ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
نگاهی به نوشته های پرویز خزایی
هذیان نویسی های یک مزد بگیر رجوی
کریم غلامی، ایران فانوس، 17.03.2016 ابتدا می خواهم یک خبر خوب به آقای مزدور پرویز خرایی بدهم که تو کاملا در رهبری عقیدتی ات یعنی مسعود رجوی فراری ذوب شده ای و شاهد آن همین نوشته های تو است. خواندن نوشته های تو دقیقا به همان اندازه حال بهم زن و زجر آور است که خواندن نوشته های مسعود رجوی فراری. به عنوان مثال می توان لومپن و مزدور بودن تو را در همان ابتدای نوشته ات دید: ” یا ایهالحاج سید محمود علوی دامت فشلک! و سلام علی شعب الایرانی و لعنت الله علی نظام الملالی الحاکمین فی ایران! حاج اقا گشتاپو!. بعد از تحیات فوق الذکر- و بر سیاق پیامی که ……”
این لومپن مزدور یعنی آقای پرویز خزایی که به عنوان سفیر ایران در کشورهای نورودیک منصوب شده بود، ولی این لومپن مزدور بجای حفظ آبروی ایران و ایرانی از فرصت به دست آمده سوء استفاده کرده و به عیاشی و خوش گذرانی در اروپا پرداخت با این که مسئولین دولت چند بار به او تذکر دادند ولی او همچنان به عیاشی خود ادامه می داد که تصمیم گرفته شد او به ایران برگردد و فرد دیگری را جای گزین او بکنند. او هم که می دید خوش گذرانی در اروپا به پایان خودش رسیده است، تصمیم می گیرد که خودش رو به مجاهدین بفروشد و مجاهدین هم در ازای پرداخت ماهیانه 5 تا 10 هزار دلار برای تامین عیاشی های، از این لومپن مزدور استفاده های خودشان را بکنند. صحبت ها و نوشته های این لومپن مزدور ارزش جواب دادن ندارد. ولی از آنجایی که او مدعی شده که نوشته های ما همگی توسط وزارت اطلاعات دیکته می شود، نوشته اش با این مضمون شروع می شود که “راستی چرا بنام خودت به نوشتن ادامه نمیدهی؟!”. آقای مزدور چرا این سئوال رو از ارباب و رهبر عقیدتی ات نمی پرسی که چرا بعد از گذشت 13 سال هنوز در سوراخ موش است و بیرون نمی آید و چرا حرفهایش را مستقیم خودش نمی گوید و مزدورانی مثل تو بجای او حرف می زنید. البته از ترس، نه تو و نه ارباب تو و نه سایر مزدورانی مثل تو شهامت نمی کنید که رو در رو با ما جداشدگان قرار بگیرید. در ابتدای نوشته هایت یک جوک گفته بودی که من چند دقیقه به آن خندیدم. برای همین هم یک پیشنهاد برای تو دارم، بجای ادعای سیاسی بودن و مبارزه با رژیم ایران، جوک بنویس، شاید به این شکل به یک دردی بخوری. ” مسعود رجوی- فرمانده ارتش آزادیبخش” این جمله را باید به عنوان خنده دار ترین جمله سال معرفی کرد. این ارتش آزادیبخش که می گویید کجا هستش، یک نکته را باید یاد آوری بکنم که بعد از حمله آمریکا به عراق در سال 2003 طبق قرار دادی که ارتش آمریکا با سران سازمان مجاهدین بست، سازمان مجاهدین و نام دوم آن “ارتش آزادیبخش ملی ایران” در عراق منحل گردد و مسئولین سازمان مجاهدین هم این قرار داد را امضاء کردند. از همان زمان هم است که مسعود رجوی خائن فراری شد و طبق این قرار داد ارتش آمریکا از پیگرد مسعود رجوی خود داری کرد. قطعا سازمان مجاهدین متلاشی شده با مزدوران وطن فروشی مانند پرویز خزایی فرمانده بزدل و فراری مانند مسعود رجوی نیاز دارد. در پایان به این لومپن مزدور باید یاد آوری بکنم که هم کاسه های تو مانند آقایان روحانی و قصیم هم تا همین چند سال پیش مانند تو عریضه نویسی می کردند و ادعا می کردند که دارند مبارزه می کنند و سیاسی هستند و “مسعود رجوی- فرمانده ارتش آزادیبخش” است و پاچه خواری های دیگر یادت باشد که پول باد آورده مجاهدین روزی به پایان خواهد رسید و آن وقت می خواهی چکار بکنی، مزدور چه کسی خواهی شد و پول عیاشی هایت را از کجا خواهی آورد. “پایان” کریم غلامی، ایران فانوس، 10.03.2016 طی یک ماه گذشته به دلیل عفونت ریه هایم حدود 3 هفته در بیمارستان بستری شدم. در مقاله های که قبلا نوشته ام در رابطه با این موضوع توضیح داده ام. ولی در این نوشته می خواهم بطور مستقل تری به این بحث بپردازم. من در عملیات چلچراغ (28 خرداد ماه سال 1367) به سختی مجروح شدم. من از ناحیه کمر و شکم و قفسه سینه و پا، مورد اصابت ترکش قرار گرفتم. من تا آواخر فروردین سال 1369 در بیمارستان ماندم. شرایط رسیدگی های پزشکی و درمان در بیمارستان بسیار ضعیف بود. امکانات درمانی بسیار ناچیز بود و از تجهیزات ورزشی که برای افراد سالم ساخته شده بود، برای فیزیوتراپی ما استفاده می کردند که بعضا باعث آسیب دیدگی بیشتر مجروحین می شد. نبود پزشک و متخصص، مشکل اصلی بود. بطور مثال، رییس بیمارستان که باید یک پزشک و متخصص سطح بالای پزشکی باشد، ولی مجاهدین فردی به اسم کریم فلاحتگر(که بعدها در یکی از عملیات های مجاهدین کشته شد) را که هیچ گونه علمی در زمینه پزشکی نداشت را به عنوان رییس بیمارستان گذاشته بودند. البته نقش اصلی او سرکوب و اجرای قوانین عقب مانده مجاهدین در بیمارستان بود. بعد از انقلاب ایدئولوژیک سال 1368 کریم فلاحتگر مرا به اتاقش دعوت کرد و از من خواست که دیدگاه خود را در باره انقلاب ایدئولوژیک بگویم. از جوابی که دادم از چهره او می توانستم بفهمم که بسیار عصبانی شده است. جواب دادم، من منظور برادر مسعود را نمی فهمم، اعضای مجاهدین همه چیزشان را فدای آرمانهای او کرده اند، چرا او می گوید ما همه چیزمان را فدا نکردیم. این بخش از صحبت او را هرگز فراموش نمی کنم. زیرا یکی از نقاطی بود که من نسبت به سازمان مجاهدین دچار شک شدم. دقیقا بخاطر دارم که او از من پرسید، اگر روزی مسعود رجوی دستور داد که به روی همین خلق قهرمان که ما بخاطر آزادی آنها جنگیدیم، آتش باز بکنی، آیا این کار را می کنی؟ من در جواب گفتم: من بخاطر مجاهدین به مجاهدین نپیوستم، من بخاطر آزادی مردم ایران به مجاهدین پیوسته ام و هرگز در مقابل مردم ایران نخواهم ایستاد. این موضوع موجب آغاز تحت فشار قرار گرفتن من توسط مجاهدین شد. به همین منظور مرا مجبور کردند که از خود بیمارستان شروع به کار بکنم و یکی از شکنجه گران معروف سازمان به نام “مختار” که آن زمان در بیمارستان کار می کرد را مامور کنترل من کردند. طی مدت کوتاهی مرا به مقر پشتیبانی که به آن 500 می گفتند فرستادند. من آن زمان تازه شروع به راه رفتن کرده بودم. البته با عصا راه می رفتم. من بایستی در یک آسایشگاه عمومی که شرایط آن برای افراد سالم بود، مثل توالت و حمام زندگی بکنم و باید روزانه چند صد متر پیاده روی می کردم تا به سالن غذا خوری می رسیدم. در تابستان سال 1370 مرا به قسمت مخابرات فرستادند. از همان ابتدا تا سال 1377 من در قسمت تعمیرات مخابرات کار کردم. شرایط زندگی در بخش مخابرات خود یکی از سخت ترین دوران های زندگی من در سازمان بود. 12 ساعت کار روزانه که طی روز هم اجازه استراحت نمی دادند و در حال بیماری هم باید سر کار می رفتم. در غیر این صورت به من مارک “تمارض” می زدند (اصطلاح تمارض در مجاهدین برای کسانی استفاده می شد که بیمار نبودند، ولی می گفتند که بیمار هستیم، البته از نظر مجاهدین بیماری یعنی فرد بیمار چنان وضعیت وخیم داشته باشد که بایستی به بیمارستان منتقل شود، در این صورت او به عنوان یک فرد بیمار شناخته می شد، سرما خوردگی سر دردهای میگرن و درد مفاصل که در سازمان به دلیل کار طاقت فرسا بسیار رایج بود و کمر درد به عنوان بیماری محسوب نمی شد و فرد باید با همان شرایط دردناک سر کار می رفت). از سال 1377 به بعد من به اصرار خودم وارد مراکز نیرویی شدم. زیرا می خواستم از زیر فشار و تحت کنترل قرار گرفتن خارج شوم. هر چند شرایط برای من سخت تر شد، ولی با این حال من در یک گروه بزرگی از نیروها بودم که کنترل و فشار سابق را نداشت. شرایط کار و مثل سابق بود و تنها موردی که به لیست فشارها اضافه شد، موضوعی بود به نام “پراکندگی”. مجاهدین می خواستند در اشرف کاری بکنند و هیچ کس از آن اطلاع نداشته باشد. مثل آمدن صلیب سرخ و یا بازدید های بین المللی از اشرف، موضوع پراکندگی را ابداع کردند. پراکندگی به این معنی است که تهدید حمله نظامی به اشرف وجود دارد. مثل موشک باران. به همین منظور همه نیروها اشرف را تخلیه کرده و به زمین های اطراف اشرف می رفتند. چند روز بعضا یک یا دو هفته و حتی مواردی بود که به مدت یک ماه در بیرون از اشرف می ماندند. تصور کنید که در بیابان بدون هیچ گونه امکانات زندگی چه گرمای طاقت فرسای تابستان و یا سرمای استخوان سوز بیابان به مدت طولانی می بایست سپری می کردم از حمام خبری نبود و توالت هم خود شکنجه ای بود. در تابستان سال 1380 مسعود رجوی در یک پروژه سرکوب گرایانه ای به نام “طعمه” همه مجاهدین را در قرارگاه (شکنجه گاه) باقرزاده که در نزدیکی شهر بغداد واقع بود، جمع کرد در این جلسه که چند ماه به طول انجامید، کثیف ترین و وحشیانه ترین دوره سرکوب در درون تشکیلات مجاهدین بود. به دلیل آلودگی و ضعف بهداشت در آن محل (حساب کنید که 4 هزار نفر در یک مکان کوچک باید کنار هم به مدت طولانی زندگی بکنند.) ریه های من که در عملیات چلچراغ آسیب دیده بود، عفونت کرد و تا 41 درجه تب داشتم. در همان روز هم مریم رجوی فراری یک جلسه سرکوب گذاشته بود. من اطلاع دادم که سخت بیمار هستم و نمی توانم بیایم. اما مسئولین به این موضوع اهمیت ندادند و گفتند که من باید در این جلسه شرکت بکنم. با این حال من به این جلسه (نشست) نرفتم. آنها دکتر مقر مرا توجیح کردند که بگوید من مریض نیستم و حالم خوب است و می توانم در این جلسه شرکت بکنم. با این حال حالم خیلی بد بود و تب و لرز شدیدی داشتم. به همین دلیل گفتم نمی روم و نرفتم. بخاطر این که من در این جلسه شرکت نکردم، مسئولین مجاهدین به شدت از دست من عصبانی بودند. به همین دلیل مرا درمان نکردند. حتی به من داروی آنتی بیوتیک هم ندادند. از همین رو با این که سالیان است که از آن می گذرد، ولی ریه های من آسیب جدی دیده و بطور مستمر دچار عفونت ریه می شوم. به همین خاطر، دچار مشکل تنفسی هستم. من عملا نمی توانم به مدت طولانی صحبت بکنم و در طی مصاحبه های تلویزیونی که داشتم با کمبود اکسیژن رو برو می شدم و مجبور می شدم که ادامه مصاحبه ام را قطع بکنم. در طی دو ماه گذشته، ریه هایم عفونت کرد و دو بار به مدت 3 هفته در بیمارستان بستری شدم و مدتی هم در خانه بستری شدم. این سبک کار مجاهدین است که در داخل تشکیلات افراد ناراضی را به شیوه های مختلف تحت فشار قرار بدهند تا بتوانند خط کار خود را با آنها پیش ببرند. مجاهدین شیوه های مختلفی را در رابطه با من اجرا کرده اند تا مرا تحت فشار قرار بدهند تا من هم مثل بسیاری دیگر بطور مطلق تحت کنترل آنها باشم، ولی حتی با همین روش هایی که در بالا گوشه ای از آن را اشاره کرده ام هم نتوانستند مرا تبدیل به یک فرد تحت کنترل و وحشی مثل خودشان بکنند. اگر مجاهدین با اعضای نا راضی خود چنین می کنند، با مخالفین و منتقدین خود چه می کنند! پایان ماه رمضان و مهمانی های آنچنانی مریم رجوی کریم غلامی، ایران فانوس، 19.07.2014 گذشته از اعتقادات هر فرد که به ماه رمضان از چه دیدی نگاه می کند، ولی برای مسلمانان یک ماه مهمی محسوب می شود. دادن افطار یا مهمانی افطار یک امر رایج است. تا آنجا که من اطلاع دارم، بجز مهمانی های کوچک خانوادگی، این مهمانی ها و دادن افطار برای کمک به فقرا است که در زمان افطار، غذای مناسبی برای خوردن داشته باشند. در مرکز شهری که من زندگی می کنم، چند مسجد است. از نامهای آنها که بگذریم، به مسجد ترکها و مسجد عربها و مسجد پاکستانی ها معروف است. هر روز در این مساجد، افطار داده می شود و ورود همه، گذشته از رنگ پوست و ملیت و مذهب، برای همه آزاد است و تا آنجا که من می دانم، مانع ورود هیچ فردی نمی شوند. این مقدمه برای آن بود که تا با مهمانی های افطاری که توسط مریم رجوی برگذار می شود، مقایسه بکنم. فرانسه کشوری است که در آن پناهنده های بسیاری زندگی می کنند که به لحاظ معیشتی مشکل زیادی دارند. در طول سالیان زیادی که مریم رجوی در پاریس زندگی می کند، از سال 1372 به این سو من به یاد ندارم که مریم رجوی حتی یکبار مهمانی افطار داده باشد که در آن فقرا و پناهجویان نیازمند، شرکت کرده باشند. حال مهمانی جدیدی که ایشان راه انداخته اند، بجز دار و دسته و چماق داران مریم رجوی، تعدادی مهمان عرب آن هم نه از نوع فقیر بلکه افراد ثروتمند و شناخته شده. این گونه مهمانی ها و خرج کردن از کیسه خلیفه و یا خیمه شب بازی ویلپنت، نمونه بسیار خوبی است که به این نتیجه برسیم، مردم ایران(خلق قهرمان) برای این باند جنایت کار، اهمیتی ندارد. نه مشکلات آنها و وضعیت زندگیشان. نزدیک 3 ماه است که در سراسر آلمان و بخصوص در شهر نورنبرگ آلمان، تعدادی از پناهجویان در آن به خاطر زندگی بسیار سختی که دارند، دست به اعتراض زده اند و با برپایی چادر اعتراضی، اعتراضشان را در معرض عموم گذاشته اند. بخصوص که هفته گذشته آنها در یک اعتصاب غذای خشک در آلمان، بسیار صدا کرده اند. تقریبا می توانم بگویم که بسیاری از تلویزیونهای آلمان که در آن بخش خبری دارد، گزارشی از این اعتصاب داده اند. در این مدت، از طرف همه اقشار چه مسلمان و چه مسیحی و یا گروه های چپ و آنتی فا و آتیست ها، مورد حمایت قرار گرفته است. ولی طی این سه ماه حتی یکبار توسط باند رجوی از این پناهنده ها هیچ حمایتی صورت نگرفته است. حتی در حد یک خبر هم از آنها منتشر نشده است. رمضان و مهمانی افطار هم مثل خیلی از ارزشها و مقدسات دیگر، برای باند رجوی وسایلی است برای سوء استفاده و استفاده ابزاری. “پایان”
|
خیمه شب بازی ویلپنت با حضور گسترده خارجی ها برگذار شد
کریم غلامی، ایران فانوس، 29.06.2014 بعد از دو ماه تبلیغات و خرج کردن پولهای باد آورده و فحاشی بر علیه جداشدگان، عصر روز 27 ماه یونی، خیمه شب بازی ویلپنت پاریس با حضور تعداد زیادی از مردم جهان بغیر از ایرانیان، به سخنرانی فارسی مریم رجوی گوش فرا دادند و بدون اینکه بفهمند او چه می گوید، برای او کف زدند و هورا کشیدند و برایش پرچم تکان دادند. کمی به پشت صحنه نگاه بکنیم. دو ماه تبلیغات و خرج پول های کلان و دعوت مردم جهان به غیر از ایرانیها، وقتی ما جداشدگان شروع به افشاگری کردیم، مزدوران باند رجوی در رسانه هایشان شروع به افشاگری علیه ما کردند. پر واضح است که افشاگری های جداشدگان دقیقا به خال خورده است. اخیرا چند مطلب راجع به نمایش مسخره ویلپنت نوشته شده است که گویا مزدبگیران باند رجوی در سراسر اروپا در حال جمع آوری پناهنده گان افغانی و آفریقایی و کشورهای اروپای شرقی برای پرکردن سالن ویلپت هستند. از یکی از مزدبگیران شنیده ام که می گفت، برای پناهنده ها برنامه ویژه دارند که آنها را با اتوبوس و با تضمین کنترل نشدن خط مرزی و کاملا امن، به پاریس می برند. برای آنها هتل 3 ستاره می گیرند و یک روز گردش در پاریس هم جزو برنامه است. اخیرا هم در تبلیغاتشان صحبت از حضور 300 انجمن از 5 قاره جهان، کرده اند. البته همه ما می دانیم که این عدد و رقم های باند رجوی یک چیز جدید نیست. چند وقت پیش هم عدد 300 انجمن را برای انجمن های ایرانی، داده و شب قبل از خیمه شب بازی ویلپنت پاریس، چند اتوبوس پر از پناهنده های آفریقایی و افغانی راهی فرانسه شدند. البته افغانی ها و افریقاها و اکراینی ها برادران و خواهران و یا هم وطنان ما ایرانی ها نیستند. آنها شهروندان کشورهای دیگری هستند که مسائل داخلی ایران و سیاست ایران، ربطی به آنها ندارد. گذشته از شانتاژها و تبلیغات دروغین، برنامه های باند رجوی تماما شکست خورده است که این بار دست به دامن شهروندان سایر کشورها زده اند. جالب اینجاست، پس از ختم خیمه شب بازی ویلپنت که می بایست بسیاری از اربابان و مزدبگیران انگشت حیرت به دهان می گزیدند، به گزارش خبرگزاری آسوشيتدپرس، رومين نادال، سخنگوی وزارت خارجه فرانسه، با انتقاد از اين گروه مخالف نظام حاکم بر ايران، مجاهدين خلق را به دليل آنچه او «آرمان های غيردموکراتيک و خشونت آميز»، «ماهيت فرقه ای» و «راه اندازی کارزارهايی شدید تبليغاتی برای نفوذ و ارائه اطلاعات گمراه کننده» توصيف کرد، مورد انتقاد قرار داده است. به نوشته آسوشيتدپرس، استفاده از چنين لحن و القابی توسط دولت فرانسه در مورد این گروه اپوزيسيون بي سابقه است. “پایان”
مجاهدین و بازی هر ساله گردهمایی 30 خرداد کریم غلامی، ایران فانوس، 10.06.2014 30 خرداد سال 1360، سرآعاز مبارزه مسلحانه مجاهدین خود به خود به خاطر تلفات پوچ و بیهوده اش از نظر مردم ایران منفور است. 30 خرداد، آغاز یک دوره طولانی برای کشتار و به کشتن دادن هزاران جوان فرهیخته ایرانی در راه منافع شخصی مسعود رجوی است. در دنیای امروز، مبارزه مسلحانه کاملا مردود است و هیچ کشور و گروه دموکراتیکی آن را به رسمیت نمی شناسد و آن را یک عمل تروریستی می خواند. بخصوص مردم ایران از هر جنگی خسته و رنج کشیده هستند و دیگر نمی خواهند جوانانشان را در بازی های کثیف سیاسی از دست بدهند. به اندازه کافی مادران و پدران داغدار و گورستانهای بی نام و نشان در ایران و عراق جود دارند. اما این نمایش مسخره که هر ساله در پاریس برگزار می شود، با دلارهای کلانی که از ما بهتران در اختیار مریم رجوی قرار داده اند، چیزی جزء عوام فریبی و جمع کردن اتباع خارجی با انگیزه گردش و غذا و ساندیس و هدیه، نیست. چند روز پیش، دو تن از مزدوران باند رجوی را دیدم که تعدادی از بروشورهای تبلیغی را به چند تا از دوستان افغانی من دادند. یکی از دوستان افغانی بعد از خواندن متن، ابتدا یک فحش افغانی داد و گفت، اینها که همه اش چرت و پرت است. یک نکته خیلی جالب شعار این نمایش مسخره “ساختن هزار اشرف و همه برای آزادی” است. مجاهدین حتی در شعارشان هم نمی توانند خواهان آزادی برای همه بشوند. بلکه همه را برای آزادی و پر شدن جیب خودشان می خواهند. یاد حرف خمینی افتادم که می گفت، همه با هم، این شعار رجوی با آن شعار خمینی هیچ فرقی ندارد. پیشاپیش معلوم است که این نمایش مسخره، مملو از اتباع خارجی خواهد بود. “پایان”
نامه سرگشاده آقای کریم غلامی به مسئول حقوق بشر اتحادیه اروپا کریم غلامی، ایران فانوس، 25.05.2014 با احترام من کریم غلامی یکی از اعضاء و مسئولین سازمان مجاهدین بودم که به مدت 25 سال در این سازمان فعالیت می کردم. من در سال 1367 (1988) در یکی از عملیات های نظامی این سازمان از ناحیه نخاع مورد اصابت ترکش توپ قرار گرفتم و از ناحیه کمر به پایین، فلج شدم. برادر بزرگترم در یکی دیگر از عملیات های سازمان مجاهدین، زخمی و اسیر و در شهر کرمانشان اعدام شد. خانواده من، تماما سیاسی بودند و به همه احزاب مخالف از جمله سازمان مجاهدین، کمک های مالی و لجستیکی می کردند. من طی 25 سالی که در مجاهدین بودم، همیشه خواستار اعزام به یکی از کشورهای اروپایی برای درمان بودم، ولی هیچ وقت با درخواست من موافقت نشد. با تهدید به زندانی کردن و یا فرستادن به ایران و یا تحویل به دولت عراق و رفتن به زندان ابوغریب، از درخواست من ممانعت به عمل می آوردند، بخصوص که در سال 2005 در اثر یک سانحه، استخوان لگن و ران من شکست. بعد از یک عمل ناموفق، پای من به شدت عفونت کرد و مجاهدین به مدت 9 ماه از درمان آن ممانعت کردند چنانکه عفونت از محل بخیه ها به شکل تاول بیرون زده بود. تا این که در سال 2009 به کمک دولت عراق، توانستم کمپ اشرف و مجاهدین را ترک کرده و به کشور آلمان بیایم و در اینجا تحت درمان قرار گرفتم. در این رابطه، توجه شما را به موارد نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین جلب می کنم: 1ـ سازمان مجاهدین ماهیانه 500 یورو به اعضای خود در آلبانی پرداخت می کند، مسئولین مجاهدین، این افراد را تهدید کرده اند که اگر بخواهند سازمان را ترک کنند و یا با خانواده خود و یا با کسانی از جدا شده گان ارتباط برقرار بکنند، حقوق ماهیانه آنها قطع خواهد شد. این افراد تمام وقت تحت کنترل هستند. 2ـ سازمان مجاهدین، یک تشکیلات فرقه ای است که اعضای آن هیچ اختیاری برای تصمیم گیری ندارند. ایرانیانی که درون این فرقه اسیر هستند، سالیان زیادی است که از هر گونه دسترسی به رسانه های جمعی محروم بوده اند. اعضای این سازمان، از ابتدایی ترین امکانات مثل رادیو، تلویزیون، تلفن، اینترنت و روزنامه محروم هستند. اخباری هم که به اعضای این گروه داده میشود، تحریف شده و دست چین شده است. به همین دلیل، اعضای این فرقه هیچگونه آگاهی نسبت به حق و حقوق خود و قوانین بین المللی ندارند که بتوانند آزادانه و آگاهانه تصمیم بگیرند. 3ـ رهبران این فرقه، با اختناق و سرکوب شدید از درون و شانتاژ علیه تمامی اعضای جدا شده از این فرقه، ترس شدیدی در درون تشکیلات ایجاد کرده اند که اعضای این فرقه از ترس مجازات جدا شدن، این فرقه را ترک نکنند. اعضایی که میخواهند جدا بشوند، با مجازاتهای شدیدی روبرو میشوند، مانند برگزاری نشست های مغزشویی و ضرب و شتم افراد در این نشست ها و در ادامه، زندان و شکنجه و حتی مواردی بوده که این افراد سربه نیست و اعدام شده اند. 4ـ این فرقه، با اهرم های زیادی اعضایش را مغزشویی میکند. یکی از این اهرم ها، نشست های مغزشویی طولانی است. طی سالیان طولانی و تکرار مکرر، مغز اعضای خود را پر از دروغ کرده است، دروغ هایی مثل اینکه هر فردی از این فرقه جدا شود، توسط وزارت اطلاعات ایران و دولت عراق، تحت تعقیب قرار میگیرد و زندانی و شکنجه و اعدام میشود. به همین دلیل، اعضای این فرقه از ترس جانشان این فرقه را ترک نمی کنند. 5ـ رهبران این فرقه، همیشه در تلاش بودند که وضعیت بیماران و مجروحین را مخفی کنند و تا هیچ ارگان بین المللی نتواند به بیماران و مجروحین این فرقه دسترسی داشته باشد تا این فرقه پاسخگوی مرگ بیماران و مجروحین خویش نباشد. توجه شما را به دو مورد از مرگ مجروحین به دلیل عدم رسیدگی و درمان آنها جلب میکنم: عباس حاج حسینی، او در سال 1367 (1988) در یکی از عملیات های مجاهدین از ناحیه نخاع گردن، فلج شد. عباس همیشه خواهان رفتن به خارج از عراق برای درمان بود. ولی مسئولین به او این اجازه را نمی دادند و او را تهدید کرده بودند که اگر به خواسته خودش پا فشاری بکند او را به ایران استرداد خواهند کرد. در یکی از نشست های مغزشویی مجاهدین در سال 2001 مسئول اول وقت سازمان مجاهدین به نام مهوش سپهری (نسرین) در جمع 3000 نفری، او را به استرداد به ایران تهدید کرد. عباس حاج حسینی، به دلیل فلج کامل بدنش مشکل تنفسی شدیدی داشت. بخصوص به دلیل وضعیت بد بهداشتی و درمانی عراق بعد از سال 2003 ریه های عباس حاج حسینی عفونت کرده و نهایتا او فوت کرد. نفر دوم فرهاد (نام مستعار) او از مجروحین عملیات های سازمان مجاهدین در سال 1366 (1987) بود. فرهاد از ناحیه کمر به پایین، کاملا فلج شده بود. او نیز همیشه خواهان رفتن به کشورهای اروپایی بود تا تحت درمان قرار بگیرد ولی سازمان مجاهدین مانع این امر شد. عباس حاج حسینی در سال 2007 در یک سانحه استخوان پایش از چند نقطه شکست و او را در شرایط غیر بهداشتی بیمارستان اشرف، مورد عمل جراحی قرار دادند. به دلیل غیر بهداشتی بودن بیمارستان اشرف، پای فرهاد عفونت کرد. سازمان مجاهدین به این موضوع توجهی نکردند و برای درمان فرهاد، اقدامی نکردند در حالی که امکان درمان او در بیمارستانهای ارتش عراق وجود داشت. نهایتا در اثر ورود عفونت به خون فرهاد او در سال 2008 در اثر درد و رنج و بیماری فوت کرد. 6ـ از سال ۲۰۰۳ تا سال ۲۰۰۹ اردوگاه اشرف تحت کنترل ارتش آمریکا بوده است. به این فرقه، تسهیلات فراوانی مثل دارو، امکانات پزشکی، سوخت و مواد غذایی میرساند، ولی هیچ یک از این اقلام به دست اعضای این گروه نمی رسید. این اقلام یا در بازارهای سیاه عراق فروخته میشد و یا در انحصار رهبران این فرقه قرار داشت. من به عنوان یکی از قربانیان سازمان مجاهدین، از شما درخواست دارم که به امور نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین توجه فرمایید و حقوق سلب شده ما را از سازمان مجاهدین، درخواست کنید. در این رابطه من و بسیاری دیگر از قربانیان سازمان مجاهدین، حاضر به شهادت و ارائه مستندات خود هستیم. با احترام مجدد، کریم غلامی |