قسمت دوم: پاسخ تشریحی به سوالِ، آیا مجاهدین تغییر کرده اند؟ رویکردشان به جنبش مهسا
مسعودرجوی و تغییرات شگرفش، رویکردش به جنبش مهسا و دیگر گروهها
آیا اعضاء مجاهدین سرمایه اند یا قربانیان مغزشویی نیازمند درمان
توضیحات تشریحی در مورد سوال ناقص مانده، آیا اعضای مجاهدین سرمایه اند یا...
پرگار بی بی سی با سازمان مجاهدین چه بایدکرد؟ با شرکت داود باقروند ارشد
برنامه پرگار با شرکت داود باقروند ارشد
گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور
Who are Mek cult? An inside report for the first time by defected High-ranking Mek and NCRI member.
An inside report for the first time by an ex-high-ranking member of Mek and NCRI based on the Mek’s own publications and ... Who assassinated the Americans in Tehran? Mek and Spying for Russia Did CIA destroy Mek-Russia spy net? How Mek retaliated? Seizure of US Embassy in Tehran? Mek’s Islamist Revolutionary Courts Mek and the Children in the Combat Mek and Saddam Hossein of Iraq and Saudi Arabia Mek as Assassinators Who is the head wife in Mek Leader’s Harem? Have they changed? How Maryam Rajavi deceives the western world? How Mek terrorism differs to ISIS and Al Qaeda terrorism? Why Mek is more dangerous? Use of 10-year-old children in combat by Mek. Who are the wives of the harem of the Caliph of the Mek? Mek’s planed courts and justice for their Islamic State describe by its Calipha. How the world can protect itself against terrorism?
مصطفی رجوی پدرش مسعودرجوی را به دادگاه کشانده است
در مطلب سپتامبر 2020 نیز تحت مطلب ” سخنی با مصطفی رجوی” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.
داود باقروند ارشد عضو علیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور
محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور
تقدیم به امیروفا یغمایی که مسعودرجوی مادرش را جلو چشمانش ذبح کرد
مبارزه با رژیم یا فروپاشی درونی فرقه ای داعشی که میلیتاریسیم جهانی برای ایران تدارک دیده است
چرا رجوی نیاز دارد درخواست دیدار با اعضای در اسارتش را به نبرد دین بین فو تعبیر کند؟
افشای حقایق پشت پرده ضدیت با خانواده با اسناد سازمانی توسط داود باقروندارشد از مسئولین خانوادهها در مجاهدین
گسترش وطن فروشی در خارج کشور به سرکردگی رهبر همه وطن فروشان و دشمنان ایران
حمایت از تحریم و حمله نظامی به ایران خیانت به مردم و فاصله گرفتن آشکار از ایران و ایرانی
تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد
پایه اجتماعی فرقه رجوی (آمریکای نئوکانها) درحال فروپاشی است و رجوی برای صدمین بار بیگانه پرستیش به گل نشسته است
پربیننده ترین ها
ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
ملاقات با آقای گای فرهوفشتادت عضو پارلمان اروپا و رهبر فراکسیون لیبرالهای اتحادیه اروپا از سیاستمداران عالی و افشای همه ترفندهای فریب فرقه رجوی در زمینه ماهیت این فرقه و فشارها و توطئه هایی که علیه جدا شدگان اعمال میکند.
بنابه دعوت یو ان واچ جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی شرکت کرد. خانم دکتر هشترودی بنا به دعوت جنبش نه به تروریسم وفرقه ها در این نشست شرکت کردند که حضور ایشان باعث خوشحالی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها گردید. ایشان ضمن حضورفعالشان در نشست با اعضای عالیرتبه شرکت کننده در جلسه به بحث و گفتگو پرداختند. ازجمله با وزیر سابق دادگستری و عضو پارلمان کانادا آقای ایروین کولتر و از بنیانگذاران یوان هیومن راتس واچ مفصلا به بحث پرداختند. این کنفرانس سالیانه جهت شنیدن گزارشات قربانیان حقوق بشربرگزار میشود. در همین رابطه آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سخنانی بشرح زیر ایراد کردند:
درملاقات با دکترورنر هویر به اطلاع ایشان رسید که: فرقه رجوی در حال تدارک دیدن یک زندان ابدی موسوم به اشرف 3 در محلی دورافتاده میباشد. این محل یک پایگاه نظامی متروکه آمریکایی می باشد با یک فرودگاه و یک سکوی هلی برد کوچک و بخشی از سیستم های داخلی آن مستقیما از آمریکا آورده شده و نصب گردیده اند. از ایشان استمداد کمک شد.
ملاقات با همسر نرگس محمدی در مقر ملل متحد ژنو-------آقای داود ارشد و خانم دکتر هشترودی با همسر نرگس محمدی در این ملاقات آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی که خودشان نیز چندین نوبت زندان بوده اند از نقض حقوق بشر در ایران گزارشی به کنفرانس ارائه کردند و از تناقضات موجود در سیستم قضایی ایران در جریان محاکمه نسرین محمدی بطور مفصل و جامع سخن گفتند.خانم دکتر هشترودی و آقای مهندس ارشد با ایشان ابراز همدردی کردند و جزئیات بیشتری از موارد نقض حقوق بشر در فرقه تروریستی رجوی که در آن فعال بوده است را برای آقای تقی رحمانی تشریح نمودند.
دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا
ملاقات با رهبر حزب دمکراتهای آزاد آلمان (اف پ د) آقای کریستین لیندنر در جریان کنگره سه روزه احزاب لیبرال اروپا در آمرستردام هلند. افشای جنایات فرقه رجوی علیه اعضا و جدا شدگان
آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد. چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟ چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟ چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟ چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟ چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟ چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟ چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟ چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟ چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟ چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟ چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟ آیا بخاطر همین چرا ها نیست که: وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟ آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند. و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.
خانم دکتر فریبا هشترودی: با یقین میگویم که مجاهدین شکنجه میکنند…. هشترودی1سرکار خانم دکتر فریبا هشترودی یکی از برجسته ترین زنان ایرانی جزء افتخارات ایرانیان در فرانسه، نویسنده و خبرنگار و فعال سیاسی که سابقا عضو شورای ملی مقاومت ایران بوده است که باید ایشان را بیشتر شناخت با علم یقینی در مورد فرقه تروریستی رجوی از درون آن سخن میگوید. وقتی به عمق پوسیدگی تشکل رجوی پی بردم جدا شدم بله
آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی
مهدی تقوایی از اعضای زندانی زمان شاه تشکیلات مجاهدین، که رضا رضایی در خانه او با ساواکی ها روبرو و خودکشی کرد. و مسئول چاپخانه مخفی سازمان بود. با همسر و دو فرزندش در مخالفت با انقلاب ایدئولژیک بعد از محاکمه اش در عراق به ارودگاه مرگ رمادی عراق فرستاده شدند تا در آنجا بپوسند.
بدون شناخت علمی از فرقه های خطرناک تحلیل عملکردهای فرقه رجوی و اثرات بشدت مخرب آن بر اعضا و جداشدگان و خلاص شدن از فشارهای شکنجه گونه روانی مغزشویی های چندین دهساله غیرممکن است
خانم آناگومز نماینده پارلمان اروپا خواستار اخراج فرقه رجوی شد
افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد
افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد
قسمت سوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات
قسمت سوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات
قسمت دوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است
قسمت دوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی: افشاگریهای فرشته هدایتی در مورد فرقه رجوی
قسمت اول: گفت و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات
قسمت اول: گفت و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات
سیامک نادری مرگهای مشکوک فرقه رجوی را افشا میکند
کشتن و سربه نیست کردنهای فرقه رجوی
سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان
سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان
78 سال پس از مرگش، جملهای حسرتبار که خود او یک بار درباب قائممقام و امیرکبیر گفته بود میتواند زندگی و زمانهاش را خلاصه سازد: «سبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفتند».
آقای همنشین بهار مقاله ای در خور تقدیر در معرفی محمد فروغی تهیه کرده اند که در زیر آمده است.
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، در این شبِ سردِ مهآلود که بهقول تَنسَر Tansar – در نامه به گُشْنَسپْ(شاه طبرستان) ـ تمیز حقیقت از میان برخاسته و سیرت انسانی رها گشتهاست، به شما سلام میکنم. سلامی پُر از گرما و امید.
خواهران و برادران عزیز، در بحث دولتمردان عصر رضاشاه، پیشتر، به اندیشهها، آرزوها و رنجهای سیدحسن تقیزاده، علیاکبر خان داور، تیمورتاش و نصرتالدوله فیروز اشاره نمودهام. در این بخش به یکی از فرهیختگان تاریخ معاصر ایران که براستی ذُکاءالمُلک بود و در آسمان مهآلود زمانه خویش، چون «فروغ»ی درخشید، میپردازم. محمدعلی فروغی، شاهدِ دورانِ گُذار، که همچون بزرگان عصر روشنگری، چندساحَتی بود.
چو دانست كز مرگ نتوان گريخت بسى آبِ خونين ز ديده بريخت بگُسترد فرش اندر ايوانِ خويش بفرمود كامَدْش بهرام پيش بدو گفت كاى پاکزاده پسر بهمردى و دانش بر آورده سر بهمن پادشاهى نهادست روى كه رنگ رُخم كرد همرنگِ موى چو روز تو آمد، جهاندار باش خردمند باش و بىآزار باش خداوندِ پيروز يار تو باد دل زير دستان شكار تو باد اگر در فرازى و گر در نشيب نبايد نهادن سر اندر فريب كمان دار دل را زبانت چو تير تو اين گفتههاى من آسان مگير چو اندرز بنوشت فرّخ دبير بياورد و بنهاد پيش وزير جهاندار بَرزد يكى باد سرد پس آن لعل رخسارگان كَرد زرد چنين بود تا بود گردان سپهر گهى پُر ز درد و گهى پُر ز مهر
شاهنامه فردوسی – اندرز اورمزد به فرزندش بهرام در زمان مرگ
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، در این شبِ سردِ مهآلود که بهقول تَنسَر Tansar – در نامه به گُشْنَسپْ(شاه طبرستان) ـ تمیز حقیقت از میان برخاسته و سیرت انسانی رها گشتهاست، به شما سلام میکنم. سلامی پُر از گرما و امید. خواهران و برادران عزیز، در بحث دولتمردان عصر رضاشاه، پیشتر، به اندیشهها، آرزوها و رنجهای سیدحسن تقیزاده، علیاکبر خان داور، تیمورتاش و نصرتالدوله فیروز اشاره نمودهام. در این بخش به یکی از فرهیختگان تاریخ معاصر ایران که براستی ذُکاءالمُلک بود و در آسمان مهآلود زمانه خویش، چون «فروغ»ی درخشید، میپردازم. محمدعلی فروغی، شاهدِ دورانِ گُذار، که همچون بزرگان عصر روشنگری، چندساحتی بود.
…
فراز و فرود سرهنگ محمود پولادین، عبدالله امیر طهماسبی، جعفرقلیخان بختیاری (سردار بهادر)، محمدولیخان اسدی، ارباب کیخسرو شاهرخ، شیخ خزعل و، امثال محمدخان درگاهی، محمدحسین آیرم، سرپاس مختاری و سپهبد احمد امیراحمدی هم، پُر از عبرت است، اما پرداختن به آنان فرصت دیگری میطلبد. ضمن اینکه به برخی وقایع هنوز اِشراف کافی ندارم. برگردیم به عالیجناب محمدعلی فروغی از فعالان و مبارزان انقلاب مشروطه و اولین و آخرین نخستوزیر رضاشاه، که با درایت و هوشمندی، برای بازآفرینی هویت ایران مُدرن تلاش کرد. برخی اجداد فروغی را از یهودیان بغداد خواندهاند که به اصفهان آمده و مسلمان شدند. طی جنگ جهانی دوم هم کسانی که پشت رادیو آلمان نازی بودند، به عمد، به این موضوع دامن میزدند و دوبیتی زیر که ظاهراً مخاطبش محمدرضا شاه پهلوی بود، اینجا و آنجا خوانده میشد:
شاها کنم از خُبث فروغی خبرَت
خون میکند این جهود ناکس جگرت
خطبهٔ شهی و عزل تو را خواهد خواند
زانگونه که خواند از برای پدرت
به فروغی گوشهمیزدند که گرگزاده را شهنشاه تاجدار لقب داده و جُهود است و چه و چه.
به گرگزاده شهنشاه تاجدار مگوی
مگو گزاف و مریز آبروی تاج و سریر
که گرگزاده سرانجام گرگ خواهد شد
اگرچه مریم عمرانش داده باشد شیر
سلام ما که رسانَد پیام ما که برَد؟
به این یهودی میهنفروش و دزد شهیر
به پشت رادیو هر شب میا و نطق مکن
که حرف مفت تو دیگر نمیکند تأثیر
رفیق قافله بودن شریک دزد شدن
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
…
جّد بزرگ محمدعلی فروغی، میرزا ابوتراب، نمایندهٔ اصفهان در شورای کبیر مغان بود.
شورای مزبور در دشت مغان، به دعوت نادر شاه و برای تصدیق سلطنت او، تشکیل شد و نادر در برابر بزرگان اعلام کرد که آنچه میبایست انجام دادهاست و حالا تصمیم به کنارهگیری از کارها و استراحت دارد و بزرگان کشور به اتفاق آرا، وی را به سلطنت برگزیدند.
محمدمهدی ارباب اصفهانی که بازرگانی میکرد، پدر بزرگش بود و محمدحسین فروغی پدرش، که به ذُکاءالمُلک معروف شد و ناصرالدین شاه به او لقب فروغی داد.
فروغ یافت چو از مدح شاه، گفته من
مرا خدیو معظم لقب «فروغی» داد
پدر فروغی در دوران مظفرالدین شاه روزنامهٔ تربیت (نخستین روزنامهٔ غیردولتی ایران) را منتشر میکرد. وی که به زبان عربی و فرانسه آشنا بود، مترجم شاه و رئیس وزارت انطباعات شد و بر تدوین و انتشار کتب نظارت داشت. فروغی هم مانند پدرش، ذُکاءالمُلک لقب گرفت. وی علاوه بر وکالت و ریاست مجلس شورای ملی، پنج بار وزیر خارجه، چهار بار وزیر دارایی، سه بار وزیر عدلیه، چهار بار وزیر جنگ، یک بار وزیر اقتصاد ملی (پیشه، هنر و تجارت)، یک بار وزیر دربار و چهار بار نخستوزیر شده بود، اما او را در کتبی که نوشته یا ترجمه و تصحیح کرده بهتر میتوان دید. نخستین کتاب دربارهٔ فلسفه غرب(سیر حکمت در اروپا) را او نوشت. «این کتاب، گذشته از اینکه گزارش مفیدی از موضوع خود به دست میداد، نمونه خوبی نیز از کوشش او در پرداخت فارسی فلسفی در دوران جدید بود.»
فروغی در تصحیح متون کهن، ازجمله اشعار سعدی و حافظ و فردوسی و خیام و نظامی، کوشید. البته در تدوین رباعیات خیام، قاسم غنی به او یاری رساند. حبیب یغمایی هم، به او کمک کرد تا خمسه نظامی را تصحیح کند و منتخب شاهنامه، برای دانش آموزان دوره دبیرستان آماده شود. افزون بر تصحیح نوشتههای کهن، فروغی کتب زیادی را در رشتههای مختلف علوم انسانی به فارسی برگرداند و در این راه بسیاری از واژگان پایه این علوم را خود برای نخستین بار ساخت و برای آنها برابرهای شایستهای یافت. «او تحول ذهن و زبان را توامان از لوازم کار میدانست، و به اهمیت زبان و غنای آن التفات و اِشراف داشت.»
…
تلاش فروغی در تأسیس فرهنگستان زبان فارسی، قابل انکار نیست. جمعشدن افرادی نظیر دهخدا، ملکالشعراء بهار، سعید نفیسی، بدیعالزمان فروزانفر و خود او در فرهنگستان، به نوزایی زبان معاصر فارسی کمک کرد. اینان در طی شش سال حدود ۲هزار واژه ساختند و برای سخن گفتن ایرانیان نظامی جدید تدوین کردند. «فروغی مشکلِ زبانِ نوشتاریِ فارسی را در برخورد با دنیایِ مدرن و خواستههایِ زبانیِ آن میفهمید و در پیِ چارهاندیشی برایِ آن بود.» او اعتقاد داشت که زبان آینه فرهنگ قوم است و فرهنگ، مایه ارجمندی و نیرومندی.
…
فروغی در کنگره هزاره فردوسی نیز شرکت داشت و آثار چندی دربارهٔ تاریخ (به ویژه تاریخ ایران باستان) به رشته تحریر درآورد. رئیس انجمن آثار ملی هم بود و به نگهداری از آثار باستانی ایران بها میداد. با تلاش وی در آبان ۱۳۰۹ قانون عتیقات از تصویب مجلس گذشت و برای حفاری، کشف، تملک و حفظ اشیا باستانی، قانون وضع شد. آن انسان دانشور و فرهنگورز با حضور در موزه ایران باستان با خطابه «موزه چیست و برای چیست؟» به ارزش و اهمیت موزهرفتن (که همین الآن هم برای بسیاری از ما بیگانه است) توجه داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمدعلی فروغی در سال ۱۲۵۴ پا به جهان گشود و ۱۳۲۱ به یادگارها پیوست. او که از خُردسالی شوق دانستن داشت، نزد پدر ادبیات فارسی و عربی خواند و بعدها در دارالفنون، پزشکی و داروسازی آموخت، اما به فلسفه و ادبیات و تاریخ بیشتر اشتیاق داشت. به مدرسهٔ صدر و مروی و سپهسالار نیز رفت و بر دانش خود در فلسفهٔ مشا و اشراق افزود و همزمان و با آموختن بیشتر زبانهای فرانسه و انگلیسی، با دیدگاه فیلسوفان اروپایی آشنا شد. به نقاشی هم علاقه داشت. شاگرد کمالالملک بود و در برابر، به استادش زبان فرانسه میآموخت.
در آغاز سلطنت مظفرالدین شاه، در مدرسهٔ ادب به مدیریت یحیی دولتآبادی، مدرسهٔ علمیه به مدیریت مهدیقلی هدایت و در دارالفنون، به آموزگاری پرداخت. بعدها مترجم زبانهای فرانسه و انگلیسی وزارت انطباعات شد (که نظارت بر تدوین و انتشار و مجموعهسازی کتابهای درسی و غیردرسی و مطبوعات کشور را برعهده داشت). او که زبان عربی و تا حدودی روسی هم میدانست، در مدرسه علوم سیاسی تدریس میکرد و در تدوین کتابهای درسی نقش داشت. تاریخ را برای نخستین بار به عنوان ماده درسی وارد مدرسه سیاسی کرد و از آنجا که چنین درسی تا پیش از آن وجود نداشت، خود وظیفه نوشتن کتاب ویژه تدریس را برعهده گرفت و اولین کتاب مدون تاریخ را تألیف کرد. او به تاریخ به عنوان یک علم و اساس آموزش تمدن و تکامل بشریت نگاه میکرد. فروغی برگردان و تألیف کتبی چون «آداب مشروطیت دول»، «تاریخ ملل مشرقزمین» و «اصول علم ثروت ملل» را در دستور کار خود گذاشت. اصول علم ثروت ملل، نخستین کتاب آکادمیک اقتصاد در تاریخ مدرن ایران است و در آنزمان تنها کتاب اقتصاد برگردانده شده به فارسی بود. سه کتاب فوق را میتوان نقطهٔ عطفی در طرح اندیشههای مدرن سیاسی، اقتصادی در ایران به حساب آورد. فروغی در کتاب «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» که کمی پس از صدور فرمان مشروطیت به چاپ رسید، ضمن اشاره به مفاهیم کلی حقوق اساسی، بسیاری از واژگان جاافتادهٔ حقوق را نخستین بار به بحث گذاشت. کتاب مزبور «اندیشه و ارکان حکومت سکولار را در ذهن نسلی از سیاستمداران ایران کاشت و بسیاری از آنان را با مفاهیم نویی چون دموکراسی پارلمانی، حقوق طبیعی، قانون اساسی، اصل تفکیک قوا، حق مالکیت، حق آزادی اجتماعات، حق اعتصاب کارگران، حریم خصوصی و نظایر آن آشنا کرد.» واژه حقوق، برای نخستین بار در این کتابها بکار میرفت.
محمدعلی فروغی در ۳۲ سالگی به ریاست مدرسهٔ علوم سیاسی رسید که بعدها تبدیل به دانشکدهٔ حقوق دانشگاه تهران شد. میگویند وی معلم خصوصی احمدشاه نیز بودهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مخالفین فروغی این گزاره را رواج دادهاند که وی حلقهٔ واسطهٔ نسل کهن فراماسونهای عهد قاجار(ملکمها و مشیرالدولهها) با فراماسونهای نسل بعد بود و اگر در روز تاجگذاری رضاشاه، شِنلِ آبیِ سلطنت را بر دوش وی انداخت، بیدلیل نیست! رنگ آبی، نماد فراماسونری است.
اسماعیل رائین، در کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران، با اشاره به اینکه پدر فروغی از پیشکسوتان ترویج فرهنگ غرب و فراماسونری در ایران بود مینویسد محمدعلی فروغی هم از فراماسونهای ایران شد. مؤلف تاریخ بیستسالهٔ ایران نیز همین مضمون را ساز کردهاست. انگار فراماسونبودن، لزوماً به معنی اجنبیپرستی و وابستگی است و عضویت در لُژ بیداری هم گماشتگیست و لاغیر! واقعش در مورد فراماسونری، داستانسرایی و دروغ کم نیست. فراماسونها با شعار «آزادی، برابری، برادری» نقش بزرگی در انقلاب آمریکا در سالهای ۱۷۷۵–۱۷۸۳ علیه استعمار انگلیس، در انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ علیه نظام اشرافی فرانسه داشتند. همچنین آموزههای فراماسونری نقش کلیدی در ایدئولوژی انقلاب آمریکای جنوبی بر ضد استعمار اسپانیا به رهبری سیمون بولیوار داشت. فراماسونری اگرچه در مقطعی به جریانی تبدیل شد که بخشی از آن در دست دستگاه سیاسی بریتانیا قرار گرفت، اما در اصل، مضمونی ترقیخواهانه داشت و در آغاز پیمانی بود بین کسانی که میخواستند با گسترش سکولاریسم در برابر ساختار توانایی که روحانیون مرتجع پشت آن بودند، بایستند. فراماسونری به عنوان یک کلوب و محفل سیاسی با شعارهای آزادی و برابری بیگانه نیست و همیشه وابستگی و خیانت را تداعی نمیکند. جورج واشینگتن، توماس جفرسون، فرانکلین ادامز، و ناپلئون، فراماسون و در عین حال میهن دوست بودند. همچنین ادیب الممالک فراهانی، سیدحسن تقیزاده، کمالالملک نقاش، حکیمالملک، یحیی دولتآبادی، محمدعلی فروغی و… تنظیم رایطه امثال سیدحسن تقیزاده و فروغی با بریتانیای آنزمان، بویژه در بُرههای که شوروی(سابق) برو و بیا داشت، لزوماً به معنی وابستگی و گماشتگی نیست.
در ایران، چون احزاب سیاسی نشو و نمای لازم را نداشت، کسانی سعی میکردند پشت همدیگر را بگیرند.
یکنوع پیمان برای برهم کشیدن همدیگر. مثل آنچه در برخی احزاب و محافل دانشگاهی… میبینیم که کسانی هوای همدیگر را داشته و دارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نام پهلوی را که معانی آشکار ملیگرایانه و تاریخی داشت، محمدعلی فروغی، به رضاشاه پیشنهاد کرد. وی جلوتر با القاب متفاوتی خطاب میشد. میرپنج، سردارسپه، شست تیر (به دلیل مهارتش در تیراندازی با مسلسل).
…
محمدعلی فروغی در بَرچینش دودمان قاجار(نهم آبان ۱۳۰۴) و انتقال سلطنت از سلسله پیشین به پهلوی، نقش تعیینکننده داشت. ۱۵ آذر همان سال، مجلس مؤسسان با نطق رضاخان افتتاح شد و بعد از یک هفته بحث، وی را به پادشاهی ایران برگزید. ۲۸ آذر ۱۳۰۴، به خواست رضاشاه، فروغی نخستوزیر شد و چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ مراسم تاجگذاری را برگزار نمود. فروغی در آن مراسم خطابهای ایراد کرد و به ستایش ایران باستان و تاریخ شاهنشاهی پرداخت.
(فروغی در خطابه تاجگذاری چند بیت از اشعار فردوسی را هم آوردهاست. خطابه تاجگذاری در پانویس همین مقاله ثبت شدهاست.)
…
حدود دو ماه پس از تاجگذاری، رضاشاه از طریق تیمورتاش، به فروغی ابلاغ کرد که خواهان استعفای اوست. کابینه فروغی هم به کار خود پایان داد. رضاشاه بعداً او را برای وزارت جنگ برگزید، اما عملاً خودش آن را اداره میکرد.
۲۹ شهریور ۱۳۱۲، به فرمان رضاشاه، مهدیقلی هدایت(مخبرالسلطنه) استعفا داد و اعلیحضرت دوباره دست به دامن فروغی شد تا تشکیل کابینه دهد. چندی بعد تیمورتاش، جعفرقلیخان بختیاری(سردار بهادر) و… به دستور رضاشاه به کام مرگ رفتند.
در پیامد ماجرای مسجد گوهرشاد هم، محمدولی اسدی(پدر داماد فروغی) و نایبالتولیه آستان قدس رضوی، دستگیر شد. فروغی جانب او را گرفت اما اعلیحضرت برآشفت و با فریاد او را «زن ریشدار» خطاب کرد. سپس از نخستوزیری عزل شد و تا شهریور ۱۳۲۰ خانهنشین بود. محمدولی اسدی از پیش استدلال کرده بود که اجباریشدن کلاه پهلوی، به مخالفین دولت بهانه میدهد، ولی زیر شکنجه از او اقرار گرفتند که با حکومت درافتادهاست و سپس وی را کشتند.
گرچه فروغی در سالهای خانهنشینی به ترجمه، تحقیق، تألیف و سخنرانی در دانشکدهها و مجامع فرهنگی پرداخت، اما نابخردی و قدرناشناسی، تأثیر ویرانگرش را در او و فرهیختگان جامعه گذاشت. آن ادیب خردمند، پیشتر در خطابه تاجگذاری به اندرز اورمزد به فرزندش بهرام در زمان مرگ اشاره کرده و غیرمستقیم به شاه گوشه زده بود که:
اگر در فرازى و گر در نشيب – نبايد نهادن سر اندر فريب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمدعلی فروغی، فعالیت سیاسی را رها کرد و گوشه نشین شد اما در شهریور ۱۳۲۰ و در پی یورش متفقین به خاک ایران، رضاشاه بار دیگر به ضرورت حضور آن انسان خردمند پی بُرد و او به جای علی منصور نشست و در جایگاه نخستوزیر مسؤولیت مذاکره با متفقین را بر دوش گرفت. با سفیرکبیر شوروی و وزیرمختار انگلیس مذاکره کرد و با تدبیر از فروپاشی کشور جلوگیری نمود. به هنگام اشغال ایران در شهریور ۲۰ محمدعلی فروغی امضای رضاشاه برای استعفا را گرفت و مذاکره با دول متفق را پیش بُرد. در آن زمان، کسانیکه در جنگ جهانی دوم طرفدار آلمان بودند و تصور میکردند ارتش هیتلر در آستانه پیروزی در جنگ است، دل پُری از فروغی داشتند. همانزمان رادیو فارسی برلین هم به خاطر آنچه نَسَب یهودی فروغی میخواند به وی بد و بیراه میگفت. هواداران آلمان نازی، فروغی را مسخره میکردند و دشنام میدادند.
۲۳ شهریور ۱۳۲۰ سفرای انگلیس و روس به رضاشاه اولتیماتوم دادند که تا ۲۶ شهریور ساعت دوازده نیم روز باید استعفاء بدهد وگرنه تهران اشغال خواهد شد. کناررفتن اعلیحضرت از سلطنت(یک روز قبل از آنکه متفقین به تهران بریزند) یکی از مهمترین اقدامات فروغی بود. متن استعفا هم توسط وی نوشته شد و به امضای شاه رسید. با برکناری رضاشاه، و انتقال سلطنت به ولیعهد، تجزیهٔ ایران توسط متفقین، مرتفع شد.
…
در استعفانامه رضاشاه آمده بود: نظر به اینکه من همه قوای خود را در این چندساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شدهام، حس میکنم که اینک وقت آن رسیدهاست که یک قوه و بُنیهِ جوانتری به کارهای کشور، که مراقبت دائم لازم دارد، بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملّت را فراهم آورَد، بنابراین، امور سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کردم و از کار کنار نمودم و از امروز، که ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ است، عموم ملّت از کشوری و لشکری، ولیعهد و جانشین مرا باید به سلطنت بشناسند و آنچه نسبت به من، از پیروی مصالح کشور میکردند، نسبت به ایشان بکنند.
کاخ مرمر، تهران، به تاریخ بیست و پنج شهریور ۱۳۲۰
…
استعفانامه را فروغی در مجلس قرائت کرد و ضمن نطقی ازجمله گفت:
«بنا شد کنارهگیری اعلیحضرت سابق و زمامداری اعلیحضرت لاحق را به ملت اعلام کنیم…امیدوارم این سلطنت نو، بر ملت ایران مبارک باشد و آرزوهائی که ملت ایران نسبت به خودش دارد و آرزوهائی که ملت و میهنپرستان ایران نسبت به این دولت و ملت و مملکت دارند در سایه توجهات شاهنشاه جوان جدید صورت وقوع پیدا کند…[ایشان] امر فرمودند که به اطلاع عامه و مجلس شورای ملی برسانیم که … اگر در گذشته نسبت به مردم جمعاً یا فرداً تعدیاتی شده باشد از هر ناحیهای که آن تعدیات واقع شده باشد از صدر تا ذیل مطمئن باشند که اقدام خواهیم کرد از برای اینکه آن تعدیات مرتفع و حتیالامکان جبران بشود…»
فروغی که اولین نخستوزیر در دورهٔ محمدرضاشاه نیز بود، ششم آذر ماه ۱۳۲۱ از نَفس افتاد و در ابن بابویه در شهر ری به خاک سپرده شد. او پیشتر در یادداشتهای شخصی روزانهٔ خود نوشته بود: «فقط تأسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم میخواهد بدانم کار انسان به کجا میرسد.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمدعلی فروغی مثل هر انسان دیگری بری از اشتباه نبود، اما او نجیب و دانشور بود و میهنش را دوست داشت. بر او نقد وارد است اما، نقد او این گزاره ناراست نیست که گویا حاصل کار صادق هدایت در مورد خیام را برای خودش برداشته و ازهمین رو هدایت خودکشی کردهاست! این دروغ نیست که عامل سیاست انگلیس بوده و مدرسه سیاسی را هم برای تربیت سرسپردگان تأسیس کردهاست! به زعم مخالفین فروغی هدف او از ترویج تاریخ باستانی، نشاندادن ارتباطات تاریخی ملت ایران خصوصاً در دورهٔ هخامنشی با یهودیها بودهاست که در جریان آن کورش(که نامش در تورات آمده) در مقام ناجی این قوم ظهور میکند. به نظر آنان این فروغی بود که رضاخان را به سلطنت رساند. او بود که با احمدشاه قاجار به منظور پذیرفتن استعفا و کنارهگیری رسمی از سلطنت گفتگو کرد و هفت میلیون تومان به احمدشاه داد تا وی را متقاعد به استعفا کند. فروغی بود که بر قتلهای سیاسی رضاشاه سرپوش گذاشت. املاک غصبی وی هم زیر سر فروغیست، همچنین انتخابات دستوری مجلس شورای ملی. فروغی بود که رضاخان را فراری داد و پسرش را بهتخت نشاند. فروغی مانند پدرش از فراماسونهای ایران شد و در ۳۲ سالگی از بنیانگذاران لژ بیداری ایران بود و به مقام استاد اعظم با عنوان خاص چراغدار نائل گشت. او سرسپرده انگلیس بوده، فعالیت ضددینی داشته و باستانگرایی را به منزله ابزاری برای ضدیت با دورهٔ اسلامی برجسته کردهاست. نطق پُرتملق وی در روز تاجگذاری رضاخان هم به اندازه کافی گویا هست. بعدها هم وی را فراری داد. ازاین گذشته «اسناد آمریکایی نشان میدهند که محمدعلی فروغی (ذُکاءالمُلک) و… نماینده و کارگزار پروفسور پوپ در ایران بوده و در کار سرقت و قاچاق آثار باستانی.»!
(اینها که گفتم ادعاهای مخالفین فروغی نسبت به اوست.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد علی فروغی که وزیر عدلیه هم بود، قانون اصول محاکمات حقوقی را به اجرا درآورد و قدمی بزرگ در راه استواری عدلیه جدید برداشت. خودش گفتهاست تشکیل یک قوه قضائیه خوب، لوازمی داشت اما ما فاقد آن بودیم. متنفذین که اساساً با عدلیه مخالف بودند. علمای دین هم حکومت واقعی را حق خود میدانستند و نمیخواستند از دست بدهند، مخالفت آخوندها با حکومت قانون به حدی بود که محاکم عدلیه تا مدت مدیدی احکامی را که صادر میکردند حکم نمینامیدند و جرات نمیکردند عنوان صدور حکم به خود بدهند، و رای خود را در دعاوی راپرت به مقام وزارت عنوان میکردند. با مرارت و خون دل، اول قانونی که از کمیسیون گذشت قانون تشکیلات عدلیه بود که برطبق آن عدلیه ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمیز [تمییز] و متفرعات آنها گردید و دوم قانونی که گذشت قانون اصول محاکمات حقوقی بود. نوبت اولی که من وزیر عدلیه شدم آن قانون را به رسمیت رسانیدم و حکم به اجرای آن دادم… البته مقدسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرفها زدند و رسالهها نوشتند. یکی از آنها، اول اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپکردن آنها فراموش شده بود که ابتدا به بسم الله الرحمن الرحیم [اشاره] شود… اگر میخواستیم نغمه قانون مجازات و قانون مدنی را بلند کنیم هنگامه برپا میشد که در مقابل قانون شرع قانون وضع میکنند.[لابد] باید گوش و دماغبُریدن و آدمگچگرفتن و امثال آنها مداومت میشد!
…
در دورههای پنجم و ششم مجلس شورای ملی، بین جناح فروغی که تغییر حکومت از قاجار به پهلوی را به مصلحت کشور میدیدند، با امثال دکتر مصدق که این موضوع را نمیپذیرفتند، جنگ و مرافعه بود. در این نزاع بیشترین حمله به فروغی بود. در مجلس ششم، دکتر مصدق در خصوص کاپیتولاسیون هم، فروغی را متهم به سرسپردگی نمود و از «تجدید عهدنامهٔ ترکمانچای» و «تجاهر در خیانت» صحبت کرد که فروغی بسیار رنجید. نخستوزیر وقت مستوفی الممالک هم آن اتهام را رد کرد. واقعش داوری آن انسان شریف – دکتر مصدق که فرهیختگان ایران او را تا همیشه دوست دارند – درست نبود و سالها بعد فروغی، کاپیتولاسیون را مُلغٰی کرد. کسانیکه کودتای سال ۳۲ را قیام مردم جا میزنند و با دکتر مصدق زاویه و فاصله دارند، داوری ناسنجیده ایشان را خیلی برجسته میکنند. واقعش رابطه دور و نزدیک فروغی – مصدق، مصدق – تقیزاده، کسروی – تقیزاده، گاه با سوءتفاهم همراه میشد و چندان خوشایند نبود، اما یک دلیلش استبداد دیرپا در میهن ماست و اینکه ما همه پروردگان سفره استبدادیم.
بعد از برکناری رضاشاه از قدرت، محمدعلی فروغی ضمن یک نطق رادیویی، زیر عنوان چرا اساس مشروطیت مختل شد؟ ـ با اشاره به آزادی گفت: شما ملت ایران کمتر وقتی بودهاست که از نعمت آزادی حقیقی یعنی مجری و محترمبودن قانون برخوردار بوده باشید و چندین مرتبه حکومت ملی یعنی اساس مشروطیت شما مختل شدهاست، علت اصلی این بوده که قدر این نعمت را به درستی نمیدانستیم و به وظایف آن قیام نمیکردیم…
او در کتاب آداب مشروطیت ملل نوشته بود: سابق بر این مردم تصور میکردند که یک نفر یا جماعت، باید صاحب اختیار مطلق عموم ناس باشد و امور ایشان را هر طور میخواهد اداره کند و مردم حق ندارند چون و چرا نمایند. حتی در بعضی ممالک سلاطین مدعی بودند که از جانب الله هستند و امر ایشان امر الهی و واجبالاطاعه است… هیچ وقت یک نفر یا یک جماعت حق ندارد صاحب اختیار یک قوم و ملت بشود و صاحب اختیار ملت باید خود ملت باشد و امور خویش را اداره کند. باید به مردم آزادی داد تا امور خود را خود اداره کنند.
محمدعلی فروغی بر حفظ تمامیت ارضی تأکید داشت و دولت کارآمد را از لوازم اصلاحات میدانست. او همانند تقیزاده و داور، «دولت مرکزی و مقتدر را در شرایط آن روز لازمه حفظ تمامیت ارضی و زمینهساز حکومت قانون میدانست تا شرایطی پیش آید که مصلحین بتوانند با توسل به آن نهادسازی کنند. آنها نمیخواستند دولت مقتدر به حکومتی آمرانه و نافی آزادیهای مدنی تبدیل شود.»
فروغی برای پیشبرد اصلاحات به بازوی حکومت مقتدر احتیاج داشت ولی پرسیدنیست که آیا همین، باعث نشد تا آن انسان دانشور و فرهنگ ورز، اینجا و آنجا چشم بر پایمالشدن آزادیها ببندد و توجیه کند؟ گویی اصلاحات اجتماعی و سیاسی بدون استبداد رضاشاهی ممکن نیست! استبداد خشنی که اندرز مریدان خودش را هم حتی وقتی در زرورق تملق میپیچیدند برنمیتافت و دامن علیاکبرخان داور، تیمورتاش و خود فروغی را هم گرفت. متأسفانه در تاریخ شاهزده و شیخگزیده ما، گاه به اصحاب قدرت اندرز هم نمیتوان داد حتی اگر نظامالملک باشی، سیاستنامهات بهناچار به گزافهگویی و چاپلوسی آلوده خواهد شد. پانویس
مرا داد فرمود و خود داور است
ابیات پایان خطابه از شاهنامه فردوسی است. اندرز اورمزد به فرزندش بهرام در زمان مرگ، که پیشتر اشاره کردم. ابیات آغازین را هم با کمی تغییر در نامه انوشیروان به کارداران خویش، میتوان دید
یکی نامه فرمود بر پهلوی
پسند آیدت چون زمن بشنوی
نخستین سخن چون گشایش کنیم
جهان آفرین را ستایش کنیم
مرا داد فرمود و خود داور است
ز هر برتری جاودان برتر است
…
در برخی نسخهها اینگونه ضبط شده: جهاندار بر داوران داور است – از اندیشه هركسی برتر است
در این حطابه، برگردان فارسی یکی دو عبارت را که زنده یاد فروغی به عربی نوشتهاند در کروشه آوردم، همچنین چند واژه را که در اصل خطابه درست نوشته شده، اما در نمونههای منتشره، اشتباه نقل (و تایپ) شده، تا آنجا که میدانستم تصحیح کردم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خطابه تاجگذاری اعلیحضرت رضاشاه کبیر
یکشنبه چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۰۵
نخستین سخن چون گشایش کنم
جهان آفرین را ستایش کنم
جهاندار بر داوران داور است
ز هر برتری جاودان برتر است
این تاج و تخت که امروز به مبارکی و میمنت بوجود مسعود اعلیحضرت همایون شاهنشاهی خلد الله ملکه و سلطانه[خدا پادشاهی و قدرت او را جاوید بدارد] مزین میشود یادگار سلاسل عدیده از ملوکان نامدار و جمعی کثیر از سلاطین عظیمالشأن است که از دیر زمانی آوازه این سرزمین را در دنیا به نیکی بلند نموده و قوم ایرانی را به مدارج عالیه مجد و شرف رسانیدهاند، جمشید و فریدون پیشدادی و کیکاوس و کیخسرو کیانی را اگر موضوع افسانههای باستانی بخوانند درباره رفعت مقام کورش و داریوش هخامنشی شبهه نمیتوانند که مصداق «الفضل ما شهدت به الأعداء»[فضل آن است که دشمنان و مخالفان از کمالات کسی سخن گویند] گردیده و در ۲۵ قرن پیش به تصدیق دشمنان، معظمترین دولت دنیا را تأسیس نموده و عرصه پهناوری را که یک حد آن چین و هند و حد دیگرش روم و یونان بود جولانگاه رشادت و شهامت ایرانیان ساخته و آثار حیرتانگیزی مانند عمارت تخت جمشید و نقوش بیستون از خود باقی گذاشته و مزایای جهانگیری و جهانداری را در وجود خود جمع نمودهاند.
ذکر اسامی اردشیر و شاهپور ذوالاکتاف بخاطر میآورد که چگونه پادشاهان ساسانی سربهسر امپراطوریهای رم میگذاشتند و همواره دست تعدی و تجاوز آنان را از خاک پاک ایران کوتاه مینمودند.
خسرو انوشیروان نام نامی خود را مرادف عدل و داد قرار داده، علم و حکمت را اگر چه در هند و روم بوده، به مملکت خود جلب نموده، و در عالم انسانیت دارای آن مقام منیع گردیده که سیّد کائنات صلیاللهعلیهو آلهوسَلّم به دوران او نازیدهاست. خسروپرویز دربار ایران را به ثروت و حشمت و جلال بینظیر معرفی کرده، امراء سامانی و دیلمی مانند نصر بن احمد و عضدالدوله عشق و شور ایرانی را به هنرپروری و آبادی و عمران ثابت نمودهاند.
شاه اسماعیل صفوی خود را جوهر غیرت و رشادت قلمداد کرد و شاهعباس کبیر نمونه کاملی از مملکتداری و رعیتپروری و سیاستمداری بدست عالمیان دادهاست.
حکمت بالغه خداوند جلت قدرته چنین مقتضی است که احوال ممالک و امم نیز مانند اوضاع طبیعت زیر و رو و نشیب و فراز داشته باشد. گاهی به اوج ترقی و تمکن و قدرت صعود کنند و زمانی به حضیض ضعف و مسکنت نزول نمایند. مملکت و ملت ایران نیز از این قاعده کلی مستثنی نبوده ولیکن فضل الهی همیشه شامل حال ما گردیده و اگر وقتی به حکمت، دری را بسته، پس از چندی به رحمت در دیگری گشوده و در طول ادوار قصیر یا طویل از پستی و انحطاط، رادمردان سترگ بوجود آوردهاست که دوره سربلندی و سعادت را برای اهل این سرزمین تجدید نمودهاند.
ظهور اردشیر بابکان پس از زمان انحطاط سلسله اشکانی و شاه اسماعیل صفوی بعد از دوره تطاول مغول و انقلابات ناشیه از آن و نادرشاه افشار در دنباله فتنه افغان، بهترین امثلهٔ این قضیه و شاهد این مدعا میباشد.
شهریارا
انعقاد این محفل عالی که وجوه[وجود؟] ملت ایران با قلبی سرشار از شادی و مسرت و صمیمیت [و] حسن ارادت در آن شرف حضور یافته، و مقارن این احوال عموم اهل مملکت در سرتاسر ایران به جشن و سرور اشتغال دارند، و دوستان خارجی ما نیز با شوق و ذوق وافر در این شادمانی شرکت مینمایند، تنها برای آن نیست که یک پادشاه نو، به تخت این سلطنت کهن، پای مینهد و تاج کیانی بر سر میگذارد، بلکه برای آن است که به این ملت ستمدیده بشارت رسیدهاست که بار دیگر آب رفته بجوی آمده و بهخواست خداوندی روزگار حرمان و محنت سپری شده و ایام سربلندی و عزت روی نمودهاست.
مُبشّر این نوید و علل این مژده که جانفشاندن بر آن رواست، عملیات مُحیّرالعُقول ذات مقدس ملوکانهاست که در گشودن ابواب خیر بر روی این ملت در مدتی قلیل راهی طویل پیموده، و در موقعی که هیچگونه ترقب[چشمداشت از غیر] و انتظاری نبود بلکه علائم یأس و نومیدی از همه طرف هویدا بود دست همت از آستین غیرت درآورد و وسایل قدرت و دقت و سعادت ملت را از سرحد عدم به اقلیم وجود ساییده به مدارج عالیه ارتقاء داد و به این موجب وارث بالاستحقاق تاج کی و تخت جم گردید.
شاهنشاها
ملت ایران میداند که امروز پادشاهی پاک زاد و ایرانی نژاد دارد که غمخوار او است و مقام سلطنت را برای هوای نفس و عیش و کامرانی خویش احراز ننموده، بلکه در ازای زحمات و مجاهدت فوقالعادهاش در راه احیای مُلک و دولت، و برای تکمیل اجرای نیات مقدسه خود در فراهمساختن اسباب آسایش ابناء نوع و آبادی این مرز و بوم دریافتهاست.
ملت ایران میداند که ذات شاهانه با آن که وظیفه خود را نسبت به وطن بطور وافی و اکمل قبلاً ادا فرمودهاید، و پس از تحمل این همه متاعب و به کاربردن آن اندازه مساعی، بر حسب قاعده حقاً برای وجود مبارک نوبت استراحت و فراغت رسیده، مَعهذا آن ضمیر مُنیر، آنی از خیال رعیت آسوده نیست و دائماً در فکر بهبودی احوال آنان است، و اگر هر آینه بواسطه موانع طبیعی با فقدان وسایل و اسباب در انجام منظور همایونی راجع به اصلاح امور مملکتی اندک تأخیر و تأنی حاصل شود، خاطر مقدس مکدر و قلب مبارک متألم میگردد.
ملت ایران میبیند که امروز به فیض وجود شاهنشاهی فایض شده که رفتار و گفتارش برای هر فردی از افراد و هر جمعیتی از جماعات باید سرمشق واقع شود، و اگر طریق «الناس علی دین ملوکهم»[مردم به شیوه حاکمانشان زندگی میکنند] به پیماید، همانا به سرمنزل سعادت و شرافت خواهد رسید.
ملت ایران باید بداند و البته خواهد دانست که امروز تقرّب به حضرت سلطنت به وسیله تأیید هواهای نفسانی و استرضای جنبه ضعف بشری سلطان، و تشبثات گوناگون و توسل به مقامات غیر مقتضیه میسر نخواهد شد، بلکه یگانه راه نیل به آن مقصد عالی احراز مقامات رفیعه هنر و کمال و ابراز لیاقت و حسن نیت و درایت در خدمتگزاری این آب و خاک است. خادم، محترم و عزیز، و خائن، خوار و خفیف خواهد بود، و به همین سبب در سایه توجهات ملوکانه، دولت، خدمتگذاران لایق صدیق پرورش داد و ملت، قابلیت و استعداد خود را نمودار خواهد ساخت، و یقین آن است که نیت پاک اعلیحضرت همایونی افراد ملت و چاکران درگاه را نیز در شاهراه صحت و استقامت هدایت خواهد نمود و روح آن بزرگواران عالینشان که اکنون وجود مبارک، به حق، برجای ایشان تکیه میزند شاد و خرم خواهد گشت.
شاهنشاها
همه کس انصاف خواهد داد که سخن بیهوده و گزاف نگفتم و اینک از روی دل و جان زبان به دعا گشوده عرض میکنم:
ز دیدار تو تاج روشن شدهاست
ز بدها تو را بخت جوشن شدهاست
سرت سبز بادا دلت پر ز داد
جهان بی سر و افسر تو مباد
تو را باد جاوید تخت و کلاه
که شایست تاجی و زیبای گاه
خداوند پیروز یار تو باد
دل زیر دستان شکار تو باد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فروغی و کنفرانس صلح پاریس
پس از جنگ جهانی اول، محمدعلی فروغی در هیئت اعزامی ایران به کنفرانس صلح پاریس و جامعهٔ ملل عضویت داشت. با پیمان ورسای Treaty of Versailles، که رسماً به نخستین جنگ جهانی خاتمه داد، میراث کشورهای شکستخورده آلمان و اتریش و عثمانی تقسیم میشد و ایران هم هیئتی اعزام کرد (علیقلی مسعود انصاری وزیر خارجه، محمدعلی فروغی، حسین علاء و دیگران)، که ازجمله خواهان بخشهای ایرانینشین عثمانی مانند کردستان و دیار بکر بود. البته هیئت اعزامی به آن کنفرانس راه نیافت. اضافه کنم که قرارداد ورسای ۱۹۱۹، هیچ ربطی به قرارداد تنظیمی ۱۹۱۹ وثوقالدوله، ندارد. این مطلب را بدین جهت آوردم که متاسفانه در شماری از نوشتهها و بهاصطلاح «تحلیلها»، هنوز این دو مقوله یکی پنداشته شده که بعد از یک سده که از آن دو واقعه میگذرد، براستی تأسفبرانگیز است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم – کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
محمدعلی فروغی یکی از اساتید مدرسه سیاسی بود و در آنجا ازجمله تاریخ ایران را تدریس میکرد. از قول شاگردانش گفته میشود که وی گاه و بیگاه یادآور میشد بدون تکیه بر انگلستان نمیتوان به ترقی و پیشرفت رسید.با انگلیس نباید عداوت ورزید. حتی اگر فروغی، نظیر چنین مطالبی گفته باشد، منظور وی گماشتگی و سرسپردگی نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در کف شیر نر خونخوارهای – غیر تسلیم و رضا کو چارهای
مولوی در دفتر ششم مثنوی، زیر عنوان:
«حوالهکردن مُرغ، گرفتاری خود را در دام به فعل و مَکر زاهد…» ــ
از زبان مرغ گرفتار میگوید:
گفت آن مرغ این سزای او بود
که فسون زاهدان را بشنود
ای رفیقان راهها را بست یار
آهوی لنگیم و او شیر شکار
در کف شیر نر خونخوارهای
غیر تسلیم و رضا کو چارهای
…
ممکن است به این داستان شاخ و برگ داده باشند
میگویند زمانی که رضاشاه بر محمدولی اسدی (پدر داماد فروغی) خشم گرفت و او را به زندان انداخت، فروغی که وساطتاش به جایی نرسید در نامهای نوشت:
در کف شیر نر خونخوارهای
غیر تسلیم و رضا کو چارهای
…
این نامه بهدست رضاشاه رسید و او به خود گرفت و بر فروغی سخت غضب کرد…
او هم فعالیت سیاسی را رها کرد و گوشه نشین شد تا بعدها، که ایران با یورش متفقین روبرو شد و رضاشاه بار دیگر به ضرورت حضور آن انسان خردمند پی بُرد و او با سفیرکبیر شوروی و وزیرمختار انگلیس مذاکره کرد و با تدبیر از فروپاشی کشور جلوگیری نمود. ۲۳ شهریور ۱۳۲۰ سفرای انگلیس و روس به رضاشاه اولتیماتوم دادند که تا ۲۶ شهریور ساعت دوازده نیم روز باید استعفاء بدهد وگرنه تهران اشغال خواهد شد.
بدستور علیحضرت، فروغی با آنان صحبت کرد و بعد از مدتی از او پرسید نتیچه چی شد؟
فروغی در جواب گفت:
در کف شیر نر خونخوارهای – غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شماری از نخستین کتابهای علمی به زبان فارسی کار محمدعلی فروغی است
نخستین کتاب علم اقتصاد در ایران (اصول علم ثروت ملل)
نخستین کتاب حقوق اساسی در ایران (آداب مشروطیت دول)
نخستین کتاب تاریخ ملل در ایران (تاریخ ملل قدیمه مشرق)
شماری از مقالات محمدعلی فروغی
وزارت امورخارجهٔ ما وجود خارجی ندارد
ایران در ۱۹۱۹
کنفرانس صلح پاریس در ۱۹۱۹
جامعهٔ ملل
اختلافات سرحدی ایران و شوروی
تأثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی
[درباره] انتخابات
جلوگیری از مخاطراتی که برای زبان فارسی در پیش است
فارسینویسی
نفوذ زبانهای بیگانه در زبان فارسی
فرهنگستان چیست
پیام من به فرهنگستان
مقدمهٔ آیین سخنوری
فن سماع طبیعی
سخنوران ایران در عصر حاضر
ادای تکلیف نسبت به سعدی
مقدمهٔ گلستان سعدی
مقدمهٔ بوستان
حکیم خیام نیشابوری
مقدمهٔ شفا از ابوعلی سینا
مخاطرات تدوین قوانین مدنی ایران
تقلید و ابتکار
موزه چیست و برای چیست؟
بیانی اجمالی از کتابخانهٔ شورای ملی
رسالهٔ «سرالاسرار»
مردمشناسی چیست؟
استقلال فرهنگی ملتها
تاریخ مختصر دولت قدیم روم
در بارهٔ تاریخ ایران
ایران را چرا باید دوست داشت؟
…
شماری دیگر از آثار او بدین قرار است:
سیر حکمت در اروپا،
یادداشتهای روزانه پاریس (این یادداشتها با عزیمت از تهران آغاز شده و با ترک پاریس خاتمه مییابد)
دوره مختصر از علم فیزیک
تاریخ ساسانیان
حکمت سقراط و افلاطون
خطابه دفاعیه سقراط
اندیشههای دور و دراز
خلاصه گفتار در روش به کاربردن عقل (دکارت)
ترجمه او از کتاب دکارت تحت نام «گفتار در روش» هنوز با گذشت قریب یک قرن، یگانه باقی ماندهاست
تاریخ اسکندر کبیر
دیوان فروغی –گفته میشود در مدح امامان شیعه، همچنین شاهان قاجار و پهلوی، شعر سرودهاست که نمیدانم چقدر واقعی است. دیوان مزبور یک بار در زمان حیات وی چاپ سنگی شده و دیگر هم تجدید چاپ نشدهاست.
همانطور که پیشتر اشاره شد، محمدعلی فروغی، ایران را دوست داشت. در آثار به جا مانده از او واژگانِ ایران، تاریخ ایران، فرهنگ ایران، ادبیات ایران و مردم ایران، بیش از همه تکرار شدهاست.
منابع
مجموعه مقالات محمدعلی فروغی (ذُکاءالمُلک)
یادداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی
افشینوفایی، محمد، یاداشتهای محمد علی فروغی
افشینوفایی، محمد. فیروزبخش، پژمان، سالشمار زندگی و فهرست تألیفات محمدعلی فروغی
افشینوفایی، محمد. فیروزبخش، پژمان، دربارهٔ خاطرات منتشرنشده «جامع حکمت و ادب مشرق و مغرب» محمدعلی فروغی
حقدار، علیاصغر، محمدعلی فروغی و ساختههای نوین مدنی
افرادی، احمد: فروغی در گذر تاریخ
امینی، محمد، (گفتگو با حسین مُهری)، محمدعلی فروغی ـ ذُکاءالمُلک
میرفطروس، علی، دکتر محمّد مصدّق و محمّد علی فروغی:دو روِش و منِشِ
سعیدی، حوریه، محمدعلی فروغی (ذُکاءالمُلک) در رویارویی با محمد مصدق (مصدق السلطنه)
مجد، محمدقلی، درباره رضاشاه (گفتگو)
مجتهدی، کریم، آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب
آجودانی، ماشاءالله، سازندگان ایران مدرن
قیصری، علی، نیاز به نهادسازی و دولت پهلوی
صدیق، عیسی، طرز کار فروغی در اداره امور دولت
پل بوگار، اصول علم ثروت ملل یعنی اکونومی پلتیک، برگردان میرزا محمدعلیخان بن ذُکاءالمُلک
رائفی پور، علی اکبر، محمدعلی فروغی کیه؟
آدمیت، فریدون، محمدعلی فروغی. ایدئولوژی نهضت مشروطه ایران
لقمان، مسعود، درباره محمدعلی فروغی
میلانی، عباس، گفتگو با مسعود لقمان
آشوری، داریوش، علومِ انسانی در ایران و مسئلهیِ زبانِ آن ۱۳۲۲ قمری
زارعی، پویا، فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایران مدرن
خواجهنوری، ابراهیم، میرزا محمدعلی خان ذکاءالملک
مینوی، مجتبی، در رثای سی سالگی درگذشت فروغی
عاقلی، باقر، شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران
توکلی طرقی، محمد، تاریخپردازی و ایرانآرایی
فروغی، محمود، خاطرات
اتحاد، هوشنگ، پژوهشگران معاصر
پهلوان، چنگیز، ریشههای تجدد
احمد واردی، زندگی و زمانه محمدعلی فروغی، ترجمه عبدالحسین آذرنگ
آذرنگ، عبدالحسین، محمدعلی فروغی، فصلی تازه در ترجمه
انتظام، نصرالله، خاطرات
خاطرات سر ریدر بولارد
غنینژاد موسی، محمدعلی فروغی در عرصه سیاست و اقتصاد
نیکی کدی، ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان
بهنود، مسعود، از سیدضیا تا بختیار
چمن آرا، سهراب، محمد علی فروغی بزرگ مرد تاریخ مشروطه ایران
داودیان، بهروز، زندگی و اندیشههای محمدعلی فروغی
صفایی، ابراهیم، «جمله معترضه» در سخنان فروغی
بُربُر، مسعود. فروغی، اندیشمند آزادی و تکامل
جهانبگلو، رامین، فروغی و بنیاد لیبرالیسم ایرانی
جهانبگلو، رامین، عقلانیّت و مدرنیته در نوشتههای محمدعلی فروغی
غنی، سیروس، ایران برآمدن رضاخان، برافتادن قاجارها، نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد
نفیسی، سعید، محمدعلی فروغی، یک مرد بزرگ
محمود طلوعی، بازیگران عصر پهلوی، از فروغی تا فردوست
مشیری، بهرام، [محمدعلی] فروغی که بود…
رائین، اسماعیل، فراموشخانه و فراماسونری در ایران
مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران
هاشمی حائری، علی، آنچه من از مرحوم فروغی به یاد دارم
اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ کامل ایران، ایران از استیلای مغول تا ظهور صفویه
پیرنیا، حسن، ایران باستان
جامی، پژوهشگران، گذشتخ چراغ راه آینده است
افتخاری روزبهانی، علی، فروغی، نظامالملکی در عصرجدید
مسکوب، شاهرخ، ملیگرایی، تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاریه و طلوع پهلوی
=============================
مطالب مرتبط
فروغی و چهل سال تلاش برای بازآفرینی هویت ایران مدرن
پویا زارعیکارشناس ارشد تاریخ دانشگاه سوربن پاریس
این یادداشت به مناسبت هفتادوپنجمین سالمرگ محمدعلی فروغی منتشر میشود
«این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک میزند»!
جملهای که محمدعلی فروغی از خلال خاطرات سالهای جوانی خود برای توصیف مقاومت جامعه ایران در قبال ورود مظاهر مدرنیته به ایران روایت میکند، آینهای به دست میدهد از زمانهای که او در آن زیست و از جهلی که به مصافش برخاست. روایت سالهای زندگی محمدعلی فروغی، لیبرال تجددخواه، نماینده مجلس، وزیر عدلیه، وزیر خارجه، وزیر مالیه، نخستوزیر و یکی از سه معمار اصلی مدرن کردن ایران در عصر پهلوی اول، روایت یکی از پرفراز و نشیبترین برهههای تاریخ ایران معاصر ایران است.
محمدعلی جوان، پسر محمد حسین فروغی تجددخواه سرشناس عصر قاجار، شیفته ادب فارسی و فردوسی و سعدی بود. اوقات فراغت را گاه با زدن سهتار پر میکرد، با این حال بخش قابل توجهی از وقت خود را به نوشتن و ترجمه و بحث پیرامون نظرات فلاسفه غربی میگذراند. با آنکه از نظر مالی در مضیقه بود، عشقی بیپایان به خرید کتاب داشت چنان که به گفته خود خرید کتاب او را «خانهخراب» کرده بود. سیگار نمیکشید چرا که گمانش این بود «ملاحظه مردم واجب است». مشروب نمیخورد، قمار نمیکرد و این شیوه زندگی را مدیون تربیت توأم با آزادی خود میدانست که چون او را منع نکرده بودند، حریص نشد. چون همسر خود را در جوانی از دست داد، دیگر همسر اختیار نکرد. به لحاظ فکری به نظریه تکامل داروین معتقد بود، و اگرچه خود را از نظر اعتقادی (دستکم در برهه جوانی) ندانمگرا میدانست، با این حال دست به کفرگویی و استهزاء پیغمبران نیز نمیزد چرا که این کارها را «تضییع عمر» میدانست.
درحالیکه افتخار میکرد هرگز مقید و مجبور به تقدس نبوده، آرزو میکرد دولت بتواند سرانجام جلوی قمهزنی را بگیرد؛ امری که یکبار امیرکبیر برای انجام آن دورخیز کرد، اما توفیقی نیافت. در دستنوشتهها از «عشق مردم به جعل اکاذیب» مینالید، از فساد اخلاقی شاهان قاجار و جامعه ایرانی به سختی گله میکرد و دزدی و گدایی و غارتگری را شاخصهای همهگیر در دوره قاجار میدانست. از عوامفریبی میگفت و اینکه «در مملکت ما حرفهای مُهمل، زود مؤثر میشود و نتیجه میدهد،اما حرفهای حسابی به خرج هیچکس نمیرود». شکوه از وضع سخت زنان در عصر ظلمت ایرانی نیز در نوشتهجات او به چشم میخورد. ضمن خاطرهای مینویسد: «زنی که خوب میخواند آنجا آمد، قدری خواند. چقدر صدای خوبی دارد. افسوس خوردم از اینکه مملکت ما استعداد ضایعکن است. اگر در فرنگ بود این استعداد پرورش مییافت و این زن در تئاترها و مجامع عالیه آواز میخواند و شخصی محترم بود و حال آنکه حالا ضعیفهای است در به در و بیچاره و دستخوش هوی و هوس مردم رذل».
عینک بر چهره فروغی جوان که ابزار تمسخرش را فراهم میآورد، نشانه تجدد او نبود. تجدد حقیقی چیزی بود که وی در ذهن بدان میاندیشید.
فروغی: فرزند عصر روشنگری
آغاز قرن ۱۶ تا واپسین سالهای قرن ۱۸ میلادی دوره ظهور چهرههایی در عرصه علم و فرهنگ غرب است که تصور انسان مدرن را از جهان دگرگون کردند. هر کدام از این شخصیتها به بخشی از تصور رایج انسان سنتی از هستی حمله بردند و پایههای اعتقادی را که برای قرون و هزارهها در تفکر انسانی ثابت مانده بودند ویران ساخته و دست به خلق مفاهیم نو زدند. ماکیاولی با طرح اندیشه سیاسی مدرن جهان قدیم و جدید را از هم منفصل کرد، هابز با پیشکشیدن دولت مدنی مفهوم شهروندی و نظام حکومتی را معنای دیگر داد، دکارت جهان فلسفی ارسطو را واژگونه کرد، لاک با طرح حقوق طبیعی به سلطه «تکلیف» خاتمه داد، اسپینوزا حلقه اتصال اخلاق با مذهب را برید، جفرسون جدائی دین از دولت را تئوریزه کرد و اسحاق نیوتن نگاه علمی انسان به جهان پیرامون خود را منقلب کرد. در این سالها که شالودههای جهان امروزین ریخته میشد، جامعه ایران به خمودگی صدهاساله خود خوگرفته بود.
در چنین فضائی فروغی در روزنامه «تربیت»، که اولین روزنامه غیردولتی ایران در عصرمظفرالدینشاه خوانده میشود و بیش از ۴۰۰ شماره از آن منتشر شد، به همراه پدرش که رئیس اداره دارالترجمه دربار بود به ترویج اندیشه قانونمداری و آزادیخواهی میپرداخت. در پاورقی آن زندگینامهها و عقاید بزرگان رنسانس و عصر روشنگری غرب چاپ میشد. از آن سو در مدرسه «علوم سیاسی» مشیرالدوله که برای نخستین بار علم سیاست به گونهای آکادمیک آموزش داده میشد، پدر فروغی و خود او که هر دو به ریاست رسیدند نقشی تعیین کننده داشتند؛ نه تنها در مدیریت مدرسه، بلکه همچنین در تهیه متنهای درسی. کتاب اصول ثروت ملل که فروغی ترجمه و تألیف کرد نخستین کتاب آکادمیک اقتصاد در تاریخ مدرن ایران است. کتاب دیگرش «حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیت دول» اندیشه و ارکان حکومت سکولار را در ذهن نسلی از سیاستمداران ایران کاشت و بسیاری از آنان را با مفاهیم نویی چون دموکراسی پارلمانی، حقوق طبیعی، قانون اساسی، اصل تفکیک قوا، حق مالکیت، حق آزادی اجتماعات، حق اعتصاب کارگران، حریم خصوصی و نظایر آن آشنا کرد. مجتبی مینوی، چهره سرشناس ادبی ایران، در مقالهای به مناسبت سیامین سالگرد مرگ فروغی اشاره کرده بود که چگونه تمام دوره درس خواندن و نشو و نمای نسل او با تألیفات فروغیها و اسم خاندان فروغی گره خورده بود. بسیاری از فارغالتحصیلان این مدرسه در نهضت مشروطه ایران نقشی اساسی ایفا کردند.
فروغی همچون بزرگان عصر روشنگری، روشنفکری چندساحتی بود با این حال گرچه رد فضای فکری فرانسویان را در آثار او میتوان دید، بسیار به نسل اول پدران بنیانگذار آمریکا شباهت داشت که عمده عمر خود را در سیاست سر کردند. معتقد بود که اگر یک گروه درست در رأس حکومت اقدام کنند، میتوانند جامعه را به پیش ببرند و در علاقهاش به تفکر انتقادی و علم جدید و فلسفه قدیم یونانی و لاتین، تربیت و تأسیس نهادهای آموزشی، نوع سیاستورزی، تسلطش به زبان، اعتقادش به سکولاریسم، رویاپردازیاش برای آینده بشر و نحوه حکمرانی اصلح بیش از همه به توماس جفرسون نویسنده پیشنویس بیانیه استقلال آمریکا میمانست. روزگاری گفته بود:«فقط تاسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم میخواهد بدانم کار انسان به کجا میرسد». این عطش برای اندیشیدن به محالات و دنیای آینده او را از قاطبه جامعه ایرانی متمایز و با عموم روشنفکران عصر روشنگری غرب مشترک میکرد. این علاقه کنجکاوانه به ابعاد و ارکان حکومت تازه محدود نبود و زندگی نوع بشر را نیز در بر میگرفت. در رسالهای که فروغی قریب به یک قرن پیش به نام «اندیشه دور و دراز» نوشته است، برای انسانِ آینده روزی را میبیند که کتابهای صوتی باب شده است و افراد به وسیله ویدئو کنفرانس با یکدیگر ارتباط میگیرند.
در زمانی که موج مارکسیسم کشورهای جهان را درمینوردید، فروغی مغلوب گفتمان غالب زمانه نشد و تلاش کرد از پایه و با کمک کتب کلاسیک، جامعه ایران را با اساس فلسفه و علل مدرنیته در غرب آشنا کند. کتابی که او در این باب تحت عنوان «سیر حکمت در اروپا» در سه جلد نوشت برای دههها مرجع اصلی ایرانیان برای شناخت فلسفه غرب قرار گرفت و ترجمهای که از کتاب دکارت تحت نام «گفتار در روش» انجام داد هنوز با گذشت قریب یک قرن، یگانه باقی مانده است. با این حال راهی که فروغی لیبرال در ترجمه و انتقال کتب پایه فلاسفه غرب شروع کرده بود در هیاهوی استیلای مارکسیسم بر قاطبه جامعه روشنفکری ایران نیمهتمام ماند. شیوه فروغی، آموزش گامبهگام و راه صعود پلکانی از جهان قدیم تا رنسانس و عصر روشنگری و از آن به جهان مدرن بود اما جامعه روشنفکری که پس از او بر سرکار آمد، ۵۰۰ سال پرش کرد و جامعه ایران را که در آغاز عصر پوستاندازی خود به سر میبرد، بیآنکه توالی تاریخی رشد اروپایی را طی کرده باشد، به دیوار مارکسیسم کوبید. حزب توده ظهور کرد و رو به اضمحلال گذارد، دهها گروه چریکی و هزاران تن به نام ایدههای مارکس و کمونیسم در ایران قیام کردند و کشته شدند؛ بیآنکه هنوز ترجمهای از اصلیترین کتاب کارل مارکس در ایران موجود باشد. اولین ترجمه فارسی از کتاب «سرمایه» در ۱۳۵۴ منتشر شد.
هویت ملی یا ناسیونالیسم؟
در طی سالهای قرن ۱۹ و ۲۰ که جهان متمدن با بحرانهای استقلال و جنگهای هویتی متعدد ناشی از تشکیل دولت-ملتها و رواج ایدئولوژیهای ناسیونالیستی مواجه بود، بحث پیرامون تعریف هویت ملی به کانون نزاع بدل شده بود. هر قوم و کشوری تلاش میکرد با توسل به تاریخ قدیم یا ارزشهای جدید هویت خود و سپس هویت شهروندان خود را تعیین کند. ایران نیز با آنکه امواج مدرنیته دیر به آن رسید، از این قاعده مستثنی نبود.
ایرانی کیست و ایرانی بودن در دوران مدرن به چه معنا است؟ این هسته اصلی سوالهائی بودند که فروغی با ورودش به حلقه نخست تصمیمگیران حکومتی در پی یافتن پاسخ برای آنها دست به یکی از جسورانهترین پروژههای قرون معاصر زد و دستاندرکار تعریف و بازآفرینی هویت ملی شد. آرمان نخستین مشروطه، اصلاح ساختار حکومتی از بالا بود، آنچه اما فروغی هدف گرفته بود انقلاب مدرنیسم در بطن جامعه ایران بود. دست زدن به تغییرات در حوزه سنتها و مقدسات جامعهای که به قرنها عقبماندگی خو کرده است، قمار خطرناکی بود که فروغی به سه پشتوانه روی آن دست به تهور زد: ۱- شناخت بنیادینی که از تاریخ و فرهنگ ایران داشت، ۲- آشنائی عمیقی که با تمدن غرب یافته بود و ۳- داشتن حاکمی پرنفوذ و اقتدارگرا چون رضاشاه که میتوانست از او در پیشبرد اهدافش کمک بگیرد. به اتکای میراث پیشین نهضت مشروطه که ساختار صلب و سنتی جامعه ایران را لرزانده بود، فروغی تلاش کرد کارگزار عبور دادن جامعه ایران به دنیای جدید شود. در دورهای که روشنفکران ایرانی بیش از مدل حکومت، محتوای آن را در سر میپروراندند، از انقراض قاجاریه حمایت کرد، به جمهوریت نه گفت و دست به سردارسپه داد تا سلطنت پهلوی شکل بگیرد.
به مدد گستره دانش تاریخی خود، سه هزار سال تاریخ متاخر فلات ایران را از نظر گذراند و کوروش و داریوش اول را به عنوان الگویی برای نظام تازه برگزید. مهمتر از آن، بجای بناکردن هویت ملی معاصر بر اساس تعصبات قومی و تعلقات نژادی، آن را در میراثهای فرهنگ و ادبی کشور کاشت. در زمانه اوج نهضتهای ملیگرایانه افراطی و به گفته او «افتخار به استخوانهای پوسیده نیاکان»، علیه تفاخر نژادی موضع میگرفت:« هیچگاه معتقد به تخفیف و تحقیر سایر اقوام نبودهام و همه وقت مساعی آنان را در راه ترقی و تمدن منظور داشته و تقدیر نموده[ام].» از آن سو در مقاله «چرا باید ایران را دوست داشت» استدلال میکند که چرا «حب وطن با نوعدوستی تعارضی ندارد».
فروغی برای کاشتن ریشههای هویت ایران مدرن در فرهنگ کهن کشور، با اشرافی که به ادبیات ایران داشت خود دست به تهیه منابع اولیه برای استفاده عمومی زد. گلستان و بوستان سعدی به تصحیح فروغی که در فاصله کمی پای خود را به خانههای بسیاری از ایرانیان باز کرد، از جمله نخستین کتب ادبی تاریخ معاصر بود که به شیوه جدید تصحیح انتقادی متون قدیمی تهیه شده بود. تهیه نسخهای از رباعیات خیام و همچنین نسخه گزیدهای از شاهنامه فردوسی برای استفاده دانشآموزان که در بستر مرگ نیز به کار آن اشتغال داشت از جمله همین تلاشهای او بود. پروژه ترویج مولوی، فردوسی، سعدی و حافظ به عنوان چهار شناسه فرهنگی ایران مدرن که در تمام آن سالها دنبال کرد، حاصل دید متجدد و علمیاش بود که با سالها غور و غوص در ادبیات کهن و معاشرت با بزرگترین پژوهشگران ادب ایران همچون علامه قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر درآمیخته بود. تسلط او بر زبان و ادب فارسی به میزانی است که میتوان گفت وی ادیبی سیاستمدار بود، نه سیاستمداری ادیب.
فروغی همچنین در همان حال که با نوشتن کتاب «سیر حکمت در اروپا» تلاش میکرد فلسفه غرب را به ایرانیان بشناساند، بخشی از کتاب «قانون» ابنسینا را از عربی به فارسی برگرداند تا چهره علمی ایران قدیم را به نمایش بگذارد و از خودباختگی هویتی در برابر فرهنگ غرب جلوگیری کند.
فروغی تاریخ را نیز، در کنار زبان، به عنوان رکن هویتی ایران مدرن در نظر میگرفت و از جمله پیشروانی بود که به این رشته به عنوان یک علم و اساس آموزش تمدن و تکامل بشریت نگاه میکرد و نه به عنوان قصهها و افسانههایی از سلاطین و لشکرکشیها، آنچنانکه تا پیش از او غالبا مرسوم بود. فروغی تصمیم گرفت تاریخ را برای نخستین بار به عنوان ماده درسی وارد مدرسه سیاسی کند و از آنجا که چنین درسی تا پیش از آن وجود نداشت، خود وظیفه نوشتن کتاب ویژه تدریس را برعهده گرفت و اولین کتاب مدون تاریخ را تالیف کرد. کتب سهگانه او سرمشق بسیاری از تاریخنویسان بعدی او قرار گرفتند. کتاب تاریخی که برای سال پنجم و ششم مدارس ابتدایی نوشت با این جمله شروع میشد: «مملکتِ ما ایران است و ما ایرانی هستیم و پدران ما هم ایرانی بودهاند». نوشتن این کتاب که همزمان با اوجگیری نهضت مشروطه است روح آزادی و وطنپرستی را در کالبد آموزش نسل تازه میدمد.
این دست تلاشهایی که فروغی انجام داد، در چارچوب پروژه بلندمدت او در ساخت مفاهیم جدید ملت و افکار عمومی برای ایرانیان تعریف میشود. در بخشی از نامهای که از پاریس به هنگام برگزاری کنفرانس صلح در ۱۹۱۹ نوشته است، پس از آنکه به سختی گله میکند که چرا ایران باید در مقابل انگلیسیها «مُرده در دستان مُردهشور» باشد، افسوس خود را از این فقدان هویت جدید اینگونه نشان میدهد: «ملت ایران باید صدا داشته باشد، افکار داشته باشد، ایران باید ملت داشته باشد… ایران ملت ندارد. افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به این روز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود ایران متعلق به افکار عامه است و اگر بگویید تعلیق بر محال میکنی عرض میکنم خیلی متاسفم اما در حقیقت نمیتوانم صرف نظر کنم».
نهادسازی فروغی برای هویت ایرانی: انجمن آثار ملی
هویتی که فروغی در پی آن بود برای تثبیت در باور جامعه ایرانی به نماد احتیاج داشت. با این حال ابنیه تاریخی و قبور بزرگان فرهنگی ایران به حال خود رها شده بودند. او در جایی از عالیقاپو و چهلستون سخن میگوید که «زبالهدانی» شده بودند، از قبر سعدی که تبدیل به «غمکده» شده و بنای تخت جمشید که « آنچه از خرابی و تضییع به سر این بنای معظم بباید، آمده». از این رو وی در امتداد تلاشهایش برای شکل دادن به هویت ایرانی معاصر، انجمن آثار ملی را در ۱۳۰۴ تاسیس کرد. او در این انجمن جمعی از سرشناسترین چهرههای فرهنگی و ادبی را گرد هم آورد تا به صورت نظاممند طرح شناسایی و بازسازی آثار تاریخی در سطح کشور پی بگیرند. مرمت و تجدید بنای شماری از سرشناسترین بناهایی که امروز بخشی جدائیناپذیر از شناسه فرهنگی ایران مدرن هستند، نظیر آرامگاه فردوسی، حاصل آن ایدهها بود. در شرایط نبود بودجه کافی، هزینه ساخت آرامگاه فردوسی از محلهایی نظیر فروش بلیطهای بختآزمائی یا درآمد حاصل از کنسرت قمرالملوک وزیری (که وی آن را با افتخار اهدا کرده بود) تأمین شد. جشن هزارمین سال تولد فردوسی که با افتتاح آن بنا و حضور مهمترین چهرههای ایرانشناس همراه بود، فردوسی را بصورت رسمی از فرهنگ افواه و نقالان قهوهخانهها بیرون کشید و با گره زدن آن به هویت ایرانی معاصر جایگاه آن را به عنوان شناسه فرهنگی تثبیت کرد.
یکی دیگر از کارهای بزرگ فروغی و تشکیلاتی که او پایه گذاشت، تهیه قانون عتیقات در آبان ۱۳۰۹ و گذراندن آن از تصویب مجلس بود که طی آن بر حفاری، کشف، تملک و حفظ اشيا باستانی قوانینی وضع شد. ماده نخست آن قانون نشان میدهد که چگونه انقلابی در حوزه پاسداشت میراث فرهنگی و اشیاء تاریخی ایران از طرح تعقیب میشد: «کلیه آثار منقول و غیر منقول ساخته شده در ایران تا اختتام دوره زندیه در ایران جزو آثار ملی ایران محسوب میشود».
هدف ساخت موزه ملی ایران و کتابخانه ملی ایران که در اساسنامه انجمن آثار ملی درج شده بودند، در سالهای بعد تحقق پذیرفتند و فروغی با حضور در موزه ایران باستان با خطابه «موزه چیست و برای چیست؟» در واپسین سال زندگی خود تلاش کرد تا فرهنگ موزه رفتن را در میان مردمان رواج دهد. با این حال عمده کار او در نهادسازی فرهنگی، فرهنگستان زبان بود.
فروغی و تلاش برای احیای زبان فارسی
با پیشرفت جهشآسای علوم در غرب و پدیدار شدن مفاهیم و اصطلاحات تازه فرهنگی و علمی، فروغی از زمره نخستین کسانی بود که نیاز به واژگان تازه برای فهم جهان تازه را احساس کرد و با تسلطی که به ادبیات ایران داشت، به معادلسازی و آفرینش واژههای نو دست زد. دو کتاب اصول ثروت ملل و حقوق اساسی که برای دانشجویان مدرسه علوم سیاسی تهران نوشته بود سرشار از اصطلاحات تازه علوم انسانی جدید بود که بسیاری از آنها، از جمله خود واژه «حقوق»، برای نخستین بار در این کتابها بکار میرفت.
در نظر شماری از بزرگترین روشنفکران عصر مشروطه که میخواستند هرآنچه را از ساختار کهن و سلب عقبمانده قجری باقیمانده بود پس بزنند، نفرت از ساختار منحط و استبدادی قدیم جامعه ایران در قالب نفرت از زبان رایج در آن دوره پدیدار شد. شماری از نامآورترین متفکران عصر مشروطه نظیر فتحعلی آخوندزاده یا ملکمخان در جستجوی علل عقبماندگی ایرانیان به خط و زبان فارسی رسیدند و نخستین قدم در راه مدرن شدن ایران را در برانداختن خط فارسی و فرنگی شدن آن، یا تهی ساختنش از کلمات عربی و احیای زبان باستانی دیدند. قصیده ملکالشعرای بهار در هجو احمد کسروی ناظر به همین دست تلاشها بود:
طوطی شکرشکن بربست لب کز ناگهان
تاختند این خرمگسها سوی قند پارسی
در زمانه انباشته شدن محاورات روزمره طبقه بالادست جامعه از کلمههای انگلیسی، عربی و فرانسه، فروغی که به گفته خود زبان فارسی را در «مهجوریتی ۶۰۰ ساله» میدید، دست به تاسیس فرهنگستان زبان فارسی زد. چیزی که آن را در سطح اهمیت «ارتش و راهآهن» میدانست؛ نه صرفا «کارخانه لغتسازی» بلکه سازمانی در خدمت پیدا کردن راه اصلاح و تکامل زبان به عنوان رکن هویتی و جلوهگر کردن فرهنگ اختصاصی کشور. چه در خطابه «فرهنگستان چیست» و چه در مکتوب «نامه من به فرهنگستان»، او مخاطرات برای زبان فارسی را که عمدتا به دلیل ورود فرهنگ غربی و نیاز دنیای جدید ایجاد شده بود نشان داده و به بحث پیرامون نحوه مواجهه با آنها میپردازد. او میگوید «نه الفاظ خارجی را به کلی به دور بریزیم، نه به زبان باستان برگردیم». فروغی میگوید که این ادعا که ما آریایی هستیم و نباید از زبان عربی استفاده کنیم «آنقدر بچگانه است که آن را قابل بحث نمیدانم».
جمع شدن افرادی نظیر دهخدا، ملکالشعراء بهار، سعید نفیسی، بدیعالزمان فروزانفر و خود او در فرهنگستان، نوزایی زبان معاصر فارسی را رقم زد. اینان در قریب به شش سال حدود ۲ هزار واژه ساختند و برای سخن گفتن ایرانیان نظامی جدید تدوین کردند. فروغی در سالهای پس از ۱۳۱۴ که سمتهای دولتی عزل و خانهنشین شده بود نیز دغدغه فرهنگستان را حفظ کرد.
فروغی و پایان عصر رضاشاهی
فروغی به هنگام اشغال ایران در شهریور ۲۰ امضای رضاشاه برای استعفا را گرفت و قرارداد با دول متفق را امضا کرد. در آن زمان، قاطبه جامعه که در جنگ جهانی دوم طرفدار آلمان بودند علیه او بلند شدند چرا که فروغی زمانی آن را امضا کرد که بسیاری تحت تأثیر تبلیغات آلمان نازی تصور میکردند ارتش هیتلر در آستانه فتح شوروی و پیروزی در جنگ است. رادیو فارسی برلین فروغی را مرتب به خاطر آنچه نسب یهودیاش میخواند دشنام نژادی میداد و اکثر روشنفکران که طرفدار آلمان نازی بودند به او حمله بردند.
با اینحال تاریخ نشان داد که واقعبینی و دوراندیشی او چگونه ایران را از خطر فروپاشی در یکی از خطرناکترین مقاطع خود نجات داد. فروغی مغضوبین رضاشاه را به دولت بازگرداند، زندانیان سیاسی را آزاد کرد، سانسور مطبوعات را برداشت و در باز کردن مجدد فضای باز سیاسی کوشید.
معتمد بودن او نزد رضاشاه امری بود که به گفته تقیزاده، فروغی را از تمام شخصیتهای ایران متمایز میکرد. اینچنین ارسطووار دربرابر اسکندر، برای سالهای متمادی زیر گوش شاهی بیسواد و ناآشنا، اهمیت مدرنیته و بنیانهای فلسفی ضرورت تحول جامعه ایران را زمزمه کرد و بر او تأثیر مستقیم گذاشت.
در قریب ۲۵ سال فعالیت سیاسیاش در سمتهای گوناگون به کار گرفته شد و در کابینههای مختلف چرخید که ده سال آن ذیل حکومت رضاشاه بود. با نگاه تحولخواه متأثر از عصر روشنگری که او را عقیدهمند به تغییرات زیربنائی میساخت، هرکجا رفت منشأ اثر شد. در دبیرخانه مجلس تشکیل شده پس از مشروطیت، با استفاده از تسلط خود به نظام پارلمانی اروپا، آئیننامه نخستین مجلس ایران را نوشت. انجمن آثار ملی را تأسیس کرد، فرهنگستان زبان را پایه گذاشت، در دوره نخستوزیری در متقاعد کردن شاه به تشکیل دانشگاه تهران نقش حیاتی ایفا کرد و در اغلب طرحهای پیشبرد مدرنیسم در ایران دوره پهلوی اول ردی از او به چشم میخورد از جمله در مهمترین آنها یعنی استقرار نظامی قضائی نوین. نهضت مشروطیت، مشروعیت نظام قضائی جاری زمانه را (که در دست روحانیون قرار داشت) زیر سئوال برده بود گرچه نتوانسته بود آن را به تمامی فرو بریزد. طرح جایگزین آن و تأسیس عدالتخانه و حکمرانی قوانین حقوقی عرفی که آرمان مشروطهخواهان بود برقرار نشد، مگر سرانجام زمانی که علیاکبر داور ساختار دادگستری را از نو ریخت و محمدعلی فروغی قانون اصول محاکمات حقوقی را در وزارت عدلیه به تصویب و اجرا رساند. در سخنرانی در دانشکده حقوق در ۱۳۱۵ تعریف میکند که چگونه در اوایل کار، دادگاهها از ترس روحانیون جرئت نمیکردند عنوان صدور حکم به خود بدهند و رأی خود را «راپرت به مقام وزارت» عنوان میکردند. آرزوی فروغی برای کشور، همچنان که یکبار گفته بود، استقرار «قوه قضائیهای مقتدر و محترم» بود.
فروغی در طول قریب بیست سال حضور در صحنه حکومتهای ایران کارنامهای برجا گذاشته است که هر گزارش جامعی از عملکرد او بدون نقد ناقص خواهد ماند. در حالی که در دوره اول حکومت پهلوی نخست او نقش واسط حلقه روشنفکران و حکومت رضاشاهی را ایفا میکرد و پایهگذار اصلاحات عمیق اجتماعی و سیاسی میشد، قدرتگیری و به تبع استبداد رضاشاهی را نیز تقویت میساخت. این واقعیت که برای پیشبرد اصلاحات به بازوی حکومت مقتدر احتیاج داشت سبب شد تا در موارد متعدد چشم بر پایمال شدن آزادیها ببندد و اولویت برقراری حکومت قانون را به نفع استقرار نظم و مظاهر تجدد نادیده بگیرد.
تحکیم پایههای استبداد حکومت رضاشاهی که او در آن نقشی بیبدیل داشت، تیغی دولبه بود که دامن او و دو مغز متفکر دیگر مدرنسازی ایران در دوره پهلوی اول را نیز گرفت. گرچه در قیاس با علیاکبر داور که با حل کردن تریاک در چای و نوشیدن آن به زندگی خود خاتمه داد و تیمورتاش که در زندان قصر از پا درآمد؛ عزل و خانهنشینی محمدعلی فروغی کمترین کیفری بود که وی متحمل شد.
با مرگ او در شبانگاه ۵ آذر ۱۳۲۱، عصر روشنگری ایرانی یکی از چهرههای اصلیاش را از دست داد، با این حال میراثی که او برجا گذاشت سرتاسر سده چهاردهم شمسی را تحت تأثیر قرار داد. مداراگری او، صلحطلبیاش، رویاپرداز بودنش، حقوقمداریاش، باور عمیقش به حرکت تدریجی و تجددخواهیاش که با شناخت عمیق از فرهنگ ایران همراه بود در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخی به کمک ایران آمد. اندیشههایی که او رواج داد، نهادهایی که تاسیس کرد و هویتی که برای شهروند ایرانی معاصر بازآفرید انقلابی بود که بنیانهای فرهنگ ایران را در عصر تلاطمهای حاصل از گذار به مدرنیته پی ریخت و تثبیت کرد. ۷۵ سال پس از مرگش، جملهای حسرتبار که خود او یک بار درباب قائممقام و امیرکبیر گفته بود میتواند زندگی و زمانهاش را خلاصه سازد: «سبحانالله! چه مردمانی بودند و چه خیالها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آنها را گرفتند».
=================================================
خطابه محمد علی فروغی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران که وی در سال ۱۳۱۵ ایراد کرده.
متن اين سخنرانی ابتدا در مجله یغما و سپس به نقل از یغما در جاهای دیگر تجدید چاپ شد. این مقاله چهره ای از ایران را در اوان دوره مشروطه نشان می دهد که برای بسیاری از نسل هایی که در دوران شکوفایی ایران رشد کرده اند، ناشناخته است. بسیاری بر این گمان اند که اوضاع ایران قبل از کودتای ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن رضاخان سردار سپه (رضا شاه بعدی)، «مشروطه» و «موکراسی» بوده و سردار سپه آنها را زیرپا گذارده است. خطابه محمد علی فروغی نشان می دهد در فقدان جوامع غیر دولتی، عدم وجود تشکیلات اجتماعی، مدنی، و حزبی، جمعی از روشنفکران و آینده نگران چگونه زیربناهای اجتماعی و مدنی را پایه گذاری کردند و دراین راه با چه مشکلاتی دست به گریبان بوده اند.
حقوق در ایران
خطابه ای از محمد علی فروغی – ذکاء الملک
وقتی که از من تقاضا شد که در خصوص تاریخچه حقوق ایران و دانشکده حقوق چند دقیقه برای دانشجویان این دانشکده صحبت کنم و آقایان را سرگرم نمایم با کمال مسرت پذیرفتم، زیرا گذشته از این که پذیرفتن تقاضای دوستان همیشه مایه مسرت من می شود. منوچهری که از شعرای خوب ماست غزل مانندی دارد که یک شعر آن این است:
آن جا که بود مستی ایام گذشته آن جاست همه ربع و طلال و دمن من
این مغازله را من به دانشکده حقوق می توانم بکنم چون مناسبات من با این دانشکده از آغاز تاسیس آن است و از ایام جوانی خودم، زیرا که مبداء و منشاء اولی این دانشکده، مدرسه علوم سیاسی است و سالی پیش نیست که مدرسه حقوق و بالاخره دانشکده حقوق جای مدرسه سیاسی را گرفته است. آغاز تاسیس مدرسه علوم سیاسی از سال ۱۳۱۷ قمری است و موسس آن مرحوم مشیرالدوله اخیر بود که آن وقت مشیرالملک لقب داشت، و پدرش مرحوم مشیرالدوله اسبق که وزیر امور خارجه بود و بعد صدراعظم شد، و این مسرّتی است برای من که موقعی به دستم آمده که از این دو نفر که به سبب تاسیس مدرسه سیاسی به معارف این مملکت خدمت شایان کرده اند ذکر خیر و سپاسگزاری بکنم.
خلاصه، از همان وقت که مدرسه علوم سیاسی تأسیس شد بلکه قبل از آن که کلاس های آن دایر شود و مدرسه رسمیت پیدا کند من با آن مدرسه مربوط بودم به مناسبت این که؛ اولا مرحوم مشیرالدوله صدراعظم قصد کرده بود تدریس ادبیات فارسی را در مدرسه به والد [پدر] من مرحوم ذکاء الملک فروغی محول کند، ثانیا درس هایی که در مدرسه داده می شد هیچ کدام کتاب نداشت که دانشجویان بتوانند به توسط مراجعه به آن به فراگرفتن درس هایی که از معلمین اخذ می کنند مدد برسانند، و چون یکی از موادی که در مدرسه علوم سیاسی می بایست تدریس شود تاریخ بود – که آن زمان اصلا تدریس آن در ایران معمول نبود – می بایست از برای تاریخ هم کتاب تهیه شود، و چون تاریخ را برحسب معمول می خواستند از ملل قدیم مشرق شروع کنند، اول کتاب تاریخی که در صدد تهیه آن بر آمدند تاریخ ملل قدیم مشرق بود، و اتفاقا تهیه آن کتاب را به من رجوع کردند و آن اول کتابی بود که برای مدرسه تهیه شد.
پس می بینید که از تاسیس مدرسه علوم سیاسی که در واقع مقدمه همین دانشکده حقوق بود و سی و هشت سال قمری می گذرد، و آن وقت شما آقایان هیچ کدام به دنیا نیامده بودید. مقصودم البته آقایان دانشجویان هستند نه آقایانی که محض تشویق دانشجویان و اظهار محبت به بنده تحمل زحمت فرموده مجلس ما را مزّین و ما را متشکر ساخته اند.
سی و هشت سال درعمر یک کشور و یک ملت زیاد نیست ولیکن اتفاقا این سی و هشت سال اگر از کمیت چیزی نیست، از کیفیت، یعنی از جهت اموری که در این مدت واقع شده چه در ایران و چه در خارج ایران اهمیت بسیار دارد، و در دنیا کمتر سی چهل سالی است که این همه وقایع داشته باشد، و احوال ما قبل و ما بعد آن این اندازه متفاوت باشد. وقایع تاریخی این مدت را چون شما دوره تمام تاریخ را خوانده اید البته می دانید و حاجت به تذکار نیست. من فقط در ضمن بعضی قصه ها و تذکارها تفاوتی را که در احوال مردم و ملت و دولت روی داده با مناسبت با موضوع این صحبت یاد آوری می کنم.
آن زمان هنوز با کفش به اطاق آمدن قبیح بود. و روی صندلی نشستن معمول نشده بود، بدون لباس بلند از قبیل عبا یا لباده به حضور بزرگان رفتن بی ادبی، و اصلا بی لباس بودن جلف و سبک بود. لباس و کلاه همان بود که شما در اول عمر داشتید اگر فراموش نکرده باشید، اما یقه و دستمال گردن زدن خیلی نادر بود و تقریبا منحصر بود به کسانی که مدتی در اروپا اقامت کرده بودند، آن هم نه همه کس، و غالبا اسباب زحمت بود، یعنی بسا بود که در بعضی کوچه ها و محله ها متعرض فکلی ها می شدند و اگر فحش و کتک در کار نمی آمد مضمون و استهزای فراوان بود، و البته از داستان هایی که در باب فکل و کشمکش فوکلی ها و متجددین با قدیمی ها که مدت چندین سال در کار بوده مطلع هستید.
من خودم آن اوقات فکلی نبودم مع هذا بعضی حکایت های بامزه دارم، از جمله این که در جوانی برعکس امروز موی سرم فراوان بود و زحمتم می داد. آن زمان مردها زلف داشتند من هم یک مدت مثل همه زلف می گذاشتم، عاقبت از دست زحمت زلف ها بنا گذاشتم که موی سرم را به شکلی که حالا معمول است و همه دارند در آورم.
روزی در کوچه ای می رفتم و بچه ها مهره بازی می کردند، ملتفت نشدم و پایم به یکی از مهره ها برخورد، و مهره ها را جا به جا کرد، طفلی که مهره متعلق به او بود البته خللی در بازیش پیدا شد. من که گذشتم و آن طفل جا به جا شدن مهره را دید شنیدم که پشت سر من می گفت، قربان آقای وزیر مختار و البته مقصودش وزیر مختار فرنگی بود و حال آن که از فرنگی مآبی غیر از همان موی سر چیزی نداشتم.
عینک زدن جوان ها آن زمان خیلی به نظر غریب می آمد و حمل برخود نمایی و فرنگی مابی می شد. اتفاقا من از جوانی چشمم نزدیک بین بود و از این بابت در کوچه و بازار به زحمت بودم. دوستی داشتم کحّال [چشم پزشک]، به من اصرار کرد عینک بزنم و می گفت هر چه تاخیر کنی چشمت ضعیف می شود ناچار عینکی شدم. یک سرشب در کوچه می رفتم، کوچه هم تاریک بود و هم ناهموار و من در حرکت به زحمت بودم، و مکرر خم می شدم و سعی در دیدن پیش پای خود می کردم. یکی از بچه های کوچه که عجز مرا دید گفت عینک را بردارید تا چشمتان ببیند. وقتی یکی از کسان من که او هم عینک می زد روز نهم محرم در کوچه ای شنید یکی به دیگری می گوید این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک می زند! با کارد و چنگال غذا خوردن آن زمان معمول نبود و با دست غذا می خوردیم. تازه که شروع به استعمال کارد و چنگال کرده بودیم رفیقی داشتیم خوش صحبت و مضمون گو [لطیفه گو، لطیفه پرداز] برای فرنگی مابی ما مضمون می گفت که آقایان سکنجبین را با کارد و چنگال میل می فرمایند! تصور نفرمایید که این قصه ها خارج از موضوع است، اینها تاریخ است و تاریخ مفید همین است. البته می دانید که امروز در تعلیم تاریخ بیشتر نظر دارند به چگونگی احوال و اخلاق و آداب و رسوم مردم و تفاوت هایی که به مرور زمان می کند و به جنگ و به صلح و شرح زندگانی رجال کمتر اهمیت می دهند، و حالا می خواهم بیشتر به اصل موضوع گفتگو بپردازم:
موضوع گفتگو حقوق و دانشکده حقوق بود. شاید بعضی از آقایان باشند که در باب لفظ حقوق و معنی آن توضیحات لازم داشته باشند. حقوق از اصطلاحاتی است که در زبان ما تازه است و شاید بتوان گفت که تقریبا از همان زمان که مدرسه علوم سیاسی تاسیس شده است این اصطلاح هم رایج گردیده و آن به تقلید و اقتباس از فرانسویان درست شده است، و در همه ممالک اروپا برای این معنی این قسم اصطلاح ندارند. فرانسویان مجموع قوانین و مقررات الزامی را که بر روابط اجتماعی مردم حاکم است d’roit می گویند، و ما چون این کلمه را «حق» ترجمه کرده بودیم، لفظ جمع آن را گرفته برای آن معنی اصطلاح کردیم، مناسبتش هم این است که قوانین و مقررات الزامی وقتی که میان قومی برقرار باشد مردم نسبت به یکدیگر حقوقی پیدا می کنند که باید رعایت نمایند. حاصل این که «حقوق» که می گوییم مقصود قوانین کشور است، و علم حقوق علم به قوانین و دانشکده حقوق مدرسه ای است که در آن جا قوانین تدریس می شود. تاسیس مدرسه علوم سیاسی هم برای همین بود که وزارت امور خارجه مامورینی تربیت کند که به اندازه لزوم از قوانین اطلاع داشته باشند تا بهتر بتوانند در مقابل خارجیان حقوق کشور خود را حفظ کنند.
هر کشوری که روابط مردم با هم، و با دولت، در آن طبق مقررات قانونی باشد، آن کشور را قانونی می نامند و کشورهای قانونی هم اقسام مختلف دارند که برای شما دانشجویان حقوق حاجت به شرح آن نیست و لیکن این مسأله محل تامل است که آیا کشوری بی قانون هم می شود؟
——- تا چندسال پیش قانون مدوّن مکتوب نداشتیم… یعنی در قسمتی از امور، قانون شرعیحاکم بود و در قسمتی قانون عرفی و عادی؛ الا این که قانون هر قسم که باشدخواه مکتوب و خواه عرفی و خواه شرعی، بودنش تنها کافی نیست، مقتضیمتناسببودنش شرط است، و مجری و محترم بودنش لازم است، و چون سخن به این جا می رسدکار مشکل می شود… (بخش های از متن)
————
در این باب قدری تحقیق لازم است. کشوری که قانون نداشته باشد از نظر روابط دولت با مردم استبدادی است، و از نظر روابط مردم با یکدیگر هرج و مرج است. از این رو می توانید استنباط کنید که کشور بی قانون خیلی کم است و شاید هیچ نباشد، و اگر احیانا مملکتی در وقتی از اوقات بی قانون باشد دوام نمی کند، چون مردم با هرج و مرج نمی توانند آسایش داشته باشند، و اگر آسایش از مردم سلب شد یا از داخله خود کشور یا از خارجه قوه پیدا می شود که هرج و مرج را موقوف کند، یعنی قانونی میان مردم برقرار سازد. چیزی که هست این است که قانونی که در کشور مقرر است صورت ها و کیفیت های مختلف دارد. البته استادان شما وقتی که حقوق را برای شما تعریف و تقسیم می کردند این تحقیقات را کرده اند که حقوق گاهی کتبی و مدوّن است، و گاه عادی و فرعی، و گاه بشری، و گاه الهی یعنی دیانتی است. پس همین که کشوری را ببینیم که قوانین مدون مکتوب ندارد فورا نباید حکم کنیم که کشور بی قانون است مگر این که ببینیم هرج و مرج است. وگرنه هرگاه هرج و مرج نباشد ناچار اگر قانون مدون مکتوب ندارد قانون عادی و عرفی یا قانون الهی یعنی شریعتی و دیانتی دارد. یا اختلاطی از این اقسام مختلف است و چنین مملکتی را هم قانونی می نامند، الا این که کشوری که قانون مکتوب مدون دارد تکلیف مردم در آن روشنتر است و کسانی که با قانون سرو کار دارند کارشان آسانتر می باشد.
کشور ما کدام قسم از این اقسام بود؟ البته کشوری که سه هزار سال تاریخ و تمدن داشته باشد نمی شود که بی قانون صرف باشد. از آن طرف می دانیم که تا چند سال پیش قانون مدوّن مکتوب نداشتیم، پس حقیقت این است که از قسم آخری که ذکر کردیم بود، یعنی در قسمتی از امور، قانون شرعی حاکم بود و در قسمتی قانون عرفی و عادی؛ الا این که قانون هر قسم که باشد خواه مکتوب و خواه عرفی و خواه شرعی، بودنش تنها کافی نیست، مقتضی متناسب بودنش شرط است، و مجری و محترم بودنش لازم است، و چون سخن به این جا می رسد کار مشکل می شود، به این معنی که قانون به هر قسم از اقسام باشد در آغاز امر که ظهور می کند و وضع می شود چون اقتضای حال و احتیاج سبب وجود آن شده است غالبا با حوایج مردم مناسب و مطابق است و مرعی و محترم می باشد، اما اوضاع زندگانی مردم و احوال اقتصادی و مادی و معنوی و فکری و اخلاقی آنها، مناسباتشان با خودی و بیگانه، همواره بر یک حال نمی ماند، و تغییر می کند، و مقتضیات و احتیاجات دیگرگون می شود. و لازم می آید که قوانین هم بر طبق مقتضای حال تغییر کند و لیکن متاسفانه این تحول و تکامل همیشه به درستی و چنان که باید صورت نمی گیرد. عامه مردم عقلشان نمی رسد، خواص هم به علت های مختلف از این وظیفه خودداری می کنند.
یعنی به واسطه غفلت و نادانی، و بعضی به واسطه لاابالی گری و بی قیدی و بی همتی، و بعضی به واسطه اغراض و منافع شخصی، زیرا که انسان همیشه طالب منافع شخصی است و متأسفانه همیشه منافع شخصی خود را درست تمیز نمی دهد. و غالبا مصالح را با منافع عمومی منطبق نمی یابد بلکه عکس آن را معتقد می شود، و بنابراین غالبا اشخاص طبقات متنفذ در میان مردم که موفق شده اند قوانین و آداب جاری را با منافع شخصی و جماعتی خود منطبق کنند، رعایت منافع عامه را مهمل گذاشته جد و اصرار می کنند دراین که آن قوانین و آداب به حال خود باقی بماند، و تغییر نکند. به این ترتیب طبقه محافظه کار در کشور پیدا می شود. نمی خواهم بگویم محافظه کاران همه منحصرا منافع شخصی خود را در نظر دارند، البته بسیاری از آنها هم نفع عمومی را در بقای اوضاع موجود می دانند، و از روی عقیده و صمیمیت این مسلک را دارند و غالبا وجود جماعت محافظه کار برای جلوگیری از افراط، مفید و لازم است به شرط این که خودشان در محافظه کاری افراط نکنند.
در هر حال، چون قوانین و آداب از مقتضای حال خارج شد و مطابق احتیاجات حقیقی نبود اجرا و رعایت آنها مشکل می شود و دو نتیجه بد ظهور می کند.
یکی این که جماعت کثیری از اوضاع ناراضی می شوند و کم کم پی می برند به اینکه جماعتی هستند که در نگهداری این اوضاع مُجد و ساعی می باشند و بنابراین آنها هم در مقابل آن جماعت دسته بندی می کنند، و این دسته بندی غالبا از روی علم و عمد نیست بلکه به طبیعت واقع می شود. یعنی همیشه کسی نمی آید ناراضی ها را جمع کند و دسته ای تشکیل دهد؛ بلکه اوضاع و احوال طبیعتا ناراضی ها را به هم پیوند می دهد بدون این که خودشان متوجه باشند؛ و این کیفیت، هم در امور کشوری پیش می آید و هم در امور شرعی و دیانتی، خواه قانون و مقررات کتبی و مدون باشد خواه عرفی و عادی. الان در ممالک اروپا که همه قوانین مرتب مدوّن مکتوب دارند همین کیفیت به شدت جریان دارد.
در کشور ما هم چهل پنجاه سال پیش، چه در اوضاع دولت و چه در دستگاه دیانت، یعنی چه در شرع و چه در عرف، همین حالت پیش آمده بود و لیکن قبل از آن که این مطلب را دنبال کنم خوب است از نتیجه بد دوم اشاره ای بکنم و آن این است که قانون کشور همین که مطابق مقتضیات نشد و رعایت و اجرای آن مشکل شد کم کم حرمت و اعتبارش سست می شود، و چنان که باید محترم و مجری نمی ماند. جماعتی با توجه و یا بدون توجه از خود قانون شاکی می شوند، و گروهی از مرعی نبودنش دلتنگی می کنند، و روی هم رفته همه ناراضی می شوند. این نتیجه دوم هم چهل پنجاه سال پیش در کشور ما کاملا ظهور کرده بود، و حاصل آن که هرچند از زمان قدیم در ایران قانون شرعی و عرفی بوده است به موجباتی که شرح دادم اوضاع و حقیقت این بود که قانونی در کار نبود، و همه آن نتایج فاسدی که اشاره کردم ظهور کرده بود، یعنی مردم که آن اوضاع را منافی آسایش میل و آرزوهای خود می دیدند همواره زبان به شکایت دراز داشتند، و از این جماعت آنها که اروپا دیده یا از جریان امور آن جا آگاه بودند، چون خوشی حال آن مردم و سعادت و ترقی آن ممالک را در سایه قانون می دانستند گفتگو از وضع قانون می کردند و مطالبه می نمودند، و جماعتی که آن اوضاع را با منافع شخصی خود موافق ساخته بودند در حفظ آن احوال ساعی بودند، تا آن جا که در اوایل عمر من یعنی در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه اروپا رفتن و اروپا دیدن و تحصیل اروپایی کردن، به عبارت اخری فرنگی مآبی را [منع کردند]، یعنی مانع می شدند از این که کسی به اروپا برود. و در این جا یا در اروپا تحصیل معلومات و اطلاعات بکند. جلوگیری از قانون خواهی و قانون طلبی هم کارش به جایی رسید که بردن اسم قانون مشکل و خطرناک شد.
شما آقایان که امروز در دانشکده حقوق درس قانون می خوانید، و هر روز می شنوید یا در روزنامه می خوانید که دولت فلان قانون را پیشنهاد کرده، و مجلس فلان قانون را تصویب نموده، و گاهی می شنوید که چقدر در تکمیل قوانین کشوری و محترم بودن آن اهتمام می شود، نمی توانید تصور زمانی را بکنید که اگر کسی اسم قانون می برد گرفتار حبس و تبعید و آزار می گردید، و لیکن گواه عاشق صادق در آستین باشد چه همین پیش آمد برای پدر خودم و جمعی از دوستان و هم مشربان او واقع شد و آن داستان دراز است و اگر بخواهم برای شما نقل کنم وقت می گذرد، و چون به قول معروف «شاهنامه آخرش خوش است» چندین ورق از این تاریخ را برمی گردانم و به آخرش می رسم.
همین که نوبت سلطنت به مظفرالدین شاه رسید، آن پادشاه یا از جهت این که ضعیف و بیحال بود یا واقعا متجدد و ترقی خواه بود، به هرحال آن سختی های زمان ناصرالدین شاه را سست کرد.
آدم که پیر می شود طبع نقالی پیدا می کند، و من در این مدت که برای شما صحبت می کنم قصه های بسیار به نظرم می رسد. اما از نقل آنها خودداری دارم، فقط بعضی را که مناسبت با موضوع گفتگوی ما بیشتر دارد نقل می کنم، من جمله این یکی را که به منزله تنفس خواهد بود:
در زمان ناصرالدین شاه روزنامه در ایران منحصر بود به یک یا دو روزنامه که خود دولت طبع و نشر می کرد و آن هم اساسش از مرحوم میرزا تقی خان امیر نظام بود. مندرجات آن روزنامه عبارت بود از ذکر مسافرت های شاه به ییلاق و شکارهای او و مناصب و مشاغل و القاب و امتیازاتی که به اشخاص داده می شد. بعضی اخبار و وقایع ممالک خارجه را هم نقل می کرد، و روی هم رفته چیزی که برای مردم نفعی داشته باشد در آن دیده نمی شد. گاهی از اوقات هم در خارجه یعنی در ترکیه و هندوستان روزنامه فارسی به طبع می رسید و لیکن از آنها کسی خبری نداشت، و چندان چیزی هم نمی گفتند، و اگر وقتی حرفی می زدند که به عقیده دولت از مقتضای حال خارج بود از ورود آنها به ایران جلوگیری می شد.
در سال اول سلطنت مظفرالدین شاه، پدر من که دست از طبیعت خود نمی توانست بردارد، اولین روزنامه غیر دولتی در همین شهر طهران تاسیس کرد و مندرجات آن را مشتمل بر مطالبی قرار داد که کم کم چشم و گوش مردم را به منافع و مصالح خودشان باز کند. آن روزنامه «تربیت» نام داشت، من هم آن وقت به درجه ای رسیده بودم که در کار آن روزنامه – مخصوصا در آنچه می بایست از زبان های خارجه ترجمه شود – به پدرم دستیاری کنم. بنابراین غالبا در باب روزنامه با من گفتگو می کرد. یک روز پرسید مقاله ای که امروز برای روزنامه نوشته ام خواندی؟ عرض کردم، بلی. پرسید: دانستی چه تمهید مقدمه ای می کنم ؟ من در جواب تامل کردم. فرمود مقدمه می چینم برای این که به یک زبانی حالی کنم که کشور قانون لازم دارد. مقصودم این است که این حرف را صراحتا نمی توانست بزند و برای گفتن آن لطائف الحیل می بایست به کار ببرد، همین قدر را هم که می توانست بگوید به پشت گرمی مرحوم امین الدوله بود که صدراعظم بود و او خود متجدد و قانون خواه بود. این واقعه و سوال و جواب دو سال پیش از تاسیس مدرسه علوم سیاسی واقع شد. این بود احوال دولت یعنی حوزه ای که در آن قانون عرفی بیشتر به کار بود. اما قانون شرع و حوزه ای که مربوط به این قانون است در چه حال بود؟ اگر بگویم شرح آن بی حد شود، لهذا از گفتن آن می گذرم. حاجتی هم نیست، چون خود آقایان مطلع هستند، و در ضمن مطالبی هم که بعد خواهم گفت به بعضی نکته ها بر خواهید خورد.
پس از روزنامه «تربیت» روزنامه های دیگر نیز ظهور کرد. روزنامه های فارسی خارجه هم با ما هم آواز شدند و غوغایی بلند شد اول نتیجه ای که حاصل شد مسئله تاسیس مدارس بود. البته می دانید [تعلیمات] تا زمان مظفرالدین شاه در این کشور منحصر بود به مدارس قدیمی طلاب، و یک دانشکده دارالفنون که از تاسیسات میرزا تقی خان امیر نظام [امیر کبیر] بود، و یک دانشکده موسوم به مدرسه نظام که نایب السلطنه کامران میرزا به تقلید دارالفنون تاسیس کرده بود. از این گذشته جز مکتب های سر گذرها چیزی نداشتیم.
از سال سوم مظفرالدین شاه شروع به تاسیس آموزشگاه های جدید شد، اما از ناحیه مردم، نه از ناحیه دولت. اول آموزشگاهی که دولت تاسیس کرد همین دانشکده علوم سیاسی بود که چنانکه گفتیم در سنه ۱۳۱۷ دایر گردید برای تربیت اعضا به جهت وزارت امور خارجه، مدت تحصیل این مدرسه را چهار سال قرار دادند و مواد تحصیلی عبارت بود از: تاریخ و جغرافیا، ادبیات فارسی، زبان فرانسه، و فقه، و حقوق بین الملل عمومی، و علم ثروت [اقتصاد]. پس چنان که می بینید مدرسه علوم سیاسی، هم کار شعبه ادبی دبیرستان را می کرد، هم کار دانشکده را، چون که هنوز دبیرستان ها به جایی نرسیده بودند که محصلین برای تحصیلات عالی تهیه نمایند، و این مدرسه هر چند برای علوم سیاسی بود و لیکن علوم مزبور بدون تاریخ و جغرافیا فهمیده نمی شود. زبان فرانسه هم که برای اعضای وزارت خارجه لازم است، ادبیات فارسی هم که برای همه کس ضرورت دارد خاصه این که کم کم احساس می شد که معرفت به ادبیات در کشور ما رو به انحطاط می رود. این بود که در مدرسه علوم سیاسی این درس های مقدماتی را هم مجبور بودند بدهند. از علوم سیاسی به فقه و حقوق بین الملل عمومی اکتفا کردند، چون اولا در چهار سال پیش از این کاری نمی شد بکنند، و بیش از چهار سال هم نمی خواستند دانش آموزان را نگاه بدارند، ثانیا از شعب مختلف علم حقوق و سیاسی اگر می خواستند درس بدهند چه شعب را می بایست اختیار بکنند در صورتی که کشور در واقع قانون نداشت، قوانین اروپا را هم به ایرانیان آموختن بی ثمر بود.
———— …تصور نکنید این کارها ]تدوین قوانین عرفی[ به آسانی انجام گرفت. کشمکشهاکردیم، لطائف الحیل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسه ها تصادف کردیم کهمجال نیست شرح بدهم. من جمله این که مقدسین… چماق شریعت را نسبت بهقوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرفها زدند ورساله ها نوشتند…
(بخش های از متن)
————
با مزه تر از همه چیزی است که اگر بگویم از بس با اوضاع امروزی متفاوت است باور نخواهید کرد اما یقین داشته باشید که کاملا مطابق واقع است. اولا من هیچ وقت خلاف واقع نمی گویم سهل است عادت به اغراق و مبالغه هم ندارم، و آن این است که تدریس علم فقه در مدرسه علوم سیاسی مشکلات و محظورات داشت، و اگر آن موسسه دولتی، و مرحوم مشیرالدوله وزیر امور خارجه و صاحب استخوان نبود، یقینا ممکن نمی شد که درس فقه را جز مواد تدرسی این مدرسه قرار دهند و آن را عملی کنند. حالا شاید نمی توانید حدس بزنید که این اشکال از چه بابت بود. از بابت این که به عقیده آقایان علما [= روحانیان] تدریس فقه می بایست به مدارس قدیم و طلاب اختصاص داشته باشد، یعنی فقیه بالضروره باید آخوند باشد، در آموزشگاهی که شاگردانش کلاهی بلکه بعضی از آنها فکلی و بعضی از معلمین آن فرنگی بودند و روی نیمکت و صندلی می نشستند چگونه جایز بود درس فقه داده شود؟
باری، از دولت سر تغییر احوالی که در آن چند سال آخر روی داده بود همین قدر درس فقه را جزء موارد تدریس آموزشگاه قرار دادند و غوغایی بلند نشد و چماق تکفیر پائین نیامد، اما کسی هم حاضر نمی شد که معلمی فقه را در این آموزشگاه قبول کند. بالاخره به تدابیر و لطائف الحیل، و به عنوان این که درس فقه در مدرسه علوم سیاسی برای فقیه تربیت کردن نیست بلکه مقصود این است که محصلینی که بالمآل به ممالک کفر ماموریت پیدا می کنند به مسائل شرعی که دانستن آن برای هر مسلمانی فرض است آشنا باشند، و ثواب آموختن این مسائل کفاره گناه درسهای دیگر باشد، آخوندی را که آدم خوب مقدسی بود راضی کردند که معلمی فقه را قبول کند و این مشکل به این ترتیب حل شد، و آموزشگاه به کار افتاد، و چند سال بر این منوال گذشت.
ریاست مدرسه با مشیرالملک بود و معاونت ریاست، یا ناظمی، با مرحوم محقق الدوله امین دربار و مشیرالملک یعنی مرحوم مشیرالدوله اخیر علاوه بر ریاست آموزشگاه درس حقوق بین الملل هم می داد. معلمین آن دوره اکثر مرحوم شده اند. مشیرالملک در همان اوایل امر مامور وزیر مختاری به دربار روسیه شد و محقق الدوله مرحوم در اداره کردن آموزشگاه مستقل گردید. بنده هم بعد از فوت یکی از معلمین چون سنّم مقتضی شده بود به معلمی تاریخ برقرار شدم. پس از چندی محقق الدوله هم به ماموریت رفت، و ریاست آموزشگاه را به پدرم دادند و من هم معاونتش می کردم، و بعد از وفات او ریاست به بنده تعلق گرفت، و در این جا لازم است که از مساعدتهای جناب آقای پیرنیا یعنی مؤتمن الملک نیز یاد کنم که از طرف پدر خود آموزشگاه را سرپرستی می کردند، و به علاوه تدریس علم ثروت را هم به عهده خود گرفتند.
پس اول دفعه ای که در این کشور علم حقوق بین الملل تدریس شد توسط مرحوم مشیرالدوله اخیر بود، و اول دفعه ای که علم ثروت به توسط یک معلم ایرانی تدریس شد آقای مؤتمن الملک بودند، و اول کتابی هم که در علم ثروت به زبان فارسی نوشته شد آن است که من برای دانش آموزان همین آموزشگاه از فرانسه ترجمه کردم، و خبر هم ندارم که این اولین کتاب دومی پیدا کرده باشد، گویا انتظار داریم هرج و مرجی که امروز در امور اقتصادی دنیا روی داده بر طرف شود و اصول علم ثروت معین گردد آنگاه در این علم کتاب بنویسیم.
اگر بخواهیم وقایع را به تفصیل بگویم و اسامی آقایانی که در آموزشگاه ریاست یا معلمی کرده، یا به اقسام دیگر به دانشکده خدمت کرده اند، یاد کنم، سخن دراز می شود و در این گفتگو من نظر به وقایع ومطالب دارم نه به اشخاص؛ پس به اختصار گذارنیده عرض می کنم که از بدو امر که من در کار آموزشگاه دخیل شدم نقشه و طرحی برای تکمیل آن داشتم، چون آموزشگاه علوم سیاسی را ناقص می دانستم و میل داشتم به قدری که میسر می شود آن را به یک دانشکده حقوق نزدیک کنم از جمله کارها که کردم این بود که مدت تحصیل را زیاد کردم و از چهار سال به پنج سال رسانیدم، و آن را دو دوره کردم: یک دوره مقدماتی، و یک دوره مؤخراتی، و بنابراین گذاشتم که دانشجویان به هر یک از کلاس هایی که به موجب امتحان برای آن مستعد هستند بتوانند وارد شوند، و اگر هم قوه ورود به کلاس اول دوره مؤخراتی داشته باشد بآن کلاس پذیرفته شوند، و مقصود از این ترتیب این بود که چون دبیرستان ها ترقی کنند و مکمل شوند و ما از سنوات دوره مقدماتی مستغنی شویم از آنها کسر کنیم و به دوره مؤخراتی بیفزاییم، و همین مقصود بعدها حاصل شد و لیکن پس از آن بود که من خدمت این موسسه را ترک کرده و به خدمت دیگر مشغول شده بودم؛ و از شما چه پنهان آموزشگاه را با دلتنگی ترک کردم نه دلتنگی از کسی، بلکه از اوضاع که محیط آن زمان برای ترقی معارف و تکمیل آموزشگاه مزبور آن قسم که من مایل بودم مساعد نبود. برای توسعه آن و اضافه کردن مواد تدریس معلم های اضافی داشتیم، اضافه کردن معلم مستلزم اضافه کردن مخارج این آموزشگاه می شد و دولت آن زمان فقیر بود و نمی توانست بودجه آموزشگاه را بیفزاید، اگر هم می توانست مخارج دیگر را واجب تر می دانست، بنابراین ترقی و تکمیل آموزشگاه خیلی به تأنی و طول انجامید و آرزوهای ما به صورت حصول نپیوست… برویم بر سر تاریخچه حقوق که در ضمن آن چند کلمه ای که از تاریخچه دانشکده باقی مانده است گفته خواهد شد:
تاریخ حقوق در ایران چنان که در کشورهای متمدن دیگرمی کنند شایسته است که مورد مطالعه و تحقیقات طولانی و موضوع کتاب های مفصل باشد و یکی از مواد تحصیلی این دانشکده بشود، اما من در این چند دقیقه نقالی که برای شما به عهده گرفته ام البته نمی توانم به این کار بپردازم و فقط چند کلمه ازین موضوع راجع به دوره خودمان برای شما خواهم گفت، و آن این است که بنابر همان اصولی که در اول این صحبت به آن اشاره کردم، سی سال پیش در اوضاع این کشور تغییر وضع کلی روی داد که منتهی به تاسیس مجلس شورای ملی و عنوان مشروطیت دولت گردید.
قضیه مفصل و از موضوع صحبت ما خارج است. آنچه مربوط به ماست این است که کشور دارای قانون اساسی شد و یک قسمت از حقوق عمومی داخلی ایران چنان که درس آن را خوانده اید تنظیم و تدوین گردید و در دو سه سال اول این دوره جدید مجلس شورای ملی و طرفداران آن گرفتار کشمکش با مخالفین بودند، و با آن که اصل مقصود از آن تغییر وضع، استقرار عدالت، تشخیص حقوق و جریان دادن آن بود مجال نشد که در این زمینه کاری صورت بگیرد، تا این که سلطنت مفتضح محمد علی میرزا – چنان که مطلع هستید – خاتمه یافت و دوره دوم مجلس شورای ملی فرا رسید، و موقع شد که به اصل مطلب یعنی تاسیس و تثبیت حقوق پرداخته شود و سزاوار این بود که این کار توسط وزارت عدلیه صورت بگیرد. وزارت عدلیه هم تاسیس شده بود، چند محکمه هم برای رسیدگی به دعاوی مردم بر یکدیگر تشکیل داده بودند، اما نمی توانید تصور کنید که چه مشکلات لاینحل در کار بود. اولا حصول این مقصود متوقف بود بر اینکه دولت ورجال مملکت طرفدار عدلیه ومقوّی آن باشند، متاسفانه و برعکس بود زیرا که اکثر کسانی که آن زمان رجال و متنفذین کشور بودند به زور و غصب و اجحاف اموالی بدست آورده بودند و می ترسیدند که قوه قضائیه کشور مقتدر و محترم باشد مدعیان ایشان آن اموال را از دست آنها بیرون آوردند، بنابراین از قوه قضائیه تقویت نمی کردند سهل است تا می تونستند در ضعیف و بی آبرو کردن و خرابی آن می کوشیدند و شرح این قسمت هم به قدری طولانی است که باید از آن صرف نظر کنم. مشکل دوم این که تاسیس و تشکیل یک قوه قضائیه خوب مقتدر محترم حتما و بالضروره لوازمی دارد که همه آنها را فاقد بودیم. اولا داشتن یک بودجه کافی و رسانیدن حقوق صحیح منظم به قضات و کارکنان عدلیه بود و حال آن که دولت ما در حال افلاس بود و اگر هم می خواست برای عدلیه بودجه صحیح تنظیم کند نمی توانست. شرط دوم داشتن قضات و کارکنان خوب بود که جای آن هم خالی بود. شرط سوم که اساس بود و همان است که موضوع گفتگوی ماست یعنی داشتن قوانینی که بر طبق آن قوه قضائیه بتواند محاکمه بکند و حکم صادر نماید و لیکن حصول این شرط اهم از همه مشکلتر بود.
خواهید فرمود پس عدلیه ما آن زمان به قول مولانا جلال الدین: شیر بی دم و سر و اشکم بوده است؛ اگر بگویید کاملا حق با شماست. عدلیه ای که نه اعضا خوب داشته باشد، نه اعضا آن مواجب و مقرری صحیح داشته باشند، نه قوانینی در دست داشته باشند که بر طبق آن محاکمه کنند چه خواهد بود، و همین بود که متنفذین که اساسا با عدلیه مخالف بودند برای مخالفت خود وسایل خوب هم به دست می آوردند و عدلیه را ظلمیه می خواندند، الا این که اگر رجال کشور عاقل و افراد ملت هوشیار بودند می فهمیدند که عدلیه اگر هم بد باشد آن را ضعیف و بی آبرو نباید کرد، باید اسباب کار برای او فراهم کرد و تقویت نمود تا خوب شود.
باری، حالا شاید بفرمایید بودجه نداشتن به واسطه فقر دولت در مال بود، و اعضا خوب نداشتن به واسطه فقر ملت در رجال، اما قوانین داشتن چرا مشکل بود. سببش چیزی بود که از تدریس درس فقه در دانشکده سیاسی ممانعت می کرد.
حکومت واقعی را علمای دین حق خود می دانستند و نمی خواستند از دست بدهند، در صورتی که هر روز در حکومت خودشان احکام ناسخ و منسوخ صادر می کردند، و اگر عدلیه صحیح درست می شد یا حکومت از دست آنها بیرون می رفت یا مجبور می شدند با قید به نظامات و اصولی حکومت کنند، آنهم منافی با صرفه و مصالح آنها بود.
مخالفت آقایان با حکومت قانون چنان اساس و استحکام داشت که تا مدت مدیدی محاکم عدلیه احکامی را که صادر می کردند حکم نمی نامیدند و جرات نمی کردند عنوان صدور حکم به خود بدهند، و رای خود را در دعاوی راپرت به مقام وزارت عنوان می کردند.
باری در این زمینه هم اگر بخواهیم وارد بشویم وقت می گذرد. از همین اشاره که کردم ملتفت می شوید که بهانه این بود که با وجود قانون شرع، قانون دیگر محل احتیاج و جایز هم نیست و حتی چیز دیگر را قانون نمی توان نامید. این بود که در مجلس شورای ملی وضع قوانین برای عدلیه مشکل بلکه محال بود یعنی عدلیه نمی توانست اساس پیدا کند.
از آن طرف اقتضای روزگار و عقیده متجددین قانون را لازم می دانست، و وزیر عدلیه بیچاره میان دو سنگ آسیا گرفتار بود، بالاخره مرحوم مشیرالدوله اخیر که وزیر عدلیه شد، تدبیری اندیشید و در مجلس عنوان کرد که عدلیه محتاج به قوانینی است و آن قوانین مفصل است، و اگر بخواهیم آنها را ماده به ماده از مجلس بگذرانیم سال ها بلکه قرنها طول می کشد، از این گذشته ما که در این طریق جدید تازه کاریم در وضع قوانین ممکن است اشتباهات بکنیم و قوانین بد بگذرانیم، بهتر آن است که مجلس به کمسیون عدلیه خود ماموریت بدهد که قوانینی را که دولت برای عدلیه پیشنهاد می کند، مطالعه و تصویب کنند و پس از تصویب کمسیون آن قوانین موقتا در عدلیه مجری باشد و به آزمایش گذاشته شود، و پس از تنقیح و تهذیب به مجلس پیشنهاد شود و به تصویب رسیده صورت قانونیت پیدا کند. این طریقه به زحمت زیاد در مجلس قبول شد، اما مشکلات کمیسیون هم کمتر از خود مجلس نبود.
خلاصه با مرارت و خون دل فوق العاده و با رعایت بسیار که نسبت به نظرهای آقایان علما به عمل آمد مبادا حکومت شرعیه از میان برود، اول قانونی که از کمیسیون گذشت قانون تشکیلات عدلیه بود که بر طبق آن عدلیه ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمیز و متفرعات آنها گردیدید و دوم قانونی که گذشت قانون اصول محاکمات حقوقی بود که تهیه آن را مرحوم مشیرالدوله دیده و زحمت گذراندنش را از کمسیون کشیده بود، اما هنوز رسمیت نیافته بود تا اول سال ۱۳۳۰ قمری یعنی ۲۵ سال پیش نوبت اولی که من وزیر عدلیه شدم آن قانون را به رسمیت رسانیدم و حکم به اجرای آن دادم.
من در وزارت عدلیه مدتی نماندم ولی چیزی نگذشت که چون بر طبق همان قانون تشکیلات می خواستند دیوان تمیز را تاسیس کنند تکلیف ریاست آن را به من کردند و پذیرقتم و همان قانون اصول محاکمات حقوقی را به وسیله دیوان تمیز به جریان انداختم. آن گاه با مرحوم مشیرالدوله و آقای حاجی سید نصرالله تقوی و دو سه نفر دیگر کمسیونی تشکیل داده به تهیه و تنظیم قانون اصول محاکمات جزایی پرداختیم، و این کار در موقعی بود که مجلس شورای ملی تعطیل بود، و آن تعطیل قریب سه سال طول کشید ومجددا منعقد نشد مگر بعد از شروع جنگ بین الملل. معهذا وقتی که ما قانون اصول محاکمات جزایی را تمام کردیم آن را هم به عنوان قانون موقتی به جریان انداختیم.
اما تصور نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت. کشمکشها کردیم، لطائف الحیل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسه ها تصادف کردیم که مجال نیست شرح بدهم. من جمله این که مقدسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرف ها زدند و رساله ها نوشتند که از جمله به خاطر دارم که یکی از آن رساله ها اول اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا به بسم الله الرحمن الرحیم بشود.
با این مخالفت ها و ضدیت ها و شیطنت ها مقاومت کردیم، و چون اقتضای روزگار تغییر کرده بود اساس کار خراب نشد. قوسهای صعود و نزول طی کردیم و به جزر و مدها دچار شدیم اما غرق نشدیم الا این که به اصل قوانین هنوز دست نزده بودیم زیرا که قانون تشکیلات و قانون اصول محاکمات حقوقی و محاکمات جزائی چنان که می دانید مربوط به اساس محاکم عدلیه و عملیات آنهاست و فقط محاکمه را تنظیم می کند و حقوق اصلی مردم را بر یکدیگر و اموری که بر زندگانی اجتماعی حاکم است مشخص نمی نماید، و این اصول به قوانین مدنی و جزایی استقرار می یابد و قوانین تجارت نیز متمم آن می باشد، و لیکن تهیه این قسمت و پیش بردن آن از آن قسمت اول هم مشکل تر بود زیرا که در آن قسمت در مقابل معارضها و معترضها می گفتیم این قانون نیست مقرراتی است که عملیات محاکم عدلیه را تحت نظم و قاعده در می آورد، ولی اگر می خواستیم نغمه قانون مجازات و قانون مدنی را بلند کنیم هنگامه برپا می شد که در مقابل قانون شرع قانون وضع می کنند هر چند در جواب این اعتراضات حرف حسابی داشتیم و می گفتیم در امور جزایی سالها بلکه قرنهاست که قانون شرع درجریان نیست، و اگر قانون مجازاتی برای امروز تنظیم نکنیم معنی آن این است که مجرمین و جنایت کاران نمی یابد مجازات شوند، یا باید درعملیات قدیم یعنی گوش و دماغ بریدن و مهار کردن و آدم گچ گرفتن و امثال آنها مداومت شود. و اما در امور حقوقی مخالفتی با قانون شرع نیست فقط لازم است که آن قانون ماده بندی شود و به صورت قوانین امروزی تنظیم و تدوین گردد و به فارسی درآید تا مردم تکلیف خود را بدانند و بفهمند و قانون مجری شود. اما این حرفها در مقابل مردم مغرض و بی انصاف موثر نبود و ما را از مخمصه محفوظ نمی داشت. این بود که این قسمت را محرمانه شروع کردیم و به اتفاق آقای تقوی و آقای فاطمی مشغول شدیم، در حالی که اطمینان نداشتیم که زحمتی که می کشیم هیچ وقت به ثمر برسد و به موقع عمل بیاید. خداوند یاری کرد تا مقداری از این کار صورت گرفت و ورق به کلی برگشت، هم اساس عدلیه از نو ریخته شد و هم قوانین تکمیل و تجدید شد، و آنچه ما پنهانی و با هزار احتیاط می خواستیم درست کنیم علنی و آشکارا صورت گرفت و قوانینی تنظیم شد که امروز در دست دارید و به شما تعلیم می شود، و با آن که من چانه ام تازه گرم شده متاسفانه وقت گذشته است که باز به شرح و بسط پیردازم و از زحمات کسانی که در این کارها دخیل بوده اند تقدیر کنم.
———— … اگرمی خواستیم نغمه قانون مجازات و قانون مدنی را بلند کنیم هنگامه برپا میشد که در مقابل قانون شرع قانون وضع می کنند هر چند در جواب این اعتراضاتحرف حسابی داشتیم و می گفتیم در امور جزایی سالها بلکه قرنهاست که قانونشرع درجریان نیست، و اگر قانون مجازاتی برای امروز تنظیم نکنیم معنی آن ایناست که مجرمین و جنایت کاران نمی یابد مجازات شوند، یا باید درعملیات قدیمیعنی گوش و دماغ بریدن و مهار کردن و آدم گچ گرفتن و امثال آنها مداومتشود…
(بخش های از متن)
————
به علاوه این قسمت دیگر جزء تاریخ نیست، وقایع روز است، و خودتان می دانید و غرض من هم دراین بیانات این نبود که اشخاص را معرفی کنم، و از هر کس اسم بردم از ناچاری بود که تاریخچه ام ناقص و ابتر نشود و برای تکمیل مرام یک کلمه دیگر مانده است که بگویم و آن اینست که برای استحکام اساس قوه قضائیه، و همچنین ادارات دیگر، علاوه بر تهیه قوانین تربیت اشخاص لازم بود، و بهترین وسیله برای این کار تکمیل آموزشگاه علوم سیاسی و دانشکده حقوق بود که از دیر گاهی منظور نظر بود، و بالاخره در حدود پانزده شانزده سال پیش به این کار هم دست برده شد. وزارت عدلیه یک آموزشگاه حقوق تاسیس کرد و پس از سه چهار سال چنین به نظر رسید و حق همین بود که جدا بودن آموزشگاه علوم سیاسی و آموزشگاه حقوق از یکدیگر معنی و لزوم ندارد، پس آنها را با هم ترکیب کردند و قسمتهای مقدماتی را هم به واسطه این که دبیرستانها توسعه یافته بود دیگر محتاج الیه ندانستند و موقوف کردند، و آموزشگاه به وزارت معارف منتقل شد و به صورت حالیه در آمد، و اخیرا اسم آن دانشکده حقوق شد و یک شعبه از دانشگاه به شمار رفت، و امید وارم با توجهاتی که در این دوره نسبت به ترقی معارف می شود روز بروز بر توسعه و تکمیل دانشکده افزوده شود، و دانشکده حقوق ما یک فاکولته حقوق حسابی شود. و از این نکته غافل نشویم که دانشکده حقوق اگر چنان که باید باشد به قوانین کشور خدمت شایان می تواند بکند.
به خاطر بیاورید که دو سال پیش موقع افتتاح شورای دانشگاه در بیانات خود خاطر نشان نمودم که در دانشگاه تنها تعلیم علوم نباید بشود بلکه تکمیل علوم هم باید بشود. دانشکده حقوق تنها علم حقوق، یعنی قوانین را نباید عهده دار باشد بلکه باید علم به قوانین و حقوق را تکمیل کند، یعنی در قوانین کشور مطالعات نماید و معایب و نقایصی که در آنها هست معلوم و مقامات مربوطه را متوجه سازد تا به رفع معایب و نقایص بپردازند، زیرا چنان که در آغاز این گفتگو اشاره کردم اوضاع دنیا و زندگانی بشر دائما در تغییر و تحول است و قوانین هم همین حالت را دارند و هیچوقت نمی توان معتقد شد که قانون موجود کامل و بی عیب و بی نقص است، و لیکن البته وضع قانون خوب و اصلاح قانون ناقص و معیوب علم و معرفتی لازم دارد که اساس آن در دانشکده حقوق باید تحصیل شود، تا وقتی که در علم حقوق به آن مقام نرسیده اید باید خود را ناقص بدانید ولیکن امیدوارم که ناقص نمانید.