ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
عباس میرزا: چـــه بکنم که ایرانیان را هوشیار نمایم ؟ چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟ – قسمت پنجم
داود باقروند ارشد
این مجموعه مقالات تلاشی است برای انعکاس یافته های جدید دانشمندان علوم سیاسی – اقتصادی بویژه با پرداختن به نقطه کوری که در تلاشها و بررسی های گذشته جهت یافتن علت عدم توسعه بعضی کشورها و توسعه یافتن بعضی دیگر با نادیده گرفته شدن منجر به شکست آنها شده است، اینبار در یک بررسی تاریخی در تمامی کشورهای جهان علل عدم توسعه را بسیار واضح و قابل درک آشکار کرده اند. در این مجموعه مقالات، نگارنده ادعا ندارد که هیچ یک از تک قسمت ها میتواند خواننده کنجکاو بویژه با پیش زمینه های فکری و دلایل ارائه شده توسط تئوریسین های مختلف از نهله های مختلف فکری را قانع کند. بلکه هر قسمت از آن انعکاس بخشی از پازل بغرنج علل عدم توسعه را تکمیل میکند. تا پدیده را به درستی نشاسیم نمیتوانیم آنرا تغییر دهیم.
لینک به قسمت های قبلی
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
قسمت پنجمفهرست مطالب این قسمت
- چرا قدرت های استبدادی در مقابل توسعه می ایستند؟
- فناوری در اروپا
- امپراطوری عثمانی و توسعه
- امپراطوری اطریش مجارستانپطر کبیر و
- چین غیر کمونیست
- چین – مائو
- چین پس از مائو
- حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
- قانون سیاه
- چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند
- چرخه تکاملی
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
فناوری در اروپا
در 1445 یوهان گوتنبرگ آلمانی دستگاه چاپ را اختراع کرد. سرعت تهیه کتاب با از رو نویسی به چاپ با ماشین ارتقاء یافت و توسعه سواد آموزی و تعلیم تودۀ مردم ممکن شد. 1460این دستگاه در استراسبورگ فرانسه بکار افتاد، اواخر دهه 1460م در ایتالیا، دوسال بعد در انگلستان و بطور کلی در سراسر جنوب اروپا تا اسپانیا رخنه کرد. با نصب اولین دستگاه چاپ1473 در بوداپست به اروپای شرقی نیز رسید، بکار چاپ کمک کردند.
امپراطوری عثمانی و فنآوری و توسعه
درسال 1488م بایزید دوم سلطان عثمانی طی فرمانی مسلمانان را موکدا از چاپ کتب به زبان عربی منع کرد. این فرمان را سلطان سلیم در1525 تجدید کرد. سرانجام سلطان احمد سوم در 1727 مشروط اجازه(کتاب چاپ شده باید توسط سه فقیهی مورد بررسی قرار می گرفت) استفاده از دستگاه چاپ را صادر نمود. با محدویت های اعمال شده، از 1729 تا 1743 این چاپخانه 17 کتاب منتشر کرد. درمصر دستگاه چاپ توسط فرانسویان در سال 1798 با تلاش ناموفق ناپلئون برای اشغال آن کشور راه اندازی شد. تا ابتدای نیمه دوم قرن 19 کتاب در مصر بادست تولید میشد. عواقب آن در گسترش سواد آموزی و تعلیم و تربیت این بود که در 1800 تنها 2الی3 درصد شهروندان عثمانی با سواد بودند. درانگلستان 60% مردان و 40% زناب باسواد بودند. درآلمان و هلند نرخ باسوادی از این هم بالاتربود. هرچند در پرتقال با20% باسواد بسیار از مصر تحت عثمانی بالاتر بود.
باتوجه به نهادهای شدیداستبدای و استثماری حاکمان عثمانی فهم خصومت آنها با فناوری چاپ دشوار نیست. گسترش اندیشه ها اثر سیاسی براندازانه و اثرارزشمند گسترش فناوری در اقتصاد ببار می آورد. ضمنا صنعت چاپ، انحصار دانش شفاهی که در اختیار فرادستان جهت حفظ قدرت سیاسی مورد بهره برداری قرارمی گرفت رااز چنگ آنها بیرون می اورد. سلاطین عثمانی و نظام دینی از «تخریب خلاقی» که پیش می آمد می ترسیدند.
امپراطوری اطریش مجارستان و فناوری و توسعه
بدون تحول درنهادها و قدرت سیاسی از نوع انقلاب 1688 انگلستان حکومت های مطلقه بخت اندکی برای بهره مند شدن از ابداعات و فناوری های انقلاب صنعتی داشتند. امپراطوری مطلقه اسپانیا که برای سالیان هزاران تن طلا و نقره و جواهرات به غارت رفته از مستعمرات آمریکای لاتین و…به آن سرازیر میشد، (فرادستان را به ثروت های نجومی و فرودستان را به فقر می کشاند) بدلیل فقدان حقوق مالکیت اطمینان بخش، افول گسترده اقتصادی را که تجربه کرد، بدان معنا بود که مردم اسپانیا اصلا انگیزه ای برای سرمایه گذاری هاو ازخود گذشتگی های ضروری را نداشته باشند. در روسیه و اطریش-مجارستان این صرفا غفلت و سوء مدیریت فرادستان و سقوط بی سرو صدای اقتصادی تحت نهادی استثماری نبود که از صنعتی شدن ممانعت میکرد، بلکه حاکمان فعالانه در مقابل هر اقدامی برای پذیرش این فناوری ها و سرمایه گذاری اساسی در زیر ساخت هایی چون راه آهن، که می توانست به عنوان مجرای ورود صنعت عمل کند می ایستادند.
فرانسیس اول امپراطور اطریش-مجارستان (هابسبورگ)[1]امپراطوری هابسبورگ یا اطریش-مجارستان بعنوان در اواخر قرن هجدهم بزرگترین کشور اروپایی منطقه بزرگی را از جمله در غرب تا بلژیک امروز(که هلندِ اطریش خوانده میشد)، جمهوری کنونی چک، اسلواکی، اسلونی، کرواسی، بخش های بزرگی از ایتالیا و صربستان و بیشتر رومانی و لهستان امروز را شامل میشد در 1821 طی سخنرانی گفت:
“من احتیاج به دانشمندان ندارم، بلکه شهروندان خوب و صادق می خواهم، وظیفه شما این است که جوانان را این چنین تربیت کنید. کسی که به من خدمت میکند باید آن چه را من دستور می دهم آموزش دهد. اگر کسی نمی تواند این کار را انجام دهد، یا نظریات جدیدی دارد، میتواند برود، یا من او را برکنار خواهم کرد.”
زمانی که نوع دوست انگلیسی “رابرت اوئن” (Robert Owen)کوشید امپراطوری اطریش را برای انجام اصلاحات اجتماعی در جهت بهبود وضعیت مردم فقیر قانع کند، فردریش فون گنتس یکی از دستیاران وزیرخارجه اش پاسخ داد:
“ما به هیچ وجه نمی خواهیم تمامی توده های عظیم مردم ثروتمند و مستقل شوند…در آن صورت چگونه می توانیم بر آنان حکومت کنیم؟”
مخالفت فرانسیس امپراطور اطریش با نوآوری به دو روش اعمال میشد، نخست مخالفت با گسترش صنعت بود، چون منجر به ایجاد کارخانه می شد و کارخانه ها کارگران فقیر را در شهرها به خصوص پایتخت متمرکز می ساخت. آن گاه امکان داشت برای پشتیبانی از مخالفین حکومت مطلقه بسیج شوند. اهداف سیاسی او و فرادستان سنتی او ایجاب میکرد که وضع موجود سیاسی اقتصادی تغییری نکند. از این رو فرانسیس به دو اقدام برای حفظ شرایط موجود دست زد. اول در 1802م با ممنوع کردن ساخت کارخانه جدید در وین آغاز کرد. و تا 1811 از ورود هرگونه ماشین آلات جدید بعنوان پایه و اساس صنعتی سازی جلوگیری کند. دوم، او با احداث راه آهن به عنوان یکی از فناوری های کلیدی که بر اثر انقلاب صنعتی به وجود آمده بود، مخالفت کرد. وقتی با طرح احداث راه آهن مواجه شد گفت:
“نه، نه، من هیچ کاری با آن ندارم، چون ممکن است انقلاب وارد کشور شود”
اولین خط آهنی که در امپراطوری راه افتاد با واگن های اسبی کار میکرد که تا 1860 ادامه یافت. حاصل آنکه این امپراطوری در نهایت در جنگ جهانی از هم پاشید.
پطر کبیر و انقلاب صنعتی
نهادهای سیاسی مطلقه پطر کبیر همچون اطریش مجارستان به شدت استثماری و مبتنی بر نظام ارباب رعیتی بودند و حداقل جمعیت را وابسته به زمین نگاه می داشتند. شرایطی مهلک و غیر انسانی که سرف ها در آن قرار داشتند. استبداد روسی ترس مشابهی از تخریب خلاق و از صنعت و راه آهن داشت. تزار نیکلای اول در نمایشگاه صنعتی مسکو چنین گفت:
“کارخانه ها بیش از آن که رحمت باشند مصیبت و بلا خواهند شد، … بدون آن این جمعیت[کارگران کارخانه ها] انبوه به تدریج فاسد و نهایتا تبدیل به یک طبقه بسیار بدبخت و خطرناک برای اربابانشان می شوند”
کاترین جانشین او نمایشگاه های صنعتی را ممنوع کرد. در 1848 اروپا با سلسله ای از شورش انقلابی به لرزه در آمد. جهت جلوگیری از تمرکز کارگران تزار در 1849 راه اندازی کارخانه ریسندگی پنبه را ممنوع اعلام کرد. در 1842 فقط 17 کیلومتر راه آهن در روسیه وجود داشت. 1851 راه آهن دیگری که مسکو را به سن پترزبورگ وصل میکرد ساخته شد. سیاست ممنوعیت ساخت راه آهن در نهایت بعد از شکست قاطع روسیه در مقابل نیروهای انگلیسی، فرانسوی و عثمانی در جنگ کریمه 56-1853 در اثر آشکار شدن نقش عقب ماندگی حمل و نقل در امنیت روسیه تغییر کرد. درصورتیکه در 1863 در انگلستان خط راه آهنی که اولین خط مترو لندن شد افتتاح گردید[2]https://en.wikipedia.org/wiki/History_of_rail_transport_in_Great_Britain_1830%E2%80%931922، و در 1870،در انگلستان 21000کیلومتر راه آهن کشیده شده بود.[3]https://www.britannica.com/topic/British-Railways
حکمرانان همواره با هر تحولی در ترس از عواقب سیاسی آن مخالفت میکنند، “گاوبازي همچنان از تفریحات مردم پسند به شمار میرفت. پاپ پیوس پنجم، در سال 1567 ،فرمانی به منظور نهی آن صادر کرد، ولی فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا اعتراض کرد و گفت نتیجه این عمل ایجاد انقلاب در اسپانیاست، در نتیجه فرمان پاپ نادیده گرفته شد.” [4]دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن، جلد هفتم، آغازخرد، ص323
چین قبل از مائو
حکومت مطلقه نه فقط در بیشتر نواحی اروپا که در آسیا نیز همانگونه که رواج داشت و به صورتی مشابه مانع از آن می شد که نقطه عطف انقلاب صنعتی بر اکثر مناطق این قاره اثر بگذارد و آنها را بسوی صنعتی شدن سوق دهد. تاریخ سلسله های مینگ و کینگ و حکومت مطلقه عثمانی به خوبی از این روند حکایت می کند.
چین بین سالهای 960 تا 1279 میلادی تحت حکومت خاندان سونگ در بسیاری از نوآوری های فناورانه در جهان پیشتاز بود. ساعت، قطب نما، باروت، کاغذ، کاغذ اسکناس، ظروف چینی و کوره بلند برای تولید چدن قبل از اروپا در چین اختراع شد. چینی ها چرخ ریسندگی و فناوری استفاده از نیروی آب را همزمان با اروپا توسعه دادند. در نتیجه در 1500م سطح زندگی در چین احتمالا در حد اروپا بود. هم چنین برای قرن ها چین دولتی متمرکز با یک دستگاه اداری مبتنی بر شایسته سالاری داشت. این پیشرفت ها تحت حکومت مطلقه سلسله سونگ بدست آمد. که در آن جز دربار بقیه اتباع کشور هیچ دخالتی و مشارکتی در سیاست و نهادهای مشابه نداشتند. این پیشرفت ها نیز در چین نه با انگیزه بازار که بصورت دستوری حاصل شده بود.
بعد از سونگ سلسله مینگ و کینگ سلطه دولت شدیدتر شد. همچون بیشتر رهبرانی در راس نهادهای استثماری امپراطوران چین نیز مخالف تحول و به دنبال ثبات بودند و از بنیان از «تخریب خلاق» می ترسیدند. اقتصاد داخلی چین صحنه فعالیت بخش خصوصی بود. اما از آنجا که اولین امپراطور مینگ که در 1368 به حکومت رسید نگران بود که تجارت خارجی منجر به بی ثباتی سیاسی و اجتماعی شود، تنها با در انحصار دولت داشتن تجارت خارجی آنهم تنها بصورت پرداخت خراج دولتهای همسایه و نه بصورت بارزگانی با جهان آنرا مجاز شمرد. او حتی صدها نفر را به اتهام تبدیل ماموریت خراج گزاری به بازرگانی اعدام کرد.
در سالهای 97-1377م به هیچ ماموریتی جهت اخذ خراج که نیازمند اقیانوس پیمایی باشد اجازه نداد. وی تجارت بخش خصوصی با خارج را ممنوع کرد. از ین رو به چینی ها اجازه دریانوردی در ماوراء بحار[5]مارتینیک / Martinique» جزیرهای در دریای کارائیب در آمریکای مرکزی و جنوب دومینیکا، شمال سنت لوسیا و 483 کیلومتری شمال شرق ونزوئلا است. مارتینیک که در سال 1502 میلادی توسط کریستف کلمب دریانورد اسپانیایی کشف شد، از جمله مستعمرات فرادریاهای فرانسه بهشمار میرود و مرکزیت آن فور دو فرانس است. جزیره نشینان بومی کارائیب به این جزیره، «مادیانا / Madiana» یا «مادینینا / Madinina» به معنی «جزیره گلها» میگفتند، که این نام به صورت غیررسمی در ترانهها و اشعار استفاده میشد. بیشتر بومیان جزیره مارتینیک به هنگام ورود مهاجرین فرانسوی قلع و قمع و نابود شدند. جمعیت فعلی مارتینیک نیز آمیزش فرانسویان مهاجر و بردگان سیاه آفریقایی است. مارتینیک در سال 1635 توسط فرانسه تسخیر شد، مارتینیک در سال 1674 به صورت بخشی از قلمرو پادشاهی فرانسه در آمد و در سال 1946 به صورت یکی از مستملکات ماوراء بحار فرانسه در منطقه کارائیب شناخته شد. مساحت مارتینیک 1128 کیلومتر مربع و جمعیت آن 402000 نفر است. را نمی داد.
در 1403م امپراطور یونگ له بر تخت نشست و محدویت ها را برداشت، اولین ناوگان چین شامل 27.800دریانورد و 62کشتی بزرگ باری و 190کشتی کوچکتر تجارت با جنوب شرقی و جنوب آسیا، شبه جزیره عربستان و آفریقا شروع کردند. اما در 1433م توسط جانشین او امپراطور «شوان دو» برای همیشه ممنوع گردید. در سال 1436 حتی ساخت کشتی مخصوص دریانوردی را هم ممنوع کرد، این ممنوعیت تا 1567م ادامه داشت. [6] Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Pros perity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012, P304
اینها تنها بخش نمایان استثماری را به نمایش میگذارد که مانع از پیشرفت اقتصادی که “عامل بی ثبانی” فرض می شدند بود، تاثیر بنیان کنی بر توسعه اقتصادی چین داشت. درست همزمان با دوره ای که اروپائیان با تجارت بین المللی و کشف قاره آمریکا نهادهای این کشورها را از اساس دگرگون می ساختند، در چین این حرکت چرخشی به درون به پایان خودش نرسیده بود. در 1661م امپراطور «کانگ شی» فرمان داد تمام مردم ساکن در طول ساحل ویتنام تا «چه کیانگ» (تمام ساحل جنوبی) که زمانی از نظر بازرگانی فعالترین بخش چین بود باید 22کیلومتر از ساحل عقب بنشینند. وجهت تضمین اجرای آن سربازان را در سراسر این مسیر مستقر کرد. کشتیرانی در تمامی این سواحل تا 1693 ممنوع بود. این ممنوعیت ها تا قرن 18 متناوبا رفع و از نو وضع می شدند. زمانی هم که مجوز داده میشد کسی از ترس باطل شدن آن جرات سرمایه گذاری و شرکت در آن را نداشت، مبادا کشتی ها و سرمایه هایشان نابود شود.
هدف امپراطوران چین ازنابودی اقتصاد و بازرگانی خارجی چین، ترس از «تخریب خلاق» و بی ثباتی سیاسی بود. سرنوشت بقیه تاریخ چین که اقتصاد و دریانوردی و پیشرفت خود را نابود کردند، تا در دام دولتهایی که همزمان توانستند ناوگانهای بزرگی تشکیل دهند و… مانند ژآپن و انگلستان گرفتار شده و مستعمره شود روشن است. این گونه چین تا برسرکار آمدن مائو 1949م به یکی از فقیرترین کشورهای جهان تبدیل شد.
چین در زمان مائو
فقر چین در دوران «مائو تسه تونگ» نیز ناشی از شیوه سازماندهی اقتصاد و هدایت سیاسی توسط مائو بود. در دهه 1950 وی طرح «جهش بزرگ به جلو» را آغاز کرد که شامل صنعتی سازی مفرط بود ولی به گرسنگی و قحطی وسیع انجامید. تقریبا 45 میلیون انسان در اثر گرسنگی و کار سنگین طی دورهٔ مشهور به جهش بزرگ به جلو جان خود را از دست دادند تا چین بتواند از غرب پیشی گیرد. مائو در آن سالها محصولات زراعی کشور را مصادره کرده و آنها را به اروپای شرقی در برابر دریافت جنگافزار و حمایت سیاسی صادر میکرد. مواد غذایی و پول همچنین برای حمایت از نهضتهای ضد استعماری و کمونیستی به آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ارسال میشد. به تبع آن مبارزه قدرت (انقلاب فرهنگی چین) در سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ در حزب کمونیست چین شروع شد. مائو در پاسخ به پیامدهای منفی این برنامه میگوید: «با این همه برنامههایی که برای چین داریم شاید حتی نیمی از جمعیت چین جان خود را فدا کند، اگر نه نیم شاید یک سوم، یا یک دهم – ۵۰ میلیون انسان – اما شما نمیتوانید وقتی انسانها میمیرند بیایید و مرا سرزنش کنید» .[7] https://en.wikipedia.org/wiki/Mao%27s_Great_Famine
چین پس از مائو
رشد فعلی چین نیز ناشی از دگرگونی های اقتصادی است که پس از مرگ مائو به یکباره با انجام اصلاحات «دنگ شیائو پینگ» و متحدین او صورت گرفت. این اصلاحات عبارت بودند از ترک تدریجی سیاست ها و نهادهای اقتصادی سوسیالیستی، ابتدا در کشاورزی و سپس در صنعت. چین در چند دهه گذشته رشد اقتدارگرایانه را تشویق میکند.
دای گوئوفنگ[8]Dai Guofang با پیش بینی شکوفایی شهرها درچین در 1990، با مقایسه محصولات شرکت فولادش[9]Jinag Zemin در رقابت با شرکت های دولتی ناکارآمد، طرح احداث یک کارخانه حقیقتا عظیم فولاد را ریخت و در سال 2003 با حمایت روسای محلی حزب چانگ ژو [10]Chongzhou شروع به ساخت آن کرد. در سال 2004 حزب دستور توقف آنرا داد. و دای گوئوفنگ بدلایل نامعلومی به زندان افتاد. جرم او آغاز طرحی بزرگ بدون اجازه مقامات بالاتر حزب بود. چن یون [11]Chen Yun یکی از مرتبطین نزدیک دنگ شیائوچینگ دیدگاه رهبران حزب را در مورد اقتصاد اینگونه توضیح میدهد، “پرنده ای در قفس”. اقتصاد چین پرنده ای در قفس است، که در قفس کنترل های دولتی قرار دارد و برای آن که این پرنده سالم تر و پرتحرک شود. لازم است که قفس بزرگتر گردد. اما قفل آن هرگز نباید گشوده شود.
“درحال حاضر در چین شرکت های خصوصی اگر چه عملکردهای بسیار سود آور دارند، اما عناصر اقتصادی متعددی هم چنان تحت محافظت و فرمان حزب است. ریچارد مک گریگور (روزنامه نگار) گزارش میکند که روی میز کار روسای شرکت های بزرگ دولتی یک تلفن قرمز است که خط حزب است. وقتی زنگ می خورد، برای آنچه باید انجام شود، جایی که می بایست سرمایه گذاری کرد، افرادی که باید اخراج و یا ارتقاء داده شوند از آن طریق دستوراتی که بدون و چون و چرا باید اجرا شوند، صادر میشود. بیان این شواهد البته به معنای انکار این واقعیت نیست که چنین گام های بلندی به سوی «نهادهای فراگیر اقتصادی» برداشته است. گام هایی که پشتیبان نرخ های رشد تماشایی این کشور بوده است. اکثر شرکت خصوصی که حمایت کادرهای محلی و نخبگان حزب در پکن را کسب کنند از میزانی از امنیت برخوردارند. رشد چین بسوی فراگیری بیشتر ادامه یافته است. [12]Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Pros perity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012, pp577-8
علیرغم این تجربه چین نمونه ای از رشد تحت نهادهای استثماری است. و با وجود بکارگیری ابداعات و فناوری، رشد این کشور بر به کارگیری فناوری های موجود و سرمایه گزاری شتابان استوار شده است و نه «تخریب خلاق» .” تجربه شوروی سابق نشان میدهد زمانیکه رشد اقتصادی نیازمند فناوری های نو میگردد، که استوار بر تخریب فعال ونو آوری است، اینگونه اقتصادها متوقف میگردند. هرچند اقتصاد چین بسیار فراگیرتر از نهاد های اقتصاد شوروی است، ولی ماهیت استثماری خود را حفظ کرده است. از طرفی نیز رشد چین مرهون نهادهای استثماری نیست بلکه علیرغم این نهادها به چنین رشدی دست یافته است. رشد چین بدلیل تغییر جهت بنیادین این نهادهای اقتصادی استثماری به سوی نهادهایی است که به طور مناسبی فراگیرتر شده اند. [13]همانجا
حاکمیت قانون یا حکومت از طریق قانون
کاخ ویندسور(Windsor Castle) اقامتگاه سلطنتی انگلستان در میان یک جنگل بزرگ قرار داشت. نگهبان این جنگل در 27ژوئن 1722 نوشت:
“سیاه چهره ها در شب سه مرتبه آمدند و به پنجره دفتر من دو گلوله شلیک کردند و من پذیرفتم در روز سی ام پنچ گینی[شلینگ] به آنها بپردازم.”
در یادداشتی دیگر نوشته است:
“یک شگفتی تازه. سروکله شخصی با لباس مبدل پیدا شد که پیامی مبنی برویرانی آورده بود.”
سیاه چهره ها(Blacks) که در این دوران به نحو گسترده ای در جنوب انگلستان دیده میشدند و چهره خود را سیاه میکردند تا در شب شناخته نشوند چه کسانی بودند؟ آنها حیوانات و گوزن ها را می کشتند و مثله میکردند. خرمن های علوفه را به آتش می کشیدند و حصارها و حوضچه های پرورش ماهی را ویران می کردند. شکار غیرقانونی گوزن در زمین های متعلق به شاه و سایر طبقه اشراف سالیان طولانی جریان داشت. در ظاهراقداماتی قانون شکنانه محض بود. اما در حقیقت چنین نبود. آنها صرفا جهت استفاده از گوشت گوزن ها دست به شکار نمی زدند، بلکه در عین حال مشغول تخریبی عامدانه بودند. ولی به چه هدفی.
یکی از عناصر اصلی و مهم در انقلاب شکوهمند 1688[14]انقلاب شکوهمند: به انگلیسی : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده میشود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلابهای دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایهریزی کرد. ، ماهیتِ تکثرگرای منافعی بود که در پارلمان نمایندگی می شد. هیچ یک از مجموعه های بازرگانان، صنعتگران، ملاکان یا اشراف متحد با ویلیام نارنجی [15]William of Orange یا «ویلیام سوم» و «ماری-دوم» همسرش در انقلاب شکوهمند، پادشاهی جیمز دوم را سرنگون و جانیشن او شدند و سپس هم پیمان با پادشاهان هانورین (Hanoverian) [16] پادشاهان بریتانیایی یا حامیان خاندان هانوفر، سلسله ای که از سال 1714 تا 1901 بر بریتانیا حکومت می کرد. که پس از 1714م جانشین ملکه آن(Queen Ann) شدند و تا سال 1901م بر تخت سلطنت نشستند، به تنهایی قدرت کافی برای تحمیل اراده خود را نداشتند. تلاشهای بسیاری از جمله توسط جاکوبایت ها(Jacobites)[17]Jacobites جانشینی ژاکوبیت(یعقوبی) خطی است که ژاکوبیتها(یعقوبی ها) معتقد بودند که طبق اصل اول جانشینی، تاج و تخت انگلستان، اسکاتلند و ایرلند باید از زمان خلع ید جیمز دوم و هفتم در سال 1688 و مرگ او در سال 1701 متعلق به آنها باشد. نوادگانِ استوارتِ جیمز که طبق قانون به دلیل مذهب کاتولیک رومی از جانشینی کنار گذاشته شده بودند، ادعاهای خود را در مورد تاجهای سلطنتی به عنوان مدعی دنبال کردند. پسر جیمز، جیمز فرانسیس ادوارد استوارت (“مدعی قدیمی”) و نوه چارلز ادوارد استوارت (“مدعی جوان” یا “بانی پرنس چارلی”) به طور فعال در قیام ها و تهاجمات در حمایت از ادعای خود شرکت کردند. از سال 1689 تا اواسط قرن هجدهم، بازگرداندن جانشینی یعقوبی به تاج و تخت، یک موضوع سیاسی عمده در بریتانیا بود، که طرفدارانی هم در داخل و هم در خارج از آن داشتند. با این حال، با شکست فاجعه بار چارلز ادوارد در نبرد کولودن در سال 1746، جانشینی ژاکوبیت هم حمایت و هم اهمیت سیاسی خود را از دست داد. نوه دیگر جیمز دوم، هنری بندیکت استوارت، آخرین نوادگان قانونی او، در سال 1807 درگذشت، در آن زمان جانشینی یعقوبی دیگر حامیان زیادی نداشت. برای بازگرداندن «پادشاهان استیوارت» به سلطنت صورت گرفت(تلاش برای معکوس کردن انقلاب شکوهمند) که همگی شکست خوردند. جالب اینکه، حزب سیاسی «ویگ» (لیبرالWhig )که در 1670تاسیس شد تا از صاحبان منافع جدید اقتصادی و سوداگرانه دفاع کند بعنوان سازمان اصلی پشتیبان انقلاب شکوهمند بود. همین ویگ ها (انقلابیون سابق) که از 1714تا1760برپارلمان تسلط داشتند وسوسه شدند از قدرت برای منافع خود با زیرپا گذاشتن حقوق سایرین سوء استفاده کنند. از همین رو هیچ تفاوتی با پادشاهان استوارت نداشتند، جز اینکه قدرت ویگ ها توسط گروه های رقیب در پارلمان به خصوص حزب توری [18]Tory Party جناح مقابل ویگ ها یعنی همه جناحهایی که متحد شده بودند تا از بازگشت حکومت مطلقه استورات ها بقدرت جلوگیری کنند، محدود شده بود. همچنین ماهیت کثرت گرای جامعه ی ناشی از انقلاب شکوهمند بدان معنا بود عموم مردم حتی آنها که نمایندگی رسمی در پارلمان نداشتند بهره ای از قدرت کسب کنند. «سیاه کردن چهره» دقیقا واکنش عامه مردم نسبت به سوء استفاده ویگ ها(انقلابیون سابق) از موقعیت شان بود.
بیان تیتروار تاریخ دمکراسی و نهادهای فراگیر، شرح تاریخ نیست، بلکه تاکید بر این است که دمکراسی هرگز بدون چالش نیست وهمواره باید از آن حتی در مقابل حامیان اصلیش حفاظت کرد. چگونه فرادستان بر سر دوراهی منحرف میشوند و چگونه با آنها مقابله شده است.
جوزج اول پادشان انگلستان، در 1716 یک فرمانده نظامی پیروز در جنگها ودر سرکوب جاکوبن ها بنام «کادوگان»(William Cadogan 1st Earl Cadogan) را ابتدا به لقب بارون و سپس در 1718 کنت ارتقاء و حتی بعنوان یکی از اعضای موثر شورای نیابت سلطنت یعنی شورای قضات عالی رتبه که به نیابت از خودش اداره امور دولتی را برعهده داشتند ارتقاء داد.کادوگان املاک وسیعی را در غرب ویندوسور خریداری کرد. یک قصر در آن ساخت و یک پارک شکار گوزن 240هکتاری در آن راه انداخت. اما این ملک با تجاوز به حقوق همسایگان با اخراج مردم از این زمین ها بنا شده بود. ودر نتیجه حقوق سنتی مردم برای چرای حیوانات و جمع آوری هیزم و ذغال از بین رفته بود. اینگونه بود که کادوگان با خشمِ «سیاه چهره ها» روبروشد. کنت کادوگان در این ماجرا تنها نبود املاک بسیاری از ملاکان و سیاستمداران صاحب نام دیگر مشابه او مورد هجوم «سیاه چهره ها» قرار میگرفت.
قانون سیاه: طلبکاری انقلابیون سابق با اجرای ضد انقلاب
فرادستان متحد شدند، در 1723 «قانون سیاه» را با برشمردن 50 جرم جدید بصورت دو فوریتی تصویب کردند. غیر از حمل سلاح حتی سیاه کردن چهره میتوانست به اعدام منجر شود. از دستگیری تا اعدام راه کوتاهی بود، چرا که با اکثریتی که ویگ ها در پارلمان داشتند قانون تصویب شده بود. در نوامبر 1724 یکی از اهالی محلی «جان هانتریج» خارج پارک گوزن ها به کمک به سارقان گوزن و تحریک سیاه چهره ها متهم شد. که هردو اتهام می توانست به اعدام منجر شود. رابرت وال پول وزیر کشور که بعدا نخست وزیر شد، برای تضمین و اجرای حکم اعدام هانتریج حتی از یک خبرچین به زور شهادت گرفت. قاعدتا محکومیت هانتریج نتیجه ای از پیش تعین شده بود. ولی این گونه نشد. پس از محاکمه 10ساعته، هیات منصفه هانتریج را بی گناه شناخت. زیرا در نحوه جمع آوری مستندات بی قانونی هایی رخ داده بود. البته همه سیاه چهره ها شانس هانتریج را نداشتند، برخی تبرئه شدند بسیاری هم اعدام شدند یا به آمریکای شمالی تبعید گردیدند. این قانون در 1824 لغو شد.
وقایع مرتبط با قانون سیاه معرف این واقعیت است که انقلاب شکوهمند موجب حاکمیت قانون شده بود. و این دیدگاه در انگلستان غلبه داشت. فرادستان بسیار بیش از آنکه خودتصور می کردند محدود شده بودند. باید توجه داشت که «حاکمیت قانون» امری متفاوت از «حکومت از طریق قانون» است. یعنی اگرچه ویگ ها می توانستند قانونی بی رحمانه و سرکوب گرانه برای رفع موانعی که مردم عادی ایجاد می کردند به تصویب برسانند، باز هم می بایست با محدویت های مضاعفی که حاکمیت قانون برای شان به وجود می آورد دست و پنجه نرم می کردند.
نگاه تاریخی به حاکمیت قانون مفهومی بسیار شگفت انگیز دارد. در حقیقت «حاکمیت قانون» تحت نهادهای سیاسی استبدادی و مطلقه قابل تصور نیست. این برابری (در قبال قانون) نتیجه نهادهای سیاسی کثرت گرا و ائتلاف های گسترده ای است که پشتیبان این گونه کثرت گرایی هستند.
چرا فرادستان محدودیت ها را می پذیرند؟
چرا ویگ ها و اعضای پارلمان باید چنین محدودیت هایی را بپذیرند؟ چرا از قدرت خود برای برانداختن دادگاههایی که تصمیماتشان خلاف منافع آنها بود استفاده نمی کردند؟
مورخ بریتانیایی ای پی تامپسون در قالب مبارزه علیه پادشاهان استیوارت اینگونه پاسخ میدهد.
“تلاش های فراوانی صورت گرفت… تا طبقه حاکمه ای به تصویر کشیده شود که خود محکوم و مقید به حاکمیت قانون است و اتکای مشروعیت آن بر برابری و همه شمول بودن نظامات قانونی قرار دارد. در این تصویر حکام، به معنای جدی کلمه، خواسته یا ناخواسته اسیر بیانات خویش بودند. آنها بازی های قدرت را با استفاده از قوانینی که مناسب این بازی ها بود به پیش می بردند. اما نمی توانستند آن قوانین را بشکنند. زیرا در این صورت بازی برهم می خورد.”
تامپسون در جایی دیگر اضافه میکند:
“با از بین رفتن قانون، احتمال داشت امتیازات ویژه سلطنتی مطلقه بار دیگر همچون سیلی خانمان برانداز املاک و زندگی هایشان را نابود کند. شیوه ای که اشراف و بازرگانان و… در جنگ با سلطنت برای دفاع مشروع از خود انتخاب کرده بودند، ماهیتا نمی توانست به نحو اختصاصی تنها در خدمت طبقه آنها در آید. قانون در صورت ها و سنت های خود در برگیرنده اصول همه شمول و برابری بود که می بایست به همه انسان ها با هر درجه و دسته ای گشترش می یافت.”
چــرخه تــکاملی
تاریخچه قانون سیاه و محدویت های در اجرای آن نشانگر یک «چرخه تکاملی» است. فرایند نیرومندی از بازخورد مثبت از این نهادها در مواجهه با تلاش هایی که در جهت متزلزل ساختن شان صورت می گیرد، محافظت میکند و در واقع این فرایند منشاء حرکت نیروهایی است که به فراگیری بیشتر می انجامد.
منطق «چرخه تکاملی» از این واقعیت ناشی می شود که نهادهای فراگیر بر پایه ایجاد محدویت در اعمال قدرت و توزیع متکثر قدرت سیاسی در جامعه به صورتی که اقتضای حاکمیت قانون است شکل گرفته اند. توانایی یکی از گروه ها برای تحمیل نامحدود اراده خود بر دیگران، حتی اگر این دیگران شهروندانی عادی همچون هانتریج باشند، اساس این موازنه را به خطر می اندازد. اگر برابری و عدالت می توانست به هنگام اعتراض کشاورزان نسبت به تجاوز فرادستان به اراضی مشاع شان موقتا به حالت تعلیق در آید، چه تضمینی وجود داشت که این تعلیق بازهم تکرار نشود؟
واکنش به «قانون سیاه» به مردم عادی نشان داد که حقوقی بیش از آن چه پیشتر تصور میکردند داشته اند. آنها قادرند از حقوق انسانی و منافع اقتصادی خویش در دادگاه ها و در پارلمان از طریق عریضه نویسی و چانه زنی دفاع کنند.
«چرخه تکاملی» تنها ناشی از منطق ذاتی کثرت گرایی و حاکمیت قانون نیست. بلکه تمایل «نهادهای سیاسی فراگیر» به حمایت از «نهادهای اقتصادی فراگیر» نیز در پیدایش آن نقش دارد. سپس این روند منجر به توزیع برابرتر درآمد، توزیع قدرت در بخش وسیعی از جامعه و هرچه ترازتر شدن زمین بازی سیاسی می شود. جالب اینکه، این موضوع سبب محدود شدن عوایدی می گردد که یک نفر با تصاحب قدرت سیاسی می تواند به دست آورد. که انگیزه بازتولید نهادهای سیاسی استثماری را کاهش میدهد.(زمانیکه نهادهای فراگیر سیاسی بر کشوری حاکم باشد، که حاصل آن عدم امکان سوء استفاده ازقدرت سیاسی برای منافع شخصی و گروهی است، برای جنگ های کسب قدرت سیاسی انگیزه ای باقی نمی ماند) این عوامل در پیدایش نهادهای سیاسی واقعا دمکراتیک در بریتانیا مهم بودند. هرچند که این کثرت گرایی هنوز یک دمکراسی نبود، بسیاری از مردان بالغ و زنان حق رای نداشتند، و در ساختارهای دمکراتیک آن زمان بی عدالتی های بسیار به چشم میخورد ولی فرایندها براین بود که همه اینها تغییر کند.
هرچند «چرخه تکاملی» گرایشی در جهت حفظ نهادهای فراگیر ایجاد می کند، اما این پایداری نه اجتناب ناپذیر است و نه غیر قابل بازگشت. هم در بریتانیا و هم در ایالات متحده نهدهای فراگیر اقتصادی و سیاسی با چالش های بسیار روبرو بودند. در 1745 مدعی جوان [19]the Jung Pretender با نیروی نظامی اش تا دروازه های لندن برای شکست انقلاب شکوهمند پیش آمد. چالش های درونی همچون کشتار کشاورزان شورشی در قتلعام پیترلو منچستر در 1819 از جمله اقدامات فرادستان برای پرهیز از نهادهای فراگیر سیاسی بوده است. ولی شکست این چالش ها امری از پیش تعین شده نبود. پابرجا ماندن نهدهای فراگیر در بریتانیا و ایالات متحده و تقویت چشمگیر آنها در طول زمان، نه تنها مرهون «چرخه تکاملی»، که وام دار تحقق مسیر نامقدر تاریخ نیز بود.
مهمتر اینکه، اگر فرادستان به فرودستان حق رای گسترده را دادند به این دلیل نبود که آنرا عادلانه تر می دانستند، یا می خواستند قدرتشان را با دیگران تقسیم کنند. بلکه این امر در انگلستان تا حدود زیادی توسط توده مردم که از طریق روندهای سیاسی در چند قرن پیش از آن در انگلستان و سایر نقاط بریتانیا قدرت یافته بود، به دست آمد. یا فرادستان به این دلیل اجازه وقوع اصلاحات را دادند که تصور می کردند این تنها راه تداوم حکومتشان هرچند به شکلی تقلیل یافته است.
ارل گری (Earl Grey)[20] اولین ارل گری توسط پسر بزرگش، چارلز، دوم ارل گری جانشین شد. او یک سیاستمدار برجسته ویگ بود و از سال 1830 تا 1834 به عنوان نخست وزیر بریتانیا خدمت کرد که در دوران تصدی این سمت، قانون اصلاحات بزرگ در سال 1832 تصویب شد و برده داری در امپراتوری بریتانیا در سال 1833 لغو شد. در سال 1808 نیز موفق شد. عمویش به عنوان سومین بارونت، هویک. نخست وزیر انگلستان طی سخنرانیش این مطلب را به آشکارتین شکل بیان میکند:
“هیچ کس در مخالفت با پارلمان های سالیانه، حق رای عمومی و رای گیری مخفی مصمم تر از من نیست. هدف من موافقت با این موارد نیست، که گذاشتن نقطه پایانی بر این گونه امیدها و اهداف است… پایه و اساس اصلاحات مدنظر من جلوگیری از ضرورت انقلاب است… اصلاحات برای باقی ماندن و سرنگون نشدن…”
مطلب را برای قسمت پنجم در همین جا به اتمام میرسانم. تاریخ کثرت گرایی و نهادهای فراگیر در ایالات متحده و چالش هایی که با آن روبرو بوده است بسیار جدی تر این اینهاست. که آنرا به عهده خوانندگان و خواندن تاریخ آمریکا در مورد، سربرآوردن “بارون های دزد” [21]Robber Barons و تراست های انحصاریشان در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم همچنین رسوایی بانکها، تاریخ شرکت استاندارد اویل و حتی دست اندازی فرانکین روزولت به دیوان عالی آمریکا به منظور پیشبرد اهداف خود و شکست او در این زمینه، واگذار میکنم.
در قسمت بعدی (ششم-آخر) به توسعه ایران و ژاپن خواهیم پرداخت
پایان قسمت پنجم
ادامه دارد
مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر
=================================
قسمت اول: (عباس میرزا) چـــه بکنم …؟ یافته های جدید علم اقتصاد و عدم توسعه یافتگی کشورها
قسمت دوم:(عباس میزا) : چـــه بکنم …؟بررسی ریشه و علل دیگر توسعه یافتگی و عدم توسعه یافتگی
قسمت سوم– (عباس میرزا): چـــه بکنم …؟ بررسی اثر عواملی چون فرهنگ و دین و ژن و…بر توسعه
قسمت چهارم :(عباس میرزا) چـــه بکنم…؟ نهادهای اقتصادی فراگیر، نهادهای اقتصادی استثماری
قسمت پنجم: (عباس میرزا) چـــه بکنم که…؟چرا قدرت های سیاسی در مقابل انقلاب صنعتی می ایستادند؟
قسمت ششم-آخـر :(عباس میرزا) چـــه بکنم… ؟ نگاهی به توسعه ایـران و ژاپـن
=========
References
1. | ↑ | امپراطوری هابسبورگ یا اطریش-مجارستان بعنوان در اواخر قرن هجدهم بزرگترین کشور اروپایی منطقه بزرگی را از جمله در غرب تا بلژیک امروز(که هلندِ اطریش خوانده میشد)، جمهوری کنونی چک، اسلواکی، اسلونی، کرواسی، بخش های بزرگی از ایتالیا و صربستان و بیشتر رومانی و لهستان امروز را شامل میشد |
2. | ↑ | https://en.wikipedia.org/wiki/History_of_rail_transport_in_Great_Britain_1830%E2%80%931922 |
3. | ↑ | https://www.britannica.com/topic/British-Railways |
4. | ↑ | دورانت ویل و آریل، تاریخ تمدن، جلد هفتم، آغازخرد، ص323 |
5. | ↑ | مارتینیک / Martinique» جزیرهای در دریای کارائیب در آمریکای مرکزی و جنوب دومینیکا، شمال سنت لوسیا و 483 کیلومتری شمال شرق ونزوئلا است. مارتینیک که در سال 1502 میلادی توسط کریستف کلمب دریانورد اسپانیایی کشف شد، از جمله مستعمرات فرادریاهای فرانسه بهشمار میرود و مرکزیت آن فور دو فرانس است. جزیره نشینان بومی کارائیب به این جزیره، «مادیانا / Madiana» یا «مادینینا / Madinina» به معنی «جزیره گلها» میگفتند، که این نام به صورت غیررسمی در ترانهها و اشعار استفاده میشد. بیشتر بومیان جزیره مارتینیک به هنگام ورود مهاجرین فرانسوی قلع و قمع و نابود شدند. جمعیت فعلی مارتینیک نیز آمیزش فرانسویان مهاجر و بردگان سیاه آفریقایی است. مارتینیک در سال 1635 توسط فرانسه تسخیر شد، مارتینیک در سال 1674 به صورت بخشی از قلمرو پادشاهی فرانسه در آمد و در سال 1946 به صورت یکی از مستملکات ماوراء بحار فرانسه در منطقه کارائیب شناخته شد. مساحت مارتینیک 1128 کیلومتر مربع و جمعیت آن 402000 نفر است. |
6. | ↑ | Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Pros perity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012, P304 |
7. | ↑ | https://en.wikipedia.org/wiki/Mao%27s_Great_Famine |
8. | ↑ | Dai Guofang |
9. | ↑ | Jinag Zemin |
10. | ↑ | Chongzhou |
11. | ↑ | Chen Yun |
12. | ↑ | Robinson James, Acemoglu Daron, Why Nations Fail: The Origins of Power, Pros perity, and Poverty, 1st. ed. Crown Publishers, New York, 2012, pp577-8 |
13. | ↑ | همانجا |
14. | ↑ | انقلاب شکوهمند: به انگلیسی : Glorious Revolutionهمان انقلاب سال ۱۶۸۸ انگلستان است که چون بدون درگیری به پیروزی رسید با عناوینی چون انقلاب بدون خونریزی یا انقلاب ۱۶۸۸ و انقلاب آرام نیز نامیده میشود و با توافقی که صورت گرفت، حکومتی دموکراتیک تر، جایگزین نظام پادشاهی شد. این انقلاب زمانی شکل گرفت که شاه ویلیام سوم و ملکه ماری دوم به جای شاه جیمز دوم نشسته و تاج و تخت او را به دست گرفتند و در این جابجایی قدرت، شاه جدید موافقت نمود تا به عنوان یک پادشاه محدود عمل نماید، به علاوه؛ اختیارات و قدرت بیشتری به پارلمان واگذار کند. این انقلاب اگرچه کوتاه و بدون شور و هیجان انقلابهای دیگر بود اما نه تنها نتیجهٔ آن، یعنی سلطنت مشروطه، تا به امروز نظام حاکم بر انگلستان را رقم زده بلکه؛ دستاوردهای این انقلاب، موجب پدید آمدن رویدادهایی شد که نخستین دموکراسی مدرن را پایهریزی کرد. |
15. | ↑ | William of Orange یا «ویلیام سوم» و «ماری-دوم» همسرش در انقلاب شکوهمند، پادشاهی جیمز دوم را سرنگون و جانیشن او شدند |
16. | ↑ | پادشاهان بریتانیایی یا حامیان خاندان هانوفر، سلسله ای که از سال 1714 تا 1901 بر بریتانیا حکومت می کرد. |
17. | ↑ | Jacobites جانشینی ژاکوبیت(یعقوبی) خطی است که ژاکوبیتها(یعقوبی ها) معتقد بودند که طبق اصل اول جانشینی، تاج و تخت انگلستان، اسکاتلند و ایرلند باید از زمان خلع ید جیمز دوم و هفتم در سال 1688 و مرگ او در سال 1701 متعلق به آنها باشد. نوادگانِ استوارتِ جیمز که طبق قانون به دلیل مذهب کاتولیک رومی از جانشینی کنار گذاشته شده بودند، ادعاهای خود را در مورد تاجهای سلطنتی به عنوان مدعی دنبال کردند. پسر جیمز، جیمز فرانسیس ادوارد استوارت (“مدعی قدیمی”) و نوه چارلز ادوارد استوارت (“مدعی جوان” یا “بانی پرنس چارلی”) به طور فعال در قیام ها و تهاجمات در حمایت از ادعای خود شرکت کردند. از سال 1689 تا اواسط قرن هجدهم، بازگرداندن جانشینی یعقوبی به تاج و تخت، یک موضوع سیاسی عمده در بریتانیا بود، که طرفدارانی هم در داخل و هم در خارج از آن داشتند. با این حال، با شکست فاجعه بار چارلز ادوارد در نبرد کولودن در سال 1746، جانشینی ژاکوبیت هم حمایت و هم اهمیت سیاسی خود را از دست داد. نوه دیگر جیمز دوم، هنری بندیکت استوارت، آخرین نوادگان قانونی او، در سال 1807 درگذشت، در آن زمان جانشینی یعقوبی دیگر حامیان زیادی نداشت. |
18. | ↑ | Tory Party |
19. | ↑ | the Jung Pretender |
20. | ↑ | اولین ارل گری توسط پسر بزرگش، چارلز، دوم ارل گری جانشین شد. او یک سیاستمدار برجسته ویگ بود و از سال 1830 تا 1834 به عنوان نخست وزیر بریتانیا خدمت کرد که در دوران تصدی این سمت، قانون اصلاحات بزرگ در سال 1832 تصویب شد و برده داری در امپراتوری بریتانیا در سال 1833 لغو شد. در سال 1808 نیز موفق شد. عمویش به عنوان سومین بارونت، هویک. |
21. | ↑ | Robber Barons |