ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
خرداد 1350 تا خرداد 1398 و خیانتها
بقلم : داود بافروند ارشد
در خرداد سال 1350 رژیم سلطنتی رهبران سازمان مجاهدین را اعدام کرد با این خیال که با خاموش کردن صدای جوانانی که ندای مردم ایران تحت ستم را فریاد میزدند را خاموش کند.
سازمان مجاهدین خلق نیز که توسط حنیف کبیر بنیانگذاری شد، با خلوصی بی پایان برای رهایی خلقی در زنجیر از چنگال شاه و حامیان بین اللملی او بپا خواستند و دست به مبارزه زدند. او و یارانش در بدو کار دست به مطالعه زدند و در نهایت با توجه به شناختی که از جامعه ایران کسب کردند ایدئولژیی که با خواب فرهنگی مردم ایران همسو بود اسلام را بهترین برای مبارزشان انتخاب کردند، و در واقع آنچه را که فکر میکردند با بهترین و بالاترین راندمان میتوانست مردم ایران و خلقی را برانگیزاند تا به حرکت درآید بعنوان ایدئولژی انتخاب نمودند.
و البته باید اذان نمود که انقلاب 22بهمن نیز با همان انگیزش ها علیرغم همه کمبودهایی که میتوان برای آن شمرد به حرکت در آمد.
نشریه مجاهد اول مرداد 1358 نوشت:
مبارزه ضد امپریالیستی
سقوط رژیم دیکتاتوری شاه، اولین گام مهم درمسیر این مبارزه بود.
آیت الله خمینی در حساس ترین مقطع این مبارزه بعنوان تبلور شرف و آزادگی مردم ما لقب امام گرفت.
خاطره این حرکت خونبار همواره درخشان خواهد ماند و بی تردید برای نسل آینده نیز عظمت آن غرور آفرین.
اما در قلب این حماسه کبیر مردمی، چهره پرچمدار و قهرمان آن همچون خورشید تابناک تراز هر ستاره میدرخشد. اوکه در حساسترین مقطع تاریخ مبارزات این میهن به عنوان پیشوا و تبلور شرف ….لقب امام گرفت.
بی تردید برای کمتر پیشوایی همچون امام خمینی عشق و فداکاری نثار شده است.
قلب میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم با نام او سرود آزادی سرداد و مرگ اهریمن زمان را تداعی میکرد،
نامیکه رژیم شاه خائن با همه قدرت و عظمت ضد خلقی و سربکوبگرانه اش، میخواست فراموش شود.
آیا از این حرفهایی که به قلم آقای رجوی نوشته شده است نباید دچار شوک تعجب شد؟و یا این نوشته های آقای رجوی:
“ آیت الله خمینی در حساس ترین مقطع این مبارزه بعنوان تبلور شرف و آزادگی مردم ما لقب امام گرفت. ” لقب امام گرفتن آنهم نه توسط خود شخص خمینی مانند رجوی که خودش خودش را امام میخواند، بلکه توسط میلیونها مردم “میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم با نام او سرود آزادی سرداد و مرگ اهریمن زمان را تداعی میکرد” به لقب امام رسیده.
حالا سوال اینجاست، رجوی که ادعای دزدیده شدن رهبری انقلاب 22 بهمن را بعدها در فرانسه مطرح نمود چه موضوعیتی دارد؟
واقعا دزد رهبری انقلاب کیست؟ دزدی رهبری، آنهم نه از خمینی که از همان میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم؟ و این دعوای رسوای چهل ساله رجوی با خمینی ریشه در چه دارد؟ آیا جز این است همانگونه که در فوق آمد، صحنه سیاسی ایران (بعد ازسرنگونی رژیم شاه) که به قیمت خون و تلاش به قول رجوی میلیونها انسان رنجدیده و تحت ستم بدست آمد و او و امثال او را از شیشه جادویی (زندانهای شاه) خارج کرد جامعه و فضای سیاسی کشور را تبدیل به میدان هوسهای شنیع رهبری طلبی خود نمود؟
توجه کنید به چپ و راست زدنهای نوشته ها و موضعگیریهای رجوی و قلم زنانش در نشریه مجاهد.
توجه کنید که مسعودرجوی چگونه کتاب معرفی میکند:
شجاعت و صراحت دو مشخصه بارز امام خمینی است. در تمام فراز و نشیبهای مبارزاتی سیاسی اش و حتی در تمام برخوردهای خصوصی و فردیش تاکنون این دو خصلت اصیل را دارا بوده است.
امام بارها در فرازهای حساس تاریخ سیاسی معاصر کشورمان با یک رهنمود یا پیام، فصل جدیدی را برای مبارزه خلقمان گشوده است.
سازمان مجاهدین اخیرا چهار پیام مهم و تاریخی امام را در مجموعه ای گرد آوری و چاپ کرده است.
با وجود اینکه سرسلسله داران جنبش همانند حنیف نژادها و سعید محسن ها، جزنی ها و… در بدو شروع ضربه خوردند و به جوخه های اعدام سپرده شدند. آنهائیکه توفیق نیافتند که بدست دژخیمان شاه اعدام شوند با همین ذهنیت دوران خود، یعنی انقلابات متکی به مبارزه مسلحانه در جهان زندان را میگذراندند، در زندانهای شاه نیز بدون توجه به تغییراتی که جهان خارج از ذهن اینها در فاصله عدم حضورشان نموده بود طی یک مسابقه در بین خودشان برای نمایش اینکه کدامیک بیشتر انقلابی هستند بر آن ایده های ذهنی که حامل آن بودند بیشتر و بیشترتاکید میکردند، تا اینکه در یک غافلگیری مطلق ناشی از همان بیخبری و قطع از واقعیات خارج از ذهنشان بدست مردم از زندانی که هرگز فکر نمیکردند آزاد شوند، آزاد شدند.
بنیانگذارانی که ایـدئـولـژی را بعنوان ابزار تفکر و اندیشه فرهنگی و وسیله ای جهت به حرکت در آوردن توده مردم مد نظر داشتند و در اساس و بنیان، جهت انطباق و ارتباط خودشان بعنوان پیشتازان یک جامعه با توده مردم انتخاب کرده بودند. اما بعد از دستگیری و شهادتشان در نبود رهبران ذیصلاح در زندان، همین ایدئولژی توسط رجوی موهبتی اللهی تلقی شد که از طرف خداوند جهت اداره و رهبری جهان به او اعتاء شده است!!!! البته رهبری طلبی بعنوان یک عارضه کم و بیش دامنگیر جنیش چپ ایران بوده است که هرکدام خود را رهبر کارگران جهان، یا رهبر انقلاب توده ای و … میدانستنه اند ولی مورد مسعود رجوی بسیار بسیار حاد و ویژه و بیمارگونه بوده و هست.
گذشته از دورغی که در نوشته فوق وجود دارد که در کلیشه های فوق در مواضع رجوی در قبال خمینی از ابتدای پیروزی انقلاب مشاهده شد، توجه کنید که شدت و حدت این بیماری و شهوت رهبری طلبی در رجوی تا چه میزان است که بیجا و بی ربط در هرکجا در طی نزدیک به چهل سال گذشته تکرار شده و میشود، در نوشته فوق ابتدا اشاره میشود که آقای رجوی ازروز اول میدانسته که خمینی فاقد مشروعیت ایدئولژیک است، (باز طبق کلیشه های فوق این حرف دورغی بیش نیست) اما در ادامه آمده است که “بخاطر ماهیت ارتجاعی و فقدان صلاحیت ایدئولژیکی، غاصب رهبری انقلاب بوده است.”
شما میتوانید به خمینی هزار ایراد به فقدان صلاحیت ایدئولژیکی و ماهیت او بگیرید، ولی ربط آن به اینکه رهبری را از شما دزدیده است چیست؟ مگر همین رجوی نگفت که او توسط مردم به رهبری و امام بودن انتخاب شده، ضمنا شما مگر رهبر بوده ای که آنرا کسی از شما دزدیده باشد؟ تا آنجا هم که به مجاهدین برمیگردد تا بعد از کودتای ایدئولژیک شما در سال 1364، کسی چنین چیزی (امامت شما) را برسمیت نمیشناخت بعد از آنهم همه مجاهدین از زن و مرد به تمام و کمال و با تمام قوا به مقابله با این ادعای ارتجاعی و قرون وسطایی شما برخاستند. پس این ادعا فقط و فقط میتوانسته در ذهن خود رجوی وجود داشته باشد و یا خطی باشد که او باید پیش میبرده وبس.
بنابراین از ابتدای شروع انقلاب افرادی که بدلیل خلاء بسیار جدی فرهنگی و بطور خاص سیاسی ناشی از صدها سال اختناق شاهنشاهی بدنبال سازمان و یا دیگر گروههای سیاسی افتادند، بدون توجه به عمق مسائل برای اهداف رهبری طلبی مسعودرجوی بعنوان گوشت دم توپ بکار گرفته شدند. و رجوی و امثال او در همان کادر افکار سخت و صلب شده دوران گذشته “دهه های پنجاه و شصت میلادی” سیر میکردند. اما بعد از انقلاب روزانه به طرح و برنامه و مقدمه چینی برای مبارزه مسلحانه آمالی و آرزویی خود که سالیان در زندان با آن خود و شهوت رهبری طلبیشان را ارضاء میکردند پرداختند.
در گذشته نیز اشاره شد که جمع آوری و نگهداری سلاح در ابعاد وسیع، و حتی گسترش آن در فاز معروف به سیاسی، تشکیل میلیشیا در مقابل حاکمیت مردمی (ادعایی خود رجوی)، طرح شعار “خلق جهان بداند مسعود معلم ماست” در سخنرانی امجدیه، و …تماما بطور آشکاری در جهت پیشبرد خط و سیاست دیکته شده و یا امیال ساخته شده در زندان، و خود شیفتگی بیمارگونه تلقی خود به همطراز بودن با لنین، و تروتسکی و استالین و هوشی مینه و چه گوارا و… تدارک دیده میشد.
البته در فاز سیاسی (22 بهمن الی 30خرداد 1360) رژیم نیز از کم و کیف این خط و سیاست با خبر بود. طوری که خمینی در قبال درخواست رجوی برای به خدمت رسیدن گفت بروید اگر راست میگوئید سلاحها را تحویل بدهید. (نقل به مضمون). و یا بعد از امجدیه اشاره کرد که پسره میگوید رهبر است! مشاهده میشود که در این پاسخ خمینی به رجوی بوضوح انگشت به کانون و قلب مسئله گذاشته میشود.
خوب قطعا سازمان مجاهدین در این مسیر بغایت چپ روانه تنها نبود و دیگر گروهها نیز کم و بیش به این فضا دامن میزدند. البته بودند گروههایی که همین هشدارها را به رجوی میدادند که توسط او مارک سازشکار و … میخوردند.
مقایسه سرنوشت امروز مسعودرجوی و رژیمی را که رهبرش را سد بزرگی در مقابل امپریالیسم میخواند.
براستی آقای رجوی به کجا وصل بوده است؟ با این میزان از چپ نمایی در اوایل انقلاب و با آن کوفتن بر سردیگران و هشداردادن ها نسبت به نشست و برخاست ها با آمریکایی ها و تعداد آنها؟ و اینکه کشور به کجا میرود؟ و فقط امام خمینی است که مانع است! و اخطار به اینکه قدر امام خمینی را باید دانست!!!! و البته با توجه به کلیشه های بعدی در زیر…نشان میدهد که ما با یک تشکل سیاسی روبرو نیستیم.
سوال از رجوی و همه کسانیکه در خط او ناخواسته قدم میگذارند (و به تمام و کمال علیرغم اینکه ظاهرا از تروریسم و سیاستهای وطن فروشانه او فاصل میگیرند تمامی فرهنگ و سمت گیری، دافعه ها و جاذبه هایشان مبتنی است بر فرهنگ تروریسم، و تبلیغ غلطیدن به دامن مثلث شوم و در یک کلام به عقیده این قلم قبله همگی آنها رجویسم است.) اینجاست که بعد از بیش از چهار دهه از شروع انقلاب، این رجوی است که باید به این سوال پاسخ دهد که اینهمه نشست و برخاست با ایادی شیطان بزرگ همچون بولتن ها و جولیانی ها، … برای چیست؟ چه هدفی را دنبال میکند؟
مقایسه خردادهای دهه 1340-1350 و خردادهای دهه 1390
راستی امامی هم در کار نیست که جلو شما را بگیرد، آنچه هست امام رجوی است که خود به دامن شیطان بزرگ آویخته است؟ و درست برعکس ادعاهای مسعودرجوی این رژیم آخوندی است که بعد از نزدیک به چهار دهه دم از مبارزه با شیطان بزرگ میزند. آیا همه چیز وارونه شده است؟ یا اینکه چه آنوقت که رجوی دم از مبارزه با شیطان بزرگ میزد و گوش فلک را از فریادهای ضد امپریالیستی کر کرده بود و چه امروزکه با سر در میانه امپریالیسم کاسه لیسی میکند خط قطب و کشور و … را پیش میبرده و میبرد؟
رجوی که تمامی کشورهای عرب منطقه را مرتجعین دست نشانده امپریالیست میخواند و ملک حسین را سگ زنجیره ای آمریکالقب داده بود کجاه و امروز کجا
امروزه رجوی در کجاست و رژیمی که با آن به مبارزه مسلحانه برخواست تا مبارزات به اصطلاح ضد امپریالیستی را در ابعاد انقلابی پیش ببرد کجا!!!!!!!!!!!!!
آیا این میزان تناقض و کنتراست و فاصله 180درجه ای بین سیاست های ابتدای انقلاب و وضعیت حاضر رجوی اتفاقی و ناشی از خط غلط است یا اینکه دستوری است که باید اجرا کند؟ و یا تمایل و اشتهای بسیار شدید رجوی به رابطه با شوری سابق که بعد از دهسال از هم پاشید، چنانکه در جریان سعادتی روشن شد را مقایسه کنید با وضعیت حاضر رجوی با قطب مخالف آن. و یا چرا باید رجوی با اشراف کاملی که به آلت دست شوری بودن توده ایها داشت، بخواهد با این خوشرقصی جای آنها را بگیرد؟ و با آنها رقابت کند؟
و بقیمت جان سعادتی و آبروی سیاسی مجاهدین اطلاعات به شورویها برساند. توجه میدهم به نامه نگاری رجوی با شووری در زمان گورباچف، نامه اول، از طرف سازمان مجاهدین خلق است که میگوید ما زیر ضرب هستیم، افراد ما از مرز فرار میکنند و شما به آنها بهطور موقت پناهندگی بدهید. نامه دوم، از طرف دفتر سیاسی سازمان مجاهدین با امضای فرهاد الفت و به عنوان نماینده مجاهدین است و تقاضای وام میکند.
این است که گفته میشود این بظاهر انقلابیون که بصورت دیوهایی توسط انقلاب مردم ایران در سال 1357 از شیشه خارج شدند نه هیچ درکی از ایران داشتند و نه از جهان، و در خوش بینانه ترین شقوق فقط کلیشه های ذهنی خود و یا اربابان را به اجرا میگذاشتند. و الا اعلام جنگ مسلحانه آنهم به قیمت جان تقریبا تمامی تشکیلات جوان خود که تماما طی دو سال و اندی کار علنی بین مردم و سیستم امنیتی و … شناخته شده بود با هیچ تحلیلی از ماوراء راست تا ماوراء چپ قابل هضم و توضیح نبوده و نیست. یکبار که با علی زرکش صحبت میکردم میگفت که یکباره نفهمیدیم چی شده که مبارزه مسلحانه اعلام شد. من آن زمان به عمق این حرف توجهی نداشتم و فقط در کادر یک مخالفت با روشهای رجوی درک میکردم.
رژیمی که تمامی ضدیت و مخالف خوانی مسعود رجوی با آن با حربه اینکه جاده صافکن امپریالیسم است بود است. این سوال نیز پیش میاید که نکند رجوی آلت دستی بود که حزب توده تقویت شود؟ چون اگر رجوی بعنوان تنها و عمده ترین سازمان مسلمان میتوانست درست عمل کند و اصولی باشد، با توجه به گسترشی که یافته بود، میشد گفت که هیچ جایی برای احزاب غیر مسلمانی چون حزب توده باقی نمیماند. بنابراین باید و یا شاید آنرا (رجوی را) میبایستی با این حربه بسیار ساده تبدیل به آلت دست نموده و از صحنه خارج نمود؟ و یا چرا این میزان عناد از قبول شکست استراتژی مبارزه مسلحانه (تروریستی) که هر کودک شیر خواره صحنه سیاسی حداقل امروز بعد از چهل سال میتواند بدان اذعان کند؟
در خرداد ماه (نشریه شماره 58) و بهمن ماه نشریه شماره 108 سال 1359 نوشته آقای رجوی در فوق امده است. سوال این است که آیا اینها که رجوی چند ماه قبل از خواب دیدن اینکه خمینی تا مرفق دستانش در خون است غلط بوده یا آن نوشته هایی که طی دو سال در نشریه اش بطور شدید و غلیظی از رهبری خمینی تعریف و تمجید میکرده است؟
حرف ما در یک کلام این است که مبارزه مسلحانه از بن و ریشه چه در تجربه دیگر انقلابات که جهت گریز از طولانی شدن مطلب و بدلیل اینکه وقایعی بودند که همه کم و بیش بدان آگاه هستند در حد اشاره بدان پرداختیم و چه در تجربه روزانه خودمان طی چهل سال در ایران و بطور خاص در تشکلی که نام مجاهدین را یدک میکشید ویرانگر، غلط، و بیانگر اوج استیصال سازمان در فهم توده های مردم و شرایط ایران و جهان بوده است. جنبشی (انقلاب 22 بهمن ) که با همه نقایص آن به قول خود رجوی
“نه شاه و نه اربابان امپریالیستش امکان خاموشی آنرا نیافت و بالاخره منحوسترین دیکتاتوری جهان مقهور و محکوم آن شد”. نشریه مجاهد شماره 1 مرداد 1358 .
خلاصه کلام اینکه، با توجه به همه نوشته های رجوی در نشریه مجاهد در مورد شرایط کشور و رهبری جامعه، و رابطه آن با مردم و تحولات حساس و حیاتی جامعه، اتخاذ سیاست و استراترژی مبارزه مسلحانه رجوی علیه حاکمیتی (که خودتان در نوشته های شخص خود رجوی تشریحش را دیدید) با رهبرییش (خمینی) با آن ویژگیهایی که رجوی برآن برشمرد در راس آن بود صد در صد غلط و اتفاقا ضد انقلابی، ضد ملی و در جهت منافع امپریالیسم بوده است. ضمن اینکه محصول آن آویختن رجوی بعد از چهل سال به دامن امپریالیسمی که مدعی بوده قسم خورده ترین دشمن آن است و فقط منتظر فرصت است تا آنرا بزیر بکشد، و ادامه ادعای رژیم به مبارزه با امپریالیسم است.
بیدلیل نیست که:
مردم ایران بطور مطلق تحت تاثیر القائات رجویسم قرار ندارند. و البته آنرا در تمامی پراتیکهای سیاسی اجتماعی خود بوضوح نشانداده اند. ولی متاسفانه جنبش آپوزیسیون بویژه در خارجه علیرغم این واقعیت، بشدت تحت تاثیر دورغ بزرگی که در حق مردم و انقلاب مردم ایران برای رسیدن به دمکراسی آزادی و البته استقلال سالیان توسط مسعودرجوی و مزدبگیرانش در شورای ملی مقاومت گفته شد قرار داریم. و همین امر ما را تبدیل به برکه هایی بی خاصیت و بیگانه با جامعه ای که با تک تک سلولهایمان بدان عشق میروزیم و پوست و گوشتمان از آنجاست نموده است. و تماما در اوهام و تخیلات خود با فرهنگی که رجویسم و خیانت اقدام مسلحانه (تروریستی) او به ما القاء کرده است در خود میپیچیم.
البته رژیم حاکم نیز از این سیاستهای جنبش به اصطلاح چپ و بطور خاص مسعود رجوی بی تاثیر نماند آنجا که عطف به حضور جوانان پرشور رها شده از چله کمان انقلاب تحت تاثیر شعارهای پوچ چپ روانه ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی و ضد غربی دست به اقدامی زدند که کماکان مردم 80 میلیونی در حال پرداخت بهای آن هستند. که متاسفانه با ثبت آن توسط رژیم بنام خودش تبدیل به اهرمی قویتر جهت سرکوب از جمله همین امثال تشکل رجوی نمود.
توجه میدهم به اینکه طی نزدیک به چهل سال گذشته آیا موردی بوده است که خارجه نشینان (از رجوی گرفته تا بقیه) حتی یکبار انتخابات را نه با ضرایب درصد بالا، بلکه در کلیات پیشبینی کنند؟ در صورتیکه همواره نتیجه بطور کامل همه را شوکه و غافلگیر کرده است؟ در دور اول انتخابات آخوند خاتمی رجوی میگفت صد در صد عبدالله نوری پیروز میشود و در دور دوم نیز میگفت رژیم صد در صد خاتمی را قبل از انتخابات میکشد و اگر خاتمی دوباره انتخاب شود یعنی مرگ مجاهدین؟! حتی جامعه بورکینافاسو را بهتر از این میتوان پیش بینی کرد که تنها آلترناتیو جان بولتن جامعه خودمان را تحلیل میکند. یعنی بطور مطلق با تمایل مردم ایران و تحولات و معادلات درون کشور بیگانه هستیم.
متاسفانه همین روزهادر قرن بیست و یکم، که اگر از هرکدام ما عطف به آمیزش تاریخی مردم جهان طی قرنها در نتیجه جنگها و اسیر گرفتن ها و مهاجرتها و… آزمایش دی ان ای بگیرند معلوم نیست مغول، چینی، اروپایی، هندو، عرب، ترکمن و… باشیم، مطالبی با محتوای نژادپرستانه و شونیستی در پی اثبات هندی بودن اصل و نسب خمینی منتشر میکنند که بیشتر به تلاشهای نژاد پرستهای آمریکایی در اثبات مسلمان و آفریقایی بودن باراک اوباما داشتند.
مهمتر اینکه با اینگونه استدلالها، از طرفی بزرگترین دروغ و فریب را در صحنه سیاسی اجتماعی تاریخی فرهنگی ایران را رقم میزنند آنجا که وانمود میکنند که آنچه مردم ایران در کادر حاکمیت کنونی با آن مواجهه هستند نه یک پدیده ایرانی با ریشه های تاریخی در خود کشور بلکه امری وارداتی است. و در نتیجه هوشیار نبودن به همین خطر، کمبود و ایراد در آینده ایران. از طرف دیگر نیز نشان دهنده اوج استیصال ماست در متقاعد کردن جامعه در کلیت آن برای قرار گرفتن در راستهای سیاستهایی که ما مایل به اجرای آن هستیم بنابراین به چنین ترفندهایی چنگ میزنیم.
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
خرداد 1398