ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
خانواده شهدای مجاهد قبل و بعد از تبدیل شدن به وزارت اطلاعات و سپاه قدس
متاسفانه بسیاری که در شناخت رجوی دستی از دور بر آتش دارند امکاناتی که در زمان حضور رجوی در فرانسه بدلیل تضادی که غرب با رژیمی که گروگانگیری کرده بود داشت، و زمانیکه صدام بدلیل ترس سربازانش از سربازان ایرانی (اینها را از خود رهبران و فرماندهان بالای عراق بگوش شنیده ام که سربازان ما از صدای تفنگ ژ-س میترسند و فرار میکنند) بعنوان شکستن این طلسم به مجاهدین همه پشتیبانی نظامی (توپخانه ای، اطلاعاتی، آموزشی، لجستیکی، ارتباطی، مالی، زرهی …) داد تا کاری که سربازانش نمیتوانستند انجام دهند را رجوی با مجاهدین جان برکفش انجام دهد را میبینند فکر میکنند که کار کار آقای رجوی است. و بسیار بزرگ و دست نیافتنی جلوه میکند. دوستان باشد تا ما در فرصتهای آتی به ریز جزئیات بپردازیم. که ارتش آزادیبخش محصول چه کاری و چه کسی است.
داود باقروند ارشد
بعد از حمله عراق به کویت و تغیر معادلات منطقه یعنی خارج شدن ایران از لیست بدترین رژیم در منطقه برای جهان و جایگزین شدن آن با عراق جهان شاهد پدیده جدیدی بود، و آن نزدیکی دو دشمن آشتی ناپذیر یعنی ایران و عراق. طوری که صدام بمنظور حفاظت از سرمایه جنگی اش در بهت و نا باوری جهان دست به دامن رژیم ایران شد و آنها را برای حفاظت به کشوری فرستاد که تا همین چند وقت پیش آنجا را بمباران میکرد.
وبدنبال آن تبادل نامه های دوستانه بین رئیس جمهورهای دو دشمن که برای هشت سال با هم در جنگ بودند که قبل از آن یکطرف در اوج استیصال تنها به شرایط نه جنگ و نه صلح تن داده بود جهان شاهد پدیده جدیدی بود و آن دوستی یک شبه صدام با ایران.
قریب الوقوع بودن حمله ائتلاف به عراق متجاوز که تمامی جهان را علیه خودش در اثر این تجاوز آشکار به کویت متحد نموده بود و میدانست که قرار است برای دهه ها به زیر محاصره مطلق برود، صدام را وادار کرد که رو به سوی دشمن دیرینه خود ایران بیاورد. او خواستار دربهای باز برای کشورش در مرز شرقی عراق با ایران در مسافتی حدود 1336 کیلومتر خاکی و حدود 84 کیلومتر از آن مرز مشترک آبی (اروند رود) می باشد بود. . بعلاوه اینکه در مقابله با ائتلاف جهانی روشن بود که جز تلی از خاک از عراق باقی نخواهد ماند. صدام که برایش نه کشور که جنگنده هایش مهم بودند با توافق با ایران آنها را به ایران فرستاد. رژیم نیز این مسئله را پذیرفت و دو کشور به توافق رسیدند.
اما عراق در مقابل این لطف بیکران ایران از صدام که قاتل فرزندان ایران بود چه بهایی میطلبید و یا طلبید که این دشمن دیرین راضی به این لطف به او باشد. بطور خاص دشمن عراق به رهبری آمریکا، خود دشمن ایران نیز تلقی میشد.
اما در این بین آیا بهتر نبود که ایران از فرصت استفاده کند و از شر این دشمن دیرین خلاص شود و محاصره را تنگ تر کند تا هرچه زودتر این صدام یزید کافر از دور خارج گردد؟ چه چیز بود که میتوانست از این دستآورد بسیار شیرین که آنهم بدست نه ایران که بدست ائتلاف انجام میشد و هیچ هزینه ای هم برای ایران نداشت چشم پوشی کند. مقوله ای که از طرف دیگر باعث نزدیکی ایران به جهانی که تماما مدعی بودند که از آن ایزوله شده است. .. میگردید. این سوالی است که همه کسانیکه با مقوله فرقه رجوی در اشرف با آن آشنا هستند میتوانند بدان فکرکنند. تا در فرصتی دیگر بدان بپردازیم.
طی بخشی از این توافق رفت و آمد بین ایران و عراق آزاد شد و مردم دو کشور بعد از سالیان جنگ توانستند جهت زیارت به کشورهای یکدیگر رفت و آمد کنند. اما برای سازمان مجاهدین که همه هستی خود را در بستر جنگ ریخته بود، اینبار دوستی ایندو کشور بمعنی تمام شدن سازمان مجاهدین بطور تاریخی- سیاسی و نه فقط نظامی مانند زمان پذیرش آتش بس توسط ایران بود. حضور سازمان در عراق تنها و تنها بر بستر جنگ بود که میتوانست حتی در حد بسیار خطرناک (همانگونه که شاهدیم) و با ریسک 99% توجیه پذیر باشد. چون رهبر تاریخساز گفته بود پایان جنگ معادل سرنگونی رژیم است. بعد از آنهم ارتش آزادیبخش (سازمان مجاهدین) بدردی نمیخورد ولی دیگر نه در عراق بلکه در ایران خواهد بود؟!
سازمان که از سی خرداد سال 1360 بر طبل تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است میکوبید و بطور مطلق تاکید میکنم بطور مطلق، نه تنها هر راه حلی را در مبارزه جهت رسیدن به اهداف سیاسی را خیانت و مستوجب بالاترین کیفرها میدانست و تمامی رقبا و حتی دوستان سیاسی خود را با شیوه های استالینستی مورد بدترین و شدیدترین و ناجوانمردانه ترین تهمت ها و مارک ها قرار میداد و تخطئه میکرد، بلکه هر حرف و موضع گیری که فکر میکرد به مزاج او خوش نمیآید با هزاران ترفندهای دروغ و با قلب کردن مسائل چنان وانمود میکرد که این موضع گیری بویی جز مبارزه مسلحانه میدهد بنابراین مطلقا نمی پذیرفت و به شدیدترین وجه تخطئه میکرد و میکند. تاریخچه برخورد رجوی با اعضای شواری ملی مقاومت، اعضاء و هواداران سازمان در سالهای بعد از سی خرداد گواه این امر هستند.
ولی علیرغم اینکه زمینی که در آن بقول رجوی بذر ارتش آزادیبخش را کاشته بود (در آینده خواهیم گفت که ارتش آزادیبخش ملی ایران محصول کار چه کسی بوده است) الان آسفالت شده است و بر روی آن نه تانکهای اهدایی صدام بسمت ایران که اتوبوسهای مسافربری دوکشور برای بازدید از زیارتگاههای دو کشور بعلاوه … در حال رفت آمد اند. باکی نداشت چون آقای مسعود رجوی تاریخساز را داشت که میتوانست شکستهای تاریخی را به پیروزیهای تاریخی تبدیل کنند و از دل شکستهای بزرگ پیروزیهای بسا بزرگتری را بیرون بکشند. در این زمینه با توجه به گذشت سالها از این جریان نیازی به نمونه نیست و همگان با شکستهای روزانه و پیروزیهای ادعایی سازمان آشنا شده اند.
آقای رجوی همواره در مقابل اعتراض مجاهدین در بحث های استراتژیک به اینکه این کاریکاتور ارتش آزادیبخش ما که هر لشکر زرهی آن بجای مثلا 3000نفر فقط 100نفر دارد و تانکهای اهدایی فقط فرمانده دارند چگونه میخواهد با این توان نظامی نه اینکه ایران را بگیرد بلکه حتی به عمق 100کیلومتری نفوذ کند؟ استدلال میکرد که ارتش آزادیبخش این که شما در اشرف میبینید نیست. بلکه:
1. من میلیونها هوادار در سراسر جهان دارم.
2. به هرکدام از شما و هواداران من در سراسر جهان خانواده هایشان که طرفدار من نیز هستن را اضافه کنید.
3. هرکدام از این خانواده ها نیز انبوهی خانواده و فامیل دارند.
4. اما مهمترین گنجینه ما 120هزار شهید است، خانواده اینها را حساب کنید، دوستان و آشنایان را هم حساب کنید…خانواده شهدا بالاترین گنجینه اجتماعی این جنبش هستند!!!.
5. بقیه هم اگر هوادار ما نیستند علیه ما نیستند. ما تکیه مان روی خانواده های شهدا است.
بنابراین شما اگر همه اینها را جمع بزنید بیش از چند ده میلیون میشود. شما که اطلاع ندارید الان همه خانواده ها دارند له له میزنند که ما قدم بداخل بگذاریم شما ها باید کنار بایستید بقیه کار را خودشان میکنند؟؟!!
برا این اساس مالیخولیایی بعد از توافق بین دو دشمن و بسته شدن هر چشم اندازی در آینده که جنگی دیگر باشد تا رجوی بتواند در این بین با حمله به مرز و کشتن سربازان در نزد صدام رونقی بکارش بدهد بسته شده بود.
اینبار نیز تاکتیک فرار بجلو تنها راه رجوی بود و مدعی شد که تا بحال صدام از اینطرف و رژیم از آنطرف؟! مانع برقراری ارتباط ما با خانواده شهدا، پایه اجتماعی سازمان میشدند ولی بلطف خدا؟! عدو سبب خیر شد. درست است که دربها برای ارتش آزادیبخش بسته شده دربی باز شده که از روز 30 خرداد بدنبالش بودیم و رژیم هم همه سرکوب را انجام داده که ما را از آن محروم کند و ما میرویم که به آن چند ده میلیون پایگاه اجتماعی خود وصل شویم. کف زدن حضار….
بدین صورت خداوند این معائده آسمانی خانواده شهدا و هوادار را بعد از این شکست بزرگ برای رجوی که جزء معجزاتش قلمداد مینمود نازل کرد. و تمامی ارتش را کوک این امر نمود که از این به بعد خانواده ها که دسته دسته به عراق خواهند آمد به مجاهدین وصل میشوند و بعد از آموزشهای سیاسی- نظامی و ایدئولژیک بعلاوه آموزش ارتباطات کامپیوتری و … و شیوه های تبلیغ و مخفی کاری و … که در اشرف میبینند در سراسر ایران پخش میشوند و ما از این طریق قیامهای مسلحانه مردمی را از عراق سازماندهی میکنیم. ضمنا خیلی از آنها نیز که نتوانسته بودند بدلیل جنگ در مرزها به ارتش آزادیبخش بپیوندند در عراق مانده و به ارتش آزادیبخش خواهند پیوست.
همگان باید اذعان کنند که به فکر جن هم نمیرسید که چنین پیروزیی را از دل آن شکست استراتژیک غیر از امام زمانی که از عالم غیب خبر دارد بتواند بیرون بکشد. بنابراین نشریه های مجاهد در قطع کوچک با ورقهای بسیار نازک معروف به پوستی با هزینه های بسیار در آلمان و … چاپ شد و به اشرف ارسال گردید. کل دستگاه ارتش کوک راه اندازی قیامهای مسلحانه مردمی شد؟! همانگونه که بعد از شکستهای عملیات نظامی بعد از سی خرداد که از داخل کشور و مستقیم هدایت میشد بعد از شکست به تداوم عملیات مربوطه ازپشت تلفن آنهم از پاریس روی آورده بود. درکنار دستگاههای عریض و طویل سازمان برای آماده سازی قیامهای مسلحانه مردمی، دستگاههای پذیرایی، هنری، نمایشی، و تلفنی و … براه افتاد و از خانواده هایی که به اشرف میآمدند پذیرایی های آنچنانی میکردند. و مسئولین قربان و صدقه آنها میرفتند و چه ها که نمیکردند. مجاهدینی که دهه ها بود از تماس با خانواده منع بودند مجوز یافتند تا تلفنی با خانواده ها یشان تماس برقرار کرده و دعوت کنند که به اشرف بیایند!!!
همزمان با این معجزه رهبر تاریخساز همگان از مریم رجوی گرفته تا تازه ترین رزمنده مجبور میشدند که طی گزارشاتی از اینکه بعد از قرارداد بین دوکشور وبسته شدن راه این فکر به ذهنشان خطور کرده بوده که کار ارتش آزادیبخش و سازمان برای چندمین بار تمام است از خود انتقاد کنند و از رهبری بحرالعلوم و مسلح به علم غیب تعریف و تمجید کنند
اما مانند دو دهه قبل اینبار نیز این پیروزی زیاد دوام نیاورد.
خانواده های مجاهدین و شهدا که آمده بودند بعد از همه پذیرایی ها و صحنه سازیهای شناخته شده رجوی تنها خواسته شان این بود که فرزندشان نباید در تشکلی که با دشمن و قاتل فرزندان ایران همکاری میکند و دست در کشتار فرزندانشان در شهرها و جبهه ها داشته، خانواده فرزندانشان را از هم پاشیده، فرزندانشان را در جهان بدور از خانواده پراکنده، ادامه همکاری بدهد.
به آن اضافه کنید ازدواجهای خود رجوی را، بدین ترتیب خانواده هایی که معائده آسمانی تلقی میشدند یکشبه تبدیل به بلای آسمانی شدند. طوری که رجوی مجبور شد در جلسه علنی اعلام کند. (این تنها موردی بوده است که او بصورت نیم بند گفته است اشتباه کرده است. البته با یک امای بزرگ که ) “من اشتباه کردم البته تقصیر شورای رهبری بود که مرا(رجوی را گول زدند) که قبول کنم خانواده ها معائده آسمانی هستند و نه بلای آسمانی”
بدین صورت یکشبه معجزه رهبر تاریخساز دود شد و به هوا رفت و تمامی تماس، ارتباط و ملاقات با خانواده ها بطور مطلق ممنوع اعلام شد.البته باید گفت که یک یا دو خانواده که دانسته یا نا دانسته نشریات مجاهد ریز چاپ در وسایلشان کشف شده بود دستگیر و زندانی شدند.
از این به بعد خانواده های شهدای سازمان و خانواده سازمان تبدیل شدند به دشمن شماره یک و بنده از تکرار کلماتی که خود شخص رجوی در توهین و شیطان سازی خانواده ها برای مجاهدینش بیان میکرد قاصر است. درک رجوی از جامعه ایران و خانواده شهدایی که رجوی بعنوان تنها ذخیره استراتژیک خودش به خورد مجاهدین و شورایی ها و همه مخاطبین خودش میداد آنقدر پوک و توخالی از آب در آمد تا آنجا که خود رجوی علم مبارزه با خانواده شهدا و مجاهدین را بردوش میکشید. که کتابی نیز برای اولین بار بنام خودش علیه خانواده ها منتشر کرده است و در سایت سازمان منعکس است؟ ویا عجبا عجبا؟! چگونه است که وقتی عضو خانواده شهیدی مانند مونا حسین نژاد که پدر و مادر و خواهر و دو عمویش (یعنی 5نفر) مجاهد بوده اند. مادرش و دو عمویش شهید سازمان هستند و خواهرش هم هنوز در لیبرتی است پدرش هم مترجم رسمی عربی مسعود رجوی بوده و نزدیک به سی سال مجاهد بوده اما جدا شده است. رویکرد فرقه رجوی اینگونه است که مشاهد میشود. آقای رجوی دیگر رویکردش با مردم ایران که هیچ ربطی هم شاید به او نداشته باشند چیست؟ اگر مونا را با سه شهید و پنج عضو مجاهد سپاه قدس و وزارت اطلاعات و… نامیده میشوند بقیه تکلیفاشان چیست؟ خلاصه ما دم خروس را باور کنیم یا قسم ملا را که مجاهدین به اعتبار 120هزار شهید(الله و اعلم) و خانواده های آنها پایگاه اجتماعی دارند را یا وزارت اطلاعاتی بودن این خانواده ها را؟
توجه داشته باشید که رجوی به یک خانواده نمیگوید وزارت اطلاعاتی بلکه همه را بدین صفت اتلاق میکند. تا بتواند از تماس پیشتار مجاهد در بند لیبرتی و اشرف در سابق و هرجای دیگر را که با پایگاه اجتماعیش که بگفته رجوی رژیم به قیمت کشارهای بسیار قطع نموده است اینبارخودش جلوگیری کند. شما خود نتیجه گیری لازم را بکنید که چرا. در این امر حیاتی برای هر جنبش آقای رجوی و خانم رجوی با رژیم منافع مشترک دارند. البته رجوی طبق همه اطلاعیه هایش اعلام کرده و قبول کرده که وزارت اطلاعات با تلاش بی وقفه خواستار تصحیح اشتباهی است که قبلا کرده و میخواهد مجاهدین به پایه اجتماعی خودشان وصل شوند. و رجوی حاضر نیست؟! قضاوت با مردم ایران است و همه کسانیکه ذره ای درد میهن و وطن دارند.
آقای رجوی عادت دارد که اول در عالم ذهن رژیم را سرنگون و خود را بر اریکه قدرت مینشاند بعد اعلام میکند رژیم را سرنگون میکند با اعلام مبارزه مسلحانه، بعد میگردد دنبال اینکه آیا میشود سرنگون کرد یا نه.
آقای رجوی عادت کرده است که برخلاف همه اصول دمکراتیک اول در عالم ذهن مریم را رئیس جمهور و خودش را رهبر کبیر انقلاب فرض میکند سپس دنبال کشوری بگردد که این رئیس جمهور را به آن قالب کند.
آقای رجوی عادت دارد که اول اطلاعیه حمایت پنج میلیون عراقی از سازمان را میدهد آقای قربانعلی حسین نژاد در اشرف به عربی بنویسد بعد مجاهدین در اشرف بدنبال آن پنج میلیون موهوم میگردند تا از سازمان حمایت کنند.
آقای رجوی عادت دارد که اول قیام مسلحانه توده ای توسط خانواده را اعلام کند بعد در وزارت اطلاعات و سپاه قدس و … دنبال خانواده های شهدا بگردد که قیام مسلحانه توده ای را سازمان بدهد.
از تشکیل گردانهای رزمنده و … و هسته های رزمنده … بگذریم. بعد از بیش از سی سال کار با او از نزدیک و بسیار هم نزدیک آقای رجوی را یکی از شیادترین رهبرانی یافتم که به هیچ پرنسیپی قائل نبوده و نیست.
با وجود اینکه خودش را امام زمان میداند. آیا این امام زمان بجز فقط روشن کردن شمع در آن بدرد چیز دیگری میخورد؟ واقعیت این است که امام زاده ای که بدرد شمع روشن کردن میخورد برای تداوم حیاتش روزانه خون بهترین فرزندان را نمینوشد. و هزاران مجاهد را در اسارتگاه لیبرتی به بند نمیکشد که ثانیه به ثانیه در حال مرگ تدریجی هستند. این نه امام زاده که زهاک مار بدوش است.
متاسفانه بسیاری که در شناخت رجوی دستی از دور بر آتش دارند امکاناتی که در زمان حضور رجوی در فرانسه بدلیل تضاد غرب با رژیمی که گروگانگیری کرده بود داشت، و زمانیکه صدام بدلیل ترس سربازانش از سربازان ایرانی (اینها را از خود رهبران و فرماندهان بالای عراق بگوش شنیده ام که سربازان ما از صدای تفنگ ژ-س میترسند و فرار میکنند) بعنوان شکستن این طلسم به مجاهدین همه پشتیبانی نظامی (توپخانه ای، اطلاعاتی، آموزشی، لجستیکی، ارتباطی، مالی، زرهی …) داد تا کاری که سربازانش نمیتوانستند انجام دهند را رجوی با مجاهدین جان برکفش انجام دهد را میبینند فکر میکنند که کار کار آقای رجوی است. و بسیار بزرگ و دست نیافتنی جلوه میکند. دوستان باشد تا ما در فرصتهای آتی به ریز جزئیات بپردازیم. که ارتش آزادیبخش محصول چه کاری و چه کسی است.
ولی همینقدر میتوان این سوال را پرسید که این چگونه است که این امام زاده حتی یک تحلیل حتی یک تاکتیک در زمینه سیاسی، نظامی، ایدئولژیک و اجتماعی او نه تنها درست از آب در نیامده است بلکه همگی فاجعه بار بوده اند. اما این میزان در اذهان بزرگ جلوه داده شده است؟
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
5 ماه می 2015
Pingback: نامه سرگشاده داود ارشد به آقای دیوید جونز نماینده پارلمان انگلستان | Iran Interlink.exposing Mojahedin Khalq,Rajavi cult,Massoud Rajavi, Maryam Rajavi
Pingback: تولید جدید دستگاه تولید بریده مزدور آقای رجوی | Iran Interlink.exposing Mojahedin Khalq,Rajavi cult,Massoud Rajavi, Maryam Rajavi
Pingback: خانواده شهدای مجاهد قبل و بعد از تبدیل شدن به وزارت اطلاعات و سپاه قدس | فرقه ها