ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
فروغ جاویدان یا خودکشی جاویدان
مریم سنجابی
بیست و نهم ژوئیه ۲۰۱۴
مسعود رجوی از سال ۱۳۶۳تا ۱۳۶۷ طبق بیانیه هایش رسما” همواره چه در موضعگیری های خارجی و چه در تحلیل های درونی اش تاکید براین داشت که ایران باعراق هرگزصلح نخواهد کرد و برای سرپوش گذاشتن بر تضادهای داخلی اش نیازمند این جنگ است. تحلیل این چنین بود: “ایران با پذیرش صلح بایستی به وضعیت نابسامان اقتصادی و سیاسی کشور پاسخ دهد و چون در این زمینه ناتوان و بشدت وابسته به جنگ است هرگز صلحی متصورنیست”! …غافل از اینکه در سالهای آخر جنگ بدلیل گسترش حمایت اکثر کشورهای غربی و اروپایی از عراق و تحریم شدید نظامی که متوجه ایران بود، ورود مستقیم امریکا در جنگ ودادن طرح نابودی کامل ایران … ایران نیز بدنبال خواهان پایان یافتن هر چه سریعتر جنگ بود. گذشته از این علیرغم اتهامات اکید سازمان که همواره کشور ایران را جنگ طلب معرفی می کرد. ایران همواره بدنبال راه حل شرافتمندانه برای پایان جنگ بود. زیرا تا آنزمان قطعنامه هایی که صادر می شد هیچکدام به برگشت به مرزهای بین المللی صریحا اشاره نکرده و چه بسا با قبول هرکدام محال بود که دولت صدام با آن امکانات عظیمی که در اختیارش قرار داده بودند به مرزهای بین المللی برگردد لذا قطعنامه ۵۹۸ اولین قطعنامه تقریبا عادلانه و مناسبی بود که به بازگشت به مرزهای بین المللی صریحا امر کرده بود لذا ایران با این قطعنامه موافقت نمود.. رجوی بدلیل تک محوری و تزهای دیکتاتور مابانه نمی توانست تحلیلی واقعی ارائه دهد و متوجه شود که ایران نیز خواهان پایان جنگ و صلح است.
سر انجام ایران در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ در اخبار ساعت ۱۴ خود اعلام کرد که دولت ایران، طی پیامی به دبیر کل ملل متحد جهت استقرار امنیت بر اساس عدالت، قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت ملل متحد را بطور رسمی پذیرفته است.
رجوی با مواجه شدن با قبول قطعنامه از طرف ایران بشدت نگران شده وبدنبال راهی برای ادامه جنگ بود… با اتمام جنگ ، استراتژی سازمان به بن بست اساسی برمی خورد و فرصت علمیات های غافلگیری درداخل خاک ایران از دست می رفت ـ مسئولین سازمان بطور اضطراری بدنبال راه حلی بودند که تا قبول قطعنامه از طرف عراق راهی یافته واز چند روز فرصت باقیمانده حداکثر استفاده را بنمایند. به همین دلیل رجوی از صدام خواست که به وی برای یک حمله بزرگ به ایران اجازه دهد. صدام نیز که درحال پیاده نمودن طرح حمله گسترده به ایران بود موافقت نمود و در نتیجه طرحی مشترک حمله به سمت ایران برنامه ریزی شد.
برای انجام عملیات کمتر از یک هفته فرصت باقی بود. بدین خاطر تماما وارد بسیج آماده سازی و تبلیغاتی گسترده ای شدیم. تمام اعضا و هواداران از سراسر کشورهای اروپایی و آمریکا به اشرف فراخوانده شدند. که البته با تمام بسیجی که در خارج کشورشد، نیروهایی که سازمان موفق شد به عملیات برساند شاید حدودا” ۱۰۰۰نفر بیشتر نبودند.
سرانجام در حالیکه چندین روز بود که بطور شبانه روزی مشغول آماده سازی تسلیحات و تدارکات بوده و خواب و استراحت نداشتیم، باتشکیل جلسه توجیهی به تاریخ ..۲ مرداد۱۳۶۷ رجوی فرمان حمله به خاک ایران را صادر نمود.
در جلسه عمومی توجیهی عملیات مسعود رجوی ضمن اعلام عملیات گفت : « ماقبل از این تصمیم به انجام این عملیات بزرگ داشتیم و می خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم. اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهدرفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود در اینجا قفل می شویم و دیگر نمی توانیم کاری انجام دهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می شویم …. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی تواند نیروی جبهه را تامین کند و از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین المللی قرار دارد… کاری که می خواهیم انجام بدهیم در حد توان و اشل یکی ابرقدرت هست چون فقط یک ابرقدرت می تواند کشوری را در ظرف این مدت تسخیر کند. حتی عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است. اما ما می خواهیم برویم تهران رابگیریم.
عاشوراگونه رفتن متفاوت با 30 خرداد سال 60
ما دراین راه عاشورا گونه می رویم اما این بار با زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق می کند. چون آن موقع چشم انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشم انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که می خواهند چکار کنند. ما کاری می خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کنند یک دفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.»
رجوی در ادامه گفت اگر کسی حرف دیگری دارد باید بگذارد در میدان آزادی بگوید و جمع بندی عملیات هم در همانجا خواهد بود. نتیجه این عملیات هر چه که باشد مبارک است و پیشاپیش پیروزی آن را تبریک می گویم.” این عملیات مقدس است و بایستی به هر قیمت انجام شودـ وی در این جلسه با ترسیم وضعیتی مطلوب از حمایتهای مردم در داخل کشور، حرکت ارتش را مشابه حرکت گلوله برفی درکوهستان تصویر کرد که هر چه به سمت عمق حرکت میکند درشتتر شده و در نهایت بهمن عظیمی را به وجود میآورد و بوسیله آن رژیم ایران سرنگون می شود! وی می گفت نیروهای ما آنطرف مرزها هستند و به محض ورود ما، آنها به ما خوا هند پیوست. عملیات به حالت غافلگیری انجام می شود که نیروها با سرعت ۱۰۰ کیلومتر در جاده آسفالته وبا سرعت به سمت کرمانشاه و سپس همدان و نهایتا” تهران پیش یروند طراحی شده است! »
مریم رجوی نیز در بخش هایی گفت : درست است بخاطر وظیفه ای که داریم عاشورا گونه وارد می شویم ولی در این که ما حتما پیروز می شویم هیچ شکی نیست الان جبهه ها خالی شده و وقتی از جبهه آن طرف تر برویم کسی نیست که جلوی ما را بگیرد. ما آنقدر می خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس مجروح شد باید خودش مسئله خودش را حل کند.
در پایان جلسه یک رای گیری نیز انجام شد و پس از آنکه تقریبا همه نفرات با اطاعت تشکیلاتی با این عملیات موافقت کردند در کمتر از یک هفته کل ارتش برای این عملیات روانه شدند.
بنا بریک سری گزارشات: تعداد تیپ های ارتش از ۱۵ تیپ به ۲۵ تیپ گسترش یافت که هر تیپ حدود ۱۶۰تا ۲۳۰ نفر دااشتند تیپ های زنان با تیپ های دیگر ادغام شد برای عملیات حدود ۷۲۰ اسیر ایرانی وارد ارتش شدند و حدود ۶۳۵ نفر از سایر کشورها به عراق اعزام شده و زیر نظر سایر تیپ ها سازماندهی شدند کل نیروها حدود ۵۵۰۰ نفر که در قالب ۲۵ تیپ عملیاتی و تعداد محدودی واحدهای خدمات رزم و پشتیبانی خدمات رزم سازماندهی شده بودند. از مجموع ۵۵۰۰ نفر حدود ۴۸۰۰ نفر در تیپ های رزمی و تعدادی نیز در واحدهای اداری و ستادی و خدماتی بودند.
انواع خود روهای زرهی و تانک سازمان – ۷۰دستگاه – انواع خودرو هینو آیفا و لندکروز ۱۲۰۰دستگاه – موشک سهند ۵۰قبضه – سلاح دوشکا ۸۰قبضه – انواع خمپاره ۶۰و ۸۰ میلی متری ۳۰۰ قبضه – توپ ۱۲۲ میلی متری ۳۰قبضه – پدافند هوایی ۱ و ۲ و ۴لول ۱۰۰ قبضه – تفنگ ۱۰۶ میلی متری ۱۰۰ دستگاه.
عملیات به نام فروغ جاویدان با هدف فتح تهران ازسمت مرزهای غربی ایران شروع شد و یگان های رزمی در روز سه مرداد با پشتیبانی توپخانه و نیروی هوایی عراق پیشروی در خاک ایران را آغاز نمودند. حدود ۵۰۰۰الی ۵۵۰۰ تن ، نیروهای سازمان که آن زمان بودیم سری به سری به قرارگاه مرزی سردار منتقل شدیم و تمامی پادگان ها خالی از سکنه شدند من و حدود ۲۰۰نفر دیگر که در آن زمان در مدرسه مجاهدین و در قسمت های پشتیبانی کار می کردیم جز آخرین سری درعصرروز ۳مرداد ۱۳۶۷ به قرارگاه سردار رسیدیم و متوجه شدیم نیروهای اصلی شب گذشته به سمت ایران حرکت کرده بودند. قرارگاه سردار مملو از گلوله های کلاشینکف و سلاح های سبک و مهمات و دیگرسلاح ها … بود برخلاف نظم همیشگی که در قرارگاه و پایگاه های سازمان همواره برقرار بود در قرارگاه سردارهمه چیز بهم ریخته بود. در یک گوشه کارتن های لباس های نظامی، برروی زمین ریخته شده و در گوشه ای دیگر تلی از جعبه های مهمات و گلوله های جنگی و قوطی کنسرو وجیره های جنگی برروی زمین… در وسط حیاط رها شده بود. نابسامانی در همه جا موج می زد… قرار بود ما نیز که بخشی از اعضای قسمت های پشتیبانی و مدرسه و جز آخرین دسته های رسیده به قرارگاه سردار بودیم به جبهه اعزام شویم … اما اولین بار بود نه مسئولی داشتیم و نه کسی پاسخگوی امور بود… حوالی غروب بود که صدها ماشین شهری معروف به تک کابین و دوکابین عراقی نو و پلاک نخورده از راه رسید یکی از نفرات پشتیبانی برای جابجایی و به خط کردن خودروها در زمین کناری قرارگاه به وسط ما آمده وگفت هرکس رانندگی بلد است برای جابجایی و کمک برود …. تعدادی از نفرات برای کمک رفتند خودروها همه نو و صفر کیلومتر بودند سلاح های خمپاره انداز نو و پر از گریس نیز از راه رسیدند و قرار بود آنها را با این خود روها به خط جلو منتقل کنند. ولی زمان و نیروی کافی برای آن کارها وجود نداشت … قرار برخیلی کارها بود و ظاهرا فکر می کردیم این آخرین روزهایی است که در کشورعراق هستیم بدستور مسئولین مان همه وسایل خود را که شامل یک کوله پشتی و چند دست لباس نظامی و روسری زرشکی بود و حتی افراد آلبوم عکس های یادگاری که از قدیم داشتند را همه به همراه خود آورده بودند روزها و لحظات به سختی می گذشت در دو روز اول رادیو مجاهد لحظه ای قطع نمی شد و با بوق و کرنا از صبح تا شب مشغول فرا خوان دادن بود و اعلام پیروزی کیلومتر به کیلومتر می کرد. بطورپیاپی اعلام می کرد رزمندگان مجاهد! ۵۰کیلومتر از مرز عبور کردند… صد کیلومتر ۱۲۰کیلومتر ۱۵۰ کیلومتر …. و اکنون در ۲۵کیلومتری شهرکرمانشاه هستند.
” صدای سرود بازمی آییم” لحظه ای قطع نمی شد اما سکوتی سنگین در بین نفرات برقرار شده بود. دو روز بود مرتب اعلام می شد که نیروها از گردنه پاتاق گذشته و نزدیک کرمانشاه هستند تا کرمانشاه هم ۲۰تا۲۵ کیلومتر فاصله ای نبود چه خبر بود و چرا هیچ خبری از خط مقدم نمی رسید نمی دانستیم درآنجا چه می گذرد …به دو سه نفراز مسئولینی که آنجا بودند نیزجرئت نداشتیم مراجعه کنیم و تنها به صدای مجاهد گوش فرا می دادیم … سرانجام در عصر روز شش مرداد جمع دویست نفری که در در قرارگاه مرزی باقیمانده بودیم به سالن فراخوانده شدند و مسئول آنجا با صدایی خفه اعلام کرد که از طرف برادر فرمان عقب نشینی داده شده یکان ها در حال بازگشت می باشند. هنگام برگشت به آنها و مجروحین کمک کنید… همه در سکوتی مرگبار سالن را ترک کردند و هنوز نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده است.
عملیات خودکشی جاویدان
… درصبح روز سوم مرداد طبق برنامه طرح ریزی شده یگان ها با سرعت و از طریق جاده آسفالته به سمت عمق پیش رفته بودند. در حالیکه مناطق غرب با آتش پدافند و نیروی هوایی عراق پشتیبانی می شد ابتدا شهرهای کرند و اسلام آباد تسخیر شد ولی نیروها چون قصد پیشروی تا تهران را داشتند! توقف نمی کردند… پس از ۱۵۰ کیلومتر پیشروی و عبوراز گردنه پاتاق در مسیر کرمانشاه به دشت وسیعی به نام حسن آباد در نزدیکی کرمانشاه رسیدند. گردنه بعدی “چهارزبر”بود که جاده آسفالته از میان آن دشت و گردنه عبور می کرد. اینجا نقطه استراتژیکی بود که نیروهای ارتش ایران برای حمله و دفاع انتخاب کرده بودند. درآن محل ارتش ایران با یک حمله غافلگیرانه ساده توانست جلوی عبور یگان ها را سد نموده و نفرات را در دشت حسن آباد و بین دو گردنه محاصره کند… وضعیت سوق الجیشی تماما به نفع نیروهای ایران بود که در بالای گردنه و دو طرف در کمین نشسته بودند و هر خودرو و تانکی که وارد گردنه می شد را براحتی می زدند و آنرا منهدم می کردند خبر به فرماندهی مخابره شد ولی دستور آمده بود که با تمام قوا تهاجم کنید به همین دلیل نیروها صبر کردند تا در تاریکی شب تهاجم را شروع کنند در ساعت ۱۲ شب فرمان حمله صادر شد و یکان های پیشتاز با سرعت تمام به سمت گردنه حرکت کردند… اولین خودرویی که به روی گردنه رسید در دم مورد اصابت قرار گرفته و هشت نفر درون خودرو کشته شدند… از تمامی خودروها و تانک های جلو دار حتی یک خودرو و کاسکاول نیز نتوانست عبور کند… و همه به عقب رانده شدند… و نیروها درهمان نقطه مجددا زمین گیر شدند… ظهر روز بعد طبق فرمان رجوی مجددا یک حمله غافلگیرانه دیگر در دستور قرار گرفت. قرار براین بود که دو یگان به دو طرف گردنه با قدرت تمام آتش کرده تا یک یکان بتواند از تنگه عبور کند… باز هم نتیجه همان شد و بازهم اولین خودرویی که به بالای گردنه رسید با آتش نیروهای مستقردر بالای گردنه واژگون شده و نفرات آن همه کشته شدند و خودروی دوم و سوم نیز همینطور و یکان جلو دار بکلی از هم پاشید.
در شب دوم نیز برنامه حمله و تهاجم برای بار سوم برنامه ریزی شده بود رجوی فرمان داده بود عقب نشینی نداریم و به هر قیمت شده با عملیات انتحاری! بایستی از تنگه عبور کرد. مرحله سوم فرا رسید! با فرا رسیدن شب از دو طرف تنگه عده ای شروع به حمله به بالای یال نمودند که با فرصت غافلگیری و زدن نفرات بالای یال راه تنگه باز شده و یکان ها بتوانند عبورکنند. درگیری شدیدی روی داد ولی بازهم با شروع حرکت یکان ها به سمت تنگه یکی پس از دیگری ماشین ها مورد اصابت قرار گرفته واژگون می شدند، آتش می گرفتند و یا سرنگون می شدند… حتی یک نفر نیز از گردنه دوم نتوانست عبور کند! مقاومت شدیدی در گردنه بود و اجازه نمی دادند حتی یک خودرو و یا یک نفر عبور کند… همه نفرات سازمان فهمیده بودند که عبور از آن تنگه خودکشی است و امکان عبور نیست ولی رجوی دیوانه وار فرمان حمله می داد تا جاییکه دیگر خودرو و یکان ضربه نخورده ای باقی نماند… حدود۲۰۰۰نفردر همان محل کشته و مجروح شدند و ماشین ها و زرهی ها از دورخارج شدند. سه شبانه روز بود کسی نخوابیده بود و نفراتی که هم جان بدر بردند در گوشه گوشه شیارها یا خوابشان برده ویا از خستگی از حال می رفتند یکان ها از هم گسیخته و در دشت پراکنده شده بودند. با اجبار شروع به عقب نشینی کردند. در هنگام عقب نشینی با دستور بمباران یکان هایی که در قسمت های عقب بود و تا آنزمان ضربه نخورده بودند آنها نیز مورد بمباران قرار گرفتند و تعداد بسیار زیادی کشته و مجروح شدند. تعدادی هم که زنده مانده و نتوانستند عقب نشینی کنند آواره کوه و دشت شدند. تعدادی به سمت ایران رفتند، تعداد محدودی اسیر شدند. تعداد کمی نیز به کشورهای دیگر گریختند. گفته می شد یک سری نفرات نیز که در محدوده ای گیر افتاده بودند اقدام به خودکشی نمودند… تعداد بسیار زیادی از افراد مجروح را هم نیروها نتوانستند دربازگشت به پشت صحنه انتقال دهند، در محل رها کرده و بین راه کشته شدند. تعداد محدودی زنده و سالم برگشتند و حدودا” جمعیتی بین ۲۰۰ تا۳۰۰ نفر که در قرارگاه مرزی بنام سردار بعنوان نیروی ذخیره و پشتیبان مانده بودیم و سازمان بعلت بهم ریختگی شرایط امکان استفاده از ما و انتقال به آن طرف مرز را پیدا نکرده بود به بازماندگان سالم برگشتی اضافه شدیم!
نهایتا ارتش ایران در روز سوم، با این عملیات غافلگیری که مرصاد نامیده می شد. نیروهای سازمان را با دادن تلفات زیاد با یک شکست بزرگ نظامی مواجه نمود. این عملیات با بسیج سراسری در ایران وتعداد زیاد داوطلبانی که به استانهای غربی رفته بودند. با ابتکار ارتش ایران، براحتی و در چند ساعت عملیات غافلگیری در روز سوم در گردنه چهار زبر به پایان رسید. آنها مسیر آن عملیات را تغییر داده و با سد کردن راه نیروها باعث درهم شکستن همه رویاهای رجوی شدند.
سازمان می خواست با حدود ۵۵۰۰ تا ۷۰۰۰نفر با تجربه نظامی کمتر از یک سال و بدون تجربه جنگ کلاسیک با آموزش های اولیه سلاح های سبک از قبیل کلت، بی کی سی، کلاشینکف و خمپاره انداز و با حدود۱۰۰ کاسکاول و۴۰ ام تی ال بی اهدایی از طرف دولت عراق به جنگ ارتش ایران برود. در این شرایط به هیچ عنوان ارتش تشکیل شده هنوز بطور کامل و حرفه ای زرهی نشده و توان رزمی محدودی داشت.
در عین حال افراد بسیار زیادی همان آموزش های نظامی را نیز کامل را ندیده بودند. اغلب نیروهای سازمان افرادی بودند که پس از فراخوان سازمان در اواخر سال ۶۵ به عراق آمده بودند و اکثرا کار پراتیک نظامی انجام نداده و تسلط کافی به امور نظامی و جنگ نداشتند. نمونه من و تعداد بسیار زیادی تا زمان عملیات فروغ جاویدان و حتی بعد از آن تا مدت ها یک گلوله شلیک نکرده و نحوه استفاده از سلاح را هم نمی دانستیم.
نیروهایی که برای عملیات فروغ نیز از خارج کشور اعزام شده بودند، آنان زنان و مردان جوانی بودند که در غرب زندگی می کردند. آنها حتی بلد نبودند لباس های نظامی را خوب و محکم بپوشند و زنان نیز حتی نمی توانستند روسری ها را بر روی سرشان نگه دارند چه رسد به استفاده از سلاح و جنگ… حتی خیلی از اعضای مجاهدین که آموزش های نظامی دیده بودند افرادی بودند که مناسب مبارزه نظامی نبودند. تعداد بسیار زیادی از این نفرات اعضای خارج کشوری و بخش دیپلماسی سازمان بودند، که تشکیل شده از ایرانیان طبقه متوسط و مرفه تحصیلکرده در غرب بودند، بعد با این وصف ازهمه انتظار داشتند درجنگ پیروز شوند، کاری که نظامیان عراقی بعد از هشت سال نتوانسته بودند انجام دهند. ورجوی البته ان زمان گفت که شما یعنی همان کسانیکه حتی نمیتوانستند کلاهخود یا روسری خود را سرشان نگه دارند,افسران این ارتش هستید وسربازان شما درآنطرف مرز منتظرشما هستند! پس از شکست نیروها و مشخص شدن نتیجه عملیات در جلسه جمع بندی چنین استدلال شد:” عملیات فروغ جاویدان تضمین کنندۀ حضور ما در عراق و در واقع بیمه نامۀ حضور ما در عراق است، چرا که یک توطئۀ استعماری-ارتجاعی در پیش بود که شعار صلح را بر سر مقاومت بکوبند و ما را در زیر همان شعاری که می دادیم نابود کنند. اما فروغ جاویدان بیمه نامه ایست برای ما که به جهان اثبات کردیم که ارتش آزادیبخش زائدۀ جنگ نیست و می تواند مستقل از عراق به عملیات خود ادامه دهد.
البته بعد از مدت ها به ما ثابت شد که: اولا” ما زائده جنگ بودیم چون پس از آتش بس دیگر دولت عراق اجازه عملیات به سازمان را نداد و دوما” به هیچ عنوان عملیات فروغ جاویدان عملیات مستقلی نبود چرا که دولت عراق پشتیبان این عملیات بود. اگر چه درهرحال به همه قول هایی که داده بود نیز وفا نکرده و پشت نیروها را خالی کرد. ولی تمام طرح ریزی این عملیات گام به گام با هماهنگی و کمک دولت عراق و حمله ای چندجانبه بود که دریک قسمت آن نیروهای سازمان وارد خاک ایران شدند.
نشست تنگه و توحید
این عملیات که مبدع اصلی آن رجوی بود یکی از بزرگترین اشتباهات سازمان و فاجعه ای تاریخی بود و باعث شکست سنگین سازمان شد.
پس از برگشت از عملیات فروغ جاویدان فرصت اندکی پیش آمد که همگی به وضعیتی که پیش آمده بود کمی فکر کرده وتا حدودی واقعیات را لمس و درک کنیم.
حدود ۵۰الی ۶۰ درصد اعضا و فرماندهان بالای سازمان کشته شده بودند. ساختار نظامی ارتش بکلی آسیب دیده و طرح سرنگونی نیز کاملا شکست خورده بود. از بهمن عظیم توده های پشتیبانی سازمان نیز خبری نبود. کم کم به چشم دیده و حس کردیم که پشتوانه مردمی بدنبال دولت ایران است و نه سازمان. اشکالات واشتباهات و نواقص نظامی و برآوردهای غلط فرماندهی ارتش یعنی رجوی نیز کم کم نمایان می شد.
اکثر نفرات باقیمانده دچار تناقضات زیادی از این تصمیم شده و استراتژی و عملکرد سازمان را در گزارشاتی که می نوشتند زیر علامت سوال بردند. مهمترین نکته همراهی با یک دشمن بیگانه بود که ۸ سال کشور ایران را مورد تاخت و تاز قرار داده و از هیچ جنایتی در این راه فروگذار نکرده بود. و نکته دوم این سوال بود به چه دلیل هموطنان و انسان هایی که از یک آب و خاک بوده اند بایستی در برابر هم قرار گرفته و به ریختن خون هم بپردازند شاید این بزرگترین ترین تناقضی بود که همه به آن گرفتار شده بودند و پاسخی برای آن نداشتند.
روحیه همه نفرات بشدت تضعیف شده و محدودی از نیروهای پیوسته خارج کشوری درخواست بازگشت به کشورهای خود را دادند. علنا در رابطه با شکست سازمان و مواضع غلط در این رابطه صحبت می شد و سیل گزارشات و تناقضات نفرات بسوی سازمان روان شده بود.
تمام یکان ها از نیرو خالی شده و از هر یکان ۱۵۰تا ۲۰۰نفری ده الی۱۵نفر بیشتر برنگشته بودند برای نمونه از یکان تنها ۵نفر سالم بازگشته بودند! فضای یاس و ماتم تا روزها همه جا موج می زد و بطور واقعی کمرسازمان شکسته بود و پس از آن نیز هیچ زمان بطور جدی سازمان نتوانست جایگاه و وضعیت قبلی خود را بدست آورد.
از نظر تخصصی نیز این اقدام در میان انبوهی ازابهامات به زیر سوال کشیده می شد. برجسته ترین این سولات و اعتراضات برمبنای الف / وارد کردن کل سازمان درحالیکه تجربه کافی نظامی نداشتند در جنگ و به کشتن دادن آنان / ب. بی تدبیری برسر تعداد نفرات که نیروی ۵ هزاری نفری با تجهیزات محدود و آموزش ناکافی به جنگ ارتش یک کشور برود /. و تبعات آن که باعث کشته شدن ۵۰الی۶۰درصد نیروهای سازمان شده و بطور خاص باعث اعدام های سال ۶۷ شد / همکاری با دولت عراق در پیشبرد خط حمله و موارد متعدد دیگر.
با این وضعیت پیش آمده که روحیه افراد باقیمانده نیز از دست رفته بود. رهبر سازمان به فکر نشست جمع بندی و تدارک جلساتی طولانی بود.
ابتدا یک جلسه ۵ روزه جمع بندی توسط رهبری سازمان برگزار شد و بدنبال آن سلسله نشست هایی به نام تنگه و توحید در همه قسمت ها شروع شد. هدف بررسی و توجیه علت به هدف نرسیدن بود. بعلت اینکه در محاسبات و برآوردهای نظامی مقصر اصلی بطور طبیعی طراح و فرمانده کل عملیات خواهد بود وبایستی مقصر اصلی، مسئولیت آن همه خون های ریخته شده و قربانیان از هر دو طرف را به عهده بگیرد. ولی ما با صحنه های جالبی در جلسات روبرو شده و باور کردیم که مقصر اصلی همه ما اعضا می باشیم جز رهبری سازمان و او مبرا از تمامی خطاها و اشتباهات است.
در طی جلسات رهبری سازمان با بحث های طولانی به همه ما اعلام نمود که مقصر شکست ما بودیم که خط وی را در صحنه اجرا نکردیم … دراین جلسات رجوی بشدت تلاش می نمود که به ما بگوید که تمام محاسبات یک جنگ بحث های کمیت افراد و ادوات نظامی وسلاح نیست بلکه کیفیت مهم است، که با اتکا بر آن می توان بر دشمن هرچقدر هم که نیرو داشته باشد پیروز گردید. و صراحتا دراین سلسله نشستها علت اصلی شکست را نه نظامی، بلکه ضعفهای ایدئولوژیکی افراد سازمان برآورد نمود. مریم رجوی در این جلسات نیز صراحتا گفت، مجاهدین به اندازه کافی خالص نبودند و لیاقت پیروزی را نداشتند. او گفت، رهبری هر آنچه میتوانسته انجام داده، اما پیروان او، به وی خیانت کرده اند چون اذهانشان غرق مسائل دیگری، مثل همسران شان، بچه هایشان و خانواده هایشان بوده.
این صحبت ها و تحلیل ها در حالی بیان می شد که در آن زمان حداقل چهار پنجم نیروی سازمان ظرف یک سال طبق فراخوان رجوی به سازمان پیوسته بودند و اکثراین افراد در کنار همسر و فرزند ، برادر و یا خواهر خود در این جنگ شرکت کرده و بسیاری نیز در این راه جان خود را ازدست داده یا همسران و اعضای خانواده شان قربانی شدند
پس ازاتمام آن جلسات سلسله جمع بندی های ایدئولوژیکی به نام تنگه و توحید در یکان ها تشکیل شد مبنی براینکه چرا ما در عملیات نتوانستیم به تهران برسیم و تهران را فتح کنیم؟
دراین جلسات سلسه وار که ابتدا از اعضای ارشد شروع می شد آنها مجبور بودند اعتراف کنند به رجوی خیانت کرده اند، و آنقدر این جلسات پیش رفت که حتی بگویند واقعا نمی خواستند پیروز شوند و مریم و مسعود رجوی در جلسات درونی می گفتند آنهایی که در فروغ جاویدان کشته شدند، به اندازه کافی ایدئولوژیک نبودند و برای اهداف و انگیزه های خودشان می جنگیدند، انگیزه های شخصی، از روی عشق و انتقام یا هرچیز دیگر. نهایتا گفتند ، آنهایی که در آن عملیات کشته شدند از فاز ایدئولوژیک عبور نکرده بودند. (یعنی برای رجوی نجنگیده بودند) اینها مقدمات بحث های به اصطلاح نشست انقلاب درونی بود.
مدتی بعد در ادامه نشست های تنگه و توحید بحث های انقلاب شروع شد، بحث هایی که بایستی زن و مرد سازمان از هر گونه اندیشه وفکری به جز جنگ و به جز رهبری این سازمان بدور باشند این ایده اولیه بود… تا اینکه مسعود رجوی صراحتا” در نشست عمومی انقلاب اعلام کرد می خواهم فقط مرا دوست داشته و در قلب تان داشته باشید!! اوگفت بین المرء شما را میخواهم و به این ترتیب زمینه سازی ها برای طلاق و جدایی خانواده و هرچه بیشتر به بند کشیدن اعضا و به اطاعت واداشتن آنها را فراهم کردند.