ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
کشف و الشهود جدید “عدم عبور مردم ایران از سلطنت” و هندوانه زیر بغل مردم
بقلم داود باقروند ارشد
برهم ریختگی و آشفتگی فکری، سیاسی-خطی و بویژه عدم آرامش درمیان عناصر خارج کشور بویژه درمیان بعضی از جداشدگان از تشکیلات مجاهدین ناشی از چیست؟ چرا با علائم سرخوردگی شدید از عملکردهای سیاسی، تشکیلاتی، ایدئولژیک زوج رجوی نه تنها هیچگاه نتوانستند مبارزه سیاسی اصولی را چه در درون این تشکیلات و چه در خارج آن شکل دهند بلکه حتی بعد از جدا شدن قادر نیستند که افکاری مترقی و پیشرو متناسب با جهان معاصر را درک و فهم و تحمل کنند.
رجوی طی چهل سال از نیروهایش که روزگاری نام “مجاهد خلق” داشتند، و در مطلع هرکلامشان “بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” بود موجوداتی ساخت که مسعودرجوی را جایگزین خدا و خلق نمودند طوریکه با پیشتازی رجوی به خلق فحاشی میکردند و امروزه در بیگانی مطلق با ایران و ایرانی و در یک کینه کشی تاریخی از مردم ایرانی که دست رد بر سینه ارتجاع نوع داعشی در زرورق چپ زدند جهت رسیدن به حاکمیت بر جان و مال و ناموس ایرانیان از هضم رابع مثلث شوم اسرائیل عربستان و آمریکا نیز عبور کرده اند.
رجویها زمانیکه در اوج خدایی کردن بودند و زمانیکه در ظاهر تابلو سوپر زنان و مردان تاریخ بشری را برای بیرون تشکیلات علم میکردند، مسعودرجوی در خفا شبهای رقص رهایی برگزار میکرد، در درون تشکیلات فساد اخلاقی سر تاپای تشکیلاتش را چنان فرا گرفته بود که همین “مجاهدین خلق” از هیچ موجودی برای رفع نیازهای سرکوب شده شان فروگذار نمیکردند. طوریکه در برهوت اشرف، زنان و مردان بجان هم افتاده بودند. مسعودرجوی اما، سرخوش از اعترافات فساد درونی اعضای خود، ضمن مقدس نمایی خودش و مریم رجوی درست زمانیکه مدیریت همخوابی مسعود با زنان را برعهده داشت، به قول خودش با گرفتن اعترافات اعضاء نیش مجاهدین را چه در درون تشکیلات و چه در صورت خروج احتمالی آنها از تشکیلات را میکشید و اسناد اعترافات اخلاقی و فساد آنها را با به رخ آنها کشیدن بایگانی میکرد. شبهای رقص رهایی برگزار مینمود.
دلایل تاریخی برچیده شدن حرمسرا در اشرف
تصمیم آمریکا جهت تسخیر عراق برخلاف تصور مسعود رجوی که عراق را برای خود بعد از پایان جنگ اول خلیج و سرنگون نکردن صدام توسط بوش پدر، ابد مدت می انگاشت، تمامی محاسبات و بویژه حرمسرای مسعودرجوی را در هم شکست و این زوج تبهکار با بجا گذاشتن تمامی اعضا زیر مهیب ترین بمباران تاریخ منطقه، فرار را به قرار ترجیح دادند.
میتوان تصور نمود که نیرویی که با حضور خدا-مسعود رجوی بالای سرش به چنین فسادی و تباهکاریهایی در اثر فشارهای طاقت فرسای رجوی کشیده شده بودند با فرار و خیانت خدایشان به چه ابعادی از سقوط اخلاقی و مبارزاتی و … کشیده میشوند.
در تمامی این فرایند سقوط از عرش به فرش همواره آتش بیار معرکه های زوج رجوی، شازده های برادران قدیمی به سرکردگی مهدی ابریشمچی و عباس داوری و محمد علی جابرزاده و احمد واقف و…بودند. که در همین مدت نیز دست در شکنجه و اجرا و یا لاپوشانی قتلهای درون تشکیلاتی داشتند. و بدین صورت رجویها ضمن جمع آوری اسناد اعترافاتشان، دست این قدیمی ها را تا مرفق در تبهکاریهایش آنچنان آلوده کرده بود که نه راه پس داشتند و نه راه پیش. بویژه که خودشان نیز بایگانی ای از اعترافات در نزد رجوی داشتند تا اگر علیه رجوی وارد شدند علیه آنها دست به افشاگری زده شود. هوشیاری ضد انقلابی رجوی در این بود که از قبل برای فسق و فجورهایش بهانه های ایدئولژیک (همخوابگی مسعودرجوی بعنوان رهبرعقیدتی با زنان همان شکوفایی که در مریم رجوی با همخوابگی با او بوجود آورد ایجاد خواهد کرد و زنان مجاهد هرکدام در همبستری با مسعود رجوی تبدیل به یک مریم رجوی خواهند شد) تراشیده بود که توسط مهدی ابریشمیچی بصورت سر بسته تبلیغ میشد.
دلایل سکوت بعضی جداشدگان
از همین روست که بسیاری از کسانیکه از مجاهدین جدا شده اند و یا هنوز در تشکیلات هستند ولی جرات ابزاز حقایق درون تشکیلاتی را بطور علنی ندارند همان کسانی هستند که رجوی توانسته در دستگاه فکری جنسیت آنها را با آنچه اعترافات اخلاقی آنها مینامد چه در درون و حتی در بیرون تشکیلات به بند و اسارت بکشد. خیلی هایشان را علیه اقوامشان در درون و بیرون تشکیلات بکار بگیرد. صدای بسیاری را خفه کند. بنابراین آنچنان این نیروهای سابقا فداکار و از جان گذشته به تباهی و نیستی و سقوط هویتی دچار شدند که تنها با شاخص سقوط از عربده های ضد امپریالیستی رجوی در تهران تا خزیدن زیر قبای آنها در واشنگتن مقایسه کرد. اعضای مجاهدین در طی این بگروگان گرفته شدن هستی و هویت و اخلاق و خانواده و آینده شان، عملا یا بدرون خود فرو ریخته اند و یا چنان به سرگردانی فکری دچارند که همگان از چپ و راست زدنهایشان انگشت بدهان باز مانده اند.
لازم به ذکر است که این واقعیت در مورد همه جداشدگان از این تشکیلات یکسان نیست. هرچه افراد جدا شده در این تشکیلات قدیمی تر بوده اند و به بیان دیگر زودتر (یعنی در زمان حکومت محمدرضا شاه)به این تشکیلات وارد شده اند این عارضه در آنها شدیدتر بارز و نمود یافته و مییابد.
حق کردن بعضی سنگها:
- هر انسانی حق دارد در یک جامعه دمکراتیک (با تاکید بر برسمیت شناخته شدن حقوق بشردر آن) به هر نوع سیستم حکومتی که مد نظرش است فکرکند و یا از آن طرفداری و تبلیغش را بکند.
- تمامی اختلاف نظرهای سیاسی ایدئولژیک و… بین حاملین آن در جریان نقد و بررسی محتوایی بصورت علنی و مسالمت آمیز و بدور از هر فشار و صددرصد آزادنه صورت میپذیرد.
- نمیتوان هیچ فردی را بدلیل داشتن هر فکر و عقیده ای، حقوق فردی و انسانیش را مخدوش نمود.
- تمامی اینگونه فعالیتها، البته باید مطابق با قوانین کشور باشد(مشروط بر اینکه، قوانین بطور دمکراتیک پایه ریزی شده باشند). همانگونه که تبلیغ نازیسم در آلمان طبق قانون اساسی آن ممنوع است.
- هیچ حکومتی نیست که هرچقدر که جبار و ظالم باشد نتوان برایش نقاط مثبتی یافت. بنابراین آسمان و ریسمان بافتن در تاریخ ایران و سرو صدا کردن در مورد بعضی نقاط کاملا مثبت حکومتهای سلطنتی نمیتواند نافی مرگ تاریخی آنها گردد.
- جدا کردن سلسله های حاکم بر ایران به افغانی و مغول و ایرانی و ترک و عرب و … با رویکردی شوونیستی، چاره ای از کسانیکه نمیتوانند “واقعیت کنونی مردم ایران که محصول تاریخی-اجتماعی ایدئولژیک گذشته خود بوده و هستند” را بپذیرند حل نمیکند .
- آنچه نمیتوان تغییر داد گذشته است بویژه با نفی آن، اینگونه رویکرد حاکی از عدم توان درک و قبول واقعیت کنونی است. ولی آنچه میتوان تغییر داد آینده است که لازمه اش نو آوری است نه بازگشت به عقب.
عبور از یک سیستم حکومتی به چه معناست؟
آنچه از بیان کاشفِ “عبور نکردن مردم از سیستم سلطنت“ برمیآید این استکه سرنگونی رژیم شاهنشاهی با سابقه 2500 ساله در سال 1357 توسط مردم ایران نفهمیده صورت گرفته است!!
در این مغلطه چنان بیان میشود که سرنگونی سلطنت صرفا توسط توده مردم نا آگاه آنهم طی یک شب و یا چند شب صورت گرفته است.
سرنگونی حکومتهای توتالیتر-استبدادی نیازمند حضور دو عامل اساسی است.
اولا: مردم آنرا نخواهند و
دوما: حکومت نیز نتواند حکومت کند.
بنابراین اگر حکومتی علیرغم اینکه استبدادی است و مردم آنرا نمیخواهند ولی کماکان قادر به ادامه حکومت و اداره امور است (مستقل از اینکه با چه ابزاری حکومت کند) لزوما سرنگون نمیشود. و یا اگر نتواند حکومت کند ولی مردم آنرا بخواهند کماکان بر سر قدرت میماند.
اشاره مختصری به عبور مردم ایران از سلطنت
عبور مردم ایران از سلطنت از کی شروع شد؟
خوشبختانه از سقوط رژیم سلطنتی در ایران زمان زیادی نگذشته و میلیونها معاصرین آن در قید حیات هستند.
احمد کسروی مینویسد: «در زمان قاجار، ایران بسیار ناتوان گردید و از بزرگی و جایگاه و آوازه آن بسیار کاسته شد و انگیزه این بیش از همه یک چیز بود و آن اینکه جهان دیگر شده و کشورها به تکان آمده، ولی ایران به همان حال پیشین خود بازمیماند.».[۱۰] کسروی در ادامه میافزاید: «اینان خود کاری نمیکردند و دیگران را هم نمیگذاردند. در زمان محمدشاه میرزا ابوالقاسم قائم مقام وزیر کاردانی بود و به شایستگی کارها را پیش میبرد؛ ولی محمد شاه او را کشت و جایش را به حاجی میرزا آقاسی داد. در زمان ناصرالدین شاه میرزا تقی خان امیرکبیر به پیراستن و آراستن ایران میکوشید …، ولی ناصرالدین شاه او را کشت …، سپس هم حاجی میرزا حسین خان سپهسالار به کارهایی برخاست …، ولی ناصرالدین شاه او را نگه نداشت و مردم نیز ارج او و کارهایش را ندانستند».[۱۱] از اوائل پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار ناخشنودی مردم از ستم وابستگان حکومت رو به افزایش بود. تأسیس دارالفنون و آشنایی تدریجی ایرانیان با تغییرات و تحولات جهانی، اندیشه تغییر و لزوم حکومت قانون و پایان حکومت استبدادی را نیرو بخشید. نوشتههای روشنفکرانی مانند حاج زینالعابدین مراغهای،عبدالرحیم طالبوف، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان ومیرزا آقاخان کرمانی، سید جمال الدین اسدآبادی و دیگران زمینه های مشروطه خواهی را فراهم آورد.
سخنرانیهای نخبگان ایرانی همچون سیدجمال واعظ و ملک المتکلمین توده مردم مذهبی را با اندیشهٔ آزادی و مشروطه آشنا میکرد.[۱۵] نشریاتی مانند حبل المتین، چهرهنما،حکمت و کمی بعد ملانصرالدین که همه در خارج از ایران منتشر میشدند نیز در گسترش آزادیخواهی و مخالفت با استبداد نقش مهمی داشتند.[ن
همانگونه که در بیان کسروی نیز دیده میشود سلطنت و حکومت سلطنتی عملا نقشی جز فساد و تباهی و قتل سرداران پیشرفت و ترقی ایرانی همچون میرزا ابوالقاسم قائم مقام و یا میرزا تقی خان امیرکبیر، محمد مصدق، نداشتند.
بنابراین جدای از تمامی ظلم و ستمها و قتل و کشتارها، فاصله افتادن و عقب ماندگی ایران از جوامع بشری موتور محرک عبور تاریخی مردم ایران از سلطنت بطور جد، با انقلاب مشروطه کلید میخورد. که در ابتدا و در دوره تکوین آن توسط بسیاری از نخبگان ایرانی در زمان پادشاهان قاجار یعنی از تاریخ آغاز انقلاب مشروطه راه اندازی شد. سپس توسط سردار و رهبر تاریخساز ایران مصدق در مراحل بعد رهبری شد. هرچند این انقلاب و عبور نو پای مردم ایران از سلطنت بدلیل عدم آگاهیشان به چگونگی حفظ و حراست از دستاوردهایشان و عدم عبور کامل از سلطنت، دوبار با کمک استعمار، یکبار در کودتای 1299رضا خان و یکبار نیز در کودتای سازمان سیا 28مرداد 1332 به شکست کشیده شد. اما عبور از سلطنت در 22 بهمن 1357 به اکمال رسید طوریکه هیج کوی و برزنی، هیچ گروه و قشر و طبقه ای نبود که قاطعانه آنرا نخواهد و یا در آن شرکت نداشته باشد.
مهمتر اینکه رژیم سلطنتی را درست در زمانی که همه قدرتهای جهانی (آمریکا و انگلیس) آنرا با شکست دادن تلاشهای ایرانیان مشروطه خواه در کودتاهای خود به ایرانیان دوباره تحمیل کرده بودند، جزیره ثبات مینامیدند (مانند کارتر) و در اوج قدرت و حکومت قرار داشت به زیر کشیدند. این نخواستن و عبور از سلطنت در انقلاب 22بهمن چنان قدرتی داشت که نه تنها حکومت قدرقدرت شاه را از پای انداخت و دیکتاتور بزرگش را فراری داد بلکه قدرتهای بزرگِ حامیش را نیز متقاعد کرد که مردم ایران چنان از سلطنت عبور کرده اند که علیرغم میل باطنی این قدرتها و خواست و اصرار سران ارتش به کودتا، کودتای سوم را چاره ساز ندانسته و حتی جلوگیری نمودند و چاره ای برایشان نماند الا تن دادن به خواست مردم ایران بر عبور از سلطنت در ایران.
شاید بتوان در قالب بحث حاضر، تفاوت مقاطع کودتاهای 1299و 1332، یعنی موفقیت جهانخواران در ابقاء سلطنت و شکست ایرانیان در عبور از ان با 22 بهمن ، اینگونه بیان نمود که:
شکستهای ایرانیان و پیروزی سلطنت و استعمار حامی آن بدلیل عدم عبور کامل مردم ایران از سلطنت در آن مقاطع تاریخ ما و عبور کامل مردم ایران از سلطنت در مقطع 22بهمن است.
طوریکه در 1299 با حرکت دادن مختصر نیروی نظامی توسط آیرونساید انگلیسی بسمت تهران سران دولت پا به فرار گذاشته و مردم نیز حرکت چندانی نداشتند و در کودتای 28 مرداد 1332سازمان سیا توانست با خرید چند تن از اوباش همچون شعبان جعفری و مذهبیونی همچون کاشانی و… به موفقیت برسد، در صورتیکه در 22 بهمن با حضور کامل قویترین ارتش منطقه با تانکهای چیفتن و … در خیابانهای شهرها با اعلام حکومت نظامی نه تنها کاری از پیش نبرد که بسیاری از ارتشیان نیز برای نخسین بار در تاریخ ایران در سمت مردم ایران وارد میدان شدند و اینگونه نشان دادند که هیچ قدرتی قادر نبود جلوی عبور مردم ایران از سلطنت را بگیرد.
بلوغ ایرانیان در عبور از سلطنت نسبت به دوره های قبل
چپهای ایرانی در مقطع 28 مرداد عمدتا در قالب حزب توده کاملا بی عمل و حتی آب به آسیاب کودتا میریختند، درصورتیکه در مقطع پیروزی 22بهمن همه چپها (حتی حزب رسوای توده) هرکدام متناسب با ماهیت خود بطور تمام و کمال از عبور مردم ایران از سلطنت حمایت کردند.
بسیاری از سران مذهبیون در مقطع کودتاهای 1299و 1332 هنوز از سلطنت عبور نکرده بودند که به بقاء آن کمک و از آن حمایت میکردند. در صورتیکه در مقطع 22 بهمن خواه ناخواه پرچم عبور از سلطنت در دست آنها به رهبری خمینی بود.
در مقطع 22بهمن سالها بود که هنرمندان و فرهنگیان و بازاریان، دانشجویان، شعرا، نویسندگان، روزنامه نگاران، کارگران (بویژه کارگران صنعت نفت و…) کارمندان معلمان و حتی روحانیون، ارتشی ها و مهمتر از همه اینها و در پیشاپیش همه زنان بله شیر زنـــــــــــــــــــــــــــان ایران بعنوان مام وطنمان و بعنوان شاخص جدی پیشرفت سیاسی جامعه ایران، در نفی سلطنت نه تنها در پیشاپیش سیل خروشان دیگر اقشار جامعه قرار داشتند بلکه نمایندگان بسیاری از آنها در ابراز عبور مردم ایران از سلطنت بر تیرکهای اعدام در میدانهای کشتار سلطنتی بوسه زده در زندانهای شاه نیز نماینده داشتند.
بنابراین سخن گفتن از عدم عبور مردم ایران از سلطنت در مقطع 22 بهمن جز دهن کجی به مردم ایران و همه مبارزان از صدر مشروطه تا به امروز و البته آگاهانه و نا آگاهانه در دشمنی آشکار با آنهاست.
همانگونه که در کامنت های آمده در ذیل چنین ادعاهایی نیز مشاهده میشود. یادآور عملکرد حزب توده و بعضی روحانیون خود فروش، ارتشیان اجنبی پرست و لمپنهای بی هویت و بی مخ زمان مصدق است. آنها با پای نهادن بر خون همه سرداران و فرزندان دلیر میهن که جهت نفی دیکتاتوری سلطنتی و عبور به جامعه ای دمکراتیک و آزاد و سکولار تلاش و فداکاری کرده اند متاسفانه در خدمت بازگشت و استقرار سلطنت بویژه در خدمت یکی از شوم ترین مثلث های ارتجاعی استعماری تاریخ معاصر بشری یعنی آمریکا و اسرائیل و عربستان گام برمیدارند.
شاید لازم به یاد آوری نباشد، عبور از سلطنت یا هر نوع حکومتی برای توده های مردم با محتوای مطالعه و درک فلسفی، اجتماعی-اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنگونه که برای اقشار روشنفکر جامعه فراهم است عملی و فراهم نیست. توده ها در اساس بطور مادی و واقعی با تحملِ سرکوب، ظلم، ستم، فقر و انواع محرومیت های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی طی چندین نسل و حتی با تجربه فریب های چندین باره توسط سیاستمداران ضد مردمی، اجبارا چشمهایشان بطور کامل باز شده و در تجربه میتوانند دوست را از دشمن تشخیص داده و در نهایت از حکومتی عبور میکنند.
کاشف که با آه و ناله و سوز و گذاز از کشف چنین پدیده ای سخن میگوید. متاسفانه در اثر ضربات هولناک ناشی از پوچ در آمدن خدا و معبودش در سازمان مجاهدین و با رو شدن جنایاتشان در افشاگریهای دیگر جداشدگان، و در نتیجه رو شدن افکار متعلق به مادون سرمایه داری- قرون وسطایی همراه با خشنترین شیوه های استالینی درون تشکیلاتی با تابلو سوپر ترقی خواهی و حتی در چپ مارکسیسم و نوک پیکان تکامل که خواستار بازگشت به دوران فرعون(مسعود=خدا) هستند!!!، بعلاوه ضربه ناشی از آوار چهل ساله ای تحت نام حکومت جمهوری اسلامی، کاشف را به چنان ضدیتی با هرچه ترقیخواهی و پیشرفت و آینده نگری انداخته که هرچه بیشتر تاریخ را میخواند بجای درک فجایعی که بر سر مردم و تاریخ ایران از حکومتهای سلطنتی آمده است و حکومت کنونی نیز محصول جهل پروری آنهاست و درک و مقایسه عقب ماندگی مردم ایران با دستاوردهای معاصر بشری در حکومتهای دمکراتیک و پیشرفته و انسانی، بیشتر و بیشتر در اعماق افکار قرون و اعصار فرو رفته و خواستار بازگشت به تاریکی 2500 ساله سلطلنت میشود. اما نا صادقانه آنرا به یک قلم اشتباه مختصر مردم ایران و هندوانه دادن روشنفکران زیر بغل مردم ایران در مورد عبور نکردن از سلطنت ربط میدهد!!!!
البته روشن است که میزان تخریب و ویرانی روحی روانی تجربه شده توسط کاشف، چه در زمان حضور در مجاهدین و چه در جامعه ایران امروز او را بعنوان یک روشنفکر بجای پرتاب به جلو و یافتن راه حلهایی که جهان معاصر در حال بهره برداری از آن هستند در کمال تاسف و تعجب نسخه های قرون وسطایی را در عوالم خود برای مردم ایران چنانکه همه آهاد مردم گوش بفرمان ایشان ایستاده اند تا با انتقاد از خود در یک جلسه انتقادی با یک چرخش 180 درجه ای بسمت سلطنت هجوم ببرند میپیچد!!!
در خوش بینانه ترین شق، آنچه کاشف را به بیراهه برده است تا نتیجه گیری غلطی بکند شاید در این حقیقت نهفته استکه در تمامی دوران یاد شده فوق در عبور مردم ایران از سلطنت چه در صدر مشروطه و افتادن به دام فریب سلطنت رضا خان با شعار جمهوری در کودتای 1299 و یا کودتای28مرداد 1332 و حتی در 22 بهمن 1357 عدم توجه کاشف به این مسائل است:
- مردم ایران بطور قطع و یقین از سلطنت عبور کرده بودند ولی متاسفانه سطلنت 2500ساله با کمک استعمار امکان اینکه بداند چه میخواهد بجایش بسازد و چگونه آنرا باید بسازد، با چه مصالحی بسازد و… از او دریغ کرده بود.
- مسیر عبور از تاریکیِ تاریخیِ 1400ساله پناه بردن به تاریکی 2500 ساله نیست. بلکه باید بسمت روشنایی معاصر قدم گذاشت. نباید فراموش کرد که ایندو تاریکی در طی قرون همواره همدیگر را تامین، تقویت و پشتیبانی کرده اند.
- نباید عدم عبور خود از سلطنت را به پای مردم نوشت و تبلیغ کرد. خودی که مدعی است نطقه ورودش به سیاست را در مبارزه با سلطنت بسته اند.
- بهتر است بجای خواندن تاریخ و نتیجه گیریهای وارونه، پیشینه خود در فریب خوردن از مجاهدین و پیوستن به آنها برای مبارزه!! با سلطنت، وسپس در فریب دوباره از مجاهدین برای مبارزه!! با رژیم جمهوری اسلامی جهت برقراری رژیم جمهوری دمکراتیک!!! اسلامی رجوی با کمک به نقش خدایی مسعودرجوی با انبوه منظومه های شعریش برای چنین خدایی، و مهمتر از همه علت جداشدنش از اسلام نوع داعشی مجاهدین بدون مبارزه!!! با آنها و وارد شدن بدون مقدمه به فاز مبارزه!!! اینبار اما برای برقراری سلطنت!!! را صادقانه بخواند تا ریشه این میزان از ترقی خواهی!!! رو به عقب همراه با اعوجاج های بی در و پیکر برای خودش روشن گردد. هرچند امیدواریم مشکل سیاسی باشد.
اما براستی برهم ریختگی و آشفتگی فکری، سیاسی- خطی و بویژه عدم آرامش درمیان سیاسیون خارج کشور بویژه درمیان بعضی از جداشدگان از تشکیلات مجاهدین ناشی از چیست؟ چرا بعضیها در میان سیاسیون جدا شده از تشکیلات رجوی با علائم سرخوردگی شدید از عملکردهای سیاسی، تشکیلاتی، ایدئولژیک زوج رجوی نه تنها هیچگاه نتوانستند مبارزه سیاسی اصولی را در درون این تشکیلات شکل دهند بلکه حتی بعد از جدا شدن قادر نیستند که افکاری مترقی و پیشرو متناسب با جهان معاصر را درک و فهم و تحمل کنند. و بدرستی با مردم ایران همراه شوند.
طبق تجربه این قلم باید گفت که تشکیلات رجوی نه تنها هیچگاه تلاش نکرده است مبارز تولید کند بلکه تا توان داشته است تلاش نموده هرچه محتوای مبارزاتی در افراد بوده است را تخلیه کند که بخشی از آن در فوق آمد. آنها را طی دوره های طولانی مغزشویی با مارک و برند سوپر چپ و سوپر انقلابی در خارج تشکیلات و با گرفتن هرآنچه بوی انسانی داشت از آنها و تبدیل نمودنشان به موجوداتی که در نهایت تنها با روبات قابل مقایسه هستند و تبدلیشان به تفاله سیاسی صرفا دنباله رو در درون تشکیلات راه خداشدن خود را هموار کند. این تنها مسیری بوده است که رجوی میتوانسته در آن هر روز دروغ بگوید، خودش را خدا جا بزند، همزمان که مجاهدین را به فساد اخلاقی میکشاند خود با زنان مجاهد در حرمسراهایش همخوابگی کند، راهنمای سوپر چپ بزند ولی بسمت سوپر راستترین و فاشیسترین جناحهای امپریالیستی بپیچید. دست به کشتار کردها بزند، با صدام علیه کشورشان متحد شود، به مزدوری امپریالیستهایی درآید که مدعی بود مبارزه مسلحانه با رژیم بدلیل این است که آنها جاده صافکن امپریالیستها هستند، تبدیل به ابزار دست مثلث شوم آمریکا و اسرائیل و عربستان جانی ترین و خشنترین مثلث معاصر گردد و کسی دم برنیاورد و کماکان فرعون قوم خود باقی بماند.
گذشته از این مسعودرجوی چون خود را خدا میدانست و مردم در این دستگاه فکری جایگاهی جز گوسفندانی که باید توسط این خدا فقط به چرا برده شوند تا در موقع نیاز هوایج این خدا را با کشته شدن، با کشتن، با هورا کشیدن، با … تامین کنند. بنابراین پیروانش نیز هیچگاه هیچ اعتماد و تکیه ای به مردم و خواسته های آنها نداشته و ندارند. توده ها فقط باید با فتوای رهبری عقیدتی هدایت شوند. همانگونه که کاشف نیز به یکباره فتوای جدیدی صادر کرده و با قسم و ایه به آنها اعلام میکند. و تاریخی از مبارزه مردم ایران علیه سلطنت را نادیده میگیرد. و در اوج وقاحت با توهین به مردم و گوسفند تقلی کردن آنها خطاب به روشنفکران میگوید زیر بغل توده ها هندوانه ندهید. آنها نفهمیده اند که سلطنت چه گل گلابی بوده است و سرنگونش کرده اند.
آنکه نفهمیده مردم ایران نیستند.
از ما گفتن
داود باقروند ارشد
دوم اردیبهشت 1398
22 آوریل 2019
——————————————–
- نقدهایی به آلترناتیوسازیهای استعماری آپوزیسیون خارج کشور
- هیچگاه فکر نمیکردم که تا اینقدر بتوانم با نظرات محمدرضا شاه موافق باشم
- رضا شاه روحش شاد