قسمت دوم: پاسخ تشریحی به سوالِ، آیا مجاهدین تغییر کرده اند؟ رویکردشان به جنبش مهسا

مسعودرجوی و تغییرات شگرفش، رویکردش به جنبش مهسا و دیگر گروهها

آیا اعضاء مجاهدین سرمایه اند یا قربانیان مغزشویی نیازمند درمان

توضیحات تشریحی در مورد سوال ناقص مانده، آیا اعضای مجاهدین سرمایه اند یا...

پرگار بی بی سی با سازمان مجاهدین چه بایدکرد؟ با شرکت داود باقروند ارشد

برنامه پرگار با شرکت داود باقروند ارشد

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

Who are Mek cult? An inside report for the first time by defected High-ranking Mek and NCRI member.

An inside report for the first time by an ex-high-ranking member of Mek and NCRI based on the Mek’s own publications and ... Who assassinated the Americans in Tehran? Mek and Spying for Russia Did CIA destroy Mek-Russia spy net? How Mek retaliated? Seizure of US Embassy in Tehran? Mek’s Islamist Revolutionary Courts Mek and the Children in the Combat Mek and Saddam Hossein of Iraq and Saudi Arabia Mek as Assassinators Who is the head wife in Mek Leader’s Harem? Have they changed? How Maryam Rajavi deceives the western world? How Mek terrorism differs to ISIS and Al Qaeda terrorism? Why Mek is more dangerous? Use of 10-year-old children in combat by Mek. Who are the wives of the harem of the Caliph of the Mek? Mek’s planed courts and justice for their Islamic State describe by its Calipha. How the world can protect itself against terrorism?

مصطفی رجوی پدرش مسعودرجوی را به دادگاه کشانده است

در مطلب سپتامبر 2020 نیز تحت مطلب ” سخنی با مصطفی رجوی” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.

آخرین پست ها

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه مافیایی رجوی. نقد آتشبیاران معرکه مشترک رجوی و سایت رهیافتگان

داود باقروند ارشد عضو علیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

تقدیم به امیروفا یغمایی که مسعودرجوی مادرش را جلو چشمانش ذبح کرد

مبارزه با رژیم یا فروپاشی درونی فرقه ای داعشی که میلیتاریسیم جهانی برای ایران تدارک دیده است

چرا رجوی نیاز دارد درخواست دیدار با اعضای در اسارتش را به نبرد دین بین فو تعبیر کند؟

افشای حقایق پشت پرده ضدیت با خانواده با اسناد سازمانی توسط داود باقروندارشد از مسئولین خانوادهها در مجاهدین

گسترش وطن فروشی در خارج کشور به سرکردگی رهبر همه وطن فروشان و دشمنان ایران

حمایت از تحریم و حمله نظامی به ایران خیانت به مردم و فاصله گرفتن آشکار از ایران و ایرانی

تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد

پایه اجتماعی فرقه رجوی (آمریکای نئوکانها) درحال فروپاشی است و رجوی برای صدمین بار بیگانه پرستیش به گل نشسته است

پربیننده ترین ها

ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.

ملاقات با آقای گای فرهوفشتادت عضو پارلمان اروپا و رهبر فراکسیون لیبرالهای اتحادیه اروپا از سیاستمداران عالی و افشای همه ترفندهای فریب فرقه رجوی در زمینه ماهیت این فرقه و فشارها و توطئه هایی که علیه جدا شدگان اعمال میکند.

بنابه دعوت یو ان واچ جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی شرکت کرد. خانم دکتر هشترودی بنا به دعوت جنبش نه به تروریسم وفرقه ها در این نشست شرکت کردند که حضور ایشان باعث خوشحالی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها گردید. ایشان ضمن حضورفعالشان در نشست با اعضای عالیرتبه شرکت کننده در جلسه به بحث و گفتگو پرداختند. ازجمله با وزیر سابق دادگستری و عضو پارلمان کانادا آقای ایروین کولتر و از بنیانگذاران یوان هیومن راتس واچ مفصلا به بحث پرداختند. این کنفرانس سالیانه جهت شنیدن گزارشات قربانیان حقوق بشربرگزار میشود. در همین رابطه آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سخنانی بشرح زیر ایراد کردند:

درملاقات با دکترورنر هویر به اطلاع ایشان رسید که: فرقه رجوی در حال تدارک دیدن یک زندان ابدی موسوم به اشرف 3 در ‏محلی دورافتاده میباشد. این محل یک پایگاه نظامی متروکه آمریکایی می باشد با یک فرودگاه و یک سکوی هلی برد کوچک و ‏بخشی از سیستم های داخلی آن مستقیما از آمریکا آورده شده و نصب گردیده اند. از ایشان استمداد کمک شد. ‏

ملاقات با همسر نرگس محمدی در مقر ملل متحد ژنو-------آقای داود ارشد و خانم دکتر هشترودی با همسر نرگس محمدی در این ملاقات آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی که خودشان نیز چندین نوبت زندان بوده اند از نقض حقوق بشر در ایران گزارشی به کنفرانس ارائه کردند و از تناقضات موجود در سیستم قضایی ایران در جریان محاکمه نسرین محمدی بطور مفصل و جامع سخن گفتند.خانم دکتر هشترودی و آقای مهندس ارشد با ایشان ابراز همدردی کردند و جزئیات بیشتری از موارد نقض حقوق بشر در فرقه تروریستی رجوی که در آن فعال بوده است را برای آقای تقی رحمانی تشریح نمودند.

دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا

ملاقات با رهبر حزب دمکراتهای آزاد آلمان (اف پ د) آقای کریستین لیندنر در جریان کنگره سه روزه احزاب لیبرال اروپا در آمرستردام هلند. افشای جنایات فرقه رجوی علیه اعضا و جدا شدگان

آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد. چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟ چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟ چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟ چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟ چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟ چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟ چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟ چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟ چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟ چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟ چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟ آیا بخاطر همین چرا ها نیست که: وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟ آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند. و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.

خانم دکتر فریبا هشترودی: با یقین میگویم که مجاهدین شکنجه میکنند…. هشترودی1سرکار خانم دکتر فریبا هشترودی یکی از برجسته ترین زنان ایرانی جزء افتخارات ایرانیان در فرانسه، نویسنده و خبرنگار و فعال سیاسی که سابقا عضو شورای ملی مقاومت ایران بوده است که باید ایشان را بیشتر شناخت با علم یقینی در مورد فرقه تروریستی رجوی از درون آن سخن میگوید. وقتی به عمق پوسیدگی تشکل رجوی پی بردم جدا شدم بله

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

مهدی تقوایی از اعضای زندانی زمان شاه تشکیلات مجاهدین، که رضا رضایی در خانه او با ساواکی ها روبرو و خودکشی کرد. و مسئول چاپخانه مخفی سازمان بود. با همسر و دو فرزندش در مخالفت با انقلاب ایدئولژیک بعد از محاکمه اش در عراق به ارودگاه مرگ رمادی عراق فرستاده شدند تا در آنجا بپوسند.

بیانیه 14 تن

بیانیه 14 تن

نیروی خارج کشور چه میخواهد ‏و بیانیه 14 تن

مقالات پربیننده

فرقه ها در میان ما

دانش علمی شناخت و تمیزدادن فرقه از تشکل سیاسی

بدون شناخت علمی از فرقه های خطرناک تحلیل عملکردهای فرقه رجوی و اثرات بشدت مخرب آن بر اعضا و جداشدگان و خلاص شدن از فشارهای شکنجه گونه روانی مغزشویی های چندین دهساله غیرممکن است

خانم آناگومز نماینده پارلمان اروپا خواستار اخراج فرقه رجوی شد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت دوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است

قسمت دوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی: افشاگریهای فرشته هدایتی در مورد فرقه رجوی

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

سیامک نادری مرگهای مشکوک فرقه رجوی را افشا میکند

کشتن و سربه نیست کردنهای فرقه رجوی

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

فعالیت های ما در تصویر

افشاگری به کشتن دادن حسن جزایری از دانشجویان هوادار رجوی

 

مطالب آقای مهدی خوشحال از اعضاء سابق فرقه رجوی

مهدی خوشحال، ایران فانوس، 12.05.2015

لینک مرجع :  http://iran-fanous.de/Mehdi%2013.html

چند روزی از 30 خرداد سال 1360 و آغاز مبارزه مسلحانه مجاهدین گذشته بود. یکی از شبها نیروهای حکومتی به محله ما حمله کرده و تعدادی از بچه ها که شامل نادر و ابراهیم و فریدون و چند تای دیگر بودند را دستگیر و با خود بردند. مدت زندان بچه ها زیاد طول نکشید. چون هیچ کدام کاره ای نبوده و تنها جهت ترساندن شان هر کدام را به مدت دو هفته در انزلی زندانی کردند. بچه ها که از زندان آزاد شدند، همه جا دور و هژمونی دست آنها بود. همه جا نقل مجلس بودند. در هر گوشه و گذر و قهوه خانه ای سر صحبت باز می کردند و از ایام زندان و مسایلی که برایشان اتفاق افتاده بود، گپ می زدند و دیگران ناچار با حسرت سراپا گوش بودند. لحن و ادبیات و رفتار و منش بچه ها طی دو هفته زندان، کاملاً فرق کرده بود. آنها زندان خود را کشیده و آنچه را که از آنان انتظار می رفت، ادا کرده بودند. اما وضعیت من و چند تا از بچه های دیگر فرق می کرد. زندان نرفته و بد جوری حسرت زندان به دل مان مانده بود. زندان مترادف با کار سیاسی و مبارزه بود. مردم مبارزه را از طریق زندان و مرگ و غیره می شناختند و نه از راهکارهای دیگر که اساساً به حساب نمی آمد. کم کم داشتم به خودم شک می کردم و ناامید می شدم. ولی مثل این که آرزوهایم دیر مستجاب می شد. بالاخره پس از سالها زندگی نیمه مخفی و مخفی در تهران و آوارگی در شهرهای دیگر ایران، ناچار شدم به عراق بروم تا ببینم مبارزه سرنوشتم را چگونه رقم می زند. از آن پس در عراق سه بار زندانی شدم. انگار هر سه بار زندان، سهمیه یا اثبات مبارزاتم بوده . سه بار زندان، البته با کم و کیف مختلف و طی سالهای مختلف صورت گرفت. شرح مخترصش چنین است. 1ـ اولین تجربه زندانم به سال 1366 در کردستان عراق، منطقه نالباریس، جایی که گردان گیلان استقرار داشت بر می گردد. داخل همان سنگری که اسقرار داشتیم، به صورت ایزوله و بدون مسئولیت و سلاح، زندانی شدم. فشار زیاد، زمانی بود که طی مدت زندان کسی حاضر نبود با من در یک ظرف غذا بخورد. زندانی و فردی که در ایزوله به سر می برد، در اصل مرتد و بدتر از خائن شمرده می شد. بعداً که شرایط زندان و ایزوله ام خاتمه یافت، دوباره به مسئولیت اصطبل و حراست از خران و قاطران گمارده شدم که در اصل با چنین مسئولیتی آشنایی نداشتم و یکی از روزها به خاطر چموشی و جفتک پرانی یک قاطر تا مرز مرگ پیش رفتم. برای اولین بار جدیت جنگ مجاهدین که آنزمان حداکثر تهاجم نام داشت، در ذهنم شکسته شد. چون که من قبل از زندان، مسئولیت باز کردن کدهای بیسیمی سپاه و ارتش ایران را به عهده داشتم و در این رابطه حتی قادر بودم کدهای نیمه پیچیده را باز کنم. 2ـ دومین تجربه زندانم، به تابستان سال 1370 که در بخش ارکان 900، کار می کردم بر می گردد. این بار زندانم یک بنگال بود که اجازه هیچ کاری حتی هواخوری نداشتم. زندانبان فقط غذا می آورد و آن را پشت درب بنگال قرار می داد و اجازه حرف زدن و نگاه کردن به من را نداشت. ارتباطات من با زندانبان و مسئولین زندان، فقط از طریق نوشتاری بود. در اینجا نیز زندانی به مثابه مرتد و جهنمی، تلقی می شد که هیچ حق و حقوقی به جز توبه به درگاه رهبری نداشت و هیچ راه و خروجی هم جز این متصور نبود. 3ـ سومین زندانم به تابستان سال 1387 بر می گردد که پس از سالها گدایی و یاد گرفتن شب جمعه، نقش یک راه بلد دو نفر دیگر از اقوام را به عهده داشتم که همراهان من خوشبختانه مورد سوء ظن قرار نگرفته و فقط من مجدداً بدون هیچ جرم و گناهی و مانند دفعات قبل، اسیر و زندانی شدم. فرق زندان دوران نوری المالکی با زندانهای صدام حسین، این بود که این بار مرتد و یاغی و باغی نبودم و زندانی و زندانبان با من گفت و گپ داشتند. اما فشارهای طاقت فرسای دیگر زندان و ارعاب و انفرادی، تواماً باعث شدند هفت عدد دندانم بشکند و در ناامیدی و بیکسی مطلق سر کنم. در حالی که ناامید از آزادی و انتظار مرگ را هم داشتم، کورسویی از کشور آلمان شروع به درخشیدن کرد. سالها بود که از پسرم خبر نداشتم. ولی گویا او از جایی زندانی شدنم را باخبر شده و از آن جا که تجربه گروگانگیری در عراق و نزد مجاهدین را داشت، سریعاً دست به کار شد. او ابتدا به یوشکا فیشر وزیر خارجه آلمان، زنگ زد و وی را مورد تهدید و فشار قرار داد که اگر در ارتباط با آزادی پدرم کاری نکنی، در مقابل پارلمان برلین خودم را آتش می زنم که دولتمردان آلمانی سریعاً با تشکیل اتاق بحران در برلین، هر کاری که از دست شان بر می آمد انجام دادند تا به آزادی ام منجر شد. گذر زمان و افزایش سن و بالا رفتن تجربه و بستر کنونی زندگی، تب و تاب زندان و مبارزه ای که از زندان عبور کند، از سرم افتاده و سالهایی که در زندانهای کوچک و بزرگ کار و زندگی کردم و به سر بردم و مبارزه کردم، تنها برایم جای پرسش و ابهام باقی گذاشته است. حال هر روز که دخترم را به سمت مک دونالد در شهر می برم تا او همبرگری بخورد و قهوه ای من بنوشم، هرگاه در مسیر بد رانندگی می کنم، دخترم گوشزد می کند، بابا مواظب ماشینهای مردم باش و مواظب باش کسی به تو نزند. من هم جواب می دهم، حالا ماشینم چی است که جای زدن داشته باشد، بیچاره با 16 سال کار و دوندگی، جای سالم برایش باقی نمانده. دخترم ول کن نیست و دوباره اعتراض می کند که چرا ماشین تازه نمی گیرم و جواب می دهم، مانده ام بین این همه مدل ماشینهای جوراجور کدام را انتخاب کنم. دخترم بی درنگ می گوید، بابا پورشه، پورشه صورتی. با خود فکر می کنم، زندان، با مسیرهایی که به زندان منتهی می شد خیری برای من و سودی برای دیگران نداشت، شاید پورشه که توان خریدش را ندارم و فقط یک آرزوست، بتواند دلی را شاد کند. “پایان” کودکان فرقه مهدی خوشحال، ایران فانوس، 26.04.2015 کودکی را دیدم، البته حال که جوان شده باز هم می بینم و هر گاه به چشمانش خیره می شوم، موجی از نارضایتی و اعتراض خاموش در چشمانش موج می زند. این جوان 25 سال است که مادرش را ندیده است و هیچ حرفی از مادرش نمی زند، اما گویا با بسیاری از زنان و دخترانی که مواجه می شود، اولین پرسشش از آنان این است، آیا می شود یک زن فرزندی داشته باشد و هیچ از او خبر نداشته باشد، نداند فرزندش کجاست و چه می کند و آیا زنده یا مرده است؟! آن زنان و دختران مثل این که جملگی پاسخ دادند، نه چنین چیزی نمی شود، یک زن نمی تواند بنا بر هر دلایلی از فرزندش تا این حد بیگانه باشد؟! واقعیت این است که در دنیای آزاد و دنیای انسانی، نمی شود، اما در داخل یک فرقه، بدتر از این هم می شود. زنان و مردان را به آنجا می رسانند که هیچ احساس انسانی و تعلق خاطر به خانواده و حتی به خودشان نیز نداشته باشند. داستان فرقه مجاهدین، قبل از این که داستان استثمار بی رحمانه زنان و مردان باشد، داستان استثمار بی رحمانه کودکان است، کودک آزاری، کودک کشی و استفاده ابزاری از کودکان در راستای مقاصد مالی و سیاسی و نظامی است. امری که امروز در بسیاری از گروههای تروریستی نیز رایج است. کودکان به عنوان ابزار نظامی و بمبهای متحرک، استفاده می شوند. اما در فرقه مجاهدین، همه چیز با فرقه های دیگر و گروههای تروریستی فرق دارد. کیفاً فرق دارد. کودکان از ابتدای تولد مورد ظلم و ستم، استثمار بی رحمانه و استفاده ابزاری در ارتباط با مبارزه و اختفاء و فرار والدین شان، استفاده می شوند. سپس با از دست دادن پدر یا مادر و یا هر دو، فرزند پدران و مادران دیگر می شوند و النهایه بدل به بمب متحرک و ابزار نظامی و سرانجام مرگی بی حاصل و بی ثمر. به طور نمونه، امیر شمس حائری، یکی از هزار کودک فرقه است که چنین سرنوشتی داشته است. مابقی نیز که نرفتند، بلکه زنده ماندند، به ابزار مالی و نظامی خودکامگان بدل شدند، به مدرسه نرفتند، در خیابانها به گدایی پرداختند، پدر و مادر از دست دادند، به غربت و نزد دیگران بزرگ شدند، به گروگان بدل شدند، به پادگانهای نظامی گسیل شدند، در مقابل پدران و مادران شان ایستادند و النهایه بر خاک افتادند و یا زنده ماندند و نصیبی از عمر و جوانی و زندگی، نبردند. 10 سال قبل، تصمیم گرفتم بخشی از دین ام را نسبت به بزرگترین قربانیان فرقه مجاهدین، ادا کنم. آن روز سعی کردم تا جریان ماوقع را با تعدادی از پدران و مادران کودکانی که تا بن استخوان استثمار شده اند را با گفت و گوهایی در کتابی تحت عنوان “شقایقهای زخمی” انتشار دهم. کتاب تقدیم شده بود به کودکان ایرانی، کودکانی که با داشتن پدر و مادر و یا بدون داشتن پدر و مادر، یتیم و آواره شده بودند. با مجموعه پدران و مادران فرقه مجاهدین که گفت و گو کردم عبارت بودند از، خانمها بتول احمدی، نادره افشاری، بتول ملکی، میترا یوسفی، معصومه یگانه و آقایان، هادی شمس حائری و محمد حسین سبحانی. همچنین با دو تن از کودکان رنجدیده به نامهای سعید خوشحال و هما خدابنده نیز حرف زدم. جالب اینجاست که از بین پدران و مادران دلسوخته که گفت و شنود داشتم، طی ده سال اخیر، حداقل سه تن به نامهای هادی شمس حائری، معصومه یگانه و نادره افشاری، دق مرگ شده و تاب تحمل این همه جور و ستم و تباهی را نداشتند.

متن کتاب شقایقهای زخمی، مجدداً در لینک زیر می آید

http://iran-fanous.de/books/scheghaeghha2.pdf

. همچنین، مقاله “آلمان، و سرنوشت کودکانی که به بمب های ساعتی بدل می شوند” که به سرنوشت کودکان فرقه مجاهدین اختصاص داشت و در سال 1379 در هفته نامه نیمروز و ماهنامه پیوند شماره 34، انتشار یافته و مکمل داستان فوق است، مجدداً در زیر می آید. آلمان، و سرنوشت کودکانی که به بمب های ساعتی بدل می شوند همه چيز از يك روز سياه آغاز شد، يك روز خزان، 26 مهرماه سال 1368 “مرگ آیت الله خميني” كه اتفاق افتاد، مرگ استراتژي بزرگ مجاهدين را با خود به دنبال داشت كه آن استراتژي، بر محور “مرگ آیت الله خميني” استوار بود. بنا به وعده رهبري مجاهدين، حذف آیت الله خميني از قدرت سياسي، به سقوط تمام عيار نظام جمهوري اسلامي منجر مي شد. بالاخره آیت الله خميني در روز 14 خردادماه سال 1368 از دنیا رفت. چند ماهي هم از اين ماجرا گذشت ولي نظام اسلامي بدون كم و كاست و مانند گذشته به راه خود ادامه داد. رهبري مجاهدین در اين ميان فكر و تأملي ديگر كرد و به جاي جاره جويي عاقلانه و جواب گويي صريح به نيروهايش و خلق استراتژي ديگر، او اين بار نيز مانند هميشه نيروهايش را مورد سئـوال و مذمت قرار داد. و آن اين كه يك انقلاب ايدئولوژيك ديگر راه انداخت و توسط آن، نيروهايش را در خودشان و به مخفي ترين خلوت كده هاي اعماق دهنشان فرو برد، چيزي شبيه به زندان هاي تو در تو. كه هيچ گاه نيروها قادر نباشند به دنياي بيرون فكر كنند و راه خروج از بن بست را بيابند. رهبري مجاهد، به ازاي آن چه كه به نيروهايش ارزاني كرده بود و آن را رهايي مي ناميد، به خاطر واقعي شمردن آن ماجرا، متقابلاً دستاوردي را طلب مي كرد و از نيروهايش درخواست بهاء و مقابله به مثل كرد. او از نفراتش خواست كه به ازاي آن چه كه من در اين انقلاب به شما ارزاني داشته ام ـ كه آن موهبت نجات و ثابت قدم ماندن در ميدان مبارزه بود! ـ از اين پس مي بايست شما زوجين خود را رها كرده و هر فرد مي بايست “تنها” به رهبرش وصل باشد. يك سال و نيم از اين تلاش رهبري مجاهد گذشت. او موفقيت چنداني در لايه پايين تشكيلات به دست نياورد. چون افرادي كه در لايه ثايين تشكيلات و بدون رده و مسئـوليت مهمي بودند با اين فتواي رهبري به مخالفت برخواستند. آنان كودكان خود را بهانه قرار مي دادند. كودكاني كه مي توانستند فواصل عاطفي زوجين را كاهش دهند و انقلاب ايدئولوژيك رجوي را با تمرد و ترديد و شكست مواجه كنند. بنابراين در انقلاب ايدئـولوژيك رهبري، كودكان تضاد اصلي و دشمن انقلاب شمرده مي شدند كه مي بايست به هر بهانه اي از سر راه انقلاب برداشته مي شدند. حذف و دوباره سازي كودكان در غياب والدين دل سوزشان، طي چند مرحله صورت پذيرفت كه به اختصار به آن مي پردازم: 1ـ كودكان مجاهدين در داخل پادگان هاي نظامي زندگي مي كردند كه در آن ايام روزِ آخر هفته با مادران اصلي يا تشكيلاتي شان به داخل لشكرهاي نظامي مي رفتند، حضورشان بهترين تنوع و سرگرمي براي رزمندگان بود و افراد نظامي، به ويژه مردان مجرد در روز آخر هفته با بازي و شوخي با كودكان، كمبودهاي روحي و عاطفي خود را جبران مي كردند. كودكان در طي هفته يا ماه وقتي كه والدين آنان در مأموريت به سر مي بردند از ديدار و ملاقات خانواده خود ـ اگر داشتند ـ محروم بودند و اكثراً توسط مادران و پدران تشكيلاتي و ايدئـولوژيك به سر مي بردند. با دنياي خارج از قرارگاه و مجاهدين آشنايي نداشتند. با سلاح هاي جنگي و مناسبات تشكيلاتي مجاهدين رفته رفته خو مي كردند. از دوران كودكي تحت آموزش هاي تشكيلاتي و ايدئـولوژيك قرار مي گرفتند. اجازه انتخاب سرنوشت خود را نداشتند. اجازه ادامه تحصيل نداشتند. اجازه انتخاب همسر و زندگي خانوادگي نداشتند. آنان سربازان آتي انقلاب در پشت جبهه شمرده مي شدند. از سن 15 سالگي تحت جاذبه هاي مختلف تشكيلات به ويژه رده خواهي، مي بايست به صورت ميليشيا براي سازمان كار مي كردند. دختران قبل از رسيدن به سن قانوني مي بايست جهت ارضاء و كنترل فرماندهان، به ازدواج يكي از افراد وفادار در مي آمدند. كودكان، در داخل ايران و درون خانه هاي تيمي نيز براي توجيه تردد و حضور نفرات در درون پايگاه استفاده مي شدند كه در اين رابطه تلفات جاني نيز متحمل شدند. و، صدها موارد ديگر كه سرنوشت كودكان را بدون داشتن قدرت انتخاب، به سرنوشت والدين انقلابي شان مرتبط كرده بود. 2ـ زمستان سال 1369 مصادف با جنگ پر سرو صداي خليج فارس بود. جنگ نيروهاي ناتو عليه عراق. رهبري مجاهد اگر چه در اين جنگ متضرر فراوان شد و النهايه بازنده اصلي دعوا بود چون كه ارباب اصلي اش به غايت تضعيف گشته بود، ولي او با مهارت سعي كرد طوري ورق را برگردانده و از آن آب گل آلود صيدي كرده باشد و آن، حذف كودكان، همان دشمنان انقلاب ايدئـولوژيك از خاك عراق و بالا بردن تضمين انقلاب بود. در آن ايام پر مخاطره ايي كه مجاهدين علل الظاهر، خود را آماده نبرد سرنگوني يا دفاع در مقابل تهاجمات نيروهاي ناتو يا رژيم ايران مي كردند و از هيبت جنگ و سر در گمي در منطقه، سلاح ها و نيروهاي خود را به زير زمين هاي صحراي كفري اختفاء و استتار مي كردند در آن شرايط خطير، تمامي ستادهاي مجاهدين، جنگ و مراقبت از خود را رها كرده و با حداكثر انرژي و امكانات و صرف ميليون ها دلار هزينه مهاجرت، به انتقال كودكان از خاك عراق مشغول شدند. 3ـ كودكان مجاهدين كه بیش از 800 تن بودند، ابتدا مدارس و تفريحگاه و آشيان هاي ديگر آنان به دليل شرايط جنگي تعطيل اعلام شد. سپس آنان را با حداقل امكانات براي زنده ماندن و شرايط آسيب پذير رواني، با خوف و سراسيمگي به درون سنگرهاي ضد موشك داخل قرارگاه انتقال دادند. چند هفته از حضور كودكان در داخل سنگرهاي نمور و تاريك گذشت. آنان، با وجودي كه سال ها در مناطق نظامي و محيط هاي رعب انگيز زندگي كرده بودند، با محيط جديد نيز عادت كرده و فضاي ساختگي را با بازي هاي كودكانه خود به لوث كشيده بودند. به ويژه اين كه حتي يكي از هواپيماي متحدين محض نمايش در آسمان قرارگاه ظاهر نشد. بنابراين حيله سازمان براي كوچ اجباري كودكان تا اين جا ناكام مانده بود، والدين كودكان راضي نمي شدند و بهانه كافي در دست سازمان نبود. در مرحله بعد، سازمان ناچار شد تا اين بار كودكان را به مركز ثقل بمباران هوايي متحدين (بغداد) انتقال دهد. 4ـ در آن ايام متحدين، روزانه 2500 پرواز بر آسمان عراق داشتند كه 1200 پرواز عملياتي بود و ضمناً هر هواپيمايي كه در هر كجاي خاك عراق قادر نبود هدف خود را بمباران كند، راكت هاي خود را به شهر بغداد مي زدند به بهانه اين كه كاخ صدام حسين را بمباران كرده اند، سپس به سمت آشيان خود باز مي گشتند. يعني با اين وجود شهر بغداد بيشترين حجم بمباران ها را تحمل كرد. با اسكان بيش از 800 تن از كودكان در پايگاه ها و هتل هاي شهر بغداد، طي چند هفته اقامت آنان چندين راكت به اطراف ثايگاه هاي كودكان اصابت كرد كه در مواردي شيشه ساختمان ها شكسته شد ولي آسيب جدي به كسي نرسيد. با اين اقدام انقلابي و ايدئـولوژيك سازمان، سرعت مهاجرت كودكان و رضايت والدين شان كه تا چند روز قبل راضي به جدا شدن از كودكان خود نبودند، به اوج خود رسيد. در اين مرحله 90% از والدين راضي شدند به اين كه هر كجاي دنيا كه سازمان مصلحت دانست، كودكان آنان انتقال يابند. پايگاه هايي كه كودكان در آن بسر مي بردند، هيچ كدام سنگر ضد راكت نبودند، آب، بر‏ق، پوشاك و ساير لوازم زندگي وجود نداشت، جيره غذايي به حداقل رسيده بود. بهانه هم طبق المعمول تحريم كشور عراق بود و اين در حالي بود كه خود رهبري سازمان، مايحتاج زندگي و مواد غذايي خود را به طور ويژه از كشور فرانسه وارد خاك عراق مي كرد. روزانه كودكان دهها بار مي بايست با شنيدن آژير قرمز همراه با ترس و ضجه هاي حزن انگيز به زير زمين هاي تاريك پناه مي بردند، سپس با شنيدن آژير سفيد، به اتاق هاي تنگ و سرد و مملو از نفرات، باز مي گشتند. كودكاني كه پدر يا مادر داشتند، اين فرصت برايشان پيش آمد تا براي آخرين مرتبه، با والدين خود توديع تلخي داشته باشند. كودكاني را ديدم عليرغم اين كه به مدرسه نرفته بودند و قادر به نوشتن نبودند، در آن فضاي قهرآميز و خطرناك، تمرين نامه نوشتن مي كردند تا بدين وسيله حداقل هاي ارتباطات عاطفي قطع نگردد.كودكي را ديدم كه با مظلوميت و لحن كودكانه از والدين خود التماس مي كرد، اگر زندگي اين قدر سخت است چه خوب مي شد يكي از هواپيماها بمب خود را بالاي ساختمان ما مي ريخت و من زودتر به بهشت مي رسيدم! رهبري مجاهد، با قوت قلب مترصد آن بود كه يا سرنوشت كودكان مجاهدين را مانند يكي از سنگرهاي دستجمعي در بغداد، كه در همان روزهاي پر مخاطره با اصابت يك راكت هواپيماي متحدين 700 زن و كودك بي گناه در آن سوخته و جزغاله شدند، رقم زند و با به راه انداختن يك عاشورا بازي ديگر خود را رهبر عاشورا ناميده و توجه افكار عمومي را به وضعيت نابسامان خود در داخل خاك عراق معطوف دارد، يا اين كه كودكان را به سلامت به كشورهاي غربي رسانده و ضمن داشتن گروگان هاي سياسي و سربازان آتي انقلاب، همزمان مظلوميت و آوارگي آنان را به “پول” هاي بادآورده تبديل كند. به هر حال وقتي والدين كودكان زير بمب هواپيماها در قرارگاه ها و زمين هاي مانور زيست مي كردند و در سر هواي رهايي ايران از چنگ استبداد را داشتند و همه مردم دنيا با نگراني سرانجام جنگ ناتو عليه عراق را دنبال مي كردند، كودكان ايراني از خاك عراق خارج شدند تا گوشه اي از آرزوهاي بلند رهبري مجاهد را جامه عمل بپوشانند. 5ـ اولين مأمن كودكان پس از خروج از خاك عراق، عمان پايتخت اردن بود. در آن جا كودكاني كه سال ها با يك ديگر انس گرفته و خاطرات تلخ و شيريني را در محيط هاي تشكيلات و انقلابيون به همراه داشتند، از هم ديگر جدا شده و گروه گروه به كشورهاي مختلف اروپايي، اسكانديناوي، استراليا، كانادا و امريكا فرستاده شدند. از آن تعداد، بيش از 200 كودك به بهانه خروج از صحنه جنگ خليج فارس، به صورت غير قانوني و مدارك جعلي، وارد خاك آلمان شدند. هم چنين خاك آلمان سرپل دوم كودكان بعد از كشور اردن بود. 6ـ كودكان در كشور آلمان، ابتدا در شهر كلن كه مركز فعاليت هاي سياسي و جاسوسي مجاهدين بود و در پايگاه هايي چون حاتمي و موسوي و… اسكان داده شدند. تعدادي از كودكان را به خانواده هاي هوادار سپردند تا از اين طريق حلقه هاي وصل هواداران را توسط كودكان جنگ زده با سازمان محكم كنند. كودكاني كه سن تقريبي 2 ماه تا 15 سال داشتند و در ثايگاه هاي شهر كلن زندگي مي كردند در هر اتاق 10 كودك به سر مي بردند. آنان مي بايست ضمن تحمل فشارهاي عاطفي و روحي تحت تعليمات تشكيلاتي و ايدئـولوژيك باقي مي ماندند. در اين رابطه انبوه اسناد و مدارك دال بر اين كه كودكان در خاك آلمان به صورت گروگان سياسي و سربازان انقلاب تربيت مي شدند، وجود دارد. انواع اذيت و آزار و فشارهاي رواني و عاطفي و تربيتي كه بر كودكان روا داشته شد، شهود و نوشته هاي زيادي وجود دارد، كه از آن جمله كتاب “عشق ممنوع” از نادره افشاري، مي باشد. كودكان به بيگاري در درون پايگاه و به كارهاي جمع آوري پول از مردم در خيابان ها گمارده مي شدند. كه در رابطه با سوء استفاده مالي از كودكان در كشور آلمان مي توان از انجمني به نام انجمن حمايت از كودكان آواره در شهر كلن نام برد كه مجاهدين آن انجمن را در سال 1993 با همكاري تني چند از سياستمداران آلماني به بهانه اين كه كودكان ايراني يتيم و بي سرپرست و جنگ زده و آواره بوده و نيازمند كمك هاي مالي از جانب مردم هستند، به راه انداختند كه آن انجمن خيريه و اخاذي كمك هاي مالي از دولت و مردم، در شهر هاي ديگري چون هامبورگ هم وجود داشت، تا چندي پيش و بدون سروصدا به كار خود ادامه داد. 7ـ در سال گذشته به دليل تحولات سياسي و انتخابات در كشور آلمان، كه حزب SPD جاي حزب CDU را گرفت و دولت جديد آلمان با دولت جديد ايران به توافقات سياسي و اقتصادي دست يافت، از اين پس ديگر كارت مجاهدين در خاك آلمان كه تنها جهت فشار عليه جمهوري اسلامي در دست دولتمردان آلماني قرار داشت، اعتبار گذشته خود را از دست داد. دولت جديد آلمان، جهت محدوديت مجاهدين در خاك آلمان كه پيش تر از امكانات و سوء استفاده هاي فراوان عليه قانون به همراه بود، مسئـله كودكان مجاهدين را كه از همه محرز تر و آشكارتر بود، به پيش كشيد تا از اين طريق ضمن محدود كردن يك گروه تروريست در خاك آلمان، تن به مفاد حقوق بشر و پيشنهادات آمريكا و جامعه جهاني داده باشد، هم چنين به مجاهدين خاطرنشان كرده باشد كه در دنياي جديد و رخدادهاي جديد در خاك آلمان و ايران، مجاهدين ارزش و اعتبار خود را به مثابه يك وزنه سياسي از دست داده اند و قابل سرمايه گذاري هاي بيشتر از اين نيستند. 8 ـ در طي همين مدت 10 سال كه كودكان ايراني در خاك آلمان به سر مي بردند و بهانه مجاهد جهت حضور كودكان در خاك آلمان وقوع جنگ خليج فارس بود! تنها از انجمن حمايت از كودكان، ساليانه ميليون ها مارك كمك هاي مالي دريافت كردند. كودكان را پس از تربيت هاي تشكيلاتي و ايدئـولوژيك از سن 16 سالگي دوباره به خاك عراق رجعت مي دادند. كه هم اكنون تعداد 37 نوجوان و جوان در خاك آ‏لمان باقي مانده و مابقي به جز تعدادي اندك كه رواني و فراري شدند يا توسط والدين خود باز پس گرفته شدند، جملگي به صورت غير قانوني مجبور به ترك خاك آلمان شدند تا در نظام خدمت اجباري به سربازان انقلاب در خاك عراق بپيوندند. اگرچه نوجوانان و جوانان باقيمانده نيز به دليل پاره اي از مشكلات نتوانستند به منطقه اعزام شوند، در نوبت اعزام باقي مانده اند. لابد دولتمردان آلماني با اين همه امتياز دادن از كيسه كودكان بي سرپرست و بي وطن به مجاهدين و چشم فروبستن به اعمال غير قانوني و غير انساني آنان و شركت در ساختن بمب هاي ساعتي در خاك آلمان، به اين باور خشنود بودند كه در آينده، ميكونوس هايي كه به دست همين كودكان در خاك ايران اتفاق خواهد افتاد، ماجراي ميكونوس شهر برلين را كه توسط جمهوري اسلامي رخ داده بود، تلافي كرده باشند! 9ـ با افشاگري هاي گسترده اي كه سال هاي متمادي افراد جداشده از مجاهدين در ارتباط با نقض همه جانبه حقوق بشر توسط مجاهدين به ويژه از وضعيت خطرناك كودكان انتشار داده بودند، فشارهاي بين المللي، فشارهاي احزاب داخلي آلمان، فشارهاي مردمي، فشارهاي اپوزسيون ايراني و شرايط جديدي كه دولتمردان آلماني در ارتباط با وضعيت جديد ايران قرار گرفته بودند، مجموعاً بر آن شد تا در روزهاي 17، 24 و 31 ژوئـيه و 7 اوت، مجله آلماني فوكوس، براي اولين بار در داخل كشور آلمان اطلاعاتي را مبني بر سوء استفاده از وضعيت كودكان ايراني توسط مجاهدين، به سبك قطره چكاني به اطلاع افكار عمومي برساند. پس از درز كردن اين اخبار توسط مجله فوكوس، رسانه هاي ديگر آلماني هم چون تلويزيون ARD و ZDF و نشريات ديگر به درج اخبار نقض حقوق بشر و سوء استفاده از كودكان توسط مجاهدين، پرداختند. در همين حين نشريات فارسي زبان نيز هم چون، كيهان لندن، نيمروز، انقلاب اسلامي و… گوشه هايي از اين رسوايي بزرگي را كه مجله فوكوس پخش كرده بود را منعكس كردند. متقابلاً، مجاهدين نيز با يك بسيج تبليغاتي و با حداكثر توان، خود را به احزاب مخالف دولت آلمان نزديك كرده و عاجزانه خواستار آن شده اند تا از تخليه بيشتر انبارهاي اطلاعاتي آلمان، پيشگيري كنند. 10ـ در نتيجه، 2% از اطلاعاتي كه توسط قطره چكان مطبوعات دال بر نقض حقوق بشر و سوء استفاده از كودكان توسط مجاهدين به اطلاع افكار عمومي رسيده، به اين ظن خطرناك دامن زده شد، حال كه سرِ كلاف باز شد، روند خانه تكاني اطلاعاتي اگر ادامه يابد و 98% موارد ديگر نقض قوانين و حقوق بشري كه مجاهدين در خاك آلمان يا در ساير كشورهاي غربي مرتكب آن شده اند، به سمع افكار عمومي رسانده شود. تا همين جا نيز، تنها در باب 800 تن از كودكاني كه مجاهدين در كشورهاي غربي تربيت كرده اند، اگر از آن تعداد توانسته باشند حداقل 700 بمب ساعتي به عراق اعزام نمايند، اين حجم انرژي در دست سرمايه داري و فاشيسم، مي تواند براي ويران كردن يك كشور پهناور و يك نسل، كافي باشد. خلاصه كلام اين كه، وقتي كودكاني گروگان، يتيم، آواره، جنگ زده، بي وطن و اسير، به دور از چشم و گوش و حوصله انسان هاي آزاده، در كشور دموكراسي و حقوق بشر، به بمب هاي ساعتي در يد منافع سياسي و اقتصادي بدل مي شوند، تا آن زمان كه بمب ها در راستاي منافع سرمايه داري و ارتجاع و فاشيسم، منفجر شود و نسلي را منهدم كند، سازندگان و توليدكنندگان بمب ها مست پيروزي خواهند شد، اما اگر احياناً از بدِ حادثه، فقط يكي از بمب ها، تنظيمش به هم خورد يا سيم هايش قاطي كرد و در دست سازندگانش منفجر شد، جار و جنجال به پا خواند كرد و جار خواهند زد كه، اين يكي بمب ساخت كارخانه دشمن بود! “پایان” راز سقوط مهدی خوشحال، ایران فانوس، 31.03.2015 پس از سقوط هواپیمای ایرباس A-320، پرواز شماره 9295 که در تاریخ سه شنبه 24 مارس از بارسلون عازم دوسلدورف بود و به احتمال زیاد توسط کمک خلبان، اندریاس لوبیتز 28 ساله، عمداً به کوههای آلپ در فرانسه اصابت کرد، یک هفته است تلویزیون و رسانه های آلمانی در مورد علل و چرایی سقوط هواپیما خبر و تحلیل های مختلف ارائه می دهند. تا امروز از هواپیمای ساقط شده ایرباس تنها جعبه سیاه اول کشف شد که حاوی اطلاعاتی در مورد کمک خلبان و سقوط عمدی هواپیما بوده و این که هیچ سیستمی برای نجات جان مسافران در هواپیما وجود نداشت و تا کنون صدها قطعه از هواپیمای منفجر شده و قطعه قطعه شده به دست آمده که در مجموع، این حادثه جزو فاجعه بارترین سانحه هوایی تاریخ آلمان خوانده شده که هواپیما 150 مسافر داشت و اتفاقاً دو تن از آنان ایرانی بودند. تا کنون و با اطلاعاتی که از جعبه سیاه اول و خانواده و دوست دختر اندریاس، به دست آمد، او دارای سابقه دپرسیون و رویای پرواز از دوران نوجوانی در سر داشت و ظاهراً، زندگی آرامی داشت و حتی چند هفته قبل دو اتوموبیل آئودی برای خود و دوست دخترش سفارش داده بود که اینها همه به تناقضات عمدی و خودکشی و دیگرکشی هواپیمای ایرباس افزوده است. تحلیل گران و سیستمهای امنیتی، ابتدا بر نقض فنی و سپس بر دپرسیون اندریاس کمک خلبان، زوم کردند و سرانجام به سیستم امنیتی غیر منطقی داخل هواپیما، اشاره کردند و به هر حال رضایت خانواده های قربانیان و افکار عمومی نگران تا حدی جلب شد اما یک ترس، ترس از پرواز و سقوط و خشونت مهیب، همچنان در ذهن و ضمیر مردم جا گرفته و پاک نخواهد نشد. کمک خلبان اندریاس لوبیتز که یک جوان 28 ساله آلمانی بود، از دوران کودکی شوق پرواز در سر داشت و بعدها در مدرسه لوفت هانزا در برمن، آموزش پرواز دید و او بیش از 630 ساعت پرواز در کارنامه اش وجود دارد. ماریا که قبلاً دوست دخترش بود، اعتراف می کند که اندریاس، بعضاً در خواب کابوس پرواز و سقوط را می دیده و حتی اعتراف کرد که اندریاس گفته، روزی کاری خواهم کرد که سیستمها تغییر کنند و نامم باقی بماند و همه مرا خواهند شناخت. با واقعیتهای ظاهری علل و چرایی سقوط هواپیمای ایرباس که شمرده شد، اما یک واقعیت و راز و رمز هنوز برملا نشده است. بسیاری از جوانان آلمانی و غیر آلمانی، آرزو دارند در موقعیت کاری اندریاس لوبیتز، قرار بگیرند. آیا او تنها به خاطر دپرسیون دست به خودکشی و دیگرکشی و جنون زده است؟ که اگر چنین باشد، بسیاری از مردم کم و بیش دچار دپرسیون اند که اگر بخواهند خود و دیگران را بکشند، دیگر کسی باقی نمی ماند. این که رسانه ها و کارشناسان همه اطلاعات هواپیما و خلبانش را بدون کم و کاست داده باشند و یا در راستای مصالح مالی و امنیتی، بخشی را کتمان کرده و بزرگ و کوچک کرده باشند، می تواند در تحلیل نهایی میسر باشد. واقعیت این است که اطلاعات فوق، همه اطلاعاتی نیست که به عمق ماجرا و چرایی معما و راز سقوط، پاسخ دهد. قاتل و هیچ کدام از مقتولین هم زنده نیستند تا اطلاعات ما را تکمیل کنند. اما می دانیم که انسان موجود پیچیده تری است از آنچه که از اخبار و تبلیغات غرب بیرون می آید. حدوداً 15 سال قبل مقاله ای به نام “خشونت و سکس” برای سایت اینترنتی مهدیس در سوئد ارسال داشته بودم که در آن مجموعه، به تبلیغات فیلمهای هالیوودی در تئوری و آنچه در عمل و در گروههای تروریستی اتفاق می افتد، اشاره کرده بودم. امروز نیز هدف نوشتارم، ادامه همان تبلیغات یا تئوری و دکترین دستگاه تبلیغاتی غرب در راستای انحراف و یا دوباره سازی انسانهای زمینی در جهت منافع و فرهنگ سرمایه داری است. اندریاس لوبیتز 28 ساله در دنیایی به دنیا آمد و رشد کرد و رویاهایش را جستجو می کرد که در طی عمرش صدها و هزاران فیلم خشونت آمیز هالیوود را از طریق سینما و تلویزیون دیده است. فیلمهایی که حرف اول و آخرش، خشونت بود و در این رابطه همه امکانات و تخیل شان را از زمین و فضا به کار گرفتند تا ضمن کسب مال و منال به اهداف فرهنگی نیز رسیده باشند. هالیوود، سالیانه 700 فیلم از این دست تولید کرده و روانه بازار و به خورد جوانان و مردم می دهد. در همین آلمان، طی سال گذشته نزدیک به 600 جوان که اکثراً متولد همین جا بودند، برای آدمکشی به گروه داعش در عراق پیوستند. اگر اینها و همه خبرهای خشونت آمیز دیگر را در کنار هم قرار دهیم، شاید به نتیجه برسیم و این که چرا مردم در قرن بیست و یکم شاهد سر بریدن هم نوع خود و پخش آن در دنیای مجازی بوده و قادر به واکنش و پاسخ درخور نیستند. مردم و جهان را چه شده و چرا خشونت تا بدین حد عمل می کند و قبح اش در اذهان شکسته شده است؟! این تنها هواپیما نیست که طبق قانون دقیق و بی رحم جاذبه کار می کند و گاه سقوط می کند، ذهن انسان نیز طبق همین منطق و قانون کار می کند و شاید پس از رازهایی چون، از کجا آمدیم و چرا آمدیم و به کجا خواهیم رفت، ذهن ما چهارمین راز بزرگ بشر زمینی باشد. البته نه این که بشر به آن دست نیافته باشد، بلکه منافع کسانی در گرو عدم شناخت و آگاه نشدن دیگران نهفته است. این که اندریاس تا بدین حد قبح خشونت در ذهنش شکسته می شود و گاه بدون اراده و از طریق ذهن ناخودآگاه، در خواب کابوس می بیند و از طریق خشونت و انتحار جمعی به آن جامعه عمل می پوشاند، می بایست قبل از تحقیق و تفحص در بیماری و فنون تخصصی و تکنولوژی هواپیما و سیستمهای امنیتی، به فرهنگ و تبلیغات منفی و حاکم در جامعه پرداخت که با تبلیغ افسارگسیخته و عمل به خشونت، قادر است فاجعه سقوط هواپیمای ایرباس A-320 و چه بسا صدها بار بزرگتر را در سرنوشت انسانها رقم بزند. “پایان” دعا كنيم مهدی خوشحال، ایران فانوس، 21.03.2015 بهار در راه است. بهار از جاده ها و گردنه هاي سخت و سردي مي آيد. مي آيد تا متحول و نو كند. در اين روزهايي كه طبيعت متحول و نو مي شود و جان تازه اي مي گيرد، انسان نيز مي تواند. مي تواند به كمك تازگي طبيعت، به كمك نفس كشيدن طبيعت، به كمك هواي تازه، نفس بگيرد. جان بگيرد. متحول و زنده تر شود. اگر ابزارهاي مادي و معنوي لازم را داشت كه چه بهتر وگرنه اگر چيزي دور و برش نيافت، باز هم مي تواند. مي تواند حتي با يك دعا، يك دعا براي متحول شدن خودش و ديگران، كاروان سبز و شادي طبيعت را خوشامد بگويد و خود نيز به اين كاروان زندگي به پيوندد. البته براي اين نگارنده كه جز قلم چيزي در بساط ندارد، شايد تصور شود قلم همه چيز و همه كاره است. ولي در واقع اين طور نيست. ابزارهاي ديگري هستند كه مي توانند به تازگي انسان از كهنگي، رهايي انسان از انقياد، سبزينگي انسان از تيرگي و بالاخره به زندگي انسان از ايام مردگي، كمك كنند. اگرچه به تناسب شغلم به اهرمهاي غير مادي نمي پردازم، دعا نمي كنم يا عقيده ندارم، ولي دعا واقعيتي است انكارناپذير. به دليل اين واقعيت و به دلايل احترام به آن چه من اعتقاد ندارم و ديگران دارند، برايم جاي تامل و شكيبايي است. دعا، از موضع قوت و نه از سرِ ضعف و استيصال، همان راههاي بسته اي را در طول حيات بشر باز كرد كه نيروها و انرژيهاي ديگرِ پشت دعا و نياز، به كار افتادند. دقيقاً سال گذشته همين ايام و همين روزها بود، روزهاي پر التهاب و بحراني كه بسياري از مردم در تب و تاب آن روزها اصل قضيه را از ياد برده و به دنبال فرع بودند، به دنبال ماوقع جنگ بودند كه آيا تنها راه حل براي نجات و آزادي جنگ است يا كدام راه است و آيندة اين جنگ چه خواهد شد؟! من نيز مانند ديگران بسيار بي صبر و پريشان بودم. آن ايام، مادر پيري بود كه دور و برمان مي چرخيد و به امورات صنفي و مشكلات خانه و كاشانه مان رسيدگي مي كرد، گرچه وي زبانم را نمي فهميد اما احساسم را خوب درك مي كرد چرا اين كه از تبار دردكشيده ها بود. سئوال مي كرد، علت اين همه بي قراريت چيست؟ پاسخ مي دادم، مادر! دو آرزو بيشتر ندارم و آن سقوط دو ديكتاتور است كه سر راهم نشسته اند، اين دو امانم را بريده اند. مادر، اگر چه بيشتر از من نه ولي كمتر نيز ظلم اينها را متحمل نشده بود و به هر حال راههاي ديگر مقاومت را هم پيموده بود، ولي اين بار تنها از دستش دعا بر مي آمد. در حيني كه نماز مي خواند و خود را به خدايش نزديكتر حس مي كرد، از خدايش مي طلبيد كه در اين ايام، آرزوي كسي كه اين همه مضطرب و پريشان است، اين همه بي حوصله و بي قرار است، مستجاب كند! مادر حتي بعضاً از فرط ياس به خدايش نهيب مي زد و خود را به درگاه خداوندي اش بس كوچك مي خواند، به يك باره گفت، خدايا سگ درگاه تو هستم! مي داني كه اين شخص آرام و قرار ندارد، چرا كاري برايش نمي كني؟! آن روز شايد من و ديگران، يعني همة مردم جهان بيشتر به اهرمهاي مادي به ويژه اهرمهاي زور اميد بسته بوديم. بسياري به اهرمهاي زور ديكتاتور و من نيز به اهرمهاي زور متحدين! النهايه، پس از گذشت چند هفته از آن تاريخ، از آن روزهاي پر تشويش و نگراني كه توانسته بود نوروز را بر اذهان و ديدگان مان كم رنگ كند، هر دو آرزويم مستجاب شد. اتفاقاً، به جاي سقوط دو ديكتاتور، سه تاي آنها رفتند و بسياري از خرده ديكتاتورهايي كه تمام سعي و توان شان را به كار گرفته بودند تا مانع از حيات، مانع از تازگي و مانع آزادي و زندگي شوند، از سر راه كنار رفتند. سه تن از بزرگترين دشمنان بشر زميني، سه تن از بزرگترين دشمنان زندگي و انسان و انسانيت، از دورِ زور و قدرت خارج شدند. بور و رسوا شدند. در بازي روزگار، مات و مبهوت شدند. نه آنان كه انتظار چنين ايامي را نداشتند، بلكه بسياري از ديگران نيز انتظار آن روز را نداشتند. انتظار نداشتند كه تنها يك سال و آن هم سال 1382، بتواند اين همه نعمت و فراواني و روشنايي و راهگشايي تاريخي به حيات و انسان زميني ارزاني کند! به هر حال، انسانها آن چه را ندارند آرزو مي كنند و حسرت به دل دارند، اما وقتي به آن چيزي كه مي خواستند رسيدند، به آرزوي شان رسيدند، به دنبال آرزوهاي ديگري هستند، به دنبال گمشده هاي ديگري هستند. به دنبال خشكاندن پليديهايي هستند كه از شياطين پليد بر جا مانده است، به دنبال ريشه كن كردن همة آثار جرم و جنايت و انديشه آنان، هستند و اين حق شان است چرا كه نه. از گفتار سياسي و از اهرمهاي مادي زور و قدرت و تعادل قوا كه فاصله گرفتم و در اين روزهاي پر بركت به گونه اي ديگر سخن مي گويم، جا دارد، جدا از زبان ستم كشان، موردي هم از زبان حال ستم گران باز گويم. آنان كه ستم مي كنند، اگر چه سرنوشت خراب و ويران سه تن را آوردم كه آنان در مسير ويران كردن درون و برون انسان، سرانجام خود به ويراني رسيدند، ويران شدند، جا دارد به شرح حال و درد كساني كه ظاهراً اهداف ديكتاتورها را به پيش مي برند و ابزار كارشان هستند، نكته اي را بياورم. چند سال قبل، يك زن مجاهد از كشور مرگ و گورهاي دستجمي، عراق، به هلند مامور شده بود. او وقتي به هلند رسيد، آن قدر بي اراده و تهي و ترسو شده بود كه حتي خودش را فراموش كرده بود. به هر حال پس از چند روز از اقامتش در هلند، ياد گرفت كه مي تواند. مي تواند به آن چه كه نمي خواهد، اعتراض كند. او سرانجام اعتراضش را به صورت نامه كه در اصل دعايي در اعماق قلبش نهفته داشت، براي مادرش نوشت و كمترين آرزوي يك انسان را كه براي او بزرگترين بود، به صورت يك راز سر به مهر اين چنين آورد: “مادر! حال دردت را مي فهمم، درد هجراني كه تو در فراق من تحمل مي كني، باور كن هر آن چه را كه من با تو كردم و بر سرت آوردم، بر سر من آمد، اينها، تنها جگرگوشه ام را از من جدا كردند و حال منِ مادرِ بدونِ فرزند مي فهمم كه تو در فراق من چه مي كشي…!” اين هم نجواي يك زن تروريست، اسير يا گروگان در دست تروريستها بود. آه مادري كه اجازه ديدن و تماس با فرزندش را نداشت كه به هر حال اين آه و ناله ها گرچه در گلو خفه شد و در اثر مهيب ترين ارعاب سازماني، انطباق كار كرد، اما مويه ها در سينه ها تلنبار شد و ماند و ماند تا اين كه سازمان تروريستي، پس از 40 سال جنگ و مقاومت در مقابل مردم و پس از كشتار دهها هزار انسان بي گناه ايراني و غير ايراني، وقتي در مقابل دشمن و دشمن اصلي، البته به زعم خودشان، قرار گرفت، به اعضاي گوش به فرمانش فرمان داد، دامن بپوشيد! چرا دامن بپوشيد، به خاطر اين كه خود، رهبر دامن پوشان، اگرچه در ظاهر و جهت فريب و هراسِ دامن پوشان ديگر، هارت و پورت زيادي مي كرد و لاف و گزاف مي گفت، در غياب آن چه كه از خود تعريف مي كرد، در پشت پردة نامحرميت، با همه محرم بود و دامن محرميتش در مقابل هر كس و ناكسي بالا بود. او اصلاً دامني بر تن نداشت و همين كه رهبر دامن پوشان شده بود و دامن پوشان را تحمل مي كرد، دِين بزرگي بر گردن دامن پوشان داشت! و آن روز كه سلاح مرگ و ويراني در مقابل دشمن و نه در مقابل مردم، بر زمين نهادند، بسياري از همين رزمندگان جان بر كف و فدايي، خنده بر لب داشتند. شايد به جز چندتايي كه منافع شان در گرو مرگ تروريستها و مردم، گره خورده بود و لاجرم در دل خون مي گريستند، الباقي، تبسم بر لب و شوق در دل داشتند. چه شد؟! قرار بود در غياب و بي توجهي جهاني از ظلم و ستم ماوراي تصور بشر امروزي، آن چنان دامنه بي عدالتيهاي كهنه و از مد افتاده گسترده شود، كه اصل حيات و زندگي امروزي به زير سئوال برود و اينها همه با توجيه مبارزه با ظلم و ستم و براي عدل و داد ديگر، صورت مي گرفت. از بيشترين امكانات زميني، امكانات جهان ضد ظلم و بهره كشي، چه مادي و غير مادي، تحت عدم حساسيت جهاني، آن چنان مرگ و ويراني مشروعيت و مقبوليت يافت و عمل شد كه شايد تصور مي شد، سالها از صلح و دوستي و عشق و محبت گفتن، تابو باشد، ولي خود قبل از همه به درون همان آتشي سوختند كه آن آتشها را براي سوزاندن جان و مال و هستي مردم، بر پا كرده بودند. كساني كه از تمامي اهرمهاي نفي حيات در جهان و تاريخ استفاده كرده بودند، تا از قَبلَ آنها چند فدايي و تروريست بسازند و از مردم و قدرتمداران باجگيري كنند و به قدرت نزديك شوند، كاخها فرو ريخت، كاخ آرزوها، ابتدا بر سر معمارانش فرو ريخت. با اين وصف، در اين ايام جا دارد دعا كنيم؛ نه از موضع ياس بلكه از موضع اميد دعا كنيم؛ در كنار استفاده از همة اهرمهاي مشروع مبارزه براي آزادي و اهرمهاي حيات براي زنده ماندن، همچنين دعا كنيم؛ براي نجات و آزادي دعا كنيم؛ براي عدالت و آباداني دعا كنيم؛ براي جهل دعا كنيم آگاه شود؛ براي آزادي گروگانها دعا كنيم؛ براي آزادي اسراء و زندانيان از بند و زنجير دعا كنيم؛ براي غربتي ها و آنان كه داغِ فراق بر دل دارند، براي آنان كه چشم به راه دارند، براي آنان كه در راه فراق ياران ديده به راه سپيد كرده اند، براي رهايي انسان و انسايت از انقياد جهل و تباهي و براي هر چه بهتر زيستن دعا كنيم. هلند، 18_ 3_ 2004 جهان در سالی که گذشت مهدی خوشحال، ایران فانوس، 12.03.2015 سالی که گذشت، جهان تحولات و رویدادهای مختلفی را پشت سر گذاشت که بررسی همه آنها وقت و حوصله و نوشتار زیادی را می طلبد ولی تنها به چهار موضوع که در کشورهای عراق و ترکیه و چین و هلند، اتفاق افتاد می پردازم که ذهنم را بیشتر مشغول کرده و یکی از این ها جزو خبرهای بد و سه دیگر، اخبار خوب اند که می توان نتیجه گرفت، خوبی ها بر بدی ها ارجحیت و اصالت داشته و جهان سوی کمال را می پیماید. اول، جولان و چالش جهانی داعش در عراق بود. گروه تروریستی و افسارگسیخته داعش، طی سال 1393 بر بخشی از جغرافیای عراق و سوریه حاکم شد و با خشونتی که انجام داد، نه تنها دستاوردهای تاکنونی مردم عراق و سوریه، بلکه جامعه جهانی را به سخره گرفت و به چالش طلبید. خوشبختانه، کسانی به این چالش جهانی پاسخ مثبت نشان داده و قدرت هایی علیرغم این که ادعای سهم بیش تری در منطقه و جهان را دارند، داعش را نه یک تهدید بلکه فرصتی جهت رویارویی با دشمن شان، کمک های مستقیم و غیر مستقیم کردند. دوم، هفته گذشته در کشور ترکیه، عبدالله اوجالان که سابقا رهبر حزب PKK و بیش از 16 سال در زندان ترک ها اسیر است، طی پیامی به نام سلاح های خاموش، هوادارانش را به صلح و آرامش دعوت کرد و او در پیامش اذعان داشت که با جنگ نمی توان به دموکراسی دست یافت. این تنها عبدالله اوجالان نیست که طی سال ها و عبور از مبارزه مسلحانه در یک نقطه ای به نام زندان و این زمانه به تحول و دگراندیشی دست یافته است. در ایران نیز یکی از اعضای قدیمی مجاهدین خلق به نام ابراهیم خدابنده، وقتی که در سال 1382 در سوریه دستگیر شد و به تهران مسترد شد و به زندان رفت، به تحول و انقلاب درونی دست یافت که النهایه با ترجمه کتاب “فرقه ها در میان ما” و دیگر اقدامات سیاسی و انسانی، معیارهای جدید سیاسی و انسانی را در مقابل تروریست ها و جنگ طلبان قرار داد و از این بابت، خدمت بزرگی به جامعه ایرانی کرده است. سوم، طی ماه گذشته از کشور چین خبر رسید که چینی ها در کنار ساخت و تولید انواع و اقسام نیازهای جامعه انسانی، به ساخت و تولید مصنوعی “زن” دست یافتند که در آینده نزدیک اقدام به صادرات این کالا خواهند نمود. من دقیقاً نمی دانم که تولید و تکثیر چنین کالایی چه تاثیر و عوارض مثبت و یا منفی در جامعه بشری به بار خواهد آورد. اما می دانم که در راه و روش تروریست ها تاثیر به سزایی خواهد داشت. بسیاری از تروریست های جهان چون بوکوحرام و مجاهد و طالبان و داعش و دیگران که اهداف و آرمان شان را پشت شعارهای پوچ و عوامفریب مخفی می کنند، خواستگاه و نیاز مبرم شان در این دنیا و آن دنیا، زن بوده و عملاً با کشتار مردان و قربانی کردن زنان، این واقعیت تلخ را جامعه عمل پوشانده اند. من خودم با گوشهایم از رهبر یکی از تروریست ها شنیدم که با فخر و غرور می گفت، “دعوا بر سر زن است، همه دعوا بر سر زن است”. البته ابتدا ارباب اجازه نمی داد تا همه دعوا بر سر زن باشد، ولی بعداً که جنگ پشت پرده و زیرزمین رفت، همه دعوا چه برای مجاهد و بوکوحرام و داعش و طالبان و دیگران، از شعار و تبلیغات، به عمل تبدیل شده و دستاوردهای انسانی و معنوی جامعه جهانی را به چالش کشیده اند. از این پس، آنان می توانند با پول های طیب و طاهری که از عربستان و ممالک مرتجع دیگر دریافت می کنند به چین رفته و اصلی ترین کالایشان را سفارش دهند و دست از سر مردان و زنان قربانی خود بردارند. چهارم، یک شرکت هلندی، طی ابتکاری انقلابی تصمیم گرفته است به سفری علمی، اکتشافی و حیاتی به سیاره مریخ دست زند که در این سفر 24 تن داوطلب برای استمرار و تجربه حیات در سیاره ای دیگر، شرکت خواهند کرد. پا گذاشتن انسان زمینی و تجربه حیات در آینده ای نزدیک و سیاره ای دیگر اگرچه مهم است، اما مهمتر اتفاقی است که برای بشر زمینی روی خواهد داد. بسیاری از باورها و اتفاقاتی که از بشر زمینی سر می زند، نتیجه مستقیم حضور و حیات در سیاره زمین است که این سیاره کم کم به زندانی برای بشر زمینی بدل خواهد شد. طبعاً وقتی بشر محیط زیست و حیاتی خود را کوچک تر و نابودتر می کند و به زندانی تنگ تر بدل می کند، قانونمندیهای زندان و خرابه نیز در ذهن بشر نقش و تاثیر خواهد داشت. بسیاری از باورها و دستاوردهای بشر زمینی، مثبت نبوده اند و نتیجه مستقیم حیات و متاثر از قانونمندیهای زندان و کمبود بوده اند که عیناً از عین به ذهن بدل شده و به قانونمندیهای جدید و باور و ارزش بدل شده اند. بسیاری از مناقشات و جنگهای زمینی تنها در اثر آنچه که در ذهن انسان ها گذشته و وجود داشته و بزرگ و کوچک شده، اتفاق افتاده است مثل آدم مقدس، سرزمین مقدس، باور مقدس، جنگ مقدس و سایر اینها که همه و همه ارزش ها و بی ارزش های اذهان بشر زمینی بوده اند در حالی که بیرون از ما به گونه ای دیگر و یا بر عکس بوده اند. مثلاً ما هیچگاه با کمبود ارض مواجه نبودیم، ولی در تاریخ صدها میلیون تن به خاطر خاک کشته شده اند. به هر حال، بشر به سمت گشایش و فراوانی و بی نهایت، قدم خواهد نهاد و قانونمندیهای گشایش و فراوانی و جاودانگی، مستقیماً بر ذهن و ضمیر ما انسان های زمینی، تاثیر خواهد داشت. به امید این که سال جدید، سال 1394 سال صلح و دوستی و امنیت و فراوانی باشد، سال نو بر همه ایرانیان و مردمی که در سیاره زمین زندگی می کنند، مبارک باد. “پایان” هزینه 50 سال جنگ مهدی خوشحال، ایران فانوس، 25.02.2015 سران مجاهدین اعتقاد دارند تا کنون 50 سال جنگ صد برابر را در ایران به پیش برده اند. از دروغ و مبالغه که جزو آمار یومیه تبلیغات مجاهدین است بخواهیم صرفنظر کنیم، جنگ شان بزرگترین، طولانی ترین و پر هزینه ترین جنگهای داخلی ایرانیان بوده است. آنچه که بر خلاف همه مجاهدین از گفتن و دادن آمار ابا دارند، هزینه های مالی و انسانی و هزینه های دیگر این جنگ 50 ساله است. گویا این جنگ طولانی و پر تلفات و پر هزینه، سود و زیان های زیادی داشته است. جنگ ایران و عراق، با آن طول و عرضش تا هشت سال بیشتر به درازا نکشید. هزینه اش هم در هر دو طرف، از حیث انسانی و مالی مشخص است، کسی نیازی به کتمانش ندارد. جنگ آمریکا که از مالیات مردم پیش می رود، هزینه انسانی و مالی اش می بایست روزانه به اطلاع مردم برسد. هراسی از کتمان و نگفتن باقی نمی ماند. ولی چرا جنگ مجاهدین این قدر به درازا کشید و هزینه های سرسام آور جنگ هنوز در پرده ابهام و رازآلود باقی مانده است؟ در طرف ایران، آمار 17 هزار را گفته اند، مجاهدین اما طی چند دهه اخیر روی 120 هزار تن تلفات، زوم کرده اند. انگار جنگ مجاهدین علیه حکومتهای ایران را پایانی نیست. من اساساً با جنگ و ترور امروزی که حقوق غیر نظامیان و حقوق اعضاء و دشمن و اسراء را در نظر ندارند، مخالفم. اما اگر جنگی خاصیت تدافعی داشته باشد و منابع مالی مشخص و به آراء عمومی مراجعه کند و حقوق بشر را رعایت کند و قانونمندیهای جنگ را رعایت کند و حقوق دشمن و اسراء را رعایت کند، مشکلی ندارم. با آنچه آورده شد، جنگ 50 ساله مجاهدین که علیه حکومتهای شاه و جمهوری اسلامی، آغاز شد، کدام فاکتورهای فوق را رعایت کرده است؟ هیچ کدام! آنان در تمام دوران 50 ساله و جنگهای صد برابر از عملیاتهای کور، انتحاری، خودسوزی، شبیخون، شبانه و بزن دررو استفاده کرده و نیک می دانیم که با داشتن ارتش شبه کلاسیک، جنگ رودررو و کلاسیک نکرده و حتی در جنگ فروغ جاویدان همه اسرای جنگی را کشته اند. آنان، در طی طول جنگ اخلاق و رسوم جنگی را رعایت نکرده و حتی اعضاء و اسرای خود را به مثابه ابزار جنگی تلقی کردند. از کودکان زیر 18 سال تا پیران بالای 60 سال و مجروجین و اسراء در جنگ شرکت داده شدند. مجاهدین اگرچه پنج دهه جنگ نکردند و فقط شعارش را سر می دهند، آنان در هیچ مقطع از جنگ شان از مشروعیت و حقانیت برخوردار نبودند. آنان ابتدا از اواسط سال 1350 و در رقابت با چریکهای فدایی خلق که در اواخر سال 1349 حماسه سیاهکل را خلق کرده بودند، عملیتهای کور در راستای اعلام موجودیت و حذب نیرو و سپس به نفع حکومت عراق را آغاز کردند. همان گونه که امروز نیز شعار جنگ آزادیبخش سر می دهند، جنگ شان ملهم از جنگهای ویتنام و فلسطین بوده که هر دو، مورد تجاوز و اشغال قرار داشتند و مجاهدین نیز جهت تجربه و آموزش، به فلسطین رفت و آمد می کردند، در حالی که طی جنگ 50 ساله، کشور ایران مورد تجاوز خارجی و اشغال قرار نداشت. جنگ در هیچ دوره به مثابه ابزار و تاکتیکی شمرده نشد، بلکه جنگ استراتژی و بود و نبود دستگاه خشونت طلب و بحران زی مجاهدین بود که بعداً به بازی و دکان پر سود بدل شد. اما هزینه و تلفاتش کماکان درخور توجه و اهمیت است. طی تمامی دوران زمامداری شاه، تلفات گروههای چریکی به نوشته یرواند ابراهامیان 341 تن گزارش شده که 20% از آن تلفات، سهم مجاهدین خلق بود و طی انقلاب ایران که 3 الی 4 هزار تن تلفات انسانی بود، مجاهدین تلفات چندانی نداشتند اما طی سالهای 1360 الی 1367 که حداکثر جنگ مجاهدین علیه جمهوری اسلامی اتفاق افتاد، این دوره از جنگ، مجاهدین تلفات شان را 120 هزار تن افزایش داده و تبلیغ می کنند و در مورد حکومت ایران نیز تنها در عملیات فروغ جاویدان اذعان دارند که 55 هزار تن را کشته اند. با این وصف، آمار دقیق انسانی و مالی مجاهدین طی سه دهه اخیر در هاله ای از ابهام قرار دارد. مجاهدین خلق، در عملیات جنگی فروغ جاویدان که سه روز به درازا کشید بیش از 1400 تن کشته، 900 تن زخمی و بیش از 10 هزار قبضه سلاح سبک و سنگین از دست دادند. مضاف بر این، حدود 3 هزار تن از هواداران شان را در زندانهای جمهوری اسلامی از دست دادند. در حالی که اگر جنگ انسانی و مردمی و ملی و تاکتیکی می بود و از فرماندهی برخوردار می بود، در پایان جنگ ایران و عراق، مجاهدین نیز می بایست به طور تاکتیکی عقب نشینی می کردند تا حداقل هزاران تن تلفات نیرویی و میلیادرها دلار هزینه می کردند. ولی آنان از ابتدای جنگ و قبل از پیروزی، روی تلفات و هزینه های جنگ به نفع خود حساب باز کرده بودند. هزینه های بی حساب و کتابی که در بالا، سود و در پایین، زیان فراوانی به جای گذاشته است، اگرچه همه هزینه ها، هزینه های انسانی و مالی نیست. در آبانماه امسال، مسعود رجوی به صحنه آمد و با صدور حکم اعدام مخالفین برای اولین بار پرداخت کرد. او قبلاً پرداختهایش از نوع ازدواج و حفظ موقعیت خود بوده است که پرداختش را برای سرعت و سلامت انقلاب لازم می دانست. او این خط را به نیروهای جنگ سیاسی و همه اعضای شورا و مجاهدین شرمنده و ناراضی، صادر کرد، اما او از این پرداخت، هیچ هدف و مشکلی نداشت الا مشکل شخص خودش که طی یک دهه اخیر، مخالفین و منتقدین با تبلیغات گسترده شان غیبت صغرای او را به غیبت کبرا بدل کرده اند. مسعود رجوی، طی 50 سال جنگ صد برابرش هرگز حرفی و عملی خارج از منافع شخصی خود نگفته و نکرده است. بعد از این نوبت به مریم قجر و دیگر سران مجاهدین فرا رسید و آنان با افشاگری علیه اعضای شورای مستعفی، بخشی از هزینه های مالی مجاهدین را برملا کرده اند. این نیز یک انحراف و فریب در ارتباط با مسایل مالی است. در امتداد خط رهبری، محمد اقبال، برای پوشاندن حیف و میل ها طی مقاله ای به نام “از این مرده به آن مرده فرجی است” می آورد، مجاهدین هر چی دارند با هم می خورند! باورش برای خود محمد اقبال هم سخت است. مجاهدین از سالها قبل، زن، قدرت، پول، پشت جبهه و فرار داشتند که جملگی اول از همه به مسعود رجوی، دوم به مریم قجر و سوم به ابریشم چی و بعداً به اقبال ها رسید. کسانی را می شناسم تا سه بار زن گرفتند. کدام نیروی پایین به ویژه اسرای جنگی، از مواهب فوق و امتیازات جامعه بی طبقه توحیدی، برخوردار شدند؟ در پایین هر چی بود، مرگ و زندان و شکنجه و داغ و درفش روانی و تنهایی و افسردگی و سندسازی و خودزنی و فرار از بند و زنجیر و خاکریز و سراج بود. با هم خوردن محمد اقبال در مجاهدین، مرغ پخته را به گریه وا می دارد. من خودم بزرگترین خوردنی که از قبل مجاهدین خوردم، احتمالاً سال 1369 بود که دندانم درد می کرد، النهایه همراه با دکتر قرارگاه نزد دکتر دندانپزشک در بغداد رفتیم. سه عدد دندان برایم ساخته شد که به قول مسعود رجوی، بهتر بخورم. بعد که به قرارگاه آمدیم، دکتر رو به من و با تحقیر گفت، 160 دینار هزینه دندانت شده است. یک هفته تمام فکر و ذکر کردم و دیدم که لقمه بزرگی بر دهان گذاشته ام، بعد از یک هفته دندان را به بیرون پرت کردم. اما آنچه که در بیرون از مناسبات مجاهدین، نخوردم و پس دادم شایان توجه و جای بسی عبرت است. اواخر سال 1370 که در آنکارا بودم و اسمم را در UN به عنوان پناهنده سیاسی نوشتم، روزی به انجمن مجاهدین مراجعه کردم و گفتم که من از این پس مجاهد خلق نیستم و نیازی به تحمل ریاضت و تکلیف از جانب من نیست. امانتی که دو سال قبل به شما دادم، به من پس بدهید. علی مسئول انجمن دستی به صورتش کشید و رو به من گفت، فرزندت گم شد، با این حال چون ما کارمان انقلاب در ایران است و UN آنکارا کار حقوق بشری می کند، می توانی به آنها مراجعه کنی تا گمشده ات را پیدا کنند. کلاه بر سر نداشتم که اگر داشتم، از سرم می افتاد. چون پس از ده سال تازه فهمیده بودم که مجاهدین جنگ اصلی شان با جمهوری اسلامی نیست، بلکه جنگ اصلی شان با نیروهای خودشان است. جمهوری اسلامی بهانه و توجیهی برای کسب مال و منال و زن و سود و سرمایه و لذت از فقر و بدبختی و تحقیر دیگران بوده که با تبلیغ جنگ علیه جمهوری اسلامی، خاک در چشم اربابان و رعایای خود می ریختند. با وجود این که در UN آنکارا قبول شده و باید به کانادا می رفتم، ولی با 3000 دلاری که از خانواده قرض گرفتم، عازم اروپا شدم تا هیچ گروگانی در دست مجاهدین باقی نگذارم. با این وصف و با اقداماتی که در راستای آزادی گروگانها در آلمان و عراق، انجام دادم، تنها هزینه های مالی اقداماتم در آلمان و عراق و چاپ کتابها در این رابطه، به دهها هزار دلار بالغ است. ناگفته نماند، طی همین مدت، افرادی که در ایران به من کمک مالی می کردند، مجدداً همه شان تقاضای بازپرداخت کمکهای مالی شان را داشتند. آنان کمکهای مالی که به من کرده و همه را به مجاهدین داده بودم، مشروط به مبارزه و پیروزی می دانستند، حال که مبارزه شکست خورده و به انحراف کشیده شده بود، جمله طلبکاران به جای بانی و خورنده اصلی، یقه مرا جهت بازپرداخت کمکهای شان دارند و ول نمی کنند. با این حساب، مجاهدین خلق طی سالیانی که بی مزد و پاداش من و خانواده ام را در حد مادون برده داری استثمار کردند و اسمش را مبارزه گذاشته اند، تنها طی سالیانی که بیرون از مناسبات شان بودم، دهها و صدها هزار دلار خسارت مالی به من روا داشتند و اسم این کار را جنگ صد برابر علیه جمهوری اسلامی گذاشته اند! جنگ مجاهدین علیه منافع ملی و مردم و نیروهای خودش را که به نام جمهوری اسلامی تبلیغ می کنند را پایانی نیست. چرا که این جنگ برای کسانی سود و برای کسانی که قصد رقابت و تصرف قدرت سیاسی و جایگاه رجوی را دارند، زیان دارد. اگرچه جنگ تنها یک طرف ندارد بلکه دو طرف دارد و نیروی مقابل و قوی تر، با سختگیری در بالا و سهلگیری در پایین، به جد می توانست عمر و هزینه جنگ را کاهش دهد و جنگ صد برابر را از کسب و کار و رونق بیاندازد. آنچه که هزینه جنگ 50 ساله مجاهدین را برشمردم، منظورم به تلفات هنگفت انسانی و مالی نیست بلکه جنگ صد برابر مجاهدین در عرصه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و نظامی، زیانهای فراوانی به بار آورده است. جنگ و سیاست را به لوث کشانده و اعتماد و آرمان و مبارزات مردم را زیر علامت سئوال برده و با آنچه که در داخل مناسباتش با نیروهای خود کرده، اخلاق و نرم و عرف جامعه را به سخره گرفته و سدی در راه مبارزات مردم ایران شده است. مبارزه و جنگ اگر کشتن و کشته شدن و زندان و اسارت و تبعید و ویرانی جامعه و حرث و نسل باشد که باید اعتراف کرد، صدام حسین به جای جنگ صد برابر دویست برابر کرده است. مسعود رجوی طی 50 سال جنگ صد برابرش، مانند یک Schwarzes Loch در روی کره زمین عمل کرده و انبوه امکانات مردم ایران و عراق و جهان و نیروهای خودش را که بعضاً بیشتر از حکومت ایران بوده را طی سی سال اخیر به نفع شخصی اش هرز داده و خورده است. “پایان” چگونه سرداران جاودانه می شوند مهدی خوشحال، 26.01.2015 یکی از سایت های اینترنتی مجاهدین به نام ایران افشاگر، مدتهاست در سایت اینترنتی شان تحت عنوان “تاریخ سخن می گوید” به دنبال خائنینی است که احتمال می رود آن خائنین کارشان ضربه زدن و از بین بردن انقلابات و نهضتها و جنگهای مردمی، بوده است. این نوع و بخش از تاریخ نویسی که ماهها به طول انجامیده، از نهضت جنگل شروع شده و سپس به هنرمندانی یاد کرده که در عصر فاشیسم هیتلری به مردم خیانت کردند، خیانت خائنین به مبارزات چه گوارا، خیانت به محمد مصدق و نهضت ملی ایران، خائنین و توابان صدر اسلام، خائنین به انقلاب مکزیک، خائنین به انقلاب چین، خائنین به عیسی مسیح و همین طور احتمالاً خائن یابی در سایر انقلابات و جنگها و نهضتها و مکاتب در درازای تاریخ ادامه خواهد داشت. ظاهر امر بد نیست. اما بد اینجاست که نویسنده چرا راه دور رفته است. چرا تاریخ و حرف خود را می پیچاند. بهتر است رک و راست به اصل قضیه بپردازد و لپ مطلب را ادا کند، مسئول شکست ما رهبر ما نبوده بلکه خائنین بودند. ضمناً هر کس از ما جدا شود، بدل به خائن شده و ضمن خون ریختن از همرزمان سابق، جنبش ما را به شکست خواهد کشید و در تاریخ نیز در کنار خائنین معروف قرار خواهد گرفت. شماره اول این سناریو از نهضت جنگل آغاز شد. نویسنده در ابتدا قال قضیه را کنده و منظور آخرش را اول بر ملا کرده و آورده است: تاريخ جنبشها و انقلابها نشان داده است كه برخي از اين افراد تا مرز خيانت وخودفروشي به دشمن پيش رفته و حتي روي دست عناصراصلي دشمن نيز بلند شده و براي رسيدن به نان نوايي دردستگاه تعادل قواي حاكم آنقدربه ذلت وخواري تن داده و خيانتهايي عليه همرزمان سابق خود مرتكب شده اند ، كه جز مرداري از آنها درتاريخ ثبت نشده است وهمواره نامشان در نزد خلقها با نفرت وكين ابدي ياد ميشود. عاقبت وسرانجام اين خائنين هركدام داستان خاص خودش را درهمه جنبش ها ونهضت ها وتشكيلات انقلابي دارد و دربرخي نمونه ها آنقدربه رذالت ودنائت و پستي وپليدي تن مي دهند كه ديگرهيچ مرزي باقي نميگذارند. نمونه اين خائنين درطول مبارزه 50ساله خودمان نيز درنبرد با دو ديكتاتوري شيخ وشاه نيز وجود داشت. دراين مبحث ميخواهيم به معرفي اين عناصر بپردازيم تا بتوان ازتجارب تاريخي آگاهي پيدا كرده ودرمسيرارتقاء مبارزه انقلابي به شناخت واقعي ودرست از اين پديده دست يافت. واقعیت این است، اگرچه خائن و خیانت در اکثر انقلابات و جنگها و جنبشها و احزاب و حتی حکومتها و فرقه ها و جوامع مردمی، وجود داشته و گاه ضربات جدی و جبران ناپذیر به حرکتها و جنگها و تجمعات وارد کرده اند، اما این خیانتها دو نوع بوده اند، علیه مردم و به نفع مردم. ضمناً آنچه که در تاریخ حرکت جنبشها و مکاتب را کند و یا سریع کرده، در وحله اول از نقطه خائنین آغاز نشده بلکه از نقطه رهبری شروع شده، چیزی که نویسنده جرات پرداختن به این نکته را ندارد. بگذریم از این که نویسنده می خواهد، فرقه مجاهدین را با جنبشها و مکاتب مذهبی و سیاسی ذکر شده، یکسان جلوه دهد و رهبری خود را از میدان به در ببرد، اما آنچه که در تاریخ آمده، هیچکدام از جنبشها و انقلابات و حرکتهایی که نویسنده تا کنون برشمرده، در قد و قامت فرقه مجاهدین نیست و حتی هیچکدام از پیامبران و رهبران جنبشها، شخصیتی به مثابه شخصیت رهبری مجاهدین نداشتند. مجاهدین خلق، جنبشی که از ابتدای دهه 50 و در زندان شاه، با خیانت آغاز شده و در ادامه جز خیانت و خشونت و مزدوری و جاسوسی و انواع انحرافات سیاسی و نظامی و اخلاقی، کارنامه دیگری ندارد و از آنجا که رهبری کاریزما و فراقانونی دارد، لذا همه مسئولیتهای انحراف و خیانت، به رهبری فرقه بر می گردد. متاسفانه، در عصر ظهور و وجود و نیرویابی و جنگهای ضد مردمی اش، از اکثر جنبشها و مکاتب و مرامهای ذکر شده فوق، سوء استفاده کرده که در این نوشتار کوتاه، پرداختن به همه موارد حوصله زیاد می طلبد. اما همان طور که نویسنده از جنبش جنگل آغاز کرد، بد نیست تا سوء استفاده مجاهدین را از جنبش جنگل و تفاوت فاحشش را مختصر شرح دهم. یکی از سوء استفاده های مجاهدین خلق در راستای کسب مشروعیت و نیرویابی، از جنبش جنگل بوده است. تا جایی که بیشترین نیروهای مجاهدین به ویژه در فاز نظامی و در کشور عراق، از استان کوچک و کم جمعیت گیلان بوده اند. جایی که میرزا کوچک در آن تخم مبارزه کاشته و متاسفانه خیانت خائنین و مرگ، امانش نداد تا میوه محصولش را خود درو کند. با این وصف مجاهدین خلق در راستای جنگ علیه حکومت جمهوری اسلامی که مشروع و مردمی تبلیغ می کردند، ضمن استفاده از سابقه بنیانگذاران شان همچنین از خیل جنبشهای مردمی به ویژه جنبشهایی که در ایران اتفاق افتاده بود، نهایت استفاده را بردند. سال 1365 را به یاد دارم که مسعود رجوی رهبری مجاهدین از فرانسه به عراق آمده و طبق توافقاتی که با صدام حسین داشت، ناچاراً جنگهای چریکی خود را که مرکزش در تهران و جنگهای پارتیزانی را که در کردستان جریان داشت، تواماً به جنگ شبه کلاسیک و علیه ارتش ایران سازماندهی کرد. در جنگهای شبه کلاسیک و یا شبیخون، که از سال 1365 الی 1366 ادامه داشت، سازماندهی جنگها گردانی و هر سه گردان شامل یک تیپ بودند. ابراهیم ذاکری، فرمانده تیپ سردار واقع در کرکوک بود که آن تیپ شامل سه گردان از استانهای آذربایجان و گیلان و مازندران بود. یاد دارم در یکی از نشستهای تیپ، ابراهیم ذاکری، در باب ورود و خروج گیلانی ها به سمت مجاهدین گفته بود، گیلانی ها بیشترین شرکت و همچنین بیشترین خروج را در مجاهدین دارند، به راحتی وارد مبارزه می شوند، ولی چون طاقت سختیهای مبارزه را ندارند سپس مبارزه را ترک می کنند! شاید بر اساس همین نظر و دیدگاه ابراهیم ذاکری و سایر رهبران بود که گردان آذربایجان فرمانده آذربایجانی داشت، گردان مازندران فرمانده مازندرانی داشت، اما گردان گیلان دارای فرمانده خراسانی بود. اتفاقاً معاون فرمانده یک نفر مازندرانی و حتی رییس ارکان نیز شیرازی بود. مسعود دلیلی نیز که هم اکنون یکی از خائنین بزرگ تبلیغ می شود، در بخش ارکان دائماً این سو و آن سو دوندگی می کرد. کسی که اگر ساز و کار درست و عقلانی می بود، می بایست ابراهیم ذاکری فرمانده تیپ، مهدی مددی فرمانده گردان و حتی مسعود رجوی تحت امر او کار می کردند. با این وجود، بحث بر سر مقایسه جنبش جنگل و مجاهدین خلق در همه عرصه ها نیست. جنبش جنگل به رهبری یونس استاد سرایی ملقب به میرزا کوچک خان جنگلی(1257 ـ 1300) در عصر خود جنبشی مردمی و مستقل بود که کار خود را کرد و طبیعی بود که محصولش را دیگران برداشت کنند. چنین ناجوانمردانه و ضد مردمی. بنابراین در وحله اول، این خائنین نیستند که سمت و سو و مسیر راه را تعیین و مشخص می کنند و جنبشها و انقلابات را به شکست و یا پیروزی می کشانند. مگر هم اکنون این خائنین و جداشدگان از مجاهدین هستند که در مورد مبارزه مسلحانه و عراق و لیبرتی و سایر مسایل سیاسی و نظامی و مالی و اطلاعاتی، تصمیم می گیرند؟ طبعاً تنها تصمیم رهبری است و اوست که هم اکنون می بایست مسئولیت همه شکستها را به عهده گرفته و تاوان همه خسارتها را بپردازد. میرزا کوچک خان جنگلی که رهبری جنبش جنگل را به عهده داشت، اگرچه خائنینی در کارش خلل و خدشه وارد کردند، اما او با رهبری و استقلال جنبش جنگل توانست نام و آوازه جنبش را عالمگیر کند. بر خلاف مجاهدینی که اعتراف کرده اند طی سه دهه اخیر بیش از 428 کتاب علیه آنان به چاپ رسیده است، در مورد جنبش جنگل از دوست تا دشمن، داخلی تا خارجی، بر صحت و سلامت و مردمی و مستقل بودن جنبش جنگل هم رای و هم نظرند. ضمناً، میرزا کوچک خان زمانی که به همراه یار وفادارش گائوک آلمانی در آذرماه سال 1300 در ارتفاعات تالش ـ خلخال، اسیر برف و سرما شد و بر خاک افتاد و سرش را رضا اشکستانی از تن جدا کرد، همه سرمایه اش یک ریال پولی بود که در جیبش باقی مانده بود. این یک ریال، نشاگر این است که میرزا حتی یک درخت جنگل را برای منظور شخصی و منافع جنبش نفروخت، در حالی که دیگران برای پیشبرد مبارزه و جنگ ضمن این که خود را فروختند، بلکه هر آنچه را در دسترس بود و نبود را فروختند تا چند صباحی دیگر در میدان ذلت و خواری، باقی بمانند. میرزا کوچک خان که در طول مبارزه اش جز تفنگ و اسب و عشق به مردم، سرمایه و اندوخته دیگری نداشت، وقتی بر خاک افتاد، حتی دشمنش رضاشاه از حیث مقاومت و مردمی بودنش، متاثر شد. به راستی کجای این مبارزه و جنگ و رهبری، با جنگ و رهبری مجاهدین شباهت دارد؟! آیا لو دادن همرزمان و فرار و وراجی و قایم شدن و دروغ بافی و جفنگ گویی و مزدوری و جاسوسی و آدمکشی و زندان و شکنجه و تهدید و سیگار نصف کردن و شکم بارگی و زن بارگی و دشمن پرستی و خائن سازی و خائن خائن گفتن، مبارزه و جنگ است یا آن سرداری که با اسب و تفنگ و عشق به مردم، در صف اول ایستاد و جنگید و سرانجام در دل مردم و روح جنگل، جاودانه شد؟! شیون فومنی، شاعر بزرگ که در مدح هیچ کس شعر نسرود، در مورد میرزا گفت، به میرزا نگویید خان، خان او را کوچک می کند، در حالی که میرزا بزرگ بود. “پایان” چوپان در اصطبل مهدی خوشحال، ایران فانوس، 06.12.2014 چوپان تا روزی که لیاقتهای فیزیکی و فکری دارد و به راه و رسم چوپانی خرده آشنایی دارد، همیشه اربابانی هستند که به چوپان وسایل و ابزار چوپانی مثل گوسفند و سگ و چوبدستی و چراگاه و نی و غیره بدهند تا به کار و بارش بپردازد و ظاهراً با کوه و صحرا و گرگ بیابان در چالش باشد و زیانی به دیگران برساند و سودی نصیب اربابان بکند. طبعاً زمانی که چوپان از تئوری وارد پراتیک و سوار کار شد و صاحب گوسفند و شیر و پشم و گوشت و سگ و نی و مکر و نیرنگ شد و به انواع مهار و جنگ و گریز در کوه و صحرا مهارت یافت، دیگر به مثابه گذشته نیست و از گوسفند و سگ و ارباب تا همه و همه، نباید از وی انتظار رفتار سابق را داشته باشند. به ویژه اگر چوپان در اموری ناکام مانده باشد و پیری گریبانش را بگیرد. چوپان که پیر شد و به دلیل ناتوانی حریف گوسفند و گرگ و کوه و صحرا نشد و قادر به استفاده بهینه از هی هی و چوبدستی و دروغ و فریب و ابزار و آلات چوپانی نشد، باز هم مشکلی نیست. این بار اربابان چوپان پیر اما با تجربه و ماهر در امور دروغ و مکر و سالوس را در جایی دیگر به کار می گیرند و مشغولش می کنند. نه به خاطر خودش بلکه به خاطر تجارب و اطلاعاتی که بهتر است به دست این و آن نیفتد. چوپان پیر، این بار با همه تجاربش می بایست در اصطبل کار کند و از بره ها حراست و نگهبانی بکند. این حراست، طبعاً به روال قبل و مثل کوه و صحرا نیست، بلکه بیشتر به نهیب زدن و ترساندن و جهل بره ها خلاصه می شود و گاه چوپان ناچار است برای بره ها از دوران شباب و شهامت و جنگندگی اش قصه ببافد و با انواع دیگر ترفندها بره ها را تحمیق و رام و خواب بکند. با وجود این که چوپان در ایام چوپانی قراردادهای نوشته و نانوشته زیادی با ارباب و گرگ و گوسفند داشت و مقید به رعایت قوانین طبیعت و جنگل بود، در اواخر عمر به بهانه فراموشی همه و همه را نادیده می گیرد و زیر پا می گذارد و وصیت می کند، پس از مرگ، وی را به خاک و فراموشی نسپارند. بلکه با مترسک کردن و قرار دادنش بر قله دغل و دروغ و خشونت، تا همچنان بتواند در ترس و جهل بره ها زنده بماند! “پایان” جادوی ادبیات مهدی خوشحال، ایران فانوس، 03.08.2014 اخیراً توپخانه زهوار در رفته مجاهدین آتش سنگینی بر مواضع مخالفین و منتقدینش باریده است که نه شدت آتش، بلکه جلف و هجو بودن آتش در نوع خود کم سابقه است. البته تبلیغات مجاهدین، در همه ادوار عمر از همین روش برای سرکوب و تحقیر مخالفین استفاده کرده اند. نگاهی به کتاب “تحلیلی بر جبهه همبستگی مجاهدین، به انضمام فرهنگ پرخاشگری و فحشنامه” که در سال 1382 و در هلند از نگارنده چاپ شد، این کتاب تقدیم شد به واژگانی که بی هیچ جرم و گناهی، توسط اربابان جهل، آلوده و به سخره گرفته شده اند. این کتاب، از صفحات 85 تا 133 فرهنگ و ادبیات مجاهدی را در ارتباط با منتقدین و مخالفینش، آورده است. هدف مجاهدین از کاربرد چنین ادبیاتی، مرعوب و تحقیر کردن مخالفین و ضمن نفی دیگران، در صدد اثبات خود هستند. شدت آتش بدین هدف است که مخالفین، ضد انقلابی و دلاربگیران سایه عافیت، انقلابی و محق اند. این ادبیات، همزمان برای ترساندن و بازداشتن نیروهای داخل، می خواهد فرهنگ و مناسبات فرقه ای را قوت ببخشد و از معیارهای جهانشمول بگریزد و پایه های فرقه را تحکیم کند. از ادبیات می توان به شخصیت و کار کسی و کسانی سر در آورد. مثلاً کسی که چارواداری می کند، از فرهنگ و ادبیاتی که استفاده می کند، می توان به کار و شغلش پی برد. چاروادار، البته شغل بدی نیست. اما تا زمانی که چاروادار به فرهنگ و ادبیاتش پایبند است، کسی از او انتظار دموکراسی و آزادی را ندارد. چاروادار، برای پیشبرد کارش ناچار است از ادبیاتی استفاده کند که توام با تحقیر و خشونت باشد، زیرا چاروادار با چهارپا سر و کار دارد و به هر حال هر چهارپایی اهلی نیست و ممکن است راه نرود و کار نکند که بعضاً چاروادار را ناگزیر به استفاده از سیخ و سمبه بکند. اما اگر روزی چاروادار از کارش خسته شد و نیاز به کار و شغلی دیگر مثل سیاست و هنر و ثروت، به سرش زد، این امور با سیخ و سمبه و شعار حاصل نمی شود، بلکه چاروادار می بایست در وهله اول ادبیاتش را تغییر دهد تا به آنچه که می خواهد و آرزو دارد، برسد. چون که واژه ها و اندیشه ها خاصیت جادویی و رادیو آکتیویته دارند. این کلام است که به احساس و اندیشه و انرژی و سپس احقاق رویاها و آرزوها، بدل می شود. بنابراین، همه چیز از کلام و واژه شروع می شود. در کتب مذهبی نیز آمده است، از کلامتان عادل شمرده خواهید شد و شما را از کلامتان قضاوت خواهند کرد. ادبیاتی که مجاهدین برای خود و علیه دیگران استفاده می کنند، نمونه بارز ارتجاع و تباهی و ویرانگری است. این ادبیات، چه برای راوی و چه برای شنونده، خطرناک است، مگر کسانی که کار و اعتراض شان پرداختن به ادبیات تحقیر و تباهی است که در این صورت می بایست ضد ادبیات تحقیر را به کار ببرند. کسی که تولید زندان و خشونت بوده و همه عمر یا خود تحت زندان و بازجویی بوده و یا دیگران را بازجویی و زندانی کرده، از چنین فردی نباید انتظار ادبیات سیاسی و دموکراتیک داشت. چنین ادبیاتی که تهی بودن شخص و ایدئولوژی اش را نمایندگی می کند، می تواند به سرعت به خواجکان و کنیزکان دربار سرایت کند و آنان را تهی و غیر سیاسی به بار آورد. اما معلوم نیست که در آتشباری های بیرون، چرا جملگی میرزابنویسان به زعم خودشان، مرد هستند و بینات مهر تابان حضوری در آتشباری بیرونی ندارند! ادبیات همه چیز است. این ادبیات است که دوران مدرنیته را تکمیل و پادزهری برای عقب ماندگی و سیر به سوی جنگل بوده است. امروزه، بزرگترین خطری که می تواند بشریت را به فنا و انهدام تهدید کند، بمب اتم و اتمی که به دست تروریستها بیافتد، می باشد. نقطه مقابل این تهدید، اجماع جهانی در مقابل تروریسم با سلاح ادبیات روشنگرانه است، آنچه که تروریسم و جاهلیت مانند جن از بسم الله می ترسد. ادبیات و اندیشه، خاصیت جادویی و رادیوآکتیویته دارند و مانند چوب بومرنگ عمل می کنند، یعنی قبل از این که به سمت هدف اصابت کنند به سوی پرتاب کننده باز می گردند. فلورانس اسکاول شین، که یک خطیب و معلم در امور مابعدالطبیعه بوده، در کتاب معروف چهار اثر خود، بخشهای زیادی از کتابش را به تاثیرات کلام و ادبیات، اختصاص داده است. این حکیم فرزانه که چهار اثر جادویی خود را مابین سالهای 1925 تا 1959 به رشته تحریر در آورده، صدها بار از نفوذ کلام و عواقب کلام و اندیشه، نوشته و النهایه می نویسد، همان طور که مردم به خوردن و پوشیدن و نوشیدن حساسیت و توجه دارند، به طریق اولی می بایست در کلام خود نیز دقت و توجه بیشتری از خوردن و پوشیدن و نوشیدن، داشته باشند. او اضافه می کند، جهان تان را کلام تان می سازد و اگر خواسته باشید جهان تان را دگرگون کنید، ابتدا کلام تان را عوض کنید. این بانوی بزرگ در مورد بازی زندگی می آورد، خرد لایتنهایی همان نیرویی است که به محض بر زبان آوردن کلام لازم، آدمی با آن یگانه می شود. عقل کل مشتاق است تا آرزوی انسان را برآورد. هر چند باید از سر راه او کنار رفت و میدان را به او سپرد. “پایان آینده روشن است! مهدی خوشحال، ایران فانوس، 27.07.2014 از سلول تاریکی که مدتها در آن به سر بردم و کم کم داشتم به آن عادت می کردم، مشکلات و دلشوره ام نیز کم کم کاسته می شد. پس از یکی و دو روز اول که شوکه و گیج بودم، بعداً ورزش را شروع کردم و مابقی اوقات را با سوسکها و کفشهایم حرف می زدم. از حیث دستشویی هم که درب سلول به ندرت باز می شد، راهی پیدا کرده بودم و آن استفاده از فاضلاب درون سلول بود. اما این روال که سلولم 24 ساعت تاریک بود، زیاد به طول نکشید و بعد از مدتی، وارد یک سلول متفاتی شدم. با این که سلول جدید، انفرادی بود اما شبانه روز روشن و دوستی دیگر همبندم بود که از این بابت، نیاز نبود مجدداً با کفشهایم و یا با سوسکها، حرف بزنم. تا توانستیم و نفس در بدن داشتیم با هم حرف زدیم، از روزی که متولد شدیم و تا روزی که وارد سلول شدیم. شاید هم فکر می کردیم، دنیا برایمان به آخر رسیده و هر چه حرف ناگفته و ناشنیده داریم، بایست گفته شود و چیزی با خود به آخرت نبریم. ساعت و دقیقه نیز معنایش را از دست داده بود، کسی نمی دانست چه ساعتی از روز و یا شب است. سختیهای دیگر سلول کم نبودند. بازجوییهای رعب آور، سرنوشت نامعلوم، گرمای طاقت فرسای هوا که نفس کشیدن را سخت می کرد، عدم اشتها برای خوردن غذاهای عراقی، روشنایی شبانه روزی و این که به ندرت درب سلول برای استفاده از دستشویی باز می شد. با این وصف، ما همه چیز به جز امید آزادشدن را از دست داده بودیم. از خانواده تا آزادی و بعضاً بدجوری هوس یک استکان چای داغ و یا یک قاچ هندوانه سرد به دلم مانده بود. شرایط برای دوستم که زن و فرزند داشت بدتر از این بود. یک بار محض مزاح به دوستم دلداری دادم، اگرچه ما همه چیز به ویژه آزادی را از دست دادیم، اما تفکر و تامل و تحمل و صبر و خویشتنداری را اینجا بهتر از بیرون می توان آموخت و تمرین کرد. غرق همین صحبتها در طول شبانه روز بودیم که یک بار اشاره به روشنایی ممتد سلول، به دوستم گفتم، بالاخره طی همکاریهای مختلف و درون حزبی که سراسر وعده و وعید بود، رسیدم به اینجا که اثری از تاریکی نیست. سلول ما کاملاً روشن است. این وعده ای بود که رهبران مان از ابتدای راه، به ما وعده می دادند. برای تکمیل گفته ام، سری زدم به خاطراتم از کتاب 1984 جورج اورول که او هم سرانجام اعضای متمرد حزب را دنیایی ترسیم می کرد که در آنجا اثری از تاریکی نیست، بلکه کاملاً روشن است. وینستون سمیت که در حزب در بخش وزارت حقیقت کار می کرد و کارش سانسور وقایع تاریخی در ارتباط با مصالح روز بود، آگاهتر از اعضای دیگر حزب شده بود و نیک می دانست که حزب در بیرون مبلغ قدرت اما در درون پوشالی بیش نیست. بر همین منوال وینستون در چند زمینه گناهکار و بزه فکر شمرده می شد. او به جز تردید به رهبری حزب برادر ارشد که او وجود دارد و یا ندارد، گناه بزرگترش عاشق شدن بود که بازجویان و جاسوسان حزبی از دورادور و سالها تمرد و بزه فکری وینستون را تحت نظر داشتند. چند بار هم اوـ براین، یکی از مسئولین حزبی به وینستون گفته بود، وینستون ما در آینده همدیگر را در جایی ملاقات خواهیم کرد که در آنجا اثری از تاریکی نباشد. متاسفانه وینستون عاشق و بزه فکر، دوزاریش نمی افتاد و تعبیرش از گفته های اوـ براین، این بود که اهداف و آرمانهای روشن حزب به دنیایی ختم خواهد شد که در آن، اثری از تاریکی نیست. به همین خیال خوش بود. هفت سال از ماجرا گذشت. وینستون به جرم بزه فکری و عاشق شدن، دستگیر شد و در وزارت عشق زندانی شد. وینستون پس از مدت اندکی که در زندان وزارت عشق به سر برد و از سرنوشت دیگر زندانیان حزبی واقف شد، النهایه نوبت به او فرارسید تا به بند ویژه ای به نام بند 101 منتقل شود. بند 101، مخصوص اعضایی نبود که بازجویی شوند و سپس به حبس محکوم شوند. بلکه مخصوص اعضایی بود که پس از بازجوییهای ویژه، انواع شکنجه های فیزیکی و روانی روی آنها تست می شد بلکه عضو ناراضی هر چه سریعتر با تغییر هویت دادن و تهی شدن از فردیت و جنسیت و دو فکری، به عضوی دیگر و ذوب شده در حزب، بدل شود. وینستون سمیت، در سلول 101 اتاقی که 24 ساعته روشن و اثری از تاریکی در آن نبود، روی تخت شکنجه افتاده بود و اوـ براین، در حال بازجویی از وینستون بود. اوـ براین، به همراه مرد دیگری وینستون را روی تخت شکنجه از ناحیه ستون فقرات با فشار مستمر و رو به تصاعد و با نمرات یک تا به صد، تحت شکنجه های طاقت فرسا قرار دادند تا قبل از همه وینستون به جاسوسی و انحراف جنسی و سایر تابوهای حزبی اعتراف کند، سپس در اثر شکنجه های شدیدتر وینستون سمیت می بایست چهار انگشت بازجو را پنج می خواند. اوـ براین، در اینجا از وینستون اطاعت متملقانه و چاپلوسانه را نمی پذیرفت. بلکه چهار انگشت خود را زمانی از وینستون، پنج می پذیرفت که او بدون هیچ تناقضی این را به عنوان حقیقت حزبی باور کرده باشد. وقتی که فاز اول شکنجه های فیزیکی و شکستن باورهای دو فکری وینستون به اتمام رسید، اوـ براین، که خود ضمن بازجویی و شکنجه، حامی وینستون سمیت نیز بوده به وینستون خاطرنشان کرد، ما با شکنجه کنندگان دیگر تفاوت داریم. ما اصلاٌ به اطاعتهای خنثی و اکراه آمیز و حتی به فرمانبری های فروتنانه و چاپلوسانه قانع نیستیم. روزی که سرانجام تو تسلیم ما شوی، باید آزادانه و با طیب خاطر به ما بپیوندی. ما هیچ خائنی را به این خاطر که در برابرمان مقاومت می کند، از میان نمی بریم. یعنی تا زمانی که مقاومتش پا برجاست، ما نابودش نمی کنیم. ما نخست او را بر می گردانیم، ذهنش را تسخیر می کنیم، مسخ و دگرگونش می کنیم، تمام پلیدی ها و تمام خیالات نادرست را در درونش می سوزانیم و بیرون می کشیم. ما او را نه فقط ظاهری، بلکه عمیقاً و با تمام وجودش، با تمام قلب و روحش، به جبهه خود می کشانیم. پیش از این که او را بکشیم، در صف خود قرارش می دهیم. وجود یک ذهن گمراه، در هر لحظه و هر جای دنیا برای ما غیر قابل تحمل است. هر چند پنهان و ناتوان باشد. ما اجازه نمی دهیم که هیچ انسانی، حتی در لحظه مرگ گمراه و منحرف باشد. در گذشته های دور، وقتی یک خائن را به قربانگاهش می بردند، او همچنان خائن و منحرف بود، هنوز از خیانت های خویش دفاع می کرد، و در برابر همگان اعتبار عقاید خویش را با هیجان تبلیغ می کرد. حتی در میان قربانی های پاکسازی ها و تصفیه های روسیه، بودند کسانی که در لحظات نزدیک شدن به جایگاه مرگ، در انتظار گلوله ها نیز در استخوان های کاسه سرشان اندیشه یک قیام و یک انقلاب را حفظ کرده بودند. ولی ما هیچ مغزی را پیش از آن که به کمال اصلاح و معالجه اش کنیم، به گلوله نمی بندیم… اوـ براین، که خود شکنجه گر و حامی وینستون سمیت نیز بود، مدام از او می خواست که اینجا نه شکنجه گاه بلکه درمانگاهست. اینها هیچکدام نیاز حزب نیست، بلکه نیاز خود توست. فاز اول شکنجه در بند 101 که صرفاٌ فیزیکی و برای اعترافاتی چون جاسوسی و انحراف جنسی و بزه فکری شمرده می شد و النهایه زندانی می بایست چهار انگشت بازجو را عمیقاً پنج می خواند و باور می کرد، در این نقطه به پایان رسید. سپس نوبت به فاز دوم رسید که کیفیت و هدف شکنجه با فاز اول فرق می کرد. در فاز دوم، شکنجه از نوع روانی و ترسناک بود تا جایی که زندانی مرگ را مقابل چشمانش ببیند و حس کند، شکنجه ای که روح و روان زندانی را بشکند. اوـ براین، سالهایی که با وینستون در حزب کار کرده بود، دقیقاً به ضعفهایش وافق بود و هدف از فاز دوم شکنجه، این بود که اخلاق و تعهد و وفاداری و غیرت و صداقت و وجدان و مقاومت را در وینستون بشکند و مهر و محبت دوستش ژولیا را از دلش بیرون کند و به جای آن، مهر برادر ارشد که رهبر حزب بود را جایگزین کند. چون از دیدگاه حزب، برادر ارشد سمبل و متجلی همه آرمانها و ارزشهای حزبی بود و حزب بدون برادر ارشد، معنا و مفهومی نداشت. در خاتمه، اوـ براین میزان درد را در وینستون پایین آورد و وارد گفتگوی قدرت شد. اوـ براین افزود، وینستون، قدرت وسیله نیست بلکه هدف است. اطاعت کردن عضو در حزب کافی نیست. تا زمانی که عضو رنج و زجر نمی کشد، از کجا می توان فهمید که دارد خواستهای خودش و یا اوامر حزب را اجرا می کند. قدرت یعنی ایجاد رنج و حقارت. قدرت یعنی از هم پاشیدن مغزهای انسان ها و دوباره ساختن آن ها به شکل دلخواه. حالا کم کم می فهمی که ما در حال خلق چه نوع دنیایی هستیم؟ این دنیا کاملاً مخالف آن مدینه فاضله شیرین و احمقانه ای است که اصلاح طلبان گذشته در خیالات خویش می پروراندند. این دنیای ترس و ریا و شکنجه، دنیای لگدمال کردن و لگدمال شدن و دنیایی است که به خاطر تصفیه و پاکسازی خود مهربان تر نمی شود، که بی رحم تر و خشن تر هم می شود. پیشروی در دنیای ما، پیشروی به سوی ایجاد رنج و درد بیشتر است. تمدن های قدیم ادعا می کردند که بنای خود را بر پایه های مهر و عدالت گذاشته اند. تمدن ما مبتنی بر نفرت است. در جهانی که ما می سازیم، جایی برای هیچ احساسی جز ترس، خشم و خشونت، پیروزی و خضوع و خویشتن شکنی نیست. ما هر چیز دیگری را نابود می کنیم، هر چیزی را. در حال حاضر ما داریم عادات فکری باقیمانده از دوران پیش از انقلاب را در هم می شکنیم. ما رشته های وابستگی مابین فرزند و پدر و مادر را بریده ایم. ما ارتباط مرد را با مرد، و مرد را با زن نابود کرده ایم. دیگر هیچکس جرات نمی کند به زنش یا فرزندش یا دوستش اعتماد کند. در آینده اصلاً خبری از زن یا رفیق نخواهد بود. بچه ها در همان لحظه تولد از مادرانشان جدا می شوند. درست همانطور که تخم مرغ را از مرغ می گیرند. غریزه جنسی بکلی از میان خواهد رفت… داستان من و دوستم که در سلول روشنی در انتظار به سر می بردیم، همین بود. سالها قبل، رهبران حزب به ما وعده دو ماهه پیروزی و آینده ای روشن داده بودند که سرانجام، به آن مکان و سلول روشن رسیده بودیم. دقیقاً چیزی شبیه به وضعیت وینستون سمیت. مواردی که ذکر شد، در مورد اعضای دیگر نیز صدق می کند. هم اکنون حدود سه هزار تن در اردوگاه لیبرتی که رهبران شان 33 سال قبل به آنان وعده زودرس پیروزی و آینده ای روشن داده بودند، سرانجام به واقعیت پیوست و اردوگاه لیبرتی، از حیث روشنایی روشن تر از هر جای دیگرست. با این حساب، به جز موارد دیگر، در این یکی مورد رهبران مجاهدین وعده دروغ نداده اند، آینده ای روشن و روشن تر از هر جای دیگر این دنیا! “پایان” پایان عصر حماقت مهدی خوشحال، ایران فانوس، 08.07.2014 اردوگاه اشرف در عراق بعد از ظهر داغی را تحمل می کرد. داغ تر این که در انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین که مسعود رجوی فهیمه اروانی را مسئول اول کرده بود، جزو افراد انقلاب نکرده بودم. عصر روزی که از فرط خستگی به درون آسایشگاه ارکان خزیده و با دوستم احمد در حال گپ زدن بودم، افشین نماینده تام مریم رجوی را دیدم که با دفتر و دستک از روبروی آسایشگاه رد می شد. او وقتی چند قدم جلو رفت، دوباره به عقب برگشت تا داخل آسایشگاه و نفراتش را بهتر ببیند. سرش را خم کرد و رو به ما دو نفر، گفت، شما اینجا چکار می کنید؟ گفتیم داریم استراحت می کنیم و گپ می زنیم. او دوباره تاکید کرد، رو به پیش است یا رو به پس؟ گفتیم برادر افشین رو به پیش است. او دیگر حرفی نزد و به راه خود ادامه داد. البته ما دو نفر با محفلی که زده بودیم از نگاه خودمان رو به پیش بود، ولی از جنبه منافع سازمانی رو به پس بود، دلیلش این که احمد از من خواسته بود تا نامه ای با محتوای عفو عمومی برای رهبری مجاهدین بنویسم و از او تقاضای عفو و بخشش جمعی بکنم. من اما به دلایل مشخص تقاضایش را رد کردم و از او خواستم که در چنین شرایطی لازم است تا چراغ خاموش حرکت کنیم. فردا شب مسئولم که رسول نام داشت به اصطلاح یقه ام را گرفت که چرا تا حال انقلاب نکرده ام. آن زمان دقیقاً معنی انقلاب را متوجه نشده بودم اما به نظرم انقلاب کردن همان رضایت درونی در مقابل هر آنچه از بالا اتفاق می افتاد. از زور و ظلم و ستم و اختناق تا استبداد و بی عدالتی و خیانت، با این وصف باد به غبغب انداخته و انگار از سازمان گافی گرفته باشم، رو به رسول گفتم، سازمان هر روز دارد با تمهیدی راهمان را بیشتر می بندد. رسول که این را شنید امان نداد و فی الفور جواب داد، من از خدا می خواهم که سازمان هر روز کاری بکند که راهم بیشتر بسته شود، بسته بودن راه قبل از این که به نفع سازمان باشد، به نفع خودمان و مبارزه مان است. به هر حال او داشت به کسی درس حماقت می داد که جد اندر جد، این درس را فوت آب بود، وگرنه کار و بارش به آنجا نمی افتاد و لازم نبود تا همچنان احمقها افسار در دست داشته حماقت را با فخر و غرور بلغور کرده و آن را چون شکر به خوردمان دهند. اما تقصیر کیست؟ خودم، مسعود رجوی، نخبگان جامعه، فرهنگ، سیاست، تاریخ، اجدادمان و یا این که هیچ کس. واقعیت این است که بشر زمینی طی هزاران سال گذشته سلاح مخرب و کشنده ای در دست داشت و با فخر و غرور به آن مباهات می ورزید و دائماً علیه خود و دیگران استفاده می کرد. اما امروز این استفاده مردم و به ویژه دجالان و خرده دجالان از اهرم حماقت که گاه به آن اسامی و عنوان، شجاعت و صداقت و فدا و مبارزه و جنگ و غیره، داده اند به آخر خط رسیده است. امروزه جایگزین حماقت، عقل و خرد شده است. سلاحی که جهان و بشر را تغییر داده است. سلاحی که جنگها را به صلح و استبداد را به همزیستی و دموکراسی و آزادی بدل کرده است. هزاران سال بود که حماقت، خلق رهبران احمق می کرد و آنان مسیر جنگ و ویرانی را می پیمودند و همه آنچه را ویران و نابود می کردند، آبادانی و سازندگی عنوان می کردند. بعضاً هم از اسامی مبارزه و جنگ برای دموکراسی و آزادی، استفاده می کردند. اما همان طور که آورده شد، دوران حماقت به سر رسید. برای بشر زمینی، هیچ راهی بسته نیست. دوران کمبود و محدودیت و جنگ و نفاق و درد و بیماری و ناکامی و ناتوانی و ناممکن و انسداد، به سر رسیده است. برای بشر زمینی، هر راهی باز است. راه صلح و دموکراسی تا احقاق همه آرزوها و رویاهای فردی و اجتماعی که تا دیروز تابو و طلسم و گناه و دست نیافتنی و خیال و آرزو، می نمود. انسان امروزی، جز در اسارت نیروی جاذبه و افکارش، در اسارت هیچ چیز و هیچ کس و هیچ نیرویی باقی نمی ماند. هیچ حد و مرزی برای بشر زمینی در راستای ارتقاء و پیشرفت و رهایی، وجود ندارد. قدرتی که در یک فرد قرار دارد و می تواند از قوه به فعل برسد، در همه جهان وجود ندارد. علوم انسانی به ویژه نجوم و فلسفه و روانشناسی و فیزیک کوانتوم، جمعاً این راز عظیم بشری را هویدا کرده و به نتایج مثبتش اتفاق نظر دارند. اگر چنین است، بنابراین هر آنچه جنگ و جنایت تا کنون در پهنه زمین اتفاق افتاد، از حماقت بشر بود و حماقت، همان جنگ و جنایت است. امروز برای بشر امروزی به ویژه آنان که در دنیای تروریسم و مناسبات فرقه ای اسیرند، هیچ مانع و رادعی برای نجات و رهایی وجود ندارد و هیچ عذر و بهانه ای از آنان برای ماندن و پوسیدن، ویران شدن و ویران کردن، پذیرفته نیست. خشم، غرور، جهل، نفرت، نفاق، انتقام، جنگ و غیره که سوخت دستگاههای تروریستی و فرقه ای هستند، جمعاً نمادی از جهل و حماقت، و جهل و حماقت نیز جنایت است. اگر تا دیروز علوم انسانی در ارتباط با ذهن و خرد انسانی به اینجا نرسیده بود، همواره توجیهی برای مردم نادان و احمق و رهبرانش وجود داشت، ولی خوشبختانه علوم انسانی به همه پرسشهای تاکنونی بشر که تا دیروز توجیه و بهانه شان، ندانستن بود پاسخ روشن و مبرهن داده است. با این وجود، می بایست با عمق جان و روان مان و با ایمان باور کنیم که دوران حماقت و رنگ شدن در برابر رهبران احمق، سپری شده و دوران جدیدی که تنها عقل و خرد انسان راهگشا باشد، آغاز شده است. “پایان” قربانیان عروسی مهدی خوشحال، ایران فانوس، 23.06.2014 پاییز سال 1360 و چند ماه از قیام مسلحانه مجاهدین گذشته بود. تقی به خانه ما آمده و کاری با من داشت. مادرم که متوجه شده بود تقی برای یک موضوع سیاسی نزد من آمده، سعی کرد او را با جملاتی عادی متقاعد به اندیشیدن و رفتار دیگر کند و در همین رابطه به او گفت، برای چه جان خودتان را به خطر می اندازید؟ تقی فی الفورجواب داد، برای مردم. مادر که اسم مردم را شنید دوباره گفت، مردم، آخر این مردم که من می شناسم اکثراً با شما مخالفند، تازه کسانی این اطراف هستند منتظرند پسرم کشته شود و بعد به ریشم بخندند. تقی که نمی خواست از یک زن عادی حرف شنوی داشته باشد، دو انگشت دستش را به نشانه دو ماه، بلند کرد و گفت، دو ماه دیگر صبر کن، بعداً خواهی فهمید که ما کجا هستیم. مادر هم که آدم لجبازی بود جواب داد، تا چند ماه قبل صدها نفر بودید، حالا شدید دو چوله(دو نفر، با تمسخر)، با دو چوله آدم که نمی شود حکومت را عوض کرد. البته ما دو نفر نبودیم، ولی ظرف چند ماه اول یعنی گذار از فاز سیاسی به فاز نظامی، نیروهای ما حداقل ده برابر کمتر شده بودند. ولی ما که جوان بودیم و تب انقلاب همه جا فراگیر بود قرار نبود با حرف و حدیث دوست و دشمن، از غرور و حرف خود کوتاه بیاییم. قرار بود تا آخر راه را تا انقلاب دیگر، ادامه دهیم. اکثر نفرات ما حدوداً 20 سال و یا کمتر داشتند. اما تقی 20 سال سن داشت و آخرین فرزند خانواده بود که با پدر و مادر پیرش زندگی می کرد. او جوانی پر انرژی و چالاک بود. بعضاً که من به خانه آنها می رفتم، مادرش با من اوقات تلخی و یا جدل نمی کرد، اما گاهاً تناقضش را محترمانه ادا می کرد، اگر تقی را داماد کنم دیگر آرزویی در این دنیا ندارم. تقی در همان همسایگی محله شان و در فاصله چند صد متری، نامزد داشت. دختر مثل تقی مجاهد نبود، بلکه پیکاری بود و این دو، گاه که همدیگر را در گذر و کوچه می دیدند با همان شرم روستایی و با مزاح و متلک، القاب جالبی به هم می دادند. تقی به نامزدش می گفت اپورتونیست، او هم به تقی جواب می داد مرتجع. دختر چند بار از تقی خواسته بود که به خواستگاریش برود، ولی آنچه که تقی بارها شنیده بود، ازدواج کردن در فاز نظامی را تابو می دانست و او ناچاراً هر گونه عقد و عروسی را به بعد از پیروزی محول کرده بود.(1) مبارزات علنی و نیمه علنی ما سه سالی ادامه یافت تا این که در سال 1363 سازمان از طریق رادیو به نفرات ما دستور عقب نشینی به تهران را صادر کرد. اکثر نفرات ما از شمال به تهران آمدند و در آنجا به فعالیت شان ادامه دادند. اما گو این که بسیاری از فعالیتها و چپ رویها و به تهران آمدنها و مخفی زندگی کردنهای ما بهانه بود و جملگی می بایست مسیر عراق را می پیمودیم. در سالهای 1363 و 1364 در سازمان و در سطح رهبری، اتفاق غریبی افتاده بود که در اثر آن اتفاق، نیروهای داخل و حاشیه سازمان، جذب و دفع داشتند. اما سازمان همه سعی خود را کرد تا دافعه را خنثی و جذب نیروها را به هر روش ممکن تسریع نماید. مسعود رجوی پس از گذشت چهار سال از قیام مسلحانه، در تاریخ 30 خردادماه با مریم عضدانلو که آن ایام زن مهدی ابریشم چی بود، ازدواج و عروسی کرد. آنها در داخل و خارج، از دوست و دشمن، مورد اتهامات مختلفی قرار داشتند که آن هنگام مسعود رجوی با به راه انداختن انقلاب ایدئولوژیک، دست پیش گرفت و دست به جراحی مختلفی در داخل و بیرون سازمانش زد که عبارت بودند از: 1ـ حذف دفتر سیاسی سازمان و گماردن آنان به هیئت اجرایی. مسعود رجوی نیک می دانست با وجود دفتر سیاسی، آنان به راحتی با ازدواج عرف شکن و نرم شکن مسعود و مریم که حیرت همگان را بر انگیخته، کنار نخواهند آمد لذا آنان را از قدرت سیاسی سازمان، حذف کرد و تبعات بعدی اش را به جان خرید که همان ترویج خرده دیکتاتوری در ادامه کارش بود. 2ـ در سطح شورای ملی مقاومت به رهبری مسعود رجوی، اکثر احزاب و سازمانها و گروهها از جمله آقای ابوالحسن بنی صدر و حزب دموکرات، شورا را ترک کردند و سازمان در تبلیغات پس از جدایی و شکست شورا اعلام کرد، 2300 حزب و اتحادیه و انجمن و شخصیتهای سیاسی و پارلمانی از 16 کشور جهان با مجاهدین اعلام همبستگی کردند. سازمان میل وافر داشت تا در مقابل شکست سیاسی در داخل شورا و معضل درون سازمانی، انبوهی از سیاسیون بی نام و نشان در غرب را به جمع هواداران و سمپاتهای خود بیفزاید. 3ـ عقد و ازدواج مسعود و مریم در داخل سازمان و در عراق، می توانست نارضایتی و ابهاماتی را برانگیزد که مسعود رجوی، پیشدستی کرده و تعداد 750 مجاهد خلق در عراق را در زندانی در پایگاه منصوری واقع در کردستان عراق، حبس کرد به بهانه ساختگی جاسوس یابی یا همان رفع ابهام. اگرچه در داخل سازمان ریزشهایی وجود داشت، اما خطرناک نبود و مسعود رجوی با به راه انداختن انقلاب ایدئولوژیک هیجانی که ماهها ادامه داشت، توانست بر موج نارضایتی و انتقادات، لگام زده و افسار را به دست گیرد. 4ـ پس از ازدواج مسعود و مریم که نیروهای هوادار در خارج و داخل ایران، سر درگم و ناراضی شده بودند، سازمان با به راه انداختن انقلاب ایدئولوژیک تا که ازدواجش را محیرالعقول و مقدس جلوه دهد، حداکثر تلاشش را به خرج داد تا دیر نشده و موج نارضایتی و اعتراض افزون نشده، با سرعت نیروهای خارج و داخل ایران را به عراق بکشاند. 5ـ در داخل ایران، اوضاع قدری پیچیده تر و مشکل تر بود. سازمان، عملیاتهای نظامی و ایذایی را در داخل افزایش داد تا حکومت را جریح و نیروها را دچار ناامنی کند و سپس، با تبلیغات گسترده ای فاش نمود که اکثر نیروها در تور اطلاعاتی قرار داشته و ناچارند در اسرع وقت خاک ایران را ترک کرده و به عراق بیایند. برای جدی جلوه دادن خطر، سازمان در بهمن ماه سال 1363 به نیروهای داخل ایران هفته موسی و اشرف، که حداکثر عملیتهای نظامی و ایذایی را در بر داشت، صادر کرد تا به موازات لو رفتن تعدادی، الباقی نیروها روحیه مناسب جهت خروج از ایران و ورود به عراق را داشته باشند. اگرچه در طی این مدت سازمان تلفات نیرویی از جمله زندان ودستگیری و جداشدن، به وفور داشت، اما با حربه های مختلف نظامی و امنیتی، توانست خطر را پشت سر بگذارد. 6ـ پس از موج عملیاتهای نظامی و ایذایی در داخل ایران، سازمان به نیروهای باقیمانده دستور عقب نشینی به عراق را صادر کرد که آن هنگام اکثر نفرات ما که در تهران اقامت مخفی داشتند، به سوی عراق و پایگاههای نظامی مجاهدین رهسپار شدند. از مجموعه نفرات ما که می بایست خاک ایران را به سوی عراق ترک می کردند، تعدادی در میانه راه دستگیر شده و به زندان رفتند، اما مابقی موفق به ترک ایران شده و به پایگاههای نظامی مجاهدین در کردستان عراق ملحق شدند. از میان نفرات ما، تقی اولین کسی بود که وارد خاک عراق شده و در پایگاه ملک مرزبان کرکوک، تحت آموزش چریک شهری قرار گرفت. تابستان سال 1364 که اکثر نفرات ما خاک ایران را ترک کرده بودند، همچنین بیش از 100 نفر از اعضای جدیدالورود در پایگاه گلاله واقع در کردستان عراق، دوره آموزش نظامی را آغاز کردند. یکی دیگر از حربه های سازمان در این ایام، رفع ابهام از همه اعضاء به ویژه نفرات جدیدالورود بود. رفع ابهام، به شدت زندانیان فله ای در پایگاه منصوری، نبود بلکه با انقلاب ایدئولوژیک و انقلاب کردن و اعتراف به گناه، آغاز می شد و النهایه هر فرد می بایست ثابت می کرد که او پاسدار نیست، بلکه مجاهد خلق است و در کوره انقلاب ایدئولوژِک، قادر به تولد جدید و تولد دوباره از مریم است. با این وصف، کار سازمان در راستای جراحی بزرگ که از ابتدا با عقد و عروسی مریم و مسعود، در 30 خرداد سال 1364 آغاز شده و اگر سازمان حربه های مختلف سیاسی و ایدئولوژیک و نظامی و زندان و تصفیه و غیره، را به کار نمی برد، چه بسا موج انتقادات و نارضایتی از درون و بیرون، طومار سازمان و رهبرانش را در هم می پیچید. اما کار به همین جا و همین تاریخ ختم نشد و سازمان جهت محکم کاری، خط و خطوط سابق را کماکان ادامه داد. از نفرات ما، تقی که جزو اولین نفرات ورودی به عراق بود، شاید کسانی او را بشناسند و بدانند که او تنها چند ماه در سازمان و در عراق باقیماند. سپس در راستای جذب نیرو از داخل ایران و مشروع و مثبت نشان دادن ازدواج مسعود و مریم، به سرعت و با یک سلاح کمری وارد خاک ایران شد تا سازمان بتواند توسط چنین عملیاتهای کور و سراسیمه، ضمن موجه و انفجاری نشان دادن عقد و عروسی رهبران، مابقی نیروهای منتقد و سرخورده را راضی به ترک ایران کنند. سازمان، در فرایند انقلاب ایدئولوژیک، در همه عرصه های تشکیلاتی و نظامی و سیاسی، بورژوارفرمیسم، رشد صد برابر و حداکثر تهاجم را تبلیغ و اجرا کرد تا متقابلاً، نیروها توان فهم و فرصت و ایستادگی در مقابل پدیده ها را نداشته باشند. تقی رستگار، که تنها یک سلاح کمری با خود همراه داشت و برای عملیات ترور عازم تهران بود، در میانه راه و در خسروشهر تبریز، در یک ایست بازرسی مورد ظن واقع شده و پس از کشیدن سلاحش، تیری به سرش اصابت کرد و در دم کشته شد. آن هنگام، از هر 10 چریکی که به ایران اعزام می شدند، تنها یکی شانس برگشتن به پشت جبهه را داشت. ولی مشکلات سازمان که در راس هرم اتفاق افتاده و پایین دست را مسئله دار کرده بود، تنها با همین عملیاتهای نظامی و تلفاتش، قابل پوشش و توجیه بود. با این وصف که مسعود رجوی برای عقد و عروسی خود، نه از پرندگان و حیوانات، بلکه همزمان به بهانه مبارزه با حکومت ایرن، از جان جوانان ایران مایه گذاشت و در راستای وارونه نشان دادن ازدواجش و افسار زدن به موج نارضایتی و بستن دهان منتقدین و اعزام سرخوردگان به میانه آتش و الباقی قضایا تا این که با وجود فساد و بی حرمتی به اعضاء و هواداران و مردم، همچنان موقعیت خود را حفظ کند و بلکه بالاتر برود، می بایست ضمن رد گم کردن، فدیه می داد، چون او همیشه توجیه و بهانه کافی در دست داشت تا هر آنچه ریخت و پاشهای خون و جنون را به حساب مبارزه و جنگ با دشمن، بگذارد و در این رابطه او تنها نبود. بلکه خیل سیاستمداران و روشنفکران و نویسندگان و شاعران و هنرمندان و جارچیان و مزدبگیران خرد و کلانی بودند که خونهای بناحق ریخته را از دستان ناپاک رهبران مجاهد، شسته و به حساب دشمن تبلیغ می کردند تا در این راستا کار و بار خود را نیز پر ثمر و با ارزش جلوه دهند. یک عقد و عروسی هر چند شاهانه، که می توانست مخفیانه و بدون سر و صدا و حداکثر با ریختن خون پرندگان و حیوانات، به ثمر برسد و نیازی به انبوه خون و جنون انسانی برای معکوس جلوه دادن و به حساب مبارزه و جنگ گذاشتن، نبود. هیهات که هنوز هم جهالانی با نام و عنوان سیاستمدار و نویسنده و شاعر و هنرمند و جارچی و روشنفکر و دیگر، یافت می شوند که یک عقد و عروسی و یا اشتباه ارباب، را برای مردمی و خلقی به عزا و ضیافت خون بدل می کنند. پی نوشت: 1ـ تقی رستگار که در راستای خط نظامی حداکثر تهاجم و برای معکوس جلوه دادن فساد و تباهی، در خسروشهر تبریز کشته شد، جسدش به خانواده اش تحویل داده نشده و معلوم نشد کجا دفن شده است، پدر و مادرش پس از مدت کوتاهی هر دو دق مرگ شده و رخت از این جهان بر بستند، بدون این که تقی را در لباس دامادی ببیند و بدانند که فرزند ناکام شان برای حرث و آز کدام داماد کشته شده، نامزد تقی نیز جلای وطن کرد و هم اکنون در کشور آلمان زندگی می کند، البته با خانواده و افکار جدیدی که حاصل شده است. “پایان”

 
error

Enjoy this blog? Please spread the word :)

RSS20k
دریافت مطالب جدید از طریق ایمیل5k
مارادر فیسبوکتان به اشتراک بگذارید12k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید14k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید
extra smooth footnotes