ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
وجهه مشترک شورای مدیریت گذار (شمر) و برناردلوئیس- بی حسی مردم !
بقلم: داود باقروند ارشد
“شورای مدیریت گذار” که جهت اختصارآنرا “شمر” مینامیم باوجود اینکه بسیار با تاخیر رسیده است ولی سرعت پیشرفتش حتی از تشکلهایی با چهل سال سابقه در مدیریت گذار بیشتر بوده است.
یادم هست وقتی که تمامی تیمهای عملیاتی مجاهدین در داخل کشور نابود شدند واعضای باقی مانده آن به کشورهای همسایه گریخته بودند، آقای مسعودرجوی مجبور شد بمنظور حفظ آبرو و موقعیت خود در مقابل حامیان مالی و سیاسی بین المللی به استراتژی مبارزه مجازی روی بیاورد. از همین روی بود که ستاد عملیات به بفرماندهی علی زرکش و معاونت محمودعطایی مستقر در پاریس بطور مجازی در داخل کشور جا زده میشدند. و عملیاتهای بزرگ نیز بر روی کاغذ در سراسر کشور بطور مجازی طراحی و اجرا میشد. تا جای خالی عملیات واقعی پر شود و جهان بداند که این سازمان مجاهدین است که در حال مدیریت گذار از جمهوری اسلامی است و هرچه چک و نقد دارند باید به کدام حساب واریز کنند. از طرفی نیز در نشریه مجاهد وانمود میشد که به کمک مالی نیاز داریم که نکند کسی شک .کند که آقای رجوی کمکهای مالی از عراق و عربستان میگیرد.
اخیرا آقای حسن شریعتمداری احتمالا بعد از ضربات وارده به مدیریت گذار چهل سال گذشته مجاهدین بعد از جریان “آرامکو”، اخراج جان بولتن و شکست نتانیاهو و احتمال استیضاح ترامپ بویژه سرنگون نشدن رژیم بدست مردم معترض در محاصره اقتصادی عطف به نیاز به یاری شورای گذار از پای افتاده و تقویت شورای مدیریت گذار جدیدی را هر طور شده تاسیس و با عجله تمام معرفی کرده اند. و همه تلاشهای خود را نیز کرده اند تا در چشم خریدار بزرگ و با ارزش جلوه کنند.
عضویت اجباری در “شمر”.
آقای هوشنگ کردستان یکی از اعضای اعلام شده “شمر” طی اعتراضی (اینجا) به گنجانده شدن نام و عکسشان در لیست شمر و اعلان آن بدون اطلاع و اجازه خودشان نوشته اند: “مفاد ومحتوای اسنادِ «شورای گذار»هدف های پنهانِ این جریان مشکوک را آشکار می نماید ولذا، هوشیاری بیشترِ ایرانیان آزادیخواه را لازم وضروری می سازد. در خارج از کشور مهم نیست با دیگران کار نداشته باشی بلکه باید مواظب بود که دیگران با تو کاری نداشته باشند!” … تجربه نشان داده که غالبِ این گونه گردهم آیی ها پس از رسیدن «کمک های مالی» تشکیل شده است و پس از هزینه کردن این کمک ها و بزرگنمائی های رسانه ای و گزینش مدیران و دبیرکل های «خودخوانده» پایان می یابد وپس از آن دیگر حرکت و حتی صدایی دیده و شنیده نمی شود! چگونه می توان ضمن حذف شیروخورشید از متن پرچم ملّی ایران، درسودای استقرار”استان عربستان”به جای خوزستان بود؟
ژن خوب در “شمر”
آقای عبدالستار دوشکی نیز در بخشی از نقد طولانی شمر (اینجا) ضمن برشمردن چگونگی به انحلال کشاندن اتحادهای گذشته توسط آقای حسن شریعتمداری نوشتند:
عناصر “مخفی” شمر تاکتیکی مندرس و مخرب!!!
آقای فریدون احمدی از اعضای “شمر” اصرار دارد که ادعای رهبری جنبش داخل کشور را ندارند و فقط اعضای خارج کشوری “شمر” را اعلام میکنند(اینجا). تااینگونه القاء کنند که بقیه داخل هستند.
این ادعا و عدم شفافیت در مورد بخش مخفی “شمر” ضمن توهین به شعور مخاطبان حتی اگر پایی در حقیقت داشت بلحاظ تاکتیک مبارزاتی نیز قدمی بزرگ رو به عقب و به نفع رژیم است. چرا که خونهای بسیاری توسط مردم ایران داده شده تا توان و اراده مبارزه علنی مدنی برای همه اقشار بدست آمده، طوریکه صحنه مبارزه مدنی کشور مملو است از افرادی از تمامی طیفهای اجتماعی و سنی، که جان برکف رادیکالترین خواستهای سیاسی، صنفی، اجتماعی، … خود را بعضا با پوشیدن کفن همچون در چهاردونگه همراه با اعتراض مطرح میکنند. و یا همچون دو گروه 14تن، دختران و زنان، کارگران و کارمندان، معلمان و بازنشستگان مبارز ایرانی با نام و نشان و با خواسته های مشخص سینه سپر کرده و همه بهایش را بجان خریده اند و مواضع و رادیکاترین خواسته هایشان را بر اساس قانون اساسی حاضر کشور با صلح جویانه ترین شکل بیان میکنند. و شاهدیم که بهایش را با دستگیری و زندان نیز میپردازند.
مخفی جا زدن اعضای داخل کشور زیر سوال بردن مبارزات علنی داخل کشور است. البته قابل درک است که اگر گروهی مبارزه تروریستی اتخاذ میکرد نمیشد انتظار داشت که اعضای داخلیش را علنی کند ولی برای مبارزه مسالمت آمیز به استناد تمامی مبارزات علنی جاری در کشور، خیر. مهمتر اینکه هیچ یک از خواسته های مطرح شده توسط این شورا رادیکالتر از خواست مبارزین مدنی داخل کشور نیست. بعلاوه اینکه این تاکتیک وانمود کردن به حضور عناصر مخفی در داخل کشور آنقدر کهنه و مندرس شده که ایرانیان و ناظرین خارجی را نیز به مزحکه وامیدارد.
چهل سال است که مجاهدین بعد از اواخر سال 1361 مجبور شدند این تاکتیک را بکاربگیرند و طولی نکشید که جهان پی به توخالی بودن آن برد. بعدها آقای رضا پهلوی و بعضی شوراهای گذرای آنها نیز چندین بار همین تاکتیک سوخته را بکار گرفتند ودر مصاحبه هایشان اجبارا به کارر میگیرند. ولی دهه ها گذشته و خبری از آن نیروی داخلی نشده. تقریبا همه کسانیکه در خارج چه آنها که مستقل بودند و چه آنها که با کمک سایر دولتها برای اینکار استخدام شدند مجبور شده اند از این تاکتیک مندرس استفاده کنند آنهم وقتی چه خود و چه دیگران به توخالی بودنش یقین داشتند و دارند.
اثرات مخرب وانمود کردن به داشتن عناصر مخفی در ایران
اما اینکار اثرات بسیار مخربی در روحیه فعالین سیاسی خارج کشور دارد و هر بار که فرصت طلبانه بدون توجه به عواقب آن بکار گرفته میشود مایه یاس و نا امیدی در میان خارجه نشین ها و غالب شدن “منطقِ نمیشود و نمیتوان” و در نتیجه نا امیدی، کشیده شدن بسمت آویختن به دامن آمریکا و عربستان و اسرائیل جهت چاره اندیشی میگردد. آنچه بسیار تحت تاثیر همین عمل خیانتکارانه مجاهدین در طی دهه های گذشته رواج یافته است.
در صورتیکه اگر نیروهای سالم با صداقت به نبود رابطه با مردم ایران اذعان کنند، اولا وصل شدن به مردمی که همچون آتشفشان روزانه در اقصی نقاط کشور در حال غلیان هستند را در راس برنامه و تلاش خود قرار میدهند. از طرفی نیز وقتی وانمود میشود به هسته ها یا مراکز و یا افرادی در داخل کشور وصل هستند هرچند ممکن است خریدارسیاسی این ادعای کاذب را در ظاهر قبول کند و دستمزد را بالاتر ببرد ولی فعالین خارج کشور را با راندن به حاشیه منتظر نتیجه عمل آنها میکند. خیانتی که مجاهدین در حق جنبش مبارزاتی کشور طی چهل سال گذشته در داخل و خارج مرتکب شده اند. که در نتیجه آن نه تنها خودشان را به بی آبروترین و ضد ملی ترین اشکال ممکن به دشمنان ایرانیان فروختند، بلکه دستشان به خون مردم ایران در مرزهای کشور که در حال دفاع از تجاوز بیگانه بودند نیز آلوده کرد. بعضی سلطنت طلب ها نیز در دنباله روی از مجاهدین بطور علنی خواستار حمله نظامی به ایران توسط آمریکا و اسرائیل و عربستان شدند و یا همچون آقای ایرج مصداقی رندانه علنا و با افتخار اعلام میکنند “در صورت حمله آمریکا به ایران بی طرف باقی میمانند“. درصورتیکه عناصر ملی همچون آقای محمد رضا روحانی حقوق دان وکیل پایه یک دادگستری از اعضای سابق شورای مجاهدین که با خیانت مجاهدین آشناترند شجاعانه اعلام میکنند علیرغم مبارزه شان با رژیم برای آزادی و دمکراسی… در مقابل هر مداخله خارجی همراه با مردم ایران خواهند جنگید.
“بی حسی مردم ایران” یا اوج دنانت و بی شرمی بعضی عناصر وابسته و وامانده خارج کشور
اثرات منفی دیگر این رویکرد غیر صادقانه بروز وقاحت بی حد و مرز در تحلیلهای برخی ازخارج کشوریها از شرایط سیاسی-اجتماعی داخل کشور مبنی بر”بی حسی” عمومی داخل کشور است!!! که اخیرا رواج یافته است.
مدتهاست این قلم نسبت به این رویکرد فرصت طلبانه و سقوط اخلاقی-سیاسی برخی از ایرانیان خارج کشور در صدور دستور العملهای مبارزاتی طلبکارانه برای مردم ایران (مانند: شرکت کردن یا نکردن در انتخابات، نپیوستن به مبارزات آنها، ادامه ندادن شورشهایشان تا سرنگونی رژیم، عدم حمایت از این حرکت و یا آن حرکت داخلی، برنخواستن و قیام نکردن در جریان سیل عید 1398 یا زلزله غرب کشور…) زمانیکه خود صحنه را خالی کرده اند و غرق در زندگی و راحتی و آزادی در خارج کشور هستند هشدار میدهم.
سرمشق این وقاحت آقای رجوی است. وی بعد از اعلام ارتش آزادیبخش دستور داد همه ایرانیان از مرز گذشته در عراقِ به او بپیوندند. هرچند مردم به مرز آمدنداما برای جنگ با او و متحدش صدام حسین. آقای رجوی از سر کینه، همان “خلق” را که در شعار”بنام خدا و بنام خلق قهرمان ایران” در کنار خدایش در مطلع تمامی نوشته ها و گفتارش قرار میداد ضمن متوقف کردن اینکار، مردم ایران را بخاطر “بی حسی” نسبت به دستورهایش مورد نفرین قرار داد و خواستار پای دیوار گذاشتن آنها شد.
متاسفانه امروزه همین رویکرد در اوج فرصت طلبی رواج گسترده تری یافته است. و عجیب اینکه دقیقا همان مسیر پیموده شده آقای رجوی است که مقصدش میهن فروشی به همان کسانیکه امپریالیست میخواند و برای نابودی آنها صدها هزار جوان فاقد دانش و تجربه سیاسی ازعوارض اختناق 50 ساله پهلوی را به کام مرگ کشاند میباشد.
دفاع یا وقاحت و بیشرمی
از همین جاست که بسیاری با الهام گرفتن از رهبران عقیدتیِِ خیانت و وطن فروشی (آقای و خانم رجوی) شاهد دفاع جانانه!!! و وقیحانه آقای کیانوش توکلی (با سابقه به اصطلاح مارکسیستی ) مجری تلویزیون دیجیتال ایران گلوبال، از اینکه احتمالا عربستان و اسرائیل هزینه های “شمر” را تامین کرده باشند نه تنها باکی بدل راه نمیدهند که چرا هزینه رفت و آمد و هتل همه شرکت کنندگان در کنفراس “شمر” توسط سازماندهنگان پرداخت شده؟ و توکلی خود نیز علیرغم عدم دعوت به درخواست خودش در آن شرکت کرده ولی هزینه هایش را داده اند، از اینکه هزینه های تلویزیون ایران انترنشنال توسط عربستان پرداخت میشود و مجری کانال یک به همین دلیل از همکاری با آن امتناع ورزیده است دفاع نموده و به مجری تلویزیون کانال یک اینگونه مطرح میکنند:
“چه ایرادی دارد که عربستان هزینه ایران اینترنشال را پرداخت میکند؟ هزینه بی بی سی را چه کسانی میدهند؟ شما برو استفاده ات را بکن”!!! (اینجا)
و بطور علنی در اوج وقاحت و بی شرمی سیاست تبدیل شدن به ابزار دست دشمنان ایران، کشورهایی که توسط سازمان ملل متهم به جنایت جنگی و تروریسم دولتی با قطعه قطعه کردن مخالفان روبروست و هدفش نه سرنگونی رژیم برای امثال توکلی ها بلکه نابودی ایران یکپارچه است را تبلیغ میکنند.
باید به این فرومایگان یاد آوری نمود که عربستان و اسرائیل و آمریکا هیچگاه از مبارزات مردم ایران حمایت نکرده و نمیکنند. کدام عقل غیر بیماری و غیر وابسته فکر میکند که عربستان از بوجود آمدن یک کشور دمکراتیک و آزاد و مستقل آنهم به بزرگی ایران در شمال خودش استقبال میکند. دلیل این میزان از ذلت سیاسی و فرومایگی چیست؟
ضمنا این کشورها با اتکاء به سیستم اطلاعاتی خود و متحدینشان وضعیت نه فقط شما که از جمله تشکیلات منفور رجوی که هزار بار دروغها و طبلهای تبلیغاتیشان بزرگتر از شماست را با دقت تمام در دست دارند و میدانند. که نه ارتباطی به ایران دارید و نه اثری در تحولات آن.
یک سند مربوط به سازمان اطلاعات عربستان را که ویکیلیکس افشا نمود در مورد وضعیت آپوزیسیون گزارش میدهد. این نوع جمع آوری اطلاعات محدود به مجاهدین نمیشود، بلکه در مورد تمامی نیروهای تحت نام آپوزیسیون چه داخلی و چه خارج کشور صورت میگیرد. بنابراین میدانند که وسعت ارتباطات “شمر” و دیگر شوراها و… با داخل کشور حداکثر به اقوام خودشان محدود است و بس.
چرا شرط بندی روی اسب مرده
حالا سوال این است که پس چرا وقتی مثلث شوم میدانند اینها هیچ عددی نیستند دست در جیب کرده و چنین هزینه هایی را میکنند؟ شاید بخشی از جواب در گزارش یک روزنامه انگیسی باشد. روزنامه ایندیپندنت براساس گزارش کوتاه و یک و نیم صفحه ای که سازمان ضد جاسوسی آلمان “بی ان دی” در ژانویه 2016 برخلاف عرف دستگاههای اطلاعاتی جهان با ارسال برای تمامی رسانه ها منتشر نمود، نوشت:
یک سال بعد از این گزارش با روی کار آمدن ترامپ و تشکیل مثلث عربستان و اسرائیل و ترامپ دو راه حل اصلی و مقدماتی آنها یعنی قیام مردم ایران در اثر تحریمهای حداکثری و دومی حملات محدود نظامی برای ایران کلید خورد که تا امروز هر دو با بن بست روبروشده است.
چرا که طی یک و نیم سال گذشته مردم ایران برای صدمین بار ثابت کردند در اثر تحریمهای خارجی متحدتر شده اند. اما تجار سیاسی خارج کشور وقیحانه مردم را با مارک “بی حسی” بی شرمانه چوب میزنند. در صورتیکه این ویژگی مردم میهن پرست بوده و هست که در مقابله با دشمن خارجی، تضاد داخلی را در اولویت های ثانویه قرار میدهند. کاری که مائو رهبر حزب کمونیست درجریان مبارزه اش با حکومت چین وقتی چین مورد حمله خارجی قرار گرفت مبارزه داخلی را تعطیل و به دفاع از کشور پرداخت. کاری که مردم ایران نیز وقتی کشور مورد حمله صدام و متحدش رجوی قرار گرفت کردند.
ازطرفی نیز راه حلهای نظامی نیز با حوادث چند ماه اخیر باطل بودنش به اثبات رسیده. بهای راه حل نظامی برای مجریانش آنقدر سنگین است که قادر به اجرایش نیستند. تاجائیکه وقتی پهباد آمریکایی وارد حریم هوایی ایران میشود و هدف قرار میگیرد و جهان را شوکه میکند آمریکا ترجیح میدهد پاسخ ندهد. چرایی اش را باید در اثرات خانمان براندازش بر زیرساختهای اقتصادی کشورهای حوضه خلیج فارس و بر قیمت انرژی-نفت و گاز و اقتصاد اروپا و جهان، و بخطر افتادن هزاران هزار میلیارد سرمایه گذاری انجام شده در منطقه و در رخدادهای بعدی در حمله حوثی ها به آرامکو و پیروزی نظامی زمینی آنها در مرز عربستان و اینکه محمد بن سلمان دیگر حتی قادر نیست سقف بالای سرش را نیز حفظ کند یافت. که راه حل نظامی در منطقه علیه رژیم را به بن بست کشانده و غیر عملی کرده است.
بی دلیل نیست که پمپئو از تمامی پیش شرط 12 ماده ای کوتاه میآید، ترامپ هر روز خواستار مذاکره میشود، بن سلمان که قرار بود جنگ را بداخل ایران بکشاند پیام ارسال میکند و راه حلهای دیپلماتیک را ارجح میشمارد. بله جواب اینکه چرا دست در جیب میکنند و به این واماندگان در خارج متوسل میشوند هم اینها است
طرح نتانیاهو و بن سلمان-تجزیه ایران و برنارد لوئیس
به موازات بن بست راه حلهای فوق دیگرراه حلهای موازی در حال اجرا فعال تر میشوند. همان که آقای حسن شریعتمداری در قالب “طرح سامانیابی اقوام ایران” یکی از مجریان و تئوریسین های آن یعنی تجزیه ایران است.
این نظریه سالهاست که توسط اسرائیل از طریق برنارد لوئیس که یکی از برجستهترین خاورمیانهشناسان غربی که نظرات کارشناسی او، درباره خاورمیانه کانون گستردهترین توجهات است ارائه شده است. رایزنیهای وی مکرراً توسط استراتژیستهای جمهوریخواهان آمریکا از جمله دولت جرج دابلیو بوش برای نمونه درباره جنگ عراق خواسته و بکار بسته میشد.
یکی از شناختهشدهترین نظریات لوئیس که به «دکترین لوئیس» معروف است، موضوع برخورد تمدنها و تجزیه ایران و کشورهای دیگر خاورمیانه است. از این طریق، تجزیه ایران، عراق و سوریه، ترکیه است، تا منطقه خاورمیانه بزرگ متشکل از کشورهایی شود که دیگر توان تبدیل شدن به تهدید برای امنیت ملی و منافع منطقهای ایالات متحده آمریکا را نداشته و به موازنه یکدیگر مشغول باشند.
وی در سخنرانی( Iran in Historyایران در تاریخ) که در مرکز موشه دایان، دانشگاه تلآویو در ۱۸ ژانویه ۱۹7۹ میلادی ایراد شده، نقش ایران در تاریخ و تأثیر آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده است.
(متن انگلیسی و ترجمه فارسی “ایران در تاریخ” برنارد لوئیس در انتهای این مقاله آمده است)
برنارد لوئیس این پرسش را مطرح میکند که چرا بقیه تمدنها نابود شدند ولی ایرانیان نه نابود که بر دیگران توفق یافتند؟ او جواب رادر زبان فارسی میبابد.
«در دوهزار سال گذشته هیچ کشورگشا یا نیروی خارجی ای نتوانستهاست بر زبان و فرهنگ ایرانی اثرات بنیادی بگذارد که این یکی از نشانههای فرهنگ برتر است و فرهنگ برتر همیشه بر فروتر چیرگی یافتهاست. وی در کنفرانس گروه بیلدربرگ نتیجه میگیرد که تنها راه رویارویی با چنین فرهنگی نابود ساختن آن است و پیشنهاد میکند که ایران را به قطعات قومی گوناگون بشکنند و میان کشورهای نوپا تقسیم کنند (پروژههای کردستان بزرگ، پشتونستان بزرگ و آذربایجان بزرگ و استان عربستان و… از همینجاست که کلید میخورند.
بر همین مبنا، کاوه فرخ (1) در مقالهای در وبسایت «حلقهی مطالعات ایران باستان» مینویسد:
برنارد لوئیس حین کنفرانس بیلدربرگ در بادن اتریش که در آوریل ۱۹۷۹ برگزار شده بود، پرده از «طرح» خود برای تقسیم خاورمیانه برداشت. بر اساس این طرح، خاورمیانه قرار است به چند کشور جدید و کوچک تبدیل شود؛ ایران هم تجزیه بشود بین چند قوم مختلف، که طی آن قرار است اعراب خوزستان و ترکمنها و بلوچها و کردها و آذریها هرکدام منطقهی مورد سکونت تاریخی خود را از ایران جدا کنند. مامور اجرای تجزیه هم صدالبته انگلیسها هستند که باید بر آتش تجزیهطلبی اقوام ایرانی بدمند. پس از حملهی آمریکا به عراق در جریان جنگ کویت (۱۹۹۰-۱۹۹۱) لوئیس مقالهای در شمارهی پاییز ۱۹۹۲ مسائل بینالمللی» «Foreign Affairs» تحت عنوان «بازاندیشی خاورمیانه» منتشر کرد و با توجه به ساختار قومی- زبانی- مذهبی خاورمیانه گمانه زد که منطقه در اثر بنیادگرایی اسلامی «لُبنانیزه» بشود؛ یعنی نیروهای مختلف این منطقه، خودشان در درگیری با یکدیگر منطقه را تکه تکه کنند. امروز که نزدیک به سه دهه از آن روزگار میگذرد و وضعیت فعلی خاورمیانه جلوی چشم ماست میتوانیم به خوبی ببینیم که طرحهای لوئیس چقدر به حقیقت نزدیک بوده. لوئیس در آن مقاله به دولت آمریکا راهکار داده بود تا در صورت تجزیه منطقه چگونه منافع آمریکا در خاورمیانه را حفظ کند. کاوه فرخ در مقالهای در وبسایت «حلقهی مطالعات ایران باستان
بی جهت نبود که وقتی کردهای عراق در سپتامبر 2017 حوضه های نفتی کرکوک را اشغال کردند و خواستند با رفراندم درونی آنرا نگهدارند تنها اسرائیل بود که از آنها حمایت کرد و هواپیماهای جنگی اسرائیلی بر آسمان کردستان عراق در حمایت از آنها به پرواز در آمد و پرچم اسرائیل همزمان با پرچم کردستان عراق در بین مردم توزیع گردید.. چرا که کردستان بزرگ یکی از محورهای اصلی تجزیه ایران و کشورهای منطقه است.
طرحهای جایگزین تحریم و حمله نظامی
از همینجاست که بدنبال شکستهای طرحهای مثلث عربستان را در اوج استیصال مجبور میکند با راه انداختن سرو صدای ساختن آپوزیسیون به رژیم فشار آوردند تا کمی این برهم خوردن تعادل قوا در منطقه را بسود خودش تغییر بدهد. تا مجبور نباشد آنگونه که حوثی ها و رژیم خواسته با قبول شکست طرحهایش قتلعام یمنی ها را پایان بدهد.
تا در مذاکرات آتی با رژیم و حوثی ها با تکیه به این آپوزیسیون دست سازش دست بالاتری پیدا کند.
اینجاست که راه حلهای دیگر باید فعال شود. یعنی تجزیه ایران با فعالتر کردن تضادهای قومی در داخل کشور. که منادی آن در “شمر” آقایانی همچون حسن شریعتمداری است. که با دست بجیب شدن یک تاجر و پرداخت صد هزار دلار به آقای شریعتمداری در جریان برگزاری کنفرانس آنها ظاهر میشوند.
آیا نباید سوال کرد که چند ده نفری که حتی حاضر نیستند پول رفت و آمدشان را به کنفرانس بدهند، و همانطور که جلوتر از قول مقامات اطلاعاتی عربستان خواندم، افرادی در دهه شش و هفت زندگیشان را با چه هدفی میتوان رویش سرمایه گذاری نمود، آیا مدیریت مبارزه مردم ایران یا ایجاد سرو صدا به کمک ایران انترنشالها و … که قابل سرمایه گذاری است….
تاسف بار سقوط اخلاقی و سیاسی آپوزیسیون بی عمل خارج کشور است که با سقف “خود و وطن فروشی” که مسعود و مریم رجوی زده اند در راستای “بی حسی انسانی، ملی و حقوق بشری” بر عکس آنچه نا جوانمردانه مردم ایران را بدان نسبت میدهند. بتدریج مسیر خیانت تمام عیار مجاهدین را با دفاع آشکار از بخدمت بلندگوی عربستان در آمدن را طی میکنند.
البته ای کاش اعضای مخفی داخل کشور بسیار بسیار بیشتر هم بود و بشود. ولی نه ما بدخواه این شورا هستیم و نه قصد نا امید کردن 80 میلیون ایرانی که چشم امید به “شمر” دوخته اند را داریم. مشکل این است که مردم ایران و اگر کسی شرف مبارزاتی در خارج کشور دارد، بجای اینکه فضا را برای اینگونه فرصت طلبی ها و وطن فروشی ها که رهبری آن امثال آقا و خانم رجوی هستند که سر از درون قصر سعودیها و میانه نئوکانهای آمریکایی و بقول خودشان امپریالیستها در آورده اند، محیا کنند. و در همین رابطه دست جهانخواران را برای تولید آلترناتیو های دروغین باز بگذاریم. به افشای اینگونه توطئه های وطن فروشانه واستعماری همت کنند.
داود باقروند ارشد
دهم اکتبر2019
پانوشت:
(1). کاوه فرخ در یونان به دنیا آمده ولی خود را یک ایرانی با پیشینه قفقازی (با ریشههای آذربایجانی و گرجی–اوستی) میداند. پدر بزرگ او سناتور مهدی فرخ و پدرش فریدون فرخ سفیر پیشین ایران در آلمان شرقی بودند. [نیازمند منبع]او فوق لیسانس و پی اچ دی خود را با موضوع «روابط بین فرایندهای شناختی، اشتباهات و تجربه زبانی در بزرگسالان فارسیزبان یادگیرنده انگلیسی به عنوان زبان دوم» از دانشکده آموزش، دپارتمان روانشناسی آموزشی و مشاورهای دانشگاه بریتیش کلمبیا دریافت کردهاست.[۵][۶][۷]فرخ به سبب این که یک ایرانی تبارست و در یونان زاده شده و کودکیاش را در آن جا گذرانده، به تاریخ ایران کهن و یونان باستان علاقهمند بوده. وی هماکنون از جمله مدرسین بخش مطالعات استمراری دانشگاه بریتیش کلمبیا و کالج لانگارا[۸] در زمینه تاریخ، عضو انجمن جهانی مطالعات بینالمللی وابسته به دانشگاه استنفورد، مشاور در مطالعات ایرانی در انجمن مطالعات یونانی-ایرانی، عضو انجمن حفظ خلیج فارس، عضو هیئت امنای بنیاد میراث پاسارگاد و مسئول بخش باستانشناسی آن است[۹
===========================================
نظریه برنارد لوئیس متن اصلی انگلیسی با فرمت پی دی اف و سپس ترجمه فارسی
Iran_in_History_by_Bernard_Lewis
ترجمه فارسی ایران در تاریخ/برنارد لوئیس
برنارد لوئيس مورخي است با شهرتي جهاني كه در دانشگاه هاي معتبري چون آكسفورد و پرينستون تدريس كرده است. وي در سخنراني (Iran in History) كه در مركز موشه دايان، دانشگاه تل آويو(١) ايراد شده (18 ژانويه 1999)، نقش ايران در تاريخ و تأثير آن را بر تمدن جهان به اختصار مورد بحث قرار داده است.
لوئيس در اين سخنراني خاطرنشان ميكند كه در دو هزارة پيشين، هيچ فاتحي در ايران نتوانسته است در زبان و فرهنگ ايراني تغيير عمدهاي به وجود بياورد. در عوض همان طور كه برخي قسمتهاي ديگر دنيا هم ديده شده است، فرهنگ برتر، هميشه بر فرهنگ فروتر چيرگي يافته است.
در تاريخ، مسيحيان، يهوديان و يونانيان همگي از ايرانيان به نيكي و به طور مثبت ياد كردهاند.
به قصد دستيابي به چشماندازي دربارة ايران از ديدگاه تاريخ، من، آن گونه كه به نظرم شايسته ميآيد، با فتوحات عرب ـ اسلامي در قرن هفتم ميلادي سخن آغاز ميكنم ـ آن سلسله رويدادهاي تاريخساز پس از ظهور اسلام، رسالت پيامبر محمد و انتقال پيام او به مناطق پهناوري در شرق و غرب عربستان، الحاق سرزمينهاي بسياري، از اقيانوس اطلس و پيرنه تا هندوستان و چين و آن سوتر، به امپراطوري تازة عرب ـ اسلامي. نگرش به اين وقاع در ايران متفاوت بوده است. گروهي آن را براي ايجاد ايماني واقعي، و پاياني براي دوران جهل و عياشي و خوشگذراني، رحمتاللهي دانستهاند، و گروهي ديگر آن را شكست اهانتبار ملي پنداشتهاند كه باعث افتادن ايران به زير يوغ فاتحان اجنبي شد.
نظرات هر دو گروه بسته به اينكه از كدام زاويه به موضوع نگريسته شود، البته ارزشمند است.
آنچه كه ابتدا ميخواهم خاطرنشان كنم اين است كه تفاوت عمده و چشمگيري بين وقايعي كه در ايران اتفاق افتاد و وقايعي كه در ساير ممالك خاورميانه و شمال آفريقا كه توسط اعراب فتح شده و در قرون هفتم و هشتم به خلافت اسلامي ضميمه گرديد، موجود است.
كشورهاي خاورميانه نظير عراق، سوريه، مصر و شمال آفريقا با تمدنهاي باستاني در كوتاه مدت هم عربي شدند و هم اسلامي. يا از دين قديمي خود به كلي دست كشيدند و يا به اقليت كوچكي كاهش يافتند، زبانهاي قديمي آنها نيز تقريباً فراموش گرديد. بعضي از آن زبانها فقط در نيايش و يا در نوشتههاي مذهبي باقي ماند و به بعضي از آنها هنوز هم در دهكدههاي دوردست تكلم ميشود ولي در بيشتر اين سرزمينها و در ميان بيشتر مردم زبانهاي پيشين فراموش شده و هويتهاي بيان شده در آن زبانها جايگزين ديگري يافتهاند و تمدنهاي باستاني عراق، سوريه و مصر جاي خود را به آنچه كه امروزه به آن دنياي عرب (Arab World) ميگوييم داده است.
سرزمين ايران بعد از حملة اعراب و پيروزي آنها محققاً اسلامي شد، ولي عربي نشد. ايرانيان، ايراني باقي ماندند و بعد از دوران خاموشي كوتاهي، ايران دوباره به صورت عنصري مجزا، متفاوت و مشخص در دنياي اسلامي پديدار گرديد و نهايتاً بخشي جديد به خود اسلام اضافه نمود. سهم ايرانيان در پيشبرد تمدن اسلامي از نظر فرهنگي، سياسي، و به خصوص مذهبي حائز اهميت فراوان است. خدمات ايرانيان در تمام رشتههاي فرهنگي چشمگير است حتي در شعر عربي، به اين صورت كه شاعران ايرانيالاصل كه به عربي شعر سرودند كمك عمدهاي به شعر عربي كردند. به تعبيري اسلام ايراني خود ظهور ديگري بود در اسلام. اسلام جديدي كه گهگاهي از آن به عنوان اسلام عجم نام برده ميشد، در حقيقت اين اسلام ايراني بود، و نه اسلام عربي، كه به كشورهاي ديگر و به ميان افراد ديگر نظير تركان برده شد، ابتدا در آسياي ميانه و سپس در خاورميانه در كشوري كه بعدها تركيه خوانده شد و نيز به هندوستان. تركان عثماني نوعي از تمدن ايراني را تا دروازههاي وين گسترش دادند. در قرن هفدهم يك مسافر ترك كه به عنوان عضو سفارت عثماني به وين رفته بود با كنجكاوي مينويسد، زباني كه در وين تكلم ميشد نوع تحريف شدهاي از زبان فارسي بود. او همچنين به شباهت و خويشاوندي بين زبان فارسي و آلماني پي برده و متوجه شده بود كه (ist) آلماني و «است» فارسي براي بيان سوم شخص مفرد از مضارع اخباري فعل «بودن» تقريباً يكيست.
اسلام ايراني در زمان حملة عظيم مغول در قرن سيزدهم نه تنها جزئي مهم بلكه عنصر غالب در اسلام بود. و براي چند قرن مركز اصلي قدرت و تمدن اسلامي در كشورهايي بود كه ساكنانش اگر ايراني هم نبودند تحت تأثير تمدن ايراني قرار داشتند. تا چندي، آخرين مركز قدرت در دنياي عرب يعني سلطنت مملوكيان در مصر، اين برتري را به چالش ميطلبيد. اما حتي آن پايگاه آخرين نيز پس از مبارزة ما بين ايرانيها و عثمانيها بر سر فتح مصر و پيروزي عثماني در آنچه كه بايد آن را دورة دفع مقدماتي ايران خواند، فروپاشيد. اسلام عربي تحت تسلط اعراب فقط در سرزمين عربستان سعودي امروز و مناطق دور افتادهاي نظير مراكش پايدار ماند. مركز جهان اسلامي تحت نفوذ تركان يا ايرانيان بود كه هر دو فرهنگ ايراني داشتند. در اواخر قرون وسطي و اوائل دورة جديد، مراكز عمدة سياسي و فرهنگي اسلامي نظير هندوستان، آسياي ميانه، ايران و تركيه همگي بخشي از تمدن ايراني به شمار ميرفتند. گرچه بيشتر اين كشورها به گونههاي مختلف زبان تركي سخن ميگفتند ولي زبان كلاسيك و فرهنگي آنها فارسي بود. زبان عربي زبان مذهبي و حقوقي بود در حالي كه فارسي زبان شعر و ادبيات به شمار ميرفت.
چرا در حالي كه تمدنهاي باستاني نظير عراق، سوريه و مصر مضمحل و فراموش شدند، تمدن ايراني پايدار مانده و در شكل ديگري متجلي گرديده است.
پاسخهاي مختلفي به اين سؤال داده شده است. يكي از پاسخها مسألة تفاوت زباني را مطرح ميكند. مردم عراق، سوريه و فلسطين به گونههاي مختلفي از زبان آرامي سخن ميگفتند. زبان آرامي از خانوادة زبانهاي ساميست و با زبان عربي خويشاوند است. لذا انتقال، از زبان آرامي به زبان عربي به مراتب آسانتر از انتقال به زبان فارسي بود كه از خانوادة زبانهاي هند و اروپاييست. در اين استدلال واقعيتي موجود است. ولي از طرف ديگر ميبينيم كه گرچه قبطي، زبان مردم مصر، هم از ريشة زبانهاي سامي نيست، با اين همه نتوانست در راه عربي شدن مصر مانعي به وجود بياورد. زبان قبطي براي مدتي در ميان مسيحيان مصر باقي ماند و سرانجام حتي در ميان مسيحيان نيز از بين رفته و فقط در زبان عبادي و در مراسم مذهبي كليساي قبطي باقي مانده است.
عدة ديگري علت اين اختلاف را در فرهنگ برتر ايرانيان ميدانند و معتقدند كه فرهنگ برتر، فرهنگ فروتر را جذب و هضم ميكند. و براي تأييد نظرشان اين مثال معروف لاتيني را ميآورند كه: «يونانِ فتح شده، فاتحِ وحشي خود شد» ـ و يا به عبارت ديگر، روميان فرهنگ يونانيان را اقتباس كردند. اين مقايسه هم در حالي كه هيجانبرانگيز است قانع كننده نيست.
روميان يونان را فتح كرده و بر آن حكومت كردند، همانطور كه عربها ايران را فتح كردند و بر آن حكمروايي نمودند، ولي روميان زبان يوناني را فرا گرفتند، فرهنگ يوناني را تحسين كردند، و كتابهاي يوناني را ترجمه كردند و تقليد نمودند. ولي عربها برخلاف روميان، زبان فارسي را نياموختند بلكه اين ايرانبان بودند كه دست به آموختن زبان عربي زدند. تأثير مستقيم ادبيان ايران بر ادبيان عربي به حداقل است و فقط از طريق كساني صورت پذيرفته است كه به دين اسلام گرويدند.
شايد در اين موضوع، تشبيه نزديكتر، واقعهاي باشد كه بعد از سال 1066 در انگلستان اتفاق افتاد، يعني فتح انگلوساكسونها توسط نورمنها و تحول زبان آنها، تحت تأثير زبان فرانسة نورمنها، به آنچه كه ما امروز، زبان انگليسي ميناميم. بين فتح انگلستان توسط نورمنها و فتح ايران توسط عربها تشابهات جالبي موجود است. يكي از آنها زبان جديديست كه از به هم ريختن و تركيبي كه غالب و مغلوب هر دو پذيراي آن شدند. به ياد ميآورم كه هنگامي كه پسر بچهاي بودم و در انگلستان تحصيل ميكردم در مدرسه دربارة فتح نورمنها به ما درس ميدادند و با احتساب بر حق بودن آن فتح به ما ميگفتند كه هويت ما تلفيقي از هر دو است. البته بايد در نظر داشته باشيم كه در مورد فتح ايران توسط عربها برخلاف فتح نورمنها در انگلستان، گروش به مذهب جديد هم عامل مؤثر به مؤكد ديگري بود.
بسياري از مردمان كشورهاي مفتوح و مغلوب ديگر نظير عراقيها، سوريها و مصريها هم فرهنگي برتر از فرهنگ اعراب بدوي و بيانانگرد صحراي عربستان داشتند. با اين همه، برخلاف ايرانيان جذب فرهنگ عربي شدند. بنابراين ميتوانيم سؤال قبلي را كه هنوز موفق به يافتن جوابي براي آن نشدهايم اندكي تغيير دهيم كه آن را به صورت ديگري مطرح كنيم.
شايد تفاوت سياسي يعني عناصر قدرت و حافظه، توجيه قابل قبولتري باشد. ممالكي نظير عراق، سوريه، فلسطين و مصر و جز آن كه توسط اعراب فتح شدند مدتها بود كه دولتهاي تحت انقياد امپراطوريهاي خارج از سرزمين خويش بودند. آنها قبل از رسيدن اعراب بدانجا به دفعات مغلوب و دچار دگرگونيهاي نظامي، سياسي، و سپس فرهنگي و بالاخره مذهبي شده بودند. در حقيقت براي ساكنان آن سرزمينها اعراب مسلمان فاتح، سرور و معلمي ديگر بودند. ولي اين مسأله در ايران واقعيت نداشت. درست است كه ايران هم براي مدتي كوتاه توسط اسكندر فتح شده و به صورت بخشي از امپراطوري يونان باستان درآمده بود. با اين همه ايران هرگز توسط روميها فتح نشده و تأثير فرهنگ يوناني بر فرهنگ ايراني با مقايسه با تأثير آن بر ممالك شرق مديترانه، (Levant)، مصر و شمال آفريقا به مراتب كمتر بود زيرا كه در آن سرزمينها اين تأثير توسط مزدوران قدرت امپراطوري روم تقويت و نگهداري شده و بر مردم تحميل شده بود. در ايران تأثير فرهنگ يوناني (Hellenestic) به هنگام حملة اسكندر و جانشينان بلافصلش مهم تلقي ميشد، ولي اهميت آن تأثير با مقايسه با ديگر مناطق مديترانه به مراتب سطحيتر و قابل تحملتر مينمود. در ايران با يك تجديد حيات ملي، سياسي، مذهبي و تولد دوبارة سياست ايراني تحت حكومت پارتيان و ساسانيان به آن تأثير خاتمه داده شد و از آن ميان امپراطورياي به پا خاست كه رقيب و همپاية امپراطوري روم و بعد هم امپراطوري بيزانس شد.
اين بدين معنيست كه ايرانيان برخلاف بقية كشورهاي واقع در مغرب ايران، در زمان فتوحات اعراب و بلافاصله بعد از آن هنوز از خاطرههاي نزديك و شايد بتوان گفت، حاضر قدرت و عظمت در ايران سرشار بودند. اين حس عظمت و افتخار باستاني به هويت را ميتوان به راحتي در نوشتههاي دورة اسلامي كه اغلب آنها توسط نويسندگان ايراني به الفباي عربي همراه با لغات فراوان عربي نوشته شده است مشاهده كرد. وجوه گوناگون اين اختلاف در تجديد حيات حماسة ملي به شعر كه هيچ همتايي در كشورهاي عراق و سوريه و مصر نداشت؛ و نيز در انتخاب اسامي شخص مشهود است، بيشتر نامهايي كه در مقطقه هلال خضيب(٢) و غرب آن پدران و مادران به فرزندان خود ميدادند يا از قرآن گرفته ميشد و يا از عربستان دورة جاهلي نظير علي، محمد، احمد و غيره. اين اسامي در ميان ايرانيان مسلمان نيز به كار برده ميشد ولي علاوه بر آن نامهاي خاص ايراني نظير خسرو، شاپور، مهريار و ساير اسامي كه از گذشتة دور ايران، به عنوان مثال، دورة ساساني منشأ ميگرفت به روي فرزندان گذاشته ميشد. در حالي كه ما نميبينيم عراقيان فرزندان خود را نبوكدنذر (Nebuchadnezzar) يا سناچريب (Sennacherib) و يا مصريها پسران خود را توتان كامن (Turankhamen) و يا امن هوتپ (Amenhotep) نامگذاري كنند. اين تمدنها در حقيقت مرده و فراموش شده بودند. حس غرور ايراني، متكي بر تاريخ محفوظ و فراموش نشده نبود، زيرا كه تاريخ آنها نيز به جز مؤخرترين آن همچون جلال و شكوه مصريها و بابليها از دست رفته و فراموش شده بود، آنچه آنها داشتند اساطير و افسانه بود؛ خاطرة مبهمي از مؤخرترين دوران تاريخ قبل از اسلام و نه تاريخ متقدم آن.
توجيه اسلام از تاريخ را شايد بتوان به اين صورت توصيف كرد كه اصولاً اهميت تاريخ در كجاست و چرا بايد كسي با آن خود را به زحمت بيندازد. به نظر آنها تاريخ ثبت وقايعيست كه خداوند براي بشريت مقرر كرده است و به خصوص از ديد يك مسلمان سني اهميت تاريخ به ويژه در برقراري سنتهاي پيامبر، صحابه و خلفاي راشدين كه الگويي از قوانين و رفتار صحيح بر جاي نهادهاند. و اين بدين معنيست كه تنها تاريخي كه حائز اهميت است تاريخ مسلمانان است، و تاريخ نامتعارف بربرهاي نقاط دوردست، حتي اگر آنان اجداد كسي هم باشند نه هيچ گونه ارزش اخلاقي و مذهبي دارد و نه قابليت حفظ و نگهداري. در زماني كه ايرانيان به طور موقت نقش و موضع خود را بعد از فتح اعراب بازيافتند، چنانكه بعدها ميبينيم گذشته خود را فراموش كرده بودند. به علت تغييرات مداوم تاريخ ايران باستان قبل از سلسلة ساساني كه آخرين سلسلة قبل از اسلام بود محو و نابود گشته بود. زبان فارسي باستان به فارسي اسلامي تبديل شده بود، خطوط قديمي نيز از ميان رفته و جاي خود را به خط عربي تعديل يافته با آواهاي فارسي داده بود. زبان و خط قديمي كه در ميان اقليت رو به كاهش وفادار به دين زرتشتي حفظ شده بود از اعتبار چنداني برخوردار نبود. حتي اسامي شخصي هم كه چندي پيش به آن اشاره كردم تا همين اواخر به دست فراموشي سپرده شده بود. بدين ترتيب نام كوروش كه در دوران جديد بهعنوان بزرگترين پادشاه ايران توصيف گرديده است، فراموش شده بود. ايرانيان نام اسكندر را به ياد ميآوردند ولي نام كوروش را از ياد برده بودند. در حافظة ايرانيان، نام اسكندر جاي روشنتري داشت تا نام پادشاه ايران كه با او جنگيده بود.
ايران، يونانيان و يهوديان
اطلاعات كمي كه از دورة باستاني ايران باقي مانده توسط دو دسته ثبت و ضبط شده است، يهوديان و يونانيان. يعني ساكنان فعال خاورميانة باستان كه خاطرات، نظريات و زبانهاي خود را حفظ كردهاند. اين يهوديان و يونانيان بودند كه كوروش را يادآوري كردند و نه ايرانيان. تا همين اواخر اطلاعات يونانيان و يهوديان دربارة ايران باستان تنها منابع در دسترس بود. در دوران جديد اين اطلاعات توسط شرقشناسان و يا به عبارت بهتر و دقيقتر توسط باستانشناسان و زبانشناسان اروپايي كه راهي براي بازيابي متون قديمي و كشف خطوط باستاني يافتند به مراتب گسترش يافته و اضافه گرديده است.
اجازه ميخواهيم در اين جا مكثي كنم و به تصويري كه از ايران در كتاب مقدس و ادبيات كلاسيك يونان و به عبارت ديگر توسط يهوديان و يونانيان ترسيم شده است بپردازيم. نظر يونانيان همچنان كه انتظار ميرود متأثر از جنگهاي طولاني بين ايران و يونان است كه با حملة ايرانيان به يونان آغاز ميشود و منتهي به ضدحملة عظيم يونان توسط اسكندر ميگردد. در تاريخنويسي يونانيان دربارة ايران، اين مسأله موضوع اصليست و موضوع ديگر مسألة اختلاف نحوة حكومت بين ايران و يونان است كه در يونان حكومت دموكراسي بود و در ايران حكومت استبدادي. ولي برخلاف اين واقعيت كه موضوع تاريخ معمولاً بيان اختلافات ميان ايران و يونان بود، با اين همه لحن تاريخنويسان يوناني دربارة ايران همواره با احترام توأم است و حتي در مواردي همراه با دلسوزي و همدردي. براي مثال در نمايشنامة «ايرانيان» توسط اشيل (Aeschylus) كه خود در اين جنگها شركت كرده بود همدردي واقعي براي دشمنان ايراني شكست خورده نشان داده ميشود.
كتاب مقدس كه معمولاً از افراد خود نيز سخن نميگويد تا چه رسد به بيگانگان، از ايران باستان تصويري كاملاً مثبت ارائه ميدهد. اولين باري كه از «پرسيا» با نام «پَرَس» ياد ميشود در كتاب ازقل است. جايي كه از «پرس» همراه با ساير مكانهاي عجيب و غريب به عنوان فراسوي مرزهاي دنياي شناخته شده سخن ميرود. «پرس» در آن ايام حائز اهميتيست نظيرِ آن سرِ دنياي امروزي(٣) در دنياي مدرن. بر طبق كتاب دانيل در ميهماني بلشزار (Belshazzar’s feast) (4) كلمة «پرسان» به طور معجزهآسايي بر ديوار قصر ظاهر ميشود همراه با سه كلمة ديگر «منِ منِ تركل» كه چنين تفسير شده است كه خداوند به اعمال بلشزار رسيدگي كرده و او را گناهكار يافته است و به او خبر ميدهد كه دوران حكومتش به سر رسيده و قلمروش بين مادها و پارسها تقسيم خواهد شد. بعد از آن، البته نام كوروش به طور اخص در فصول آخرين كتاب اسحاق برده ميشود كه پژوهشگران كتاب مقدس معتقدند اين قسمت از كتاب اسحاق بعد از اسارت يهوديان به دست بابليها نوشته شده است. زباني كه در اين كتاب در مورد كوروش به كار برده ميشود حيرتانگيز است. در عين عبرت از او به عنوان مسح شدة خداوند، مسيح ياد شده و تجليلي كه از او به عمل آمده، نه تنها از هر حاكم غيريهودي بلكه از هر حاكم يهودي نيز بيشتر است.
به ناچار اين سؤال پيش ميآيد كه چرا تورات از اين پادشاه قدرتمند خدانشناس با چنين لحن شايستهاي سخن ميگويد؟ البته جواب واضح و آشكار اين است كه كورش به منزلة بلفور (Balfour declaration) (5) آن زمان است. كورش اعلاميهاي منتشر كرد و به يهوديان اجازه داد به سرزمين خويش بازگردند و هويت سياسي خود را دوباره احيا كنند. ولي واقعاً اين جواب سؤال بالا نيست؛ و در حقيقت دوباره مطرح كردن سؤال است. چرا كورش اين كار را كرد؟ يك سري فتوحات، افراد مختلفي را با مليتهاي مختلف چنان كه امروزه گفته ميشود به زير چتر امپراطوري ايران در آورده بود. حال ببينيم كه چرا كورش چنين قدمي براي يكي از آن اقليتها برداشت؟ ما جواب اين سؤال را فقط از ديد يهوديان ميدانيم و نه ايرانيان، و كسي جز حدس منطقي كار ديگري نميتواند كرد. پيشنهاد من اين است كه شايد بتوان گفت بين يكتاپرستان و معتقدان به ثنويت احساس قرابت و نزديكي بيشتري موجود بود تا ميان معتقدان به چند خدايي و بتپرستان. اين احساس قرابت و نزديكي در آخرين كتابهاي تورات (عهد عتيق) و ساير نوشتههاي بعدي يهودي نيز مشاهده ميشود. همچنين براي مثال تعدادي كلمات فارسي در كتاب مقدس و تعداد بيشتري در ادبيات يهودي بعد از كتاب مقدس نيز يافت ميشود. برخورد بين مذهب ايراني و دين يهودي در تاريخ دنيا از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است. نفوذ غيرقابل انكار ايرانيان چه در زمينههاي روشنفكري و چه در زمينههاي مادي، و در گسترش يهوديت بعد از تبعيد، و از آنجا به عالم مسيحيت و اثرات همتراز اين نفوذ در دنياي يوناني ـ رومي و بيزانسي و از آنجا نهايتاً به دنياي اروپايي به خوبي قابل پيگيريست.
اجازه بدهيد ابتدا در مسائل علمي چند نمونه بياورم. منابع اولية غربي از اختراع نوعي ابزار در سواري به توسط ايرانيان خبر ميدهد. اين ابزار كه تا آن روز ناشناخته بود، «زين» نام دارد. به راحتي ميتوان دريافت كه چگونه اين ابزار كه انقلابي در رفت و آمد، ارتباطات و همچنين در امور جنگي به وجود آورد، چنان تأثيري بر جا گذاشته باشد. سرباز سوارهنظام زرة پوش بر اسبي جوشن پوش و نيزه در دست در حملهاي مهلك وقتي كه در خطر به زير افتادن از اسب قرار ميگيرد، با زين ميتواند مؤثرتر حمله كند تا بدون آن. داستانهاي زندهاي به ويژه از طرف نويسندگان بيزانسي دربارة اختراع اين ابزار جديد و منهدم كنندة جنگي كه توسط سواره نظام زرهپوش بر اسبهاي جوشن پوش به كار برده ميشد، نقل گرديده است.
همچنين اختراع زين سبب شد كه ايرانيان بتوانند روش نامهرساني خود را نيز بهبود بخشند. سيستم نامهرساني آنها كه شامل يك شبكة ارتباطي پيغامبر و ايستگاههاي امدادي در سراسر قلمرو ايران بود مورد تمجيد و تحسين يونانيان قرار گرفته است، و اين همان است كه عربها آن را «بريد» ناميدهاند كه البته از مصدر فارسي «بُردن» ميآيد كه به معني حمل كردن است. «اسب بريد» همان پاراوردس (Paraveredos) است كه كلمة آلماني (Pferd) از آن مشتق شده است.
ابداع ديگري كه به ايرانيان نسبت داده ميشود. گرچه شواهد در اين مورد متضاد است. ابداع «آسياب»هاي بادي و آبيست براي ايجاد نيرو. در حدود هزار سال اين وسيله به غير از نيروي عضلاني انسان و حيوان تنها منبع توليد انرژي بود.
در زمينة ديگر ابداع بازيهاييست كه به روي صفحهاي از تخته انجام ميگيرد نظير شطرنج كه هنوز هم در آن اصطلاحات فارسي نظير «شاه» به كار برده ميشود، به ايرانيان نسبت داده شده است و همچنين ابداع بازي تخته نرد كه به نامهاي گوناگون نظير شش و بش، تريك ترك و اسامي ديگر ناميده ميشود.
زماني كه نوبت به ابداع كتاب به توسط ايرانيان ميرسد، زمينة قويتري براي اثبات اين موضوعات به دست ميآيد كه به موضوع تاريخ فرهنگي و كتاب در فرم codex مربوط ميشود. در دنياي رومي ـ يوناني و همچنين در بقية نقاط خاورميانة قديم «طومار» به كار برده ميشد. كتاب به نحوي كه ما امروزه به كار ميبريم يعني صفحات دوخته شده و جلد شده، به نظر ميرسد كه از ايران نشأت گرفته شده باشد. تأثير عظيم فرهنگي چنين ابداعي بديهي و واضح است.
حال اجازه دهيد كه برگردم به موضوع مهمتري كه آن تأثير و نفوذ تفكر و انديشه است. از ايران و دين ايراني، موضوع مبارزة بسيار عظيم بين دو نيروي هم توان خبر و شر پديد آمده است. همچنان كه ميدانيد شيطان شناسنامة ايراني دارد. اگرچه كه امروزه در نيمكرة غربي صاحب اماكن و اسامي محلي شده است. ايدة قدرت شر كه مخالف و تقريباً همتراز خير است، از خصوصيات دين باستان ايرانيان است. اهريمن سلف شيطان، مفيستوفل (Mephistopheles) و يا هر اسم ديگري كه بر آن نهيم، به حساب ميآيد. و در همين زمينه است اعتقاد به روز جزا، قيامت، بهشت و دوزخ. در اينجا خاطرنشان كنم كه كلمة «فردوس» (پرديس) نيز كلمهاي فارسي است. كلمة «پرا» (Para) همان كلمة يوناني (Peri) به پريدسس (Peridesos) است كه در زبان فارسي باستان به معني محل محصور به ديوار بوده است.
مفهوم بازگشت مسيح موعود نيز ريشه در دين ايران باستان دارد. در دين زرتشتي اعتقاد بر اين است كه در آخرالزمان شخصي از تخمة زرتشت ظهور خواهد كرد كه همة چيزهاي خوب را در زمين مستقر خواهد نمود. اين مسأله كه ما ايدة مسيح موعود را در انجيل عبري نمييابيم مگر بعد از بازگشت آنها از بابل، يعني بعد از اينكه يهوديان تحت نفوذ ايرانيان قرار گرفتند، نبايد موضوع كم اهميتي به حساب آيد، زيرا اهميت مسيح موعود در سنت يهودي ـ مسيحي نيز واضح و روشن است. و نيز در همين زمينه است مفهوم و به كار گرفتن مدارج مذهبي، كشيشهايي با درجات مختلف مذهبي و در زير نظر كشيش اعظم، موبد موبدان، كشيش كشيشها. و به راستي عناويني نظير كشيش كشيشها، شاهشاهان و نظاير آن خصوصيتي ايرانيست كه مكرر در دورانهاي باستان در بسياري از عناوين به كار برده ميشده است. عربها نيز آن را به كار گرفتند، عناويني نظير اميرالامراء و قاضيالقضاه از جملة آنهاست و شايد هم عنوان پاپ «خادم خادمان» خداوند به طور غيرمستقيم مربوط به نفوذ ايرانيان باشد.
همچنين اين اعتقاد كلي كه كليسا سلسله مراتب و مدارجيست زير نظر رئيس اعظم و مقام اصلي، و نه فقط يك ساختمان و يا محلي براي پرستش، ميتواند به مقدار زيادي متخذ از دين زرتشتي باشد.
دين باستاني ايران همچنان به حيات خود ادامه داده است. امروزه دين زردتشتي، گرچه دين اقليتي رو به كاهش است ولي اين اقليت، در كشورهاي هندوستان، پاكستان و تا حدودي ايران، از اهميتي نسبي برخوردار است. آنها نوشتههاي قديمي به خط باستاني و علم به زبانهاي باستاني را حفظ كردهاند و همين امر شرقشناسان اولية اروپايي را قادر به آموختن زبان فارسي ميانه و از آن طريق قادر به كشف دوبارة زبانهاي باستاني ايراني نمود.
ايران و شيعيگري
تقريباً حدود هزار و اندي سال است كه ايران با اسلام و در قرون اخير با اسلام شيعي كه در حقيقت تجلي نبوغ ملي ايراني در پوشش اسلاميست، مرتبط شده است. بعضي از محققان قرن نوزدهم اروپا نظير گوبينو(٦) ادعا كردهاند كه پيروزي مذهب شيعه درواقع ظهور دوبارة آرينگرايي ايرانيست در مقابل اسلام سامي. اين ايده كه روزگاري خيلي مردمپسند بود گرچه امروزه هنوز هم عدهاي به آن پايبند هستند، اهميت خود را از دست داده است.
نقطة ضعف نظرية بالا در اين است كه مذهب تشيع هم نظير خود اسلام توسط اعراب به ايران آورده شد و براي مدتي هم دين شيعه، عربي باقي ماند. شهر قم كه مركز مهم شيعة ايرانيست بنايش عربيست و اولين شهروندان آن نيز اعراب بودند (به خاطر ميآورم وقتي كه دوستي ايراني شهر قم را به من نشان ميداد به بيابانهايي كه شهر را احاطه كردهاند اشاره كرد و گفت «چه كسي جز اعراب در اين بيابان شهر بنا ميكند؟»). مذهب شيعه مدتها بعد، در زمان صفويه دوباره روي كار آمد و توسط آنها مذهب رسمي ايران شد و لازم به يادآوريست كه صفويه ترك بودند، و تا قبل از صفويه ايران كشوري سني مذهب بود.
ولي بدون شك با رسمي شدن مذهب شيعه در دورة صفويه دورة جديدي در ايران آغاز شد كه مشخصات شيعي ايراني در آن بارز است. تسلط صفويه باب جديدي در تاريخ ايران گشود. آنها بعد از قرنها توانستند مملكت متحدي به وجود آورند. سلسلة صفويه يك سري پديدههاي نو برقرار كردند كه به يكي از آنها قبلاً اشاره كردم و آن مسألة همبستگي و يكپارچگي ايران بود. در ابتدا ايران، تحت تسلط حكومت اولين خلفاي عرب قرار داشت كه مقرشان اول در مدينه و سپس در دمشق و بغداد بود. ولي با از هم پاشيدن خلافت، ايران نيز به مناطق مختلف و متعاقباً تحت فرماندهي حاكمان مختلفي تقسيم شد. صفويه براي اولين بار قلمرو متحدي از مناطق مختلف، كم و بيش آنچه كه امروزه محدودة ايران است با پادشاهي واحد به وجود آوردند كه هنوز هم به همانگونه با توجه به اقليتهاي مختلفي كه در آن زندگي ميكنند، همچنان يكپارچه باقي مانده است. اگر توجه كنيد براي مثال در شمال غرب ايران، آذربايجانيهاي ترك زبان هستند در جنوب آنها كُردها و در جنوب كُردها هم باز تركها هستند و قشقاييها در جنوب آن تركها هستند. در خوزستان عرب زبانان، در جنوب شرقي ايران بلوچها و بعد هم تركمنها زندگي ميكنند. همة اينها حاشيهاي دور و بر مركز از افرادي كه به زبان فارسي سخن نميگويند تشكيل ميدهد. معهذا فرهنگ زبان فارسي و مذهب مشخص شيعي اسلامي كمك كرده است كه يكپارچگياي كه توسط پادشاهان صفوي ايجاد شده و توسط جانشينان آنها نگهداري شده بود، برجا بماند.
مذهب شيعه و خصوصيت دومي نيز براي ايران به همراه داشت كه آن باعث تمايز ايران از ساير كشورهاي همسايه مانند عثماني در غرب، ساكنان آسياي مركزي در شمال شرقي و كشورهاي مسلمان هندي در جنوب شرقي شد. عملاً تمام اين كشورها سني مذهب بودند. ولي اين كه زبان فارسي به عنوان زبان كلاسيك، زبان ادب، و حتي زبان سياسي توسط سه همساية ايران عثماني، كشورهاي آسياي مركزي و هند به كار برده ميشد واقعيتيست. ولي تفاوت اساسي بين ايران و كشورهاي همسايهاش كه تفاوت بين مذهب شيعه و سنيست در قلمرو آنها باقي ماند.
نكتة مهم ديگر به خصوص در زمان پادشاهان متأخر صفوي رواج فكر و ايدة «ايران» بود. من تا به حال از كلمات «پرشيا» و «پرشن» براي كشور و مردم ايران استفاده كردهام همچنان كه تا اين اواخر در غرب مرسوم بود. كلمه «ايران»، باستاني و قديميست ولي استفادة امروزي آن جديد است. اين كلمه را ما ابتدا در مكتوبات باستاني ايران مييابيم. در كتيبة داريوش به عنوان مثال داريوش بزرگ ار خود به عنوان پادشاه آرياييها نام ميبرد. كملة ايران در زبان باستان ايران و هندوستان به معني نجيب و آزاده است. پادشاه، پادشاه آريائيان بود كه وجه جمع حالت مِلكي پادشاه آرينهاست. همچنين اين كمله در اسطوره وساگاي دورة ميانه اوليه، در شاهنامه و در داستانهاي مربوط به جنگهاي ايران و توران هم به كار برده شده است. كلمة ايران دوباره در قرن نوزدهم ميلادي پديدار ميشود به عنوان نام مملكت نه به طور رسمي بلكه از طريق كاربرد عمومي. كلمة ايران به طور رسمي در دوران رايش سوم و تحت نفوذ آنها نام رسمي كشور شد. حكومت آلمان در آن زمان چون نياز به امكانات و كمك ايران داشت به ايرانيان چنين وانمود كرد كه آنها هم همچون آلمانيها و برخلاف ساير همسايگان خود برتر و آريايي هستند، و ديگر اين كه آنها از قوانين نورنبرگ (٧) معاف خواهند بود. در اين زمان بود كه نام ايران در زبانهاي خارجي و زبان فارسي رسماً به «ايران» تغيير يافت.
بگذاريد به نقطة عطف ديگري در تاريخ ايران يعني انقلاب اسلامي و نتيجة آن كه جمهوري اسلاميست نظري بيندازيم. انقلاب اسلامي ايران، انقلابي واقعي بود. كلمة انقلاب در ادوار متأخر در منطقة خاورميانه بر موارد گوناگون بسياري از قبيل كودتا، ياغيگريهاي داخلي قصرها، سوءقصدها و جنگهاي داخلي و نظائر آنها اطلاق شده است. آنچه در ايران اتفاق افتاد، چه در جهت مثبت و چه در جهت منفي، انقلابي واقعي بود. همانگونه كه انقلاب كبير فرانسه و انقلاب اكتبر روسيه، انقلابهايي واقعي بودند و انقلاب ايران همانند آن انقلابها اثرات بيشماري بر كشورهايي كه هم مشرب و هم مسلك ايران بودند يعني به عبارت ديگر دنياي اسلامي برجا گذاشت.
دربارة انقلاب ايران نيز همچون انقلابهاي ديگر، نظرات مخالف و موافق وجود دارد. مخالفان چنانكه از عملياتشان و اعلاميههاي منتشر شدهشان استنباط ميشود نام ايران و حتي اسلام را مترادف با رژيمي ميدانند مشتمل بر مردماني متعصب و تشنه به خون، با حكومت استبدادي در داخل و با ارعاب و ايجاد ترس در داخل و خارج از ايران.
موافقان كه بيشتر خوديها هستند معتقدند كه راه آنها درماني متفاوت و تجويز داروهايي از نوع ديگر براي دردهاي جامعه و رنجهاي منطقه است. راهي كه با راه اجنبيان ولامذهبها ـ كه مدتها رايج بود ـ كاملاً متفاوت است. و در حقيقت بازگشتيست به اسلام ناب.
در زمان حاضر با قطع مستقيم مداخلات اجنبي و حتي كاهش سريع نفوذ آنان، الگويي آشنا در خاورميانه در شرق ظهوري دوباره است. امروزه دوباره دو قدرت اصلي در آن منطقه به وجود آمده است: جمهوري تركيه و جمهوري اسلامي ايران. در قرن شانزدهم دو مذهب سني و شيعه در اسلام به شمار ميآمدند براي به دست آوردن قدرت دنياي اسلامي در مبارزه بودند.
هزار سال قبل از آن نيز در قرن ششم در همين كشورها دو رقيب يعني امپراطوري بيزانس و پادشاهان ساساني ايران مشعلدار تجسم تمدنها و كشورداريهاي متفاوت در دنيا بودند. ساسانيان و بيزانتينها هر دو توسط اسلام فتح و تصرف شدند و سلاطين عثماني و پادشاهان صفوي نيز هر دو توسط نيروهاي جديد از خارج و نيروهاي داخلي قلمرو خود از داخل، از پا درآمده نابود شدند.
امروزه هم رقباي اين منطقه دو رژيم هستند كه هر دو با انقلاب به وجود آمدهاند و هر دو نيز تجسم ايدئولوژيهاي اساسي معيني هستند يعني دموكراسي غيرمذهبي در تركيه و حكومت اسلامي در ايران. جالب اينجاست كه اين هر دو كشور همچون زمانهاي گذشته در مقابل تحريكات يكديگر مقاوم و نفوذناپذير باقيماندهاند. در تركيه حزب مذهبي يك پنجم آراء را در انتخابات آزاد به دست ميآورد و نقش مهم در سياست ملي بازي ميكند. در ايران، ما نميدانيم چه تعداد از ايرانيان خواهان حكومت دموكراتيك غيرمذهبي هستند، زيرا كه در حكومت مذهبي اسلامي به آنها اجازه اظهار نظر داده نميشود. ولي از شواهدي كه در دست است ميتوان گفت كه تعداد آنها قابل ملاحظه است. تلاش و مبارزه درون اين دو كشور و نقاط ديگر، ما بين دو روايت از آنچه كه در اصل تمدن مشتركي بوده ادامه دارد و تا رسيدن به نتيجة قطعي نيز راه درازي در پيش است.