ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
حمید اسدیان و عبور از هضم رابع رجوی و اسماعیل وفا
حمید اسدیان شاخص و نمونه یک مبارز در هم شکسته ای است که دقیقا آنجا که حرف از سیروس نهاوندی و بقیه درهم شکستگانی که در نوشته اش از زمان شاه میزند و نام میبرد و آنها را به اسماعیل وفا یغمایی منتصب میکند، عین خود حمید اسدیان است. یکی از تاکتیکهای کثیف رجوی تخریب مخالفینش بود. از جمله همین فاکتی که در مورد اسماعیل وفا یغمایی به حمید اسدیان در مورد کتک زدن همسرش و … جهت تخریب اسماعیل در ذهن حمید اسدیان گفته اند. مطمئن هستم حمید اسدیان همه اتهامات تخریبی که شخص مسعود رجوی علیه اسماعیل ساخته و در تشکیلات تزریق میکرد را بازگو نکرده است. از جمله اتهام کتک زدن همسر مهدی افتخاری توسط او. من در این زمان در پاریس در سال 1363 هم خانه بودیم. دوران جمعبندی بود و مهدی افتخاری بهمراه علی زرکش جزء مخالفین رجوی بودند که در بین ما خبر اینکه مهدی افتخاری زنش را میزند را پخش کردند.
چرا که مسعود رجوی و همه ما بخوبی از همفکری و هم فاز بودن اسماعیل و حمید خبر داشتیم و به همین دلیل به هر قیمت نمیگذاشت که اسماعیل روی حمید اثر بگذارد. اسماعیل از (به قول رجوی) محفلهایش با حمید حرفی نزده ولی رجوی هشیاری ضد انقلابی داشت و خوب میدانست. و اینگونه بود که از فضای خفقان تشکیلات که کسی جرات نداشت سوال کند استفاده میکرد و اتهاماتی به سوژه تخریب میزد و بخورد دیگران میداد. از جمله علیه خانم بتول سلطانی که خود مسعود رجوی بزبان خودش این نوع اتهامات اخلاقی را بعد از افشاگریهای ایشان در جمع همه مجاهدین در عراق زد تا خانم سلطانی را تخریب کند تا نگذارد بر دیگران اثر بگذارد.
بزرگترین تولید مسعود رجوی و دستگاه ضد انسانی اش تولید انسانهایی با تناقضات عظیم با فاصله بین صفر و بینهایت بوده است. همانگونه که خودش هست. همانگونه که زمانیکه گوش فلک را از شعارهای آزادی کر میکند شیوه های استالین برای آزادی کشی مسعود رجوی کم میآورد. زمانیکه از مبارزه و شجاعت حرف میزند خودش همواره از صحنه فراری است، انقلاب ضد جنسیت راه می اندازد ولی خودش حرمسرا و همبستری جمعی راه میاندازد. زمانیکه از مناسبات پاک و رها در تشکیلاتش حرف میزند، فساد و انحراف و … در آن بیداد میکند.
من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.
حمید اسدیان که همسرش در ایران زندانی بود آنچنان له و لورده بود که در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.
حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر خودش و دیگران آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرتی که ناشی از بلایی بود که بر سر ایندو (حمید و همسرش) و هزاران حمید دیگر آورده بود میدید و از او متنفر بود.
یکبار که مانند همیشه حمید زیر تیغ بود از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.
در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.
حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. تا اینگونه مانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند.
راستش من شاید هزاران انتقاد به اسماعیل داشته باشم ولی وقتی نوشته حمید اسدیان را علیه اسماعیل را خواندم و بعد جواب اسماعیل را نتوانستم آنرا منتشر نکنم.
آنجا که میگوید:
“من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم “
چون نامه حمید بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود توانسته آنرا بنمایش بگذارد. از طرفی نیز بسیاری از جوابهای اسماعیل هرچند بسیار تیتروار جواب نسلی از مردم مبارز ایران در کسوت مجاهد خلق است که به قربانگاه رفته است. ما سالها میگفتیم ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی مسعود رجوی توسط مریم رجوی شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و آن رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد. امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید به جایگاهی که اسماعیل رسیده برسد و قدش و گردن خمیده اش راست شود.
داود باقروند ارشد
اول مارس 2018
در زیر جوابیه اسماعیل وفا یغمایی را به حمید اسدیان آمده است
خدا قوت حمید جان. ممنونم!کتابی از حمید اسدیان در مورد رذائل بنده. اسماعیل وفا یغمائی
است.هیچ اشکالی ندارد. زمان در راهست و داوری خواهد رسید و رسیده است. بقیه حرفها باد هواست. ولی میخواهم بگویم ممنونم حمید جان.تصویری که ساخته ای بیشتر مرابه یقین رساند که چه خبرست! و این بمن آرامش میدهد، زیرا همیشه من این ترمز را دارم که نکند جائی اشتباه کرده باشم. ولی این نوشته بمن فهماند اولا رهبر عقیدتی و برادر قاسم زنده اند و دیگر اینکه تو از زیر فشار بودن راحت شدی و با این نوشته خیال من راحت شد که رفیق قدیمی من حالا گردنفراز راهش را میرود و نانش را میخورد با وجدانی آسوده و نیز کاملا انقلاب کرده و کاملا وصل به رهبری است و نیز بعنوان یک مجاهد صدیق تابوتش را بردوش خواهند برد. واقعیت این است که تو چند سال دیر کرد داشته ای باید خیلی زودتر مینوشتی و حق نان و نمک رهبر را بجا میآوردی و خیال خودت را راحت میکردی ولی دیر آمدی وخوش آمدی. و نیز خیال من راحت شد و پس از این رسم و راه من با رهبر سابق چون سابق نخواهد بود. سپاس که مرا از زنجیرها آسوده کردی.
من سر جواب ندارم چون یکی از تکنیکهای این دستگاه جهنمی در لجن فرو رفته که این است که یکی را علم کنند و تا مدتی از رد و بدل کردن نوشته فضا را در دست بگیرند که:
ببینید دشمنان چه میکنند!
و باز هم به استحمار دیگران ادامه دهند. چندی قبل یک نفر «قرمساق تقطیر شده» تازه از راه رسیده را روانه کردند که چیزی نوشت که من اردنگی به پوزه منحوسش آویختم وجوابش رابا چند رباعی دادم الان تو را فرستاده اند عزیز! ولی تو با شرح و بیان بمیدان امده ای و این حق توست و نیز حق رفاقت قدیم در رویاها برجاست . من نمی خواهم بد بگویم یادر مقابل کتاب تو کتابی بنویسم! فقط:
مثل ماجرای مجسمه روی میز!ماجرای کلکته! ماجرای فواحش درون قصه جام(قصةجام اسماعيل وفا يغمائي.)که تو که قصه نویسی انها را از خیال به عالم واقعیت آورده ای وزنده کرده ای و به رختخواب بنده فرستاده ای که دستت درد نکند در این غربت خودش نعمتی ست برادر! !کتک زدن همسر و برخی دیگر که مرا به رقت آورد تا خشم! براستی چه شده اید؟!.
من اگر ترسو بودم ترسو بودن را به این ترجیح می دادم که اعلام مبارزه مسلحانه بکنم و دهها هزار میلیشیای آواره را به دم گلوله خمینی پلید و تختهای خونین شکنجه بدهم و خود شجاعانه به فرنگ و بعد به دامن کثیفترین دیکتاتورهای منطقه بگریزم و پناه ببرم ونهایتا ازخون دهها هزار نفر بالشت و لحاف درست بکنم و بر تختی بیارامم که استخوانهای تیرباران شدگان در زیر بدنم به من آرامش دهند و ابزار سوداگریم باشند و در سودای کسب قدرت و جامعه بی طبقه به جهانخورانی درود گویم که سالها قبل امیر انتظام مظلوم را با مقالهمار در آستین انقلاب خائن دانستند زیرا گویا با همین جهانداران ارتباط داشت که نداشت.
من اگر ترسو بودم پنهان نمیکردم و مثل رهبر هفتاد ساله ای که حدود چهلسال از عمرش را یا از ترس فراری بوده و یا مخفی اسم خود را نمی گذاشتم شیر و پلنگ و ببر بل اعلام میکردم میترسم و جای خود را به یکنفر که میفهمید و نمی ترسید میدادم واین همه جنایت و خیانت نمیکردم!
آخر عزیز کدام شیری را دیده ای که در سوراخ مخفی شود و به دیگران بگوید غرش کنند و به بقیه فحش خواهر و مادر بدهند! و بجای اینکه خودش را نشان بدهد با سمفونی نهم بتهوون به همه سیخ بزند که بنده شیرم و بقیه مزدور!!
جنده بازی یا جنده نبازی آدمها به خودشان مربوط است و زن مربوطه و نیز پلیس اگر ممنوع باشد! جنده باز را میگیرند جریمه میکنند و اگر نباشد به بقیه مربوط نیست ما در قرن بیست و یکم هستیم و تو نیز مرا میشناسی ولی :
من جنده بازی و به بستر رفتن با فواحش را به این ترجیح میدهم که یک رابطه معمول عاشقانه ونادرست را با حقه بازی و با دستمال توالت کردن هزاران انسان مبارز و رنجکشیده تبدیل به انقلاب بکنم و به این بهانه و به مدد اعتماد دیگران دستگاهی فکری و نجاست بار بسازم که همان ولایت فقیه تقطیر شده خمینی پلید ست و سه دهه و نیم هزاران نفر را با سلاخی روح و عاطفه در درون این دستگاه ذوب کنم و کسانی را که برای مبارزه آمده اند هرشب و روز وادار کنم تا ریزترین رویاهای جنسی خود را در برابر جمع افشا کنند یا بگویند در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته اند و در بن بست استراتژیک روزها را بگذرانم.
خود بهتر از من ماجرا را میدانی و در ضمن اگر دنبال جنده باز و خانم باز میگردی گاهی به اطراف نگاهی بینداز جنده باز و خانم باز کم نیست و نیازی نیست از درون قصه جام جنده پیدا کنی و بمن بچسبانی که من بینوا اگر با زنهای خیالی درون قصه خوشم جنده بازان واقعی دورو بر،حقیقی اش را دارند وزن و بچه ملت را تور میزنند و از احترامات توحیدی و انقلابی هم سخت برخوردار که بکامشان باد!
نوشته وزین تویقین مرا به ماهیت تشکیلات بیشتر کرد.
در باره جنده بازی و سایر مفاسد شخصی بجای توضیح بیشتر تکه ای از سنگ آفتاب اثر اکتاویو پاز شاعر بزرگ مکزیکی را برایت مینویسم شاعری که تو نیز میستائی ولی فقط می ستائی و جرئت نداری او را به درون خود آوری و به او تبدیل شوی و از او یاری بجوئی زیرا میتوان خواند ولی برای بهره بردن باید جرئت داشت چنانکه چندی قبل وقتی من اثری از اونا مونو فیلسوف اسپانیائی را میخواندم که:
من به خدائی که مرا ببخشد نیاز ندارم
جهان یک لفظ است
و خدا معنای آن
به دنبال معنا می جویم
….وتا شب مست این کلام بودم که تمامی وحدت وجود و .. را در این کلام باز یافتم . و این دو عبارت به تمام کتابهای موسوم به اسمانی میارزد.بروم سر شعر پاز
…………..
چه بهتر جرم
و خودکشی عشاق ، برادر و خواهر
که همچون دو آینه ی مفتون شباهت خود بودند
با هم زنا می کنند ،
چه بهتر نان جاکشی را خوردن ،
چه بهتر زنا کردن در بسترهایی از نمک وخاکستر
چه بهتر عشق و تازیانه ای از چرم خام ،
و هذیان پیچک به زهرآلود ،
و لواط گری که به روی یقه اش به جای میخک تف می زند ،
چه بهتر سنگ مستراحهای عمومی شدن
که تسلیم شدن به این ماشین
که شیره ی حیات را تلمبه می زند و خمیرآسا بیرون می کشد ،
و ابدیت را با ساعات بی حوصلگی تاخت می زند ،
از لحظه ها زندان می سازد ،
وزمان را به پشیزهای مسین و گه مجرد مبدل می کند ،
……
لینک به مجموعه . سنگ آفتاب. اکتاویو پاز
از تو میخواهم کلمه ماشین را به کلمه سازمان تبدیل کنی تا بفهمی پاز چه میگوید و زمان و مکانی که به گه مجرد تبدیل شده کجاست و براستی جنده بازی و زنا کردن از زیستن در سامان و سازمانی که جان انسانها را سوخت حرکت بیحاصلش کرده و یک جنبش را به زوال کشانده کمتر گناه دارد عزیز
در مورد فاکتهائی که ازآثار من نقل قول کرده ای من همه را تائید میکنم مثلا اینکه: شماها بسیار عقب تر از شاه هستید. زیراامامت عقب تر از سلطنت است
حمید جان!
صریحا به تو میگویم من سلطنت طلب نیستم چون شاهی درکار نیست. من یک سوسیالیست معتدل بی ادعاهستم و سرنوشت آینده ایران را مردم ایران و نمایندگان واقعی اش رقم میزنند ونه سیده النسا العالمین!! ولی با مدد تجربه و شناخت میگویم :
سگ درگاه محمد رضاشاه را به افکار و اعتقادات و کارکردهای رهبر سابق خود ترجیح میدهم. محمد رضا شاه صد بار از او آدمتر بود نور به قبرشاه ببارد و درود بر او باد که بسیار آدمتر و سالمتر و صالحتراز :
یک خرده بورژوای عقده ای مذهبی شهرستانی بزدل پشت هم اندازی بود که در سودای قدرت هیچ مرزی را نمی شناسد و انحطاط اخلاقی را به انحطاط سیاسی پیوند زده است و هیچ شرم و حیائی هم ندارد. جواهری کمیاب !!و بی نظیر که در بنیادهای تفکرش، دستاورد انجمنهای حجتیه و ضد بهائیت یعنی همان خمینی پلید و دستگاه فکری اش است که در پوست لنین و چگوارا خود را نشان میدهد و کررر و فررر می فرماید . ولی شناخت این واقعیت کار هر بزی نیست که بزها بیشتر به کاه ویونجه شان در آخر ماه یا لبخند حاجیه خاتون در گذرگاهشان میاندیشند تا درک حقیقت، و درک حقیقت خوکچه میطلبد وگاو نر که تن به جلسات انقلاب درونی ندهد و حتی جنده بازی را به این بساط ترجیح دهد.
من هیچکدام از اعتقاداتم را پنهان نمی کنم منجمله اینکه: نه تنها رهبر تو بل خدا و پیامبرو کتابش را به زباله دان انداخته ام چه برسد به امام رضا و معصومه دو علوی وعلویه ای که ربطی به تاریخ ما ندارند، ونیز بزرگترین موفقیت من ترک سازمانی است که تو هم اکنون مجاهد جان بر کف آنی. ایکاش ماهیتش را در سال پنجاه و سه میشناختم و پا بدین خانه ارتجاع نمی نهادم( اینحمید جان! فاکت را هم در جلد دوم کتابت استفاده کن!) و نیز اگر باز هم اعتقاد نوی بیابم خواهم گفت.
من این منجلاب و نجاست عقیدتی را سی سال بررسی کردم و شناختم.
شناخت ردیف کردن اسامی نویسندگان منجمله کافکا نیست بل فهم و ادراک و جرئت برای شناخت و از مفعولیت فکری و شخصیتی در آمدن و پذیرش لعنت و نفرین اوباش است و ابلهان.
حمید جان!
میدانی چرا شماها این چنین اید و یا دشنام میدهید و افراد را جاسوس و مزدور و اطلاعاتی میدانید و یا در بهترین شکل مثل خود تو این ترهات را به هم میبافید زیرا توان پاسخ ندارید.
مذاهب و آخوندها چرا به فتوای پناه میبرند و با حکم مرتد و محارب و مفسد و… میکشند زیرا مذاهب نمی توانند از پس قبول نقد یا رد نقد برایند پس میکشند.
شما نیز این چنین اید! فعلا نمی توانید مثل ملاها فتوا دهید و اگر میتوانستید مطمئنا میکردید چون ذات و ماهیت اندیشه عقیدتی شما همان ذات و ماهیت اندیشه خمینی و خامنه ای است و چون نمی توانید حکم صادر میکنید این مزدورست و ان خوکچه این کرگدنست و ان اطلاعاتی در حالیکه اگر توان پاسخگوئی بود و تشکیلات توان نقد و بررسی را داشت نیازی به اینها نبود
شما درمانده اید حمید سخت در مانده و بدشانستر از ملایان زیرا زمان انها دوران و عصر پر شکوه خریت و جهل بود و عصر شما عصر آگاهی است ودر عصر آگاهی با فتوای و توهین و دروغ نمی توان جلو رفت.
ایران غرق در آگاهی است و خر لنگ رهبری عقیدتی مدتهاست از کاروان عقب مانده است.حال شما به چاووشی خود هرچه میتوانید ادامه دهید. سقوط خامنه ای و خمینی گپلید سقوط دستگاه فکری و عقیدتی رهبر غایب هم هست و ایران بزرگ و ملت شریفش پس از چهلسال و مقابله با تمامت سیستم مهیب و ریشه دار آخوندی، دستگاه رمالی و مارگیری رهبر عقیدتی را هم که نزدیکترین حامیان اولیه اش را به استفراغ دچار کرده به زباله دان خواهد سپرد خیالت تخت باشد
.بگذرم حمید جان!
امیدوارم خوش و خرم وسرحال باشی و هیچ عذاب وجدانی نداشته باشی و امیدوارم این حرفها حرفهای خودت باشد و به آنها معتقد باشی.باز هم بنویس و مرا بیشتر به یقین برسان زیرا میدانی به یقین رسیدن کار بسیار سختی است و کمک رفقائی مثل تو و تشکیلاتت بسیار کمک کننده است. پنهان نمیکنم که نوشته های تو بسیار ارزشمندتر از دیگران است زیرا ترا میشناسم و تو نورافکنی هستی که آنچه را تاریک مانده روشن میکنی.
پنهان نمیکنم که مقداری هم کیف کردم که دیدم تمام پته را بقول خودتان روی آب ریخته ولی نهایتا از ناراستی ها برای چاق و چله شدن موضوع استفاده کرده اید بازهم ممنون و برای اطلاع بیشتر نوشته وزین ات را باز تکثیر میکنم.
در ضمن تیتر مقاله ات اشتباه است در هیچ جای کتب آسمانی ننوشته اند خوکچه ها را به جهنم میبرند! چرا به خوک بیچاره توهین کرده ای و او را با اهریمنی مثل من مقایسه کرده ای.
از تو تقاضا میکنم به دلیل این توهین از خوکها عذر خواهی کن و برای من تالی تلو دیگری بیاب . در ضمن واقعا من خود را از هیچ حیوانی برتر نمیدانم وبا همه احساس برادری دارم امیدوارم باور کنی.وبه جهنم مورد نظر تو آدمهائی مثل مرا میبرند نه خوکچه ها را خدای تو و خدای رهبرت خدای انسانسوز است و نه خوکچه سوزو در کتاب مهوع و شرم آورش به عیان بر آدمسوزی انسانها صحه نهاده است
و نیز اضافه کنم در تشکیلاتی که در جلسه رسمی شورا که خود من حضور داشتم به چشم و چراغ شعر ایران احمد شاملو پاسدار بگویند و در سال 2006در حضور اعضای شورا و منجمله آقای روحانی به مرضیه نازنین چشم وچراغ هنر ایران در سن هشتاد و چند سالگی، توسط جانوری انسان شکل بتوپند« نوبرش را آوردی زنک آشغال» تکلیف بنده روشن است
و خوکچه نشان لژیون دونور، وشما به محتوای عطر اگین خود بیندیشید نه خوکچه بودن من که در این دستگاه هیچ کس مگر بفرمان بت اعظم بیمار سراسر عقده و نفرت و دشمن بزرگ عشق و انسانیت،جرثومه ای که همتای خمینی است و اگر خمینی در داخل ایران نسلی را به قتلگاه برد او کار ناتمام او را تمام کرد و نسلی بازمانده را به تعفن و پوسیدگی کشاند، نه ارزش دارد و نه اعتبار منجمله خود تو در این دستگاه پشیزی ارزش نداری… ولی برگردیم به جهنم و با همه اینها:
مطمئن باش من بر لبه جهنم پس از آنکه سه تف به ریش خمینی ورهبر تو و خدای آن دو و مکتب و مرام آن دو انداختم با فریاد «درود بر آزادی و زنده باد حقیقت و مرگ بر ارتجاع» شادمانه وسرخوشانه باسر در جهنم مورد نظر تو شیرجه خواهم رفت وشکست خدای قرمساق آن دو را از یک موجود عاصی خاکی و ناتوان که خودم باشم اعلام خواهم کرد و حاشا و دورا که من بهشت چنین جانوری را که چبهه راستش خمینی و جبهه چپش رهبر عقیدتی است بپذیرم.
راستی در جدال یک انسان با آن جانور بی نهایتی که خدای توست و دم و دستگاه وابسته به او، جهنم نشان چیست مگر شکست او ،و شکوه تراژدی و پیروزی انسان در همین نقطه خود را نشان میدهد که تومتاسفانه مطلقا ،مطلقا نمی فهمی زیرا فعل پذیری سیاسی و فکری علیرغم تمام کافکاها و کاموها و هدایت گوئیهای تو که هیچ شباهتی به تو ندارند برترین مشخصه توست،سالها قبل کمال رفعت صفائی را کرگدن خواندی و حال مرا خوکچه میخوانی و فراموش نکن در حیاط میرزائی در سال 63 آنگاه که رفیقانه قدم میزدیم با سیگاری بر لب میگفتی من در چهلسالگی به دنبال نویسندگی خواهم رفت و تشکیلات را وا مینهم و سپاس خدا را که نرفتی و انقلابی و مجاهد باقی ماندی تا خوکچه بودن مرا اعلام فرمائی .
از باقی نکات بگذرم که من اهل افشاگری شخصی نیستم ونیزبگذرم که خدای من خدای دیگریست که مرا شهامت شناخت داد و در کنار منست و تمام جهان وحتی در کنار تن فروشان مظلومی که بازیچه روزگارند ولی نه در کنار سالوسان و فرصت طلبان و بزدلانی که اگر شرف داشتند و شجاع بودند، تهمت نمیزدند و دروغ نمی گفتند وبرای دستیابی به قدرت به هر ننگ و فضیحتی دامن نمی آلودند ……………و سخن پایان اینکه پس از ورود به جهنم شما را به بهشتتان وا خواهم نهاد تا هم شیر و عسل بخورید و هم با حوران خوش باشید و نیز جلسات انقلاب درونی را تا ابد با مشتی گاو وگوساله ادامه دهید. باقی بقایت و جانم فدایت .خوش باشی حمید و طول عمر و سلامت و شادی ات را شخصا آرزو میکنم.
رفیق سابقت و خوکچه فعلی
اسماعیل وفا یغمائی
تذکر.
کامنتهای توهین آمیز بر علیه حمید اسدیان منتشر نخواهد شد. میتوانید علیه خود من نقد کنید و بنویسید
اسماعیل وفا یغمائی