ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
خرافه پرستی مسعود رجوی، و چپ نمایان
بزرگترین دشمنی آمریکا با ایران و ایرانی سرنگونی دمکراسی نوپای دولت مصدق و برقرار کردن مجدد دیکتاتوری پهلوی بود. بزرگترین خیانت پهلوی به مردم ایران را شاید بتوان اختناقی که باعث شد طی 50 سال دیکتاتوری آنها ضمن اینکه مردم ایران بلحاظ سیاسی بیسواد ماندند با نابودی و با جلوگیری از شکل گرفتن زیرساختهای دمکراسی یعنی نهادهای مدنی دمکراتیک، فرهنگ دیکتاتوری و دیکتاتورپروری را ادامه دادند. در نتیجه زمانیکه اربابان سلسله پهلوی با مشاهده اینکه دست نشاندگانشان پایشان را از گلیمشان درازتر میکردند و یا دیگر منافعشان را آنگونه که میخواستند تامین نمیکردند دست از پشتیبانی آنها برداشته و یا به تبعیدشان میفرستادند تا این مردم خیانت شده در تاریکی مطلق استبداد شاهی تسلیم جهل و خرافه و تاریکی دیگری شوند.
خرافات مبتنی بر جهل با نمای راست در اذهان برجسته است. چون مد روزِ این است. ولی متاسفانه خرافات با نمای چپ هنوز آب و رنگی داشته و دارد. واقعیت این است که از دل تاریکی 50 ساله پهلوی بر بستر فرهنگ دیکتاتوری 2500ساله بدون زیرساختهای لازم (نهادهای مستحکم مدنی) چیزی جز خرافه و دیکتاتوری نمی روید. خرافه فقط مربوط و محدود به پدیده های ماوراء الطبیعه نیست. افراد و گروههاییکه تحت تاثیر انقلاب اکتبر و یا فرایندهای سیاسی اجتماعی ضد استبدادی غرب رو به آموزه های مارکسیستی و یا رو به فرهنگ دمکراتیک غرب (آنچه مدرنیته نام گرفته است) آوردند، چه بدلیل سرکوب درونی و چه بدلیل دخالتهای خارجی هیچگاه فرصت نکردند که در بنیادهای فکریشان در عمل تغییری بوجود بیاورند و عملا این آموزه های جدید فقط و فقط در مرحله آرزو و شعار و در اساسنامه ها و اهداف اعلام شده گروهها و احزاب باقی ماند.
این قلم شکایت از یک درد مشترک “وارونه بودن ارزشها” دارد و پاسخ به فرد خاصی نیست. وارونگی ای که ریشه در خرافه پرستی با نمای چپ دارد، وارونگی که باعث شد بعد از سرنگونی استبداد پهلوی صدها هزار نوجوان، جوان و بعضا جوانان قدیمی در خلاء وجود فرهنگ صحیح مبتنی بر ارزشهای دمکراتیک، انسانی، حقوق بشری، عدالت محور، قانون محور و مردمی بدام راهزنان و شیادان و البته آیت الله های خودخوانده حوضه های علمیه مارکسیستی و چپ نمای گوناگون بیفتند. گوناگونی مراکز جذب جهل و خرافه بخشی در راست و بخشی در چپ نمود میافت.طوریکه اگر پیروان آقای خمینی او را در ماه میدیدند، ولی پیروان خرافی با نمای چپ، مبارزین را در ماه نمیدیدند بخاطر این بود که خدایشان دیده شدنی نبود، نه اینکه خرافی نبودند. میزان تقلید کورکورانه خرافه پرستان چپ به مراتب غلیظتر از تقلید راستها بود.
اگر خرافه راست در قالب قدرت امام علی در از جا کندن دروازه قلعه خیبر با یک دست نمود پیدا میکند در خرافه چپ نیز در کندن دروازه های خیالی تمدن بزرگ شاهان و حکومتهای اللهی توسط چه گورا نماها، لنین نماها با یک دست از بیخ و بن آنهم در سه ماه که چهل سال است این سه ماه بسر نیامده نمود پیدا میکند.
قطعا ما در اینجا محتوای پیام اسلام و پیام آورش و یا تفکرات چپ و مارکسیتی و پیام آورانشان یا حتی اعتقادات شخصی مردم در این زمینه ها که قابل احترام است مورد نظرمان نیست. بلکه خرافاتی است که عدم درک محتوای آن پیامها در فقدان علم و دانش و فرهنگ دمکراتیک مبتنی بر عدم وجود نهادهای مدنی و عدم درک درست شرایط، نحوه و ابزار صحیح رسیدن به محتوای پیامها، بدور از ماجراجویی جهت ارضاء تمایلات خودبخودی ناشی از فرهنگ دیکتاتوری گریبانگیر مدعیان آن میباشد بعلاوه سوء استفاده های شیادانی که جهت منافع شخصی و رسیدن به قدرت با دامن زدن و بکارگیری این خرافات چه با ماسکهای چپ و چه راست میباشد است.
در همین رابطه است که بعد از سرنگون شدن سلسله پهلوی شاهد بودیم که بخشی از جامعه در ادامه اعتقادات باز مانده از دوران تاریک پهلوی به راست روی آوردند و بخشی نیز بر مبانی همان تارک اندیشی ها و خرافه های از نوع قدرتهای ماوراء الطبیعه به خرافات و پرستشِ مبارز، مبارزه، زندانیان زمان شاه و… گرفتار و بعضا در تنور آن سوختند و خاکستر شدند. در این میان هستند کسانیکه علیرغم اینکه بعضا نیم سوخته شده ولی نجات یافته اند کماکان برهمان سیاق سابق پای میفشرند. اگر حنیف نژاد ده سال سابقه مبارزاتی داشت مجاهدین امروز سی سال سابقه دارند. ولی عده ای در پس درختان جنگل را نمیبینند یا نمیتوانند ببینند و یا نمیخواهند ببینند. عده ای در راست با همین فرهنگ، مقدس سازی کرده و میکنند عده ای نیز در چپ بسا غلیظ تر مقدس سازی کرده و میکنند با این هدف که بتوانند تحت برق تقدس مبارز و مبارزه دست به هر کاری جهت پیشبرد امیالشان بزنند و مورد سوال قرار نگیرند.
مثال بسیار عبرت آموز آن تشکلی است که آقایان محمد حنیف نژاد و سعید محسن و اصغر بدیع زادگان … تحت نام سازمان مجاهدین خلق ایران در سال 1344 بنیانگذاری کردند. آنچه این عزیزان در اوج صداقت و اوج فداکاری و قبول همه شداید بنانهادند، تشکلی که بسیاری از نیم سوختگان در تنور خرافات چپ به وجود و بنیانگذاری آن با پروپاگاندایی که راهزنان سیاسی تحت رهبری آقای مسعودرجوی طی چهل سال گذشته با مقدس سازی و بزرگنمایی با هدف بازگرداندن همان خرافات بدان بشدت دامن زده است افتخار میکنند.
گذشته از نیت پاک افراد، تشکلی که محمد حنیف نژاد بنیانگذاری نمود، از روز اول بدلیل بیگانگی آن با شرایط ایران، بدلیل تخیلی بودن آن، بدلیل فاصله آن با واقعیات جامعه ایران و حاکمیت شاه وابسته و مزدور آمریکا، تاکتیک و استراتژی که بازهم تخیلی و کپی برداری شده بود، مطلقا ربطی به جامعه ایران نداشت و بدلیل بسیار مهم اینکه درهیچ یک از زمینه های تحولاتی که تلاش داشتند بدان دامن بزنند صلاحیت لازم و کافی را نداشتند، یعنی آنچه در ذهن (هرچند از نظرما بسیارصادقانه و خیرخواهانه) آنها وجود داشت خرافه ای (غیر واقعی و غیرعملی بدون پشتوانه علمی و …) بیش نبود. محصول کارشان در بدو و حتی قبل از حرکت در سال 1350 به تمام و کمال توسط ساواک براحتی جمع میشود. صدها نفر کشته میشوند صدها نفر نیز زندانی میگردند. یعنی تشکلی که وارد جنگ مسلحانه شده است نه در مقابل طوفان بلکه با نسیم ساده ای که وزیده میشود نابود میگردد. باید گفت که بعد از این دستگیری تلاشهایی از جمله فعالیتهای رضایی ها و … هرچند بسیار فداکارانه و از خودگذشته بود، چیزی جز دست و پا زدن مرغی که سرش کنده شده است نبود. و متاسفانه نه تنها کمکی به جنبش در راستای صحیح پیشرفت ایران ننمود، ضمن اینکه کمک شایانی کرد که شاه بیشتر جا بیفتد و هوشیارتر گردد و در نتیجه به استحکامش کمک کرد. شاید مهمترین صدمه آن دامن زدن به خرافات از این دست در میان جوانان بود، یعنی دامن زدن به همان فرهنگ خرافه و شهید پروری و مقدس انگاری، چه گوارا پرستی و قهرمان پروری های پوشالی که بعد ها بعد از سی خرداد سال 1360 بصورت آوار خانمان براندازی بر سر مردم ایران فرود آمد.
در زمینه ایدئولژیک نیز شاهد بودیم که بلافاصله خرافات ایدئولژیک (موهومات ایدئولژیک) چگونه خودش را در تغییر ایدئولژی سازمان توسط تقی شهرام نشان میدهد. خرافاتی ناشی از جهل و فقدان دانش و فرهنگ دمکراتیک و دانش مبارزاتی که منجر به قتل وجنایتی که تقی شهرام نسبت به مخالفین سیاسی خود با ترور همقطارانش مرتکب شد میگردد. تقی شهرامی که درخرافات سوپر چپ خود بدنبال برقراری دمکراسی است، تلاش میکند دیکتاتوری شاه را بخاطر اینکه مخالفین را سرکوب میکند، خود باسرکوب و قتل و جنایت مخالفینش همچون مجید شریف واقفی در تشکیلات، سرنگون کند!!
کسانیکه رقیب سیاسی خود را کشته و میسوزاند آنهم زماینکه هنوز در قدرت نیستند و رقیب بیچاره همسنگر اوست و د رحال جنگ مرگ و زندگی با دیکتاتوری شاه است، اگر در قدرت باشد، رقیب سیاسی یا با برچسب های متداول نوع رجوی و یا استالین اگر سرنوشت خاشقجی را پیدا نکند سر از اردوگاههای سیبری نوع استالیین در میاورند ویا با مارک ضد انقلاب سناریوهای پل پوت ها را برای مردم ایران رقم نمیزنند؟
تلاش برای ساختن سوپر آسمان خراشهای آرمانشهری چه نوع “سوسیالیستی” و چه نوع “بی طبقه توحیدی” بر پایه های سست جامعه دیکتاتور زده 2500 ساله آنهم توسط نا معماران برخاسته از همین جامعه خرافه پرستِ دیکتاتورزده، فاقد فرهنگ دمکراتیک علیرغم همه صدق و فداکاری که ما برای آنها برشماریم در یک کلام خرافه (خرافه چپ) بیش نبوده و نیست.
خرافه به معنی تصورات واهی انسان جاهل (بدون علم و دانش) از مشکلات و موانعی که با آن مواجهه است و اقدامات او جهت رفع و غلبه برآن مد نظر است. که بیشتر به قربانی کردن انسان جهت غلبه برخشکسالی انسانهای اولیه میماند.
آقای سعید شاهسوندی از کسانیکه خود درجریان قتل و کشتارهای تقی شهرام بوده در مواجهه با “محسن خاموشی” مجری یکی از قتلها در زندان چنین مینویسد:
“…(در زندان) از او(محسن خاموشی) پرسیدم: چرا مجید را کشتید؟
گفت: گفتند به سازمان خیانت کرده.
پرسیدم : نپرسیدی دلایل خیانت چیست؟
گفت: نه
پرسیدم: میدانستی مجید، عضو کمیته مرکزی سازمان بود
گفت: آن موقع (موقع کشتن و سوزاندن) نمیدانستم. گفتند میخواهیم یک «خائن» را به سزای خیانتش برسانیم.
پرسیدم: چه کسی گفت مجید «خائن» است؟
گفت: «سازمان! »
پرسیدم: این «سازمان» کیست؟ چه کسی است؟ نامش چیست؟
جوابی نداشت. در شرایطیکه مجاهدین زندانی ازسوي نیروهای مارکسیست در بیرون ضربه خورده، تشکیلاتشان مصادره شده و افرادشان یا کشته و یا در به در شده بودند، بهجز شکرالله پاکنژاد، هيچ يك از زندانیان مارکسیست کار آنها را رسماً محکوم نکرده بود.” پایان کد از سعید شاهسوندی.
آیا در جواب محسن خاموشی تقلید غلیظ یک خرافه پرست را مشاهده میکنید؟ تقلید از پدیده ای بنام “سازمان”؟
جوابهای محسن خاموشی،عین جوابی است که هر ساواکی نیز در زمان شاه به این سوال که:
“چرا مبارزین-خرابکاران را دستگیر و شکنجه و اعدام میکنید؟” میدادند: “چون آنها به کشور خیانت کرده و میکنند…”
چه خیانتی؟ من خبر ندارم! چه کسی گفته خیانت کرده اند؟ سازمان ساواک!!!!! ضمن اینکه یک ساواکی در مقایسه با یک فردی که ادعای مبارزه و پیشتازی جامعه دارد قابل مقایسه نیست ولی میبینیم که محتوای پاسخ و اعمال انجام شده یکی بیش نیست. مبنای قضاوت و عمل و مهمتر مشروعیت عمل تماما مبتنی بر اطاعت کورکورانه و نه آگاهی و اصول انسانی و ارزشهای مدرن و حق بشر و قانون و عدالت و شفافیت و …
میدانیم که ساواکی ها علیرغم اینکه بعضا در کار مستقیم جنایت و شکنجه بودند را از میان جنایتکار انتخاب نمیکردند، در میان آنها انسانهای میهن پرست وجود داشتند. در تائید این مسئله محمد حنیف نژاد نکته ای دارد که در کتاب آموزشهای سازمان نیز آمده:
“اینکه ساواکی مرد شریفی است و نماز هم میخوانند و بعضا به افراد کم در آمد کمک هم میکنند، ملاک نیست، بلکه اینکه در خدمت چه سیستمی است و نتیجه کارش در چه راستایی است ملاک است.” (نقل به مضمون)
عین همین مسئله باید و بطور قطع و یقین در جبهه مقابل هم صدق کند، اینکه مبارزین بطورفردی فداکار و صادق بودند و هستند ملاک و معیار صحت راهشان نیست بلکه حاصل کارشان است که ملاک و معیار سنجش باید قرار بگیرد.
قطعا معنی حرف ما این نیست که ساواکی با مبارز یکی است. خیر! بلکه جامعه و مردم و خلق و هرآنچه آنها را بخوانیم نباید بلای خاله خرسه بر سرشان بیاید. اگر منِ صادق برون و کاری بکنم که خلقی بهایش را بپردازد ملاک صداقتم نیست، بلکه عمل من است.
یا آنها که کشف گونه “در مناسبات مجاهدین نکات مثبت هم سراغ میدهند”، باید به این امر توجه کنند که این امر مسلمی است چون در تشکیلات رجوی با جوخه تبهکاران و جانیان بالفطره که مواجهه نیستیم، بحث به انحراف رفتن رهبری در اثر فقدان ارزشهای عمیق دمکراتیک و وارونه شدن و بودن ارزشها چه در میان رهبران وچه در میان اعضا است و در نتیجه غلطیدن در خیانت به جنبش و دست زدن به جنایت.
مگر در کارکردهای داعش کم نقاط مثبت هست. مگر در سیستم موساد جهت یاد گیری کم نقاط مثبت هست؟ مگر در همین امپریالیزم کم آموختنی هست؟ در آویختن به نقاط مثبت (فرقه رجوی) که هیچگاه نیز سخنی از آن بمیان نمیآید جز برای اظهار وجود و خود را برتر از دیگران جلوه دادن کاسبکارانه در بازار تلویزیونهای دیجیتال نیست؟ مگر تشکیلات رجوی کم تظاهر بیرونی و پروپاگاندای دروغین چه توسط خودش چه توسط عربستان و چه سیاستمداران کرایه ای نئوکانهای آمریکایی در مورد نقاط مثبت خود دارد که در انتقاد به آن خطر کمرنگ شدن نقاط مثبت آن که معلوم نیست چیست وجود دارد که لازم میآید اینگونه برآن تاکید شود؟
آیا در تشکیلات رجوی کسی حق و اجازه حتی طرح اینکه میخواهد میخچه پایش را در بیاورد داشت؟ مگرحق داشت بچه دار شود؟ مگر حق داشت سیگار بکشد(خود مسعودرجوی سیگار میکشید)؟ مگر حق داشت پیشنهاد دهد یکی از اندامش را مثلا تغییری در آن بدهد یا حتی دندانش را بکشد، بطور مطلق قانون تشکیلات این بود که شمایان (اعضای زیر رهبر) بنده و برده رهبری هستید (بزبان شخص مسعودرجوی: شما صاحب دارید و من صاحب شما هستم مرگ و زندگی و درمان و معالجه و …تماما خارج از حیطه اختیار شماست) حتی خودکشی هم نمیتوانستی بکنی، کسانیکه تحت فشارهای طاقت فرسای رجوی دست بخودکشی میزدند رجوی آنها را لعن و نفرین میکرد چون مجوزش را او نداده بود و بر سنگ قبرشان مجاهد نمی نوشت. آنوقت چگونه است که در آوردن رحم اختیاری و آزادانه بوده است؟!!! حتی یک مورد هم یافت نمیشود که فرد اختیاری از خود داشته باشد حتی یک مورد. همه چیز بطور مطلق دیکته میشد. بگذریم.
اما مواضع مارکسیستها در قبال جنایت تقی شهرام عبرت آموز است. یعنی به تمام و کمال از همین درد و عارضه فرهنگی رنج میبرد. طوریکه قتل و جنایت مبارزین در صحنه مرگ و زندگی نیز بدلیل فقدان تعهد به ارزشهای پایه ای در افکار مارکسیستهایمان صرفا بدلیل اینکه جنایتکار (تقی شهرام) ” مبارزِ مقدسِ مدعی مارکسیسم است” قابل توجیه است. هر چند استثناء پاکنژاد را نباید بعنوان فرهنگ جاری قلمداد نمود.
بنابراین شاهدیم که نهال کجی که این بزرگوار محمد حنیف نژآد از خود برجای گذاشته است چه در بعد ایدئولژیک و چه در ابعاد سیاسی استراتژیک خرافه ای بیش نبوده است. چنانچه بخش دیگر این تشکیلات برهبری مسعود رجوی ضمن محکوم کردن جنایات تقی شهرام، مدعی بود جنایات او ربطی به سازمان حنیف نژاد ندارد، در بند 6بیانیه “تعین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی (انحرافی) چپ نما” عنوان میکند:
سوال از مسعود رجوی این است که اگر برخورد با تقی شهرامی که قاتل مبارزین بوده است “مبارزه سیاسی، با شیوه های افشاگرانه است” چرا با مخالفین درون تشکیلاتی خودش با زندان و شکنجه و قتل برخورد میکرد؟ چرا حکم قتل جدا شدگان را صادر کرد.؟؟
مسعودرجوی علت جنایات انجام شده توسط تقی شهرام را در بند 11بیانیه “تعین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی (انحرافی) چپ نما” ناشی از این معرفی میکند که از آرمانهای حنیف نژآد منحرف شده اند و با تبدیل شدن به یک شاه کوچک دست به قتل و کشتار زده اند.
آیا نباید از مسعودرجوی سوال کرد تقی شهرام از ایدئولژیک حنیف نژاد منحرف شد دست به جنایت زد تو چرا دست به جنایت صدبار بدتر از تقی شهرام زدی؟
نکته ای که ضروری است در مورد توجیه مسعودرجوی گفته شود این است که: در محور الف بوضوح نشان میدهد که سازمان حنیف نژاد نه درک درستی از شرایط جامعه و نه از شرایط آنچه دشمن مینامید و نه حتی کم و کیف توان نیروی خودش چه در زمینه فکری-ایدئولژیک، نظامی، امنیتی و… داشته است، و همه اینها یعنی صلاحیت ورود به مبارزه را نداشته است (بنیادهای سست و معماران بیسواد بدنبال ساختن آسمانخراش).
در ضمن عمل زدگی مطرح شده در بند ج نتیجه دستگیری کادرهای به ادعای مسعود رجوی “ذیصلاح” در اثر ضربه سال 1350 نبوده است چرا که ورود به عمل نظامی را محمد حنیف نژاد بود که تجویز کرده بود و خود آنرا پیش میبرد. و سر منشاء همه انحرافات همین ورود به عمل نظامی بوده است که منجر به ضربه نظامی و دستگیری کادرهای به اصطلاح با صلاحیت!! و در دنباله آن به رهبری رسیدن مسعودرجویها در زندان و تقی شهرامهای در خارج زندان و اعمال بعدی که از آن ها سر زده است میانجامد.
گذشته از اینها،علیرغم آنچه مسعود رجوی در فوق دلایل اینگونه انحرافات در جریان مبارزه بیان میکند شاهدیم آنانکه بعد از سالیان در زندان آموزشهای سازمان را داشتند و و یا اگر نداشتند آنرا گرفتند از جمله خود آقای مسعود رجوی بلافاصله که پا به جامعه میگذارند طولی نمیکشد که در کنش و واکنش با حاکمیت جدید کشورهمان اشتباه فاحش محمد حنیف نژآد در ورود به عمل نظامی را تکرار و نتایج حاصل از این اشتباه فاحش یعنی عملکردهای تقی شهرام گونه (قتل و شکنجه و کشتار همقطاران، همکاری با دشمن مردم ایران، تا همپیمانی با امپریالیزم) اینبار نه تنها عینا و بدون کمترین کم و کاستی مسیر تقی شهرام توسط مسعود رجوی طی میشود که گامهای بسا خیانتبارتری در عرصه سیاسی-اجتماعی، وخیانت به آرمانهای اعلام شده اولیه سازمان مرتکب میشوند.
اگر حنیف نژاد در برآورد غلط از شرایط نظامی و ضربه پذیر بودن تشکیلات خودش را بدلایل کم تجربگی و عدم شناخت از توان دشمن با این فرض که تشکلی مخفی است و میتواند دوام بیاورد تن به چنین اشتباهی داد ولی مسعود رجوی میدانست که صدها هزار جوان و نوجوان دانش آموزی که کارسیاسی برایشان بعد از انقلاب بهمن 1357حکم یک تفریح و فعالیت اجتماعی در سطح محله و مدرسه و اداره… را داشت. شروع جنگ مسلحانه این نوجوانان را به کام چه هیولایی و در چه تنوری میفرستاد. آنهم بدون کمترین اطلاع، بدون کمترین تصور از آن، بدون کمترین آمادگی بدون کمترین حق انتخابی، جوانانی که تمام در خرافه مبارز مقدس پرستی غرق بودند، چشم و کت بسته تحویل همین نوع جوانان پرشور مقدس پرور در قطب مخالفی که برادران و مقدساتشان توسط مسعودرجوی روزانه به گلوله بسته میشدند و یا با بمب نابود میشدند میشوند.
نتیجه عینا همان بود که سال 1350 رخ داد اما در ابعاد دهشتناک. تمامی دستگاه ترور مسعود رجوی توسط حاکمیت وقت جمع شد. تاسف بارتر اینکه در ادامه دست و پازدنهایی که گفتیم مانند دست و پا زدن مرغی است که سر او بریده شده است مسعود رجوی بعد از فاجعه انسانی که در داخل کشور رقم زد ولی خودش به فرانسه فرارکرد تا گلِ دسته گلی که با برنامه ریزی سه ماه قصد داشت در داخل کشور آب بدهد را قبل از اینکه کسی دیگری بچیند، خودش بچیند!!!
جهت خالی نبودن عریضه، رهبری که خود را فراتر از محمد حنیف نژاد میپنداشت هر روز مانند ضحاک جهت ادامه حیات ننگینش هزاران جوان را یکروز در سی خرداد، یکروز در تظاهرات مسلحانه پنج مهر یک روز در طرح پرچم یک روز در طرح تهاجم حداکثر یک روز در فروغ جاویدان… هزاران هزار نوجوان و دانش آموز را به تنور آدم سوزی میریخت و فدای طرحهای آزمایشی مالیخولیایی خود میکرد. صدمات اقدام مسعودرجوی هزاران بار فاجعه بارتر از کار حنیف نژاد و تقی شهرام بود چون محدود به طیف مجاهدین نبود، صدها هزار مبارز غیر مسلمان را نیز به نابودی و آوارگی کشاند. صدها هزار خانواده را از هم پاشاند و حاکمیت را برای دهه ها تثبیت نمود که همگان بدان آگاه هستند.
رجوی متاسفانه در مسابقه با تقی شهرام و آن نوع تفکرات گوی سبقت را از او ربود و در این زمینه نیز بسا بسا فراتر از تقی شهرام رفت. او که خود در پاسخ به تقی شهرام در بند 12 بیانیه “تعین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی (انحرافی) چپ نما” مینوشت:
امروزه شاهدیم که مدعی وارثت و میراث بر محمد حنیف نژاد کسی که برای خود وظیفه ای جز حفظ و حراست از میراث حنیف نمیشناخت سر از میانه همان امپریالیستهای جهانخوار و ارتجاع منطقه و مراکز جهانی استثتمار در آورده و بدان تکیه دارد و افتخار میکند. یعنی بطور کامل و در تمامی ابعاد در ضدیت با هرآنچه که ماهیت مجاهد خلق آنگونه که خود در فوق تعریف کرده قرار میگیرد.
براستی میراث بنیانگذاران چیست؟
آیا تروریسم، کشتن و سوزاندن همقطارانی چون مجید شریف واقفی و… محکوم به اعدام کردن علی زرکش ها… و کشتن مجاهدین زیر شکنجه در اشرف، تحویل دادن جان بدر بردگان از زندان و شکنجه به زندانهای صدام حسین، متحد شدن با دشمن خارجی اشغالگر که مردمی که مدعی دفاع از آنها هستیم را با سلاح شیمیایی نابود میکند و کشتن فرزندان مردم ایران درجبهه های جنگ با این جنایتکار جنگی (صدام حسین)، متحد شدن با جهانخواران، درخواست بمباران مردم خود توسط آنها، زندان و شکنجه و کشتن همسنگران، خارج کردن رحم زنان مجاهد، همبستری با آنها، راه انداختن سینه زنی، جداسازی زنان از مردان، تجویز حجاب اجباری به زنان، خود را امام زمان خواندن، غیب شدن های کبیر و صغیر تحت عنوان امام زمان، …اینهاست میراث محمد حنیف نژاد است؟
آقای مسعودرجوی نه آنگونه که خود مدعی بود و مریم رجوی تبلیغ آنرا میکرد از محمد حنیف نژاد سبقت نگرفت بلکه از تقی شهرام بود که سبقت گرفته است. مسعودرجوی در کتاب “آموزش و تشریح اطلاعیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان آپورتونیستی چپ نما” چنین به تقی شهرام در توجیه کشتار درون سازمانی ایراد میگیرد:
در این ادعای رجوی علیه تقی شهرام که بسیار هم جای بحث وجود دارد بویژه که در واقع امر در زمانی که تقی شهرام در خارج از زندان رهبری سازمان را بدست داشت رهبری دیگری وجود نداشت. یعنی تمامی سازمان حداقل در بیرون زندان تحت رهبری او بوده اند. بنابراین اگر او سازمان را تغییر ایدئولژی داده است امری است که نمیتوان به او ایراد گرفت که چرا در سازمان مانده است. ولی طبق همه گزارشات بعد از دستگیرهای سال 1350 احمد رضایی رهبری سازمان را در بیرون زندان بدست میگیرد، بعد از فرار رضا رضایی از زندان و شهادت احمد رضایی، رضا رضایی رهبری را بدست میگرد، بعد از شهادت رضا رضایی رهبری سازمان بدست تقی شهرام که از زندان فرار کرده بود می افتد. همانگونه که مسعودرجوی با اعدام بنیانگذاران در جمع زندانیان به رهبری میرسد، تقی شهرام در خارج زندان با کشته شدن رضا رضایی برهبری میرسد. آنچه این قلم برآن تاکید دارد این استکه، مسعودرجوی به تقی شهرام ایراد میگیرد که اگر تو به درک و ایدئولژی متکاملتری در سازمان رسیدی با وجود اینکه رهبری را در دست داشته ای نقض اصول و ضوابط شناخته شده سازمانی “در سازمان مجاهدین خلق ایران” و غصب مواضع مسئول و مرکزی آن مجاز نبودی. چرا که:
“اولا-اگر هرکس آنچه را که خود پذیرفته است، تکامل یافته تر بپندارد، و به استناد آن هرکاری که میخواهد با دیگران بکند، در چنین صورتی، دیگر هیچگونه ضابطه علمی و منطقی که مورد قبول همه باشد وجود نخواهد داشت و لذا هرکس، بانجام هرجتایتی نیز مجاز خواهد بود.”
آیا ایراد به تقی شهرام عینا در مورد خود مسعودرجوی نیز صادق نیست؟ مهدی ابریشمچی در جریان انقلاب ایدئولژیک مدعی است:
کار و تغییر ایدئولژی سهمی که برعهده مریم رجوی است را او(مهدی) یک هزارمش را درک نمیکند و از کاری که مسعود کرده حتی مریم رجوی هم یک هزارمش را متوجه نمیشود!!!! و قسم و آیه که بخدا تعارف نمیکند! و این حرف از ته دلش است. ولی تاکید میکند که سازمان امروز سازمان گذشته نیست و افتخار هم میکنیم که مثل گذشته نیستیم ایدئولژیمان رسوباتش را زدوده و براق شده است!
درست در همین راستاست که وقتی تقی شهرام بعد از رسیدن به تکامل ایدئولژی ادعاییش با مخالفت مجاهدین روبرو شد شروع به قلع و قمع آنها با زندان و شکنجه و کشتن و سر به نیست کردن، … نمود. آقای رجوی نیز بعد از تکامل ایدئولژی سازمان دراسفند 1363 و در اولین قدم در سال 1364 علی زرکش را تحت برق ایدئولژی جدید در پاریس محاکمه و به اعدام محکوم میکند. چگونه همزمان در سال 1364 در عراق (نه مانند تقی شهرام چند ده نفر) 750نفر از مجاهدین و مبارزین را که در پایگاه معروف به “منصوری” مستقر در کردستان عراق را دستگیر و شکنجه میکند تا مجبورشان کند بنویسند که نفوذی رژیم هستند؟ چگونه همین عمل را در سال 1374 عینا در قرارگاه اشرف تکرار میکند که به قتل مجاهدین نیز می انجامد؟
بنابرآنچه گفته شد میتوان براحتی نتیجه گرفت که، بعد از ضربه 1350 آنچه از تشکیلات محمد حنیف نژآد مانده علیرغم اینکه یک شاخه مدعی ایدئولژی مارکسیستی و دیگر مدعی ایدئولژی اسلام ناب توحیدی است، قدم به قدم عینا از یک رویکرد در مسیر به اصطلاح خرافات مبارزه طلبانه خود ولی در عمل در پیشبرد اهداف قدرت پرستانه از خود بارز کرده اند.
هردو آنها همسو با آنچه دشمن مردم ایران میخواندند دست به قتل مبارزین و حتی ایرانیان زدند. یکی در همیاری با ساواک همقطاران مبارز را اعدام کرد و جسد آنها را میسوزاند یکی در همیاری با صدام سربازان ایرانی را که در مواضع دفاع از وطن بودند میکشت، و یا در همدستی با جان مک کین ها و جان بولتن ها خواستار بمباران مردم خودند، هردو مخالفین درونی را با کشتن و سوزاندن از میان برداشتند. هردو طی تکامل بخشیدن به ایدئولژی سازمان بود که خود را مجاب به انجام چنین جنایاتی دانستند. هردو به مناسبات درون تشکیلاتی و اعتماد برادرانه یک تشکیلات خیانت کردند هر دو در بعد سیاسی به آرمانهای سازمان خیانت کردند. بنابراین آیا نمیتوان نتیجه گرفت که “آنچه میراث حنیف نژاد” مینامیم عارضه ای خانمان برانداز برای مردم ایران بوده است. از همان روز اولی که تلاش کردند بدون اینکه صلاحیت ورود به مبارزه را داشته باشند وارد مبارزه آنهم از نوع مسلحانه-تروریستی آن شوند.
در اینجاست که گفته میشود خرافه پرستی ای که محمد حنیف نژآد داشت در جاجای و هر قدمی که کسانیکه در این تشکیلات بوده اند در مخربترین اشکال ظهور و نمود یافته است طوریکه مسعودرجوی یکی از ویژگیهای محمد حنیف را که بسیار برجسته میکرد و رویش تاکید مینمود نوحه خوانی او بود. بیاد ندارم که مسعودرجوی روی ویژه گی دیگری از محمد حنیف تاکید کرده باشد. خودش نیز در عاشوراها همان نوحه خوانی را تکرار میکرد. هیچ بیاد ندارم مسعود رجوی از ویژه گیهای فداکارانه حنیف نژاد و قبول مسئولیتهای همه دستگیر شدگان سال 1350 حرفی زده باشد.
در خرافه پرستی مسعودرجوی همینقدر بس که بلافاصله وقتی عرصه سیاسی با ضربه به موسی خیابانی سر نظامی سازمان تنگ میشود دست بدامن “عاشورا” میشود و آنرا “عاشورای مجاهدین” میخواند. و اینگونه دم خروس ارتجاع و خرافه پرستی سطح بسیار نازل مسعود رجوی که در حرف مدعی “انداختن طرحی نو” بود، بصورت پرچم بزرگ “عاشورا” بر فراز سوپر آسمانخراشهای دمکراتیک نوین وجامعه بی طبقه توحیدیش به اهتزاز در میاید.
در ادامه نیز شاهد بودیم که در قرارگاه اشرف و لیبرتی و آلبانی سینه زنی و قرآن برسرگذاشتن و… براه انداخت، سازمان مجاهدین که مدعی بود که میخواهد بقول طالقانی از اسلام غبار زدایی کند تا توانست برآن غبار و خاک پاشید و مدفونش نمود. تقی شهرام با اعدام شدن فرصت نیافت که نمونه های جدیدتری از خودش بارز کند ولی رجوی به امام زمان و عورج به کائنات هم رسید و غیبت صغرا و کبرا و… را نیز احیا نمود.
در لینکهای زیر مربوط به مجاهدین، فضایی که این خرافه ها در آن شکل میگیرد آمده است.
https://www.youtube.com/watch?v=5Qct1ZL4gGg
https://www.youtube.com/watch?v=OdlcueZkrLE
https://www.youtube.com/watch?v=hIwqgTQk_oQ
در خاتمه باید گفت که این قلم قصد ضایع کردن زحمات گذشتگان را ندارد. بلکه قصد نشان دادن این امر است که مسیر مبارزاتی گذشته علیرغم صدق و فداکاریهای بیکران بطور کامل اشتباه طی شده طوریکه به خیانتهای بزرگ به نابودی انسانها و …منجر شده تا به تحولات مثبت اجتماعی.
آیا بهتر نبود که تمامی قربانیانی که طی حداقل 54 سال گذشته مردم ایران تقدیم رسیدن به روشنایی کرده است، بجای اینکه در بستر مشخص تروریستی تحت نام مبارزه مسلحانه صرف کشتن و ترور این فرد حکومتی و آن مستشار و مردم بیگناه گردد و در نتیجه سیکل و دایره بسته نفرت و انتقام را شتاب بخشد، و خود نیز نابود گردند. بعلاوه اینکه تحت پرتو همین انتقام گیری و خونریزی و سرکوب، تمامی زمینه های شکل گیری، رشد و نمو نهادهای مدنی و دمکراتیک نابود شود، در بستر مبارزه مسالمت آمیز صرف ساختن نهادهای مدنی میشد و باز هم همین جزنی ها و حنیف نژآدها و رضایی ها و خیابانی ها و … توسط دیکتاتوریها کشته میشدند و باز بر همین سیاق به فداکاری ادامه میدادند تا بجای به ارث گذاشتن فرهنگ خرافه شهید و مبارز پروری و تبدیل مبارزین خوش نیت؟! اولیه به دیکتاتورهای خونریز و خودخواهی که به بهانه شرایط امنیتی، تهدیدات نظامی، و… و با تکیه به زیرساختهای فرهنگ دیکتاتوری خود که از جامعه دیکتاتور زده 2500سال با خود داشتند، تمامی اصول انسانی و حقوق دمکراتیک و انسانی و انسانیت را زیر پا بگذارند. و وقتی طبعا در اثر عدم موفقیت ناشی از مخالف محتوائی مردم با آنها شکستهای قطعی را تجربه میکنند دست بدامن انواع خرافات جهت لاپوشانی تبدیل شدن خود به همان دیکتاتوری که میخواستند و میخواهند سرنگون کنند گردد.
هرچند میدانیم که دیکتاتوریها همانگونه که خود آقای مسعود رجوی با هرگونه فضای دمکراتیک و مطالبات انسانی و مدنی با سرکوب مطلق پاسخ میدهند، در نمونه بسیار بسیار آشکار اخیر جنایت قتل و مثله کردن جمال خاشقجی شاهدیم، فرهنگِ داشتن و تلاش برای دفاع از نهادهای دمکراتیک و مدنی، حقوق شهروندان، حقوق برابر، برابری زن و مرد، احترام به همدیگر، همزیستی مسالمت آمیز، تحمل همدیگر، آزادی قلم، فکر، عقیده، را برجسته کرده است؟ اگر خاشقجی در جریان عمل مسلحانه کشته میشد به قطع و یقین نه چنین اثری بر دیکتاتوری قاتل و لجام گسیخته سعودیها داشت و چنین اثر ماندگاری بر جای میگذاشت که اتفاقا آنرا مشروعیت هم میبخشید. در صورتیکه میدانیم این قلم و نظر خاشقجی بود که چنین اثر و پیام مدنی جهانی برجای گذاشته است. اگر دست مصدق به خون حتی یک ایرانی آلوده بود اگر دست مصدق و کارگزاران او بر گوش یک ایرانی سیلی زده بود آیا مصدق میتوانست در جهان چنین سمبل و سر مشق مبارزه برای حقوق مردم جهان سوم در قبال جهانخواران استعماری تبدیل میشد؟
شاید اینگونه بعد از چهل سال یک آلترناتیو قویی در خارج وجود داشت
.
بدون بتن ریزی و استحکام زیربناهای اجتماعی که جامعه مدنی و نهادهای دمکراتیک و گسترده کردن فرهنگ دمکراتیک در بین مردمی که دمکراسی برایشان قبل از شعار و تکرار آنچه شنیده و دیده اند فرهنگ شده باشد، نمیتوان آسمان خراش جامعه دمکراتیک بر این بنیاد سست استوار کرد چرا که صدها بار دیده ایم حتی به ساختن طبقه اول آن نیز بدلیل اینکه همان سازندگانش خود آنرا خراب میکنند نمیرسد. بنابراین باید از خرافه پرستی منجر به مقدس نگری مبارز و مبارزه بر بستر مبارزه مسالحانه (تروریسم) فاصله گرفت و ارزشهای بنیادین انسانی و ساختن بنیادهای مدنی و دمکراتیک را اصل گرفت.
آیا کسی شک دارد که اگر فرقه رجوی و بطور مشخص مسعودرجوی بجای اینکه از روز اول کمر به نابودی تمامی تشکلهای سیاسی دیگر ببندد، پا پیش میگذاشت و بجای دست زدن به تروریسم خانمان برانداز داخل کشور، و بدون اعمال هژمونی (مانند کاری که با اعضای شورای ملی مقاومت با هضم آنها در خودش و تبدیل آنها به تفاله سیاسی کرد)که ادامه همان سیاست تروریستی داخل کشور در نابودی دیگران بود، هرچند ممکن بود تمامی ضرباتی که در ایران خورده بود و تمامی سازمان را در داخل به نابودی کشانده بود باز تکرار میشد ولی از درون آن فداکاری ارزشها بود که تثبیت میشد تا دیکتاتوری جدیدی با زر ورق چپ نمایانه و خرافه پرست. حتی اگر اشتباه فاجعه بار اقدامات تروریستی سال 1360 را میپذیرفت و برای وحدت نیروها تلاش میکرد ، امروزه نه تنها جنبش مردم ایران در جای دیگری بود، خودش نیز به خیانتهایی که در همدستی با صدام مرتکب شد نمی غلطید، بجان تشکیلات خودش نمی آفتاد، طلاق و ازدواجهای خانمان برانداز تشکیلاتی راه نمی انداخت و دجالگرانه دست بدامن عاشورا و ساختن مسجد و گمبد و گلدسته در اشرف و راه انداختن سینه زنی و…نمیشد، دستش به خون مجاهدین و مردم ایران آغشته نمیشد، مجبور به عروج به آسمانها و امام زمان شدن و ساختن حرمسرا و دست آخر نیز سر از حرمسرای آل سعود و جان بولتن و … در نمیآورد.
بله تلاش مسعود رجوی طی چهل سال گذشته زنده کردن و ا نتقال خرافه پرستی و تقدس مذهبی عینا به خرافه پرستی مبارزاتی و تقدس مبارزاتی و در نتیجه بزرگ کردن، پاک، منزه، معصوم و آسمانی شمردن مبارز تا در نتیجه فریب خوردگان درونی و جدا شده چشم را به هر انحرافی و هر خیانت او بر بستر تروریسم ببندند، نقض دمکراسی را بپذیرند، نقض حقوق انسانها را بپذیرفتند و دم بر نیاورند مسعودرجوی چهل سال است که شعارش این است چون ما بر بستر تروریسم، مبارز (باعث خون هزاران نفر) هستیم پس کسی حق سوال از ما ندارد و سوال کننده دشمن ماست. حداکثر اگر کسی جرات کرد ابهام و سوالی را مطرح کرد اگر هم ما جواب ندهیم لشگر همفکران خرافه پرستان مبارزاتی از جانب ما جواب بدهند.
با اجازه! جهت غبارزدایی از تاریخ مبارزاتی مردم ایران آنجا که مسعود رجوی طی چهل سال گذشته چنین القاء میکرده که انگار سقف فلک شکافته و سازمان مجاهدین و تروریسم و بدنبال آن رهبر تاریخ ساز مسعودرجوی بعنوان ناجی نوع بشر و عزیز دور دانه کائنات از سقف فلک به زمین نزول اجلال نموده است بنابراین نه تنها میتواند به هر جنایتی دست بزند بلکه تمامی بشریت باید نه تنها همسرانشان را جهت رهایی!!! به حرمسرای او هدیه کنند، بلکه همه فرزندانشان را برای به مسلخ فرستادن توسط مسعود رجوی به این ضحاک هدیه کنند و در مقابل اینهمه نعمات سجده شکر نیز بجای آورند. چه برسد به اینکه ایرادی و اشکالی نیز به او بگیرند. اشاره ای آماری به تشکلهای مبارز ایرانی در صد و پنجاه سال اخیر میهن بکنیم. (بعنوان گزارش و نه تائید و رد هیچکدام از این تشکلها)
- مجمع فراموشخانه
در سال 1234شمسی به ا بتکار میرزا ملکم خان ناظم الدوله و با الهام از قانون اساسی فرانسه و با هدف پاسخگویی به اندیشه های اصلاح طلبی و رفع فساد تشکیل گردید. ناصرالدین شاه آنرا غیر قانونی اعلام نکرد.
- انجمن مخفی
در سال 1284شمسی توسط سید محمد طباطبایی با هدف آموزش سیاسی بصورت علنی و مخفی تشکیل شد. هدف آن نزدیک کردن دیدگاه مذهبی سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی بود که در نتیجه هردو رهبر مذهبی در انقلاب مشروطه فعال شدند.
- انجمن ملی
- در سال 1283 شمسی با هدف آماده کردن مردم برای انقلاب و تشدید روحیه ضد استبدادی میان مردم به ابتکار و همت ملک المتکلمین، جهانگیر صور اسرافیل و یحیی دولت ابادی تشکیل شد.
- سازمان همت
در سال 1283توسط کارگران و تجار ایرانی و روشنفکران ایرانی که به قفقاز روسیه مهاجرت کرده بودند بعنوان اولین سازمان سیاسی ایرانی به شیوه نوین تشکیل گردید. در 1285 در بحبوحه آغاز انقلاب مشروطیت اعضایش به 62000نفر رسید. سازمان همت با بلشویک های روسیه نیز ارتباط تشکیلاتی یافت. مشهورترین فرد آنها محمد امین رسول زاده که در 1289 به ایران آمد و در ایجاد حزب دمکرات ایران و انتشار ارگان آن بنام “ایران نو” نقش مهمی داشت.
- حزب دمکرات اجتماعیون عامیون
سازمان همت در ادامه کارش با کمک و شرکت مستقیم بلشویکهای ماوراء قفقاز ابتدا در شهرهای تبریز، مشهد، تهران و رشت و تفیس حزب دمکرات اجتماعین عامیون بعنوان قویترین تشکیلات در میان مسلمانان بود را گسترش داده و عضو گیری مینمود. بعد از فتح تهران توسط مشروطه خواهان، با برنامه تفکیک کامل قوه سیاسی از قدرت روحانیون و ایجاد نظام اجباری، تعلیم اجباری، و تقسیم املاک بین رعایا بمیدان آمد.
- حزب اجتماعیون اعتدالیون
در سال 1280 توسط مخالفین حزب دمکرات اجتماعیون و عامیون با حضور افراد سرشناسی چون سپهدار اعظم تنکابنی، سید عبدالله بهبهانی و ناصر الملک تاسیس شد. بعضی رهبران آن میزا محمد طباطبایی، میرزاعلی اکبر دهخدا، محمدخان دولت آبادی، قوام الدوله بودند. مخالفین آنها را ارتجاعیون میخواندند.
- در همین دوران انجمنهای بسیاری از زنان شکل گرفته است از جمله:
انجمن آزادی زنان سال 1285
انجمن غیبی نسوان 1285
انجمن نسوان ایارن 1288
انجمن نسوان وطن 1288
انجمن خیریه خوانین ایرانی 1288
انجمن خوانین ایرانی 1288
اتحادیه نسوان 1289
انجمن هیات خوانین 1289
شورای هیات خوانین 1290
- حزب دمکرات آذربایجان
در سال 1296 توسط شیخ محمد خیابانی اولین حزب دمکرات آذربایجان با همراهی اسماعیل امیر خیزی، ابولقاسم فیوضات و تقی رفعت پایه گذاری شد. نام نشریه آنها “تجدد” بود. اهداف آنها، قطع نفوذ و حضور نیروهای خارجی در ایران، اخراج مامورین دولت مرکزی از آذربایجان، اجرای وفادارانه اصول و قوانین مشروطیت، مبارزه برای صلح و دمکراسی و مبارزه علیه نیروهای خارجی و متحدین بومی آنها، استقرار روابط دیپلماتیک و تجاری با شوروی.
- سازمان فدائیان اسلام
در سال 1324 با ترور نافرجام احمد کسروی با تفکر اخوان المسلمین اعلام موجودیت میکنند. کارگزاران آن نواب صفوی، واحدی، هاشم و ابولقاسم رفیعی، حسین کمالی و… هستند. 1330 دکتر فاطمی را ترور میکنند، 1332 علاء را ترور میکنند. نواب صفوی و سید محمد واحدی دستگیر و اعدام میشوند. در 1335 افراد این گروه منفعل میشوند.
- حزب ملل اسلامی
در سال 1340 برهبری محمد کاظم موسوی بجنوردی تشکیل شد. مرامنامه و برنامه ای 65 ماده ای داشتند و نشریه ای بنام “خلق” در 13 شماره منتشر کردند. هدف براندازی سلطنت با مبارزه مسلحانه بود. طی سه مرحله: 1. رشد کمی و آموزش، 2. آمادگی نظامی، 3. مبارزه علنی. اعضای این حزب که درکوههای شاه آباد مستقر بودند دستگیر میشوند. و به زندانهای طویلمدت محکوم میگردند که بعضا تا سال 1357 زندان بودند. از افراد سرشناس آنها محمد جواد حجتی کرمانی بود.
- حزب موئتلفه اسلامی
در سال 1342گروهی تشکیل و عمدتا با هم به پیک نیک میرفتند با اعتراض خمینی به رای زنان افرادی از فدائیان اسلام مانند اسدالله لاجوردی، اسد الله عسگراولادی و حاجی صادق امانی به اینها میپیوندند. در سال 1343 دست به ساختار نظامی میزنند، در بهمن همانسال حسنعلی منصور را ترور میکنند. اعضا دستگیر و تا سال 1357 فعالیت تعطیل میشود.
- نهضت خدا پرستان سوسیالیست
در سال 1332 برخی مسلمانان که جنبه های ایدئولژیک، مواضع دفاعی یا تهاجمی در برابر جنبش فکری مارکسیستی داشتند تشکیل شد. محمد نخشب، دکتر کاظم سامی، حبیب الله پیمان از کادرهای اولیه آن بودند. در حادثه آذر1321 که مردم بخاطرکمبود نان به خانه قوام حمله کردند و در اثر تیراندازی عده ای کشته شدند هسته مرکزی این گروه بفکر شاخه مخفی افتاد. نهضت خداپرستان سوسیالیست در دوران حکومت مصدق با نام جمعیت آزادی ایران فعالیت و چندی پس از کودتای 28 مرداد به حزب مردم ایران تغییر نام داد و تا سال 1343با همین نام ماند.
- حزب ایران
در سال 1324 تاسیس شد. افکارآن ملی، مردمگرا و لائیک توسط مهندس غلامعلی فریور، مهندس کاظم حسنی، مهندس ناصر معتمد، …حول سیاستهای ملی مصدق شکل کرفت. این حزب در 1325 با همکاری حزب توده، حزب سوسیالیست، حزب دمکرات و احزاب دمکرات آذربایجان و کردستان، جبهه موئتلفه ای را بنام جبهه “موئتلفه احزاب ترقی خواه” بوجود آورد.
- جاما (جمعیت آزادی مردم ایران) 1331 دکتر سامی و حبیب الله پیمان
- حزب ملت ایران 1330 توسط داریوش فروهر بعد از انشعاب از حزب پان ایرانست تشکیل شد.
- نهضت مقاومت ملی در سال 1332 توسط وفاداران مصدق مانند سید رضا زنانی، عباس راد نیا، ناصر صدر الحفاظی ورحیم عطایی تشکیل شد.
- جبهه ملی
در سال 1328توسط متحصنین در دربار که به برگزاری انتخابات دور شانزده اعتراض داشتند ازجمله حسین فاطمی، کریم سنجابی، مظفربقایی، … تاسیس میشود.
- نهضت آزادی ایران
در سال 1340توسط مهدی بارزگان با مشورت و تائید مصدق تشکیل میشود.
- حزب کمونیست ایران
1305 استالین برای مدت کوتاهی در تبریز مخفی میشود. در سال 1306حیدرعمواقلی و یارانش هسته مرکزی حزب را تشکیل میدهند.
- حزب عدالت
درسال 1296 عطف به مراودات اجتماعی ایرانیان با شوروی و مهاجران ایرانی زمینه ساز فعالیتهای سیاسی میشود و نخستین گرد هم آیی حزب عدالت در 1296 در محله صابونچی باکو صورت میگیرد. این حزب تحت هژمونی بلشویکها فعالیت میکرد. اسدالله غفار زاده، آقابابایوسف زاده، قار داداش بنیاد زاده، … از افراد سرشناس و رهبران آن بودند.
- گروه 53 نفر
در سال 1300تقی ارانی جهت تحصیل به آلمان میرود بهمراه جمعی از روشنفکران نشریه “کاوه” را منتشر میکنند. بعدها تقی ارانی بنیانگذار حزب کمونیست با نشریه “امید” که باز با تلاش تقی ارانی بود منتشر میشد.
- فرقه دمکرات آذربایجان
- حزب توده ایران
در سال 1300 بعد از ورود ارتش سرخ به رشت تشکیل میشود.
- حزب دمکرات کردستان ایران
درسال 1320 به رهبر اسماعیل آقا در عراق تشکیل میشود. در 1323 با ارگان رسمی “کردستان” فعالیت علنی خود را آغاز میکند.
- سازمان چریکهای فدایی خلق
در سال 1349 با پیوستن دو گروه “جزنی-ظریفی” و گروه “احمد زاده-پویان-مفتاحی” تشکیل شد. که اولین عمل آنها سیاهکل بود.
- سازمان رزمندگان آزادی طبقه کارگر
- حزب رنجبران ایران
- سازمان مجاهدین 1344
داود باقروند ارشد
23مهرماه 1397
15اکتبر 2018