی بر همان نهادهایی که پدرش و پیشینیان پدرش دنبال کرده بودند بود. اتفاقا هرچه توسعه کشور (ثروتمند شدن طبقه حاکمه بر اثر فروش منابع طبیعی) بیشتر میشد، استبداد شاه نیز عمق بیشتری بخود میگرفت. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه عملا هم مجلس و هم دولت، به کناری گذاشته شده بودند طوریکه اعلام ساخت و شروع پروژه اتمی ایران توسط شاه در یک مصاحبه با خبرنگاران بدون اطلاع دولت و حتی رئیس دفترش اعلام شد.
با ورود به قرن بیستم این نظام نهادهای ضد رشد هم چنان در مکزیک وکل آمریکای لاتین دوام آورد تا درست به مانند قرن نوزدهم موجب رکود، بی ثباتی سیاسی، جنگهای داخلی و کودتاهایی متعدد شود. زیرا در کشوری که حاکمیت به زور بر قدرت نشسته است، همواره رقیبانی دارد که بخواهند برای بهره گیری از منابع قدرت او را به همان شیوه بزیر کشیده خود بقدرت برسند. همانگونه که درمکزیک دیاس در سال 1910 قدرت را به انقلاب واگذار نمود، که در 1952 در بولیوی، در 1959 در کوبا و در 1979 در نیکاراگوئه سرمشق قرار گرفت و چنین شد. دربقیه مناطق نیز مانند کلمبیا، السالوادور، گواتمالا و پرو نیز آتش جنگ های داخلی همیشگی شعله ور بود. مصادره یا تهدید به مصادره اموال به همراه اصلاحات ارضی (یا تلاش برای اصلاحات) در بولیوی، برزیل، شیلی، کلمبیا، گواتمالا، پرو و ونزوئلا با شدت دنبال شد. انقلاب ها به مصادره ها، بی ثباتی سیاسی، دولتهای نظامی و انواع دیکتوری ها انجامید.
اما تنها در دهه 1990 بود که اکثر کشورهای آمریکای لاتین طعم دمکراسی را چشیدند، هرچند حتی پس از آن نیز هم چنان در باتلاق بی ثباتی دست و پا می زنند. پیشتر این بی ثباتی با سرکوب و کشتار گسترده همراه بود. طبق گزارش کمیسیون ملی برای کشف حقیقت و آشتی [2]National Commission for Truth and Reconciliation بین 1990-1973 در دوران پینوشه 2279نفر به دلایل سیاسی به قتل رسیده اند، 50هزارنفر زندانی و شکنجه شدند. آمار در گواتمالا 42.275 قتل سیاسی بین 1996-1962 است. آمار در آرژانتین و بقیه کشورهای آمریکای لاتین کم و بیش بر همین شرایط گواهی میدهند.
در فرآیند تاریخی نقطه عطف شیوۀ به استعمار در آمدن مناطق مختلف جهان(آمریکای شمالی با جنوبی و مرکزی، با ایران، با هند،…) نه حاصل یک فرآیند تاریخی از پیش مقدر(جبر)، که برون داد اقتضایی چندین توسعۀ نهادی محوری در خلال بزنگاه های حساس بود. اول، آنکه آن چه کیفیت متفاوت استعمار در این مناطق را شکل داد، تفاوت های نهادی موجود در درون این کشورها در قرن پانزدهم بود. در آمریکای شمالی استعمارگران نتوانستند بر جمعیت پراکنده آن غلبه کنند، در مقابل در پرو فاتحان اسپانیایی با دولتی متمرکز و استثمارگر برخورد کردند که می توانستند مهار آن را دردست بگیرند و جمعیتی عظیمی (اینکاها) که در کنترل آنها بود را به استثمار و بیگاری بگمارند. اگر دولتهای متمرکز استثماری در آمریکای شمالی نیز شکل گرفته بود چه بسا، سرنوشت آمریکای شمالی نیز متفاوت میشد. دوم اینکه، اگر اینکاها همان گونه که ژاپن در زمان ورود کشتی های دریادار پری به خلیج ادو عمل کرد در برابر استعمارگران اروپائیان ایستادگی میکردند، مسیر تاریخ را میتوانستند تغییردهند. و از نظر تاریخی هیچ لزومی نداشت تسلیم کامل اروپائیان شوند. سوم، و ریشه ای تر آن که از لحاظ تاریخی یا جغرافیایی یا فرهنگی هیچ الزامی از پیش مقدر وجود نداشت که اروپائیان جهان را به استعمار در آورند. استعمارگران میتوانستند چینی ها یا اینکاها باشند. اگر در مقطع قرن 15 و صنعتی شدن اروپا اینگونه نشده نه به این دلیل که امپراطوران چین و اینکا استثمارگر نبودند، بلکه همانگونه که در بحث چین خواهید دید، فرایندهای داخلی چین با ریشه استثماری مانع بود. والا پدیده کشورگشایی از بدو تاریخ با کیفیت هایی کم بیش مشابه وجود داشته است. کما اینکه امروزه نیز چنین تهدیدهایی بسا بیشتر وجود دارد که با آنچه هبوط سوم بشری نامیده میشود، تسلط کشورهایی که جهشی بسا با سرعت و اوج بیشتری نسبت به انقلاب صنعتی بر اثر تحولات تکنولوژیک جدید میکنند، کشورهای توسعه نیافته را به کام استعماری طولانی تر و چه بسا بازگشت ناپذیر اما بدون لشکر کشی بکشند.
نمونه تفاوت آمریکای شمالی و آمریکای لاتین
از این روست که، تفاوت بین این دو جوامع در نتیجه همان اقتضائات سازمانی و میراث های نهادی پردوامی است که در دو جامعه از عهد استعمار به ارث برده اند. این تفاوت را در تضادی که میان نحوه تبدیل «بیل گیتس» و «کارلوس اسلیم» [3]Carlos Slimاو ثروتمندترین مرد مکزیک با 84.9میلیارد دلار ثروت با رتبه 13 جهان به ثروتمندترین مردان کشورخود نمایان است. همه میدانند که بیل گیتس چگونه با بنیانگذاری یکی از مبتکرترین بنگاه ها ثروتمند شد، اما موقعیت و ثروت او مانع نشد که دادگستری آمریکا به اتهام سوء استفاده از قدرت انحصار علیه مایکروسافت اقامه دعوا کند. ودر نهایت اگر میزان جریمه مایکروسافت را بسیار کمتر از آنچه خیلی ها درخواست میکردند بدانیم، نمی توان انکار کرد که این دعاوی، قدرت عمل مایکروسافت را محدود کرده بود.
در مکزیک کارلس اسلیم ثروتش را از راه ابتکار بدست نیاورده، ثروت او از طریق شرکت در مزایده خرید سهام شرکت«تلمکس» یعنی انحصار ارتباطات راه دور مکزیک که در سال 1990 توسط رئیس جمهور «کارلوس سالیناس» طوری ترتیب داده شده بود که اگر حتی کارلوس اسلم کمترین پیشنهاد را هم ارائه داده بود باز برنده مزایده کنسرسیومی به رهبری او از آب در می آمد.
همچون آمریکا، کمیسیونی در مکزیک تلاش کرد انحصار کارلوس اسلم بر ارتباطات راه دور مکزیک را به چالش بکشد ولی او با تکیه به قانون «رکورسو دِ آمپارو[4]Recourso de Amparo» که ریشه در قانون اساسی سال 1857 مکزیک دارد و هدف اولیه آن حراست از حقوق و آزادی های فردی بود، تبدیل به ابزاری هولناک برای تحکیم قدرت انحصاری تلمکس و سایر انحصارات مکزیکی شد.
چنانکه اگر شما یک کارآفرین مکزیکی باشید موانع ورود به بازار نقشی اساسی در هر مرحله از حرفه شما ایفا میکند. موانعی مانند اخذ مجوزهای اجباری و پرهزینه، خطور قرمزی که می باید از آن عبور کرد، سیاستمداران و متصدیانی که بر سر راه قرار گرفته اند و نیز مشکل تامین سرمایه از طریق موسسات مالی که معمولا با دولتمردان همدست اند. یعنی همان کسانیکه تلاش میکنید با آنها به رقابت بپردازید. در آمریکا این موانع نیست. همه این قدرت اقتصادی کارلوس اسلم مدیون روابط سیاسی خویش در مکزیک است.
کارلوس اسلم وقتی تلاش کرد در آمریکا سرمایه گذاری کند و همین شیوه های متداول در مکزیک را در حوضه آمریکای شمالی بکاربگیرد شکست خورد. در او یک شرکت زنجیره ای بنام «کامپ یو، اس، ای[5]Comp USA» را خرید، کامپ یو اس ای قبلا انحصار فروش در مکزیک را به یک شرکت بنام «خدمات سی او سی» فروخته بود. وقتی کارلوس اسلم تلاش کرد بدون رقابت و با زیر پا گذاشتن قراردادش با «خدمات سی او سی»، فروشگاههای زنجیره ای خودش را در مکزیک راه اندازی کند، «خدمات سی او سی» به دادگاهی در دالاس-ایالات متحده شکایت کرد. از آنجا که در ایالات متحده قانون «رکورسو دِ آمپارو[6]Recourso de Amparo» وجود ندارد کارلوس اسلم دادگاه را باخت و 452میلون دلار جریمه شد. بعد از دادگاه وکیل «خدمات سی او سی» گفت: «پیام این حکم آن است که در اقتصاد جهانی بنگاه هایی که می خواهند به ایالات متحده وارد شوند باید به قوانین آن احترام بگذارند.» و اینگونه تاکتیکهای مکزیکی «خدمات سی او سی» در ایالات متحده بکار نیامد. مثالها بسیار است به همین برای تشریح مسئله بسنده میکنیم.
در قسمت اول این مجموعه بحث ها، دربررسی دو بخش یک شهر، «نوگالس آریزونا» و «نوگالس سونور مکزیک» گفته شد که در دو سوی مرز نهادهایی بسیارمتضاد رواج دارند که انگیزه هایی کاملا متفاوت برای اهالی در دو قسمت شهر ایجاد میکنند. همچنین بدلیل مسیری که نهادهای اقتصادی و سیاسی ایالات متحده در شکل دهی به انگیزه های صاحبان کسب وکار و اشخاص و سیاستمداران طی کرده اند، این کشور امروزه بسیار غنی تر از مکزیک یا پرو است. هرکدام از این جوامع با مجموعه ای از قوانین اقتصادی و سیاسی کار میکنند که وضع و اعمال آنها حاصل کنش جمعی حکومت و شهروندان است. نهادهای اقتصادی به انگیزه ها شکل می دهند انگیزه تحصیل، انگیزه پس انداز و سرمایه گذاری، انگیزه ابداع و به کارگیری فناوری های نو و مانند آن. این فرایند سیاسی است که انواع نهادهای اقتصادی مسلط بر زندگی ما را موجودیت می بخشد. این نهادهای سیاسی هستند که ماهیت این فرایند را تعین میکنند.
نهادهای سیاسی یک ملت میزان توانایی مردم را برای مهار سیاستمداران و اثر گذاری برنحوه رفتار آنها رقم می زنند. نهادها همچنین مشخص می کنند که آیا دولتمردان ولو بصورت ناقص کارگزار شهروندان هستند یا از قدرتی که به آنها تفویض شده یا آنرا غصب کرده اند، سوء استفاده کنند و به ثروت اندوزی و تعقیب مقاصد شخصی خویش که به شهروندان آسیب میرساند بپردازند. بیل گیتس مانند دیگر نام آوران صنعت آی تی، مانند پل آلن، استیوبالمر، استیوجابز، لری پیج، سرگئی برین، جف بزوس علیرغم بلند پروازیهایی که داشت، در نهایت به انگیزه هایش پاسخ داده است. نهادهای اقتصادی موجود امکان و سهولت بدون مانع غیر قابل عبور برای آنها مهیا کرد تا شرکتهای خود را تاسیس و با کمک موسسات مالی آنرا به سرانجام برساند. نگران امنیت حقوق مالکیت شان نبودند. نهادهای سیاسی موجود ثبات و استمرار کار آنها را تضمین کردند. اطمینان داشتند که با خطر قدرت یافتن یک دیکتاتور که قواعد بازی را برهم بزند وثروت آنها را مصادره کند مواجه نخواهند شد و خودشان از زندان سر در نمی آورند.
این نظریه معتقد است که اگر چه نهادهای اقتصادی در فقر و غنای یک کشور نقشی حیاتی دارند اما این سیاست و نهادهای سیاسی هستند که داشته های یک ملت را در زمینه نهادهای اقتصادی رقم میزنند. در ایالات متحده نیز نهادهای اقتصادی در نهایت ثمره نهادهای سیاسی که به تدریج پس از 1619م پدید آمدند میباشند.
صنعتی شدن انگلستان و بهروزی این کشور خیلی زود به مستعمره های مهاجرنشین این کشور مانند کانادا، استرالیا و نیوزیلند گسترش یافت. امروزه فهرست 30 کشور اول جهان از لحاظ ثروت شامل ممالک فوق الذکر به اضافه ژاپن، سنگاپور و کره جنوبی است. سه کشور آخر و موقعیت اقتصادی آنها بخشی از الگوی گسترده تری است که کشورهای آسیایی مانند تایوان، و سپس چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. لیست 30 کشور فقیر جهان به ما نشان میدهد که تقریبا تمامی آنها در جنوب صحرای بزرگ آفریقا قرار دارند. بعلاوه، افغانستان و هائیتی ونپال را نیز به آنها افزود، هرچند در یک منطقه قرار ندارند. اگر 50سال به عقب برویم بجز کره جنوبی و سنگاپور تفاوت چندانی در لیست حاصل نمیشود. اگر صد یا صدو پنجاه سال به عقب برویم باز تفاوت قابل توجهی در دولیست کشورهای ثروتمند و فقیر مشاهده نمیشود.
در قاره آمریکا، کشورهای ایالات متحده و کانادا در صدر لیست ثروتمندان و شیلی، آرژانتین، برزیل، مکزیک، اروگوئه شاید هم ونزوئلا بدنبال میآیند و سپس کلمبیا، جمهور مومینیکن، اکوادور و پرو هستند در قعرجدول کشورهای بسیار فقیر شامل بولیوی، گواتمالا و پالاگوئه قراردارند.
الگوی دیگر خاورمیانه است، با کشورهای ثروتمند نفتی مانند عربستان و کویت با سّطح درآمدی نزدیک سی کشور ثروتمند جهان که اگر قیمت نفت سقوط کند آنها نیز به سرعت در جدول سقوط میکنند. کشورهایی مانند مصر، اردن، سوریه که نفت کمی دارند یا ندارند هم سطح گواتمالا و پرو میباشند. بدون نفت همه کشورهای خاور میانه ازجمله ایران فقیر خواهند بود.
این الگو، ازلی و ابدی وغیر قابل تغییر نیست. این شکاف بعد از قرن هجدهم و انقلاب صنعتی بوقوع پیوست، پانصد سال قبل چنین شکافی نبود و یا بسیار کم بود. ضمن اینکه بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای شرق آسیا مانند چین رشد شتابان را تجربه کرده اند. بعضی کشورها مانند آراژانتین تا سال 1920 برای مدت 5 سال رشدی شتابان را تجربه کرد و تبدیل به یکی از ثروتمندترین ممالک جهان شد. اما بعد از آن سقوطی طولانی را تجربه کرد. حتی اتحاد جماهیر شوروی طی سالهای 70-1930 رشدی شتابان و سپس یک فروپاشی را پشت سرگذاشت. چرا اروپای غربی و مستعمرات اروپایی نشین آنها در قرن نوزده رشد کردند و به ندرت عقب گرد داشتند؟ چرا آفریقا و خاورمیانه نتوانستند به آن رشد برسند ولی کشورهای آسیای شرقی رشدی چشمگیر داشته اند؟
منتسکیو فیلسوف بزرگ فرانسه در اواخر قرن هجدهم، می گفت مردمانی که در آب و هوای استوایی زندگی میکنند تمایلی به تنبلی و عدم کنجکاوی دارند، در نتیجه سختکوش و مبتکر نیستند و این دلیل فقر آنهاست. او اضافه میکرد که مردمان تنبل تمایل دارند که توسط خودکامگان حکومت شوند. یعنی از نظر منتسکیو، گرما هم فقر و هم استبداد را توجیه میکند! نظریه او توسط اقتصادن مشعوری چون جفری ساکس تائید میشود. این نظریه در تضاد با پیشرفتهای سنگاپور، مالزی و بوتسوانا است. آنها استدلال میکنند که بیماریهای استوایی مانند مالاریا و خاک کم حاصل این مناطق از جمله عوامل فقر است. قطعا عوامل جغرافیایی و آب و هوایی قادر به توضیح فقرنیست. وقتی که دو قسمت یک شهر «نوگالس» را در مرز آمریکا و مکزیک بررسی میکنیم و یا کره شمالی و جنوبی را مقایسه میکنیم، حتی بین آلمان شرقی و غربی را مقایسه کنیم، قادر به توضیح و تبین تفاوت آنها نیست.
بررسی تاریخی نظریه های جغرافیایی را باطل میکند. ضمن اینکه میدانیم وقتی کریستوف کلمب آمریکا را کشف کرد، در آمریکای لاتین، در جنوب راس السرطان و شمال راس الجدی یعنی مکزیک، آمریکای مرکزی، پرو و بلیوی، تمدن های بزرگ «آزتک» و «اینکا» در خود داشتند. این امپراطوریها از لحاظ سیاسی پیچیده و متمرکز بودند. جاده ساخته بودند و به مناطق قحطی زده کمک رسانی میکردند، از پول و خط استفاده میکردند. در صورتیکه در همین زمان در شمال آمریکا در ایالات متحده امروز و کانادا تمدن عصر حجر بود که هیچکدام ازاین فن آوریها را نمیشناختند. بعد از 1492 در قاره آمریکا جغرافیا ثابت ماند ولی نهاهایی که توسط استعمارگران ارپایی تحمیل شد بخت این مناطق را واژگون کرد. به همین دلیل جغرافیا نمیتواند فقر خاورمیانه را توضیح دهد. خاور میانه ای که انقلاب نوسنگی را هدایت کرد و اولین شهرها در عراق امروز گسترش یافتند. آهن نخست در ترکیه امروزی گداخته شد. در اواخر قرون وسطی خاورمیانه از لحاظ فناوری پویا و فعال بود. آنچه خاورمیانه را تندگدست نمود بسط و تحکیم امپراطوری عثمانی و مواریث نهادی این امپراطوری بود که خاورمیانه را تا فقر امروزی بدرقه نمود. که بدان خواهیم پرداخت.
همین استدلال تاریخی در مورد جنوب آفریقا که امروز یکی از ثروتمندترین ممالک جنوب صحرای آفریقاست، در گذشته حتی احتمال سکونت مردم در آنها و تشکیل دولت دور از ذهن به نظر می رسید. یا بسیاری از تمدنهای پیشامدرن مانند «آنگکور» در کامبوج «ویجایاناگارا» در جنوب هند و «آکسام» در اتیوپی در نواحی گرمسیر شکوفا شدند. در دره سند از جمله «موهنجودارو» و «هاراپا» در پاکستان امروزی اینگونه بودند. بنابراین تاریخ در مورد عدم وجود ارتباطی منطقی و واضح میان موقعیت گرمسیری و موفقیت اقتصادی ابهامی باقی نمی گذارد.
امراض در این مناطق دلیل فقر نیستند، بلکه پیامد فقر هستند. اینها ناشی ازعدم تمایل دولت ها نسبت به انجام اقداماتی برای ریشه کن کردن این بیماری ها در زمینه سلامت عمومی است. ضمن اینکه انگلستان قرن نوزدهم نیز مکان بسیار نا سالمی بود. ولی دولت با تاسیس فاضلاب و ایجاد مسیرهای گنداب رو و تامین آب سالم بتدریج وضعیت را تغییر داد. امری که همین امروز نیز در نمونه «نوگالس» نیز شاهدیم.
در افریقا نیز خاک نا مرغوب عامل فقر اقتصادی نیست، عامل بنیادی کاهش بهره وری کشاورزی در عمده کشورهای آفریقایی پیآمد ساختار مالکیت زمین و انگیزه هایی است ک دولت و نهادها برای کشاورزان به وجود می آورند. ضمن اینکه علت پیشرفت در قرن نوزده تحول در امر کشاورزی نبود، که اشاعه نا متوازن فناوری صنعتی و تولید کارخانه ای بود.
نظریه فرهنگ نیز که موقعیت اقتصادی کشورها را به فرهنگ نسبت می دهد توسط بسیاری مطرح و مقبولیت یافته است. از جمله نظریه جامعه شناس آلمانی «ماکس وبر» که معتقد است اصلاح دینی پروتستان و اخلاق برخاسته از آن نقشی کلیدی در ظهور جامعه صنعتی مدرن درغرب اروپا ایفا کرده است. فرضیه فرهنگ پس از مدتی، تکیه صرف بر «دین» را با تاکید برانواع دیگر عقاید، ارزش ها وعرفیات گسترش داد. چنانکه بسیار معتقدند آفریقایی ها به دلیل فقدان اخلاقیاتِ مناسبِ کار و چون هنوز به سحر و جادو باور دارند و زیر بار فناوری های جدید غرب نمی روند فقیرند. هرچند اینها اظهار علنی این داوری را به لحاظ سیاسی صحیح نمی دانند. بسیاری نیز معتقدند آمریکای لاتین هیچ گاه ثروتمند نخواهد شد. زیرا مردمانش ذاتا تن پرورند و فرهنگ اسپانیایی-پرتقالی یا «مانیانا» به معنی (کار امروز را به فردا انداختن) به آنها آسیب رسانده است. در دوره ای نیز گفته شد، ارزش های کنفسیوسی موجود در فرهنگ چینی بر ضد رشد اقتصادی است. در حالی که اینک بعضی ها اخلاق کاری چینی را به عنوان موتور محرکه رشد چین، هنگ کنگ و سنگاپوردر بوق کرنا کرده اند.
آیا فرضیه فرهنگ نابرابریهای جهان را توضیح میدهد؟ هم بله و هم خیر! بله به این معنا که هنجارهای اجتماعی که با فرهنگ در آمیخته، دارای اهمیت بوده و به سختی قابل تغییرند. چرا که از تفاوت های نهادی موجود در یک کشور را پشتیبانی میکنند. اما عمدتا خیر، به این معنا که آن جنبه های فرهنگ که معمولا مورد تاکید قرار میگیرند (مانند دین، عرفیات ملی، ارزش های آفریقایی یا لاتین) برای فهم این که چگونه به این جا رسیده ایم و چرا نابرابری در جهان پایدار مانده است اهمیت ندارند. یا جنبه های دیگر فرهنگ از قبیل میزان اعتماد افراد به یکدیگر یا قابلیت همکاری شان با هم گرچه مهم اند، اما عمدتا پیامد و برون داد نهادهای[7]نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود. موجود در جامعه هستند و نه علتی مستقل.
در بررسی شهر نوگالس آریزونا دیدیم که مردمی با یک فرهنگ، مذهب و آداب و سنن یکسان چگونه به فقیر و غنی تقسیم شدند. اگر مکزیکی ها بیتشراز آمریکای ها میگویند به دیگران بی اعتمادند نه به این دلیل که آنها به همدیگر اعتماد ندارند، وقتی دولت مکزیک نتوانسته کارتل های مواد مخدر را از بین ببرد یا یک نظام حقوقی بدون انحراف و تبعیض بوجود آورد چنین رویکردی تعجب برانگیز نیست.
کره جنوبی یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان است. درحالی که کره شمالی با قحطی دوره ای و فقر دست و پنجه نرم میکند. درکره شمالی نهادهایی برقرار شده تا انگیزش های متفاوتی ایجاد کند. بنابراین هرگونه اختلاف میان فرهنگ شمال وجنوب نوگالس یا کره نمی تواند علت تفاوت در رفاه اقتصادی این دو باشد، بلکه باز باید گفت که پیامد آن است.
در آفریقا نیز از لحاظ تاریخی جنوب صحرای آفریقا از اکثر بخش های دیگر جهان فقیرتر بوده است. و درست است که تمدن باستانی آن چرخ و خط (بجز ایتوپی و سومالی) یا گاو و آهن را ابداع نکردند. اگر چه استفاده از این فناوری ها تا ظهور رسمی استعمار اروپایی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در افریقا متداول نبود. اما باید تاکید کرد ک جوامع آفریقایی خیلی پیش تر ازاین فناوری ها مطلع بودند. چرا که اولا اروپایی ها از اواخر قرن پانزدهم کشتیرانی در اطراف سواحل غربی آفریقا را شروع کرده بودند و آسیایی ها از زمان های بسیار بسیار دیرین همواره در شرق آفریقا کشتیرانی میکردند. “کرانه های شرقی افریقا و جزایر زنگبار از دیرباز دارای اهمیت بسیاری بوده و منابع جغرافیایی و سفرنامه های دریایی رومیان و یونانیان متعلق به سده های نخستین میلادی از برخی مناطق آزانیا، منونیاس و زاپتا که منطبق بر برخی نواحی ساحلی و جزایر تانزانیا امروزی هستند یاد شده است” [8]تانزانیا، دائره المعارف بزرگ اسلامی –داود باقروند ارشد.
بررسی تاریخی کنگو علت عدم بکارگیری فناوری ها را نشان میدهد. در سال 1483، کنگو وارد ارتباطی گسترده با پرتغال شد. کنگو در آن زمان با معیارهای آفریقایی داری یک ساختار سیاسی بسیارمتمرکز بود تاجایی که «امبانزا» پایتخت آن جمعیتی حدود 600 هزار نفر یعنی به اندازه جمعیت لیسبون پایتخت پرتغال و بیش از جمعیت لندن که در سال 1500م حدود 150هزار نفرسکنه داشت. با تغییر مذهب به مسیحیت از طریق پرتغالی ها مردم کنگو با چرخ آهن آشنا شدند. در سالهای 1515-1491 پرتغالی ها آنها را به اقتباس از ابداعات کشاورزی تشویق کردند، اما همه این نو آوری ها با شکست مواجه شد. البته نه به این دلیل که کنگویی ها از فناوری مدرن دلزده بودند، برعکس آنها خیلی زود گرانسنگ ترین آنها یعنی «تفتنگـ» را بعنوان ابزاری قدرتمند برای پاسخ گویی به محرک های بازار یعنی شکار و صدور برده استفاده کردند.
تا این مرحله کمترین نشانه ای از موانعی از نوع فرهنگ یا ارزش های آفریقایی بر سرراه بکارگیری فناوری نو دیده نمی شود. آنها بزدوی سواد آموزی، لباس و شیوه طراحی منازل، با تغییر الگوی تولید ناشی از انقلاب صنعتی قرن نوزده بهر گرفتند. بزدوی غرب آفریقا یک توسعه اقتصادی را تجربه کرد که مبتنی بر صادرات روغن نخل و بادام زمینی بود. در سراسر جنوب آفریقا مردم شروع به گسترش صادارت خود به «رند» در آفریقای جنوبی کردند که داری نواحی معدنی و صنعتی در حال توسعه بود. اما این تجربه نه بدلیل فرهنگ و ناتوانی آفریقایی ها، که نخست بدلیل استعمارگران اروپای و سپس به وسیله دولت های آفریقایی پس از استقلال از میان رفت.
استبداد قاتل انگیزه های اقتصادی
ففدان انگیزه مهم ترین عامل عدم بکارگیری فناوری های برتر توسط مردم کنگو بود. چه کسانیکه مسیحی شده بودند چه آنها که نشده بودند، مستمر در معرض خطر جدی مصادره تمام محصولاتشان از سوی پادشاه قدر قدرت یا به عنوان مالیات بوند. نا امنی به اموال آنها ختم نمی شد، وجود و بقای خود آنها نیز به مویی بند بود. بسیاری (با استفاده از همان تفنگ ها) توسط عوامل پادشاه دستگیر و بعنوان برده به فروش می رسیدند. چگونه ممکن است چنین محیطی مشوق کار و تلاش و سرمایه گذاری برای افزایش بهره وری در بلند مدت باشد؟ پادشاه هم انگیزه ای برای ترویج استفاده از گاو آهن یا اولویت دادن به افزایش بهروری در کشاورزی نداشت، زیرا صادرات برده بسیار برایش سود آورتر بود. بدون شک احتمال دستگیری و فروخته شدن به عنوان برده به لحاظ تاریخی برمیزان اعتماد آفریقایی ها به یکدیگر تاثیر گذاشته است.
کشورهای این منطقه عمدتا مسلمان هستند، در میان آنها کشورهای غیر نفتی بسیار فقیر هستند. آنهایی که نفت دارند ثروتمند هستند اما این ثروت باد آورده نتوانسته است به اقتصاد امروز عربستان و کویت تنوع ببخشد. آیا شواهدی به طور قانع کننده ای نشان از اهمیت دین ندارد؟ اگر ظاهرا معقول بنطر برسد، اما درست نیست. آری کشورهایی چون سوریه و مصر فقیرند و مردم شان عمدتا مسلمان اند. اما این کشور ها به شکلی نظام مند از وجوه دیگری نیز که برای رفاه اقتصادی اهمیت بسیاری دارند از سایرسرزمین ها متمایزند.
اولا همه آنها از استان های امپراطور عثمانی بوده اند که این امر به شدت و به نحوی زیان آور مسیری را که به وضعیت فعلی آنها منتهی شد شکل داده است. بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی خاور میانه جذب امپراطوری استعمار انگلیس و فرانسه شد که باز هم از پیشرفت آن جلوگیری کردند. کشورهای این منطقه پس از استقلال به پیروی از بخش عمده دنیای استعماری پیشین زیر چتر رژیم های سیاسی اقتدارگرا و سلسله مراتبی رفتند. این رژیم ها تنها تعدادی اندک از نهادهای اقتصادی و سیاسی را که برای نیل به موفقیت اقتصادی اهمیت حیاتی دارند بنا نهادند. این مسیر را تاریخ حکومت اروپائیان و عثمانی شکل داده بود. “رابطه میان اسلام و فقر در خاورمیانه جعلی و مبتنی بر اندیشه های نادرست است.” [9]Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012
مصر بعنوان بخشی از خاورمیانه در سالهای 1848-1805 م در پی عقب نشینی نیروهای فرانسوی که در زمان ناپلئون بناپارت مصر را به اشغال در آورده بودند، محمد علی قدرت را بدست گرفت. وی توانست با بهرگرفتن از ضعفی که در آن زمان بر عثمانی عارض شده بود سلسله پادشاهی خود را اگر چه بر جبر و ستم، استوار کند، و تا سرنگون شدن توسط جمال عبدالناصر در سال 1952، افتادن و خیزان برای مصر رشد بهمراه آورد. زیرا بروکراسی دولتی، ارتش و نظام مالیاتی را مدرن کرد و به رشد در کشاورزی و صنعت انجامید. وقتی مصر دوباره تحت نفوذ اروپائیان قرارگرفت این فرایند متوقف شد.
نقش فرهنگ انگلیسی در رشد و توسعه
چه بسا عدم رشد و توسعه مرتبط به عوامل فرهنگی دارای اهمیت از جنس مذهب نباشند، بلکه بیشتر به فرهنگ های ملی و معینی ارتباط پیدا کنند. مانند «فرهنگ انگلیسی» که شکل گیری ثروت در کشورهایی چون ایالات متحده، کانادا، استرالیا را توضیح دهد. ولی پاسخگو نیست. آری کانادا و ایالات متحده زمانی مستعمرات انگلیس بودند اما این نکته در مورد سیرالئون و نیجریه هم صادق است. اختلاف در میزان رفاه مستعمرات پیشین انگلستان به اندازه تفاوت های موجود در کل جهان، عظیم است. میراث انگلیسی علتی برای موفقیت اقتصادی در آمریکای شمالی به شمار نمی آید. در بررسی به استعمار در آوردن آمریکای شمالی دیدیم که اگر به فرهنگ و خواست انگلیسی ها بود همان سرنوشتی که اسپانیایی ها و پرتغالی ها برای آمریکای لاتین رقم زدند، را وقتی نتوانستند برای بومیان سرخ پوست منطقه جمیز تاون رقم بزنند تلاش کردن برای مهاجرین اروپایی رقم بزنند. ولی (در قسمت اول این مباحث) دیدیم که در جمیز تاون میراث انگلیسی در نطفه متوقف شد، و ایالات متحده از سرنوشت شوم آمریکای لاتین جست.
تاثیر ژن برتر اروپایی در توسعه
شاید انگلیسی و غیر انگلسی بودن نیست که اهمیت دارد. بلکه اروپایی و غیر اروپایی بودن و فرهنگ برتر اروپائیان است که نقش تعیین کننده ایفا میکند و ریشه سعادت اقتصادی آنهاست. این آخرین سنگر فرضیه فرهنگ است. اما به اندازه سایر نسخ، توانایی اندکی برای توضیح واقعیت ها دارد. در مقایسه با جمعیت کانادا و ایالات متحده، بخش بزرگ تری از جامعه آرژانتین و اروگوئه اروپایی تبارند. اما عملکرد اقتصادی آرژانتین و اروگوئه قابل قبول نیست. ژاپن و سنگاپور هیچ گاه جز اندک شماری ساکنان اروپایی تبار نداشته اند. اما به اندازه بسیار از بخش های اروپای غربی در رفاه اقتصادی به سر می برند. چین با وجود همه کاستی های قابل توجهی که در نظام اقتصادی و سیاسی اش بتوان برشمرد، در سه دهه گذشته سریع ترین رشد را در میان کشورهای جهان ثبت کرده است.
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» ارتباطی با فرهنگ چین نداشت، بلکه ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. برهمین اساس رشد فعلی چین نیز ربطی به فرهنگ چین ندارد، بلکه ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدیننش صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت.
فرضیه غفلت و کمبود دانش سیاستمدران
آخرین نظریه مشهور متعلق به اقتصاد دان انگلیسی بنام «لیونل رابینز» [10]Lionel Robbins است که در سال 1935 در مورد علم اقتصاد ارائه داده است. براساس نظریه او، «اقتصاد دانشی است که به مطالعه رفتار بشر در زمینه رابطه میان مقاصد وی و امکانات محدودی که مصارف جایگزین دارند می پردازد.»، یعنی اقتصاد بازار مفهومی انتزاعی برای بیان وضعیتی است که در آن همه افراد و بنگاه ها میتوانند آزادانه تولید کنند و به خرید و فروش هر محصول و خدمتی که می خواهند بپردازند. وقتی این شرایط محقق نمی شود «شکست بازار» اتفاق می افتد. اگر به زبانی ساده نظریه غفلت، اینرا بیان میکند که، “کشورهای فقیر، فقیرند، زیرا بر اثر پیروی از توصیه های اشتباه اقتصاددانان و سیاستگذاران در گذشته، متناوبا با پدیدۀ «شکست بازار» مواجهند و کسی نمی تواند چگونه می توان ازاین پدیده خلاصی یافت. متقابلا کشورهای ثروتمند، ثروتمندند، زیرا با یافتن سیاست هایی بهتر این شکست ها را با موفقیت از سر راه برداشته اند. اگر چه نمونه های مشهوری از رهبران جهان وجود دارند که غافل از پیامدهایی که در انتظارشان است سیاست های فاجعه آمیزی را بکار گرفنتد، با این حال در بهترین حالت «غفلت» تنها می تواند بخش کوچکی از نابرابری جهانی را تبیین کند.
چنانکه بر اساس این نظریه، افول اقتصادی مستمری که پس از استقلال «غنا» از بریتانیا در این کشور روی داد ناشی از غفلت بود. اقتصاد دان انگلیسی «تونی کلیک» [11]Tony Killick که بعنوان مشاور دولت قوام نکرومه کار می کرد مشکلات زیادی را که وجود داشت با جزئیات ثبت کرده است. سیاست های نکرومه که بر توسعه صنایع دولتی متمرکز بود بسیار ناکار آمد از آب درآمد. کلیک مینویسد:
“کشتارگاه به واسطه حمل پوست به دباغ خانه ای هشتصد کیلومتر آن طرف تر در جنوب به کارخانه کفش مرتبط می شد. آن گاه چرم تولیدی باید کشان کشان به کارخاه کفش در «کوماسی» در مرکز کشور باز می گشت که در 320کیلومتری شمال دباغ خانه قرار داشت. از آن جا که بازار اصلی کفش در ناحیه کلان شهر «اکرا» متمرکز بود. کفش ها پس از آن باید از نو 320 کیلومتر به سمت جنوب حمل می شد.”
پروژه دیگر مربوط به «کمپوت انبه» است که درکشور غنا اجرا شد. این طرح در بخشی از غنا اجرا شد که در آن محصول انبه وجود نداشت و محصول تولید شده در آن کارخانه بیش از کل تقاضای جهانی برای این کالا بود. اینها هیچکدام محصول ندانم کاری نکرومه نبود، او مشاورانی چون کلیک و حتی «سرآتور لوئیس» [12]Sir Arthur Lewis که برنده جایزه نوبل بود بعنوان مشاور اقتصادی که به او بگویند چه بکند و چه نکند داشت. واقعیت این بود نکرومه نیاز داشت با استفاده از این چنین مشاورانی برای خود حمایت سیاسی بخرد و رژیم غیردمکراتیک اش را پایدار سازد. والا ساده ترین تکنیک های آزمون و خطا باید هر فرد معقولی را به این نتیجه برساند که چنین روشی پاسخگو نیست. دیکتاتورها از مشاوران عالی برای تائید کارهای غلطی که فقط جیب خود و اطرافیانشان را پر میکنند استفاده میکنند.
پایان قسمت سوم
داود باقروند ارشد
مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر
=================================
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
=========
References
1. | ↑ | بومیان آمریکای شمالی بتدریج با قدرت گرفتن مهاجران با قتلعام بدست ارتش انگلیس و مهاجران سفید پوست از هستی ساقط و به حاشیه رانده شدند |
2. | ↑ | National Commission for Truth and Reconciliation |
3. | ↑ | Carlos Slimاو ثروتمندترین مرد مکزیک با 84.9میلیارد دلار ثروت با رتبه 13 جهان |
4, 6. | ↑ | Recourso de Amparo |
5. | ↑ | Comp USA |
7. | ↑ | نهادها (Institutions) کلمه ای بسیار مهم در این مطالعات است، که قواعد بازی در هرجامعه ای هستند. به عبارت دیگر نهادها محدودیت های انسان ساخته ای هستند، که تعاملات افراد را شکل می دهند. نهادها سه دسته هستند، 1: ساخته دست بشرند بنابراین از سایر عواملی که خارج از کنترل آدمی است مانند عوامل جغرافیایی متمایزند. 2: قواعد بازی ای هستند که رفتار آدمی را مقید میکنند. 3: تاثیرعمده آنها از طریق جهت دهی به انگیزه ها اعمال میشود. |
8. | ↑ | تانزانیا، دائره المعارف بزرگ اسلامی –داود باقروند ارشد |
9. | ↑ | Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012 |
10. | ↑ | Lionel Robbins |
11. | ↑ | Tony Killick |
12. | ↑ | Sir Arthur Lewis |