قسمت دوم: پاسخ تشریحی به سوالِ، آیا مجاهدین تغییر کرده اند؟ رویکردشان به جنبش مهسا

مسعودرجوی و تغییرات شگرفش، رویکردش به جنبش مهسا و دیگر گروهها

آیا اعضاء مجاهدین سرمایه اند یا قربانیان مغزشویی نیازمند درمان

توضیحات تشریحی در مورد سوال ناقص مانده، آیا اعضای مجاهدین سرمایه اند یا...

پرگار بی بی سی با سازمان مجاهدین چه بایدکرد؟ با شرکت داود باقروند ارشد

برنامه پرگار با شرکت داود باقروند ارشد

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

گندزدایی جامعه سیاسی خارج کشور

Who are Mek cult? An inside report for the first time by defected High-ranking Mek and NCRI member.

An inside report for the first time by an ex-high-ranking member of Mek and NCRI based on the Mek’s own publications and ... Who assassinated the Americans in Tehran? Mek and Spying for Russia Did CIA destroy Mek-Russia spy net? How Mek retaliated? Seizure of US Embassy in Tehran? Mek’s Islamist Revolutionary Courts Mek and the Children in the Combat Mek and Saddam Hossein of Iraq and Saudi Arabia Mek as Assassinators Who is the head wife in Mek Leader’s Harem? Have they changed? How Maryam Rajavi deceives the western world? How Mek terrorism differs to ISIS and Al Qaeda terrorism? Why Mek is more dangerous? Use of 10-year-old children in combat by Mek. Who are the wives of the harem of the Caliph of the Mek? Mek’s planed courts and justice for their Islamic State describe by its Calipha. How the world can protect itself against terrorism?

مصطفی رجوی پدرش مسعودرجوی را به دادگاه کشانده است

در مطلب سپتامبر 2020 نیز تحت مطلب ” سخنی با مصطفی رجوی” نوشتم که دشمن مصطفی رجوی پدرش است و نه کس دیگر در آنچه مصطفی رجوی بعنوان ورود یا ادامه به مبارزه برای آزادی و… نامید، باید بداند که در این مسیر، دشمن اصلی اش، نه رژیم که مسعود رجوی خواهد بود.

آخرین پست ها

واکـاوی مـزدوری! سلطانی، خـدابنده، عـزتی، حسینی، یغـمایی، کـریمدادی، مصــداقی و پورحسین، منتقدین فرقه مافیایی رجوی. نقد آتشبیاران معرکه مشترک رجوی و سایت رهیافتگان

داود باقروند ارشد عضو علیرتبه سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

محمدرضا روحانی مسئول مستعفی کمیسیون امور ملیتهای شورای ملی مقاومت: مسعود رجوی، ودرخواست اعدام امیر انتظام،حکم اعدام علی زرکش و مهدی افتخاری، دشنام به شاملو ،مرضیه ‌وتهدید جدا شدگان پناهنده در خارج کشور

تقدیم به امیروفا یغمایی که مسعودرجوی مادرش را جلو چشمانش ذبح کرد

مبارزه با رژیم یا فروپاشی درونی فرقه ای داعشی که میلیتاریسیم جهانی برای ایران تدارک دیده است

چرا رجوی نیاز دارد درخواست دیدار با اعضای در اسارتش را به نبرد دین بین فو تعبیر کند؟

افشای حقایق پشت پرده ضدیت با خانواده با اسناد سازمانی توسط داود باقروندارشد از مسئولین خانوادهها در مجاهدین

گسترش وطن فروشی در خارج کشور به سرکردگی رهبر همه وطن فروشان و دشمنان ایران

حمایت از تحریم و حمله نظامی به ایران خیانت به مردم و فاصله گرفتن آشکار از ایران و ایرانی

تحلیل طوفانِ سراسریِ جورج فلوید در آمریکا -داود باقروند ارشد

پایه اجتماعی فرقه رجوی (آمریکای نئوکانها) درحال فروپاشی است و رجوی برای صدمین بار بیگانه پرستیش به گل نشسته است

پربیننده ترین ها

ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.

ملاقات با آقای گای فرهوفشتادت عضو پارلمان اروپا و رهبر فراکسیون لیبرالهای اتحادیه اروپا از سیاستمداران عالی و افشای همه ترفندهای فریب فرقه رجوی در زمینه ماهیت این فرقه و فشارها و توطئه هایی که علیه جدا شدگان اعمال میکند.

بنابه دعوت یو ان واچ جنبش نه به تروریسم و فرقه ها در نشست سالیانه حقوق بشر و دمکراسی شرکت کرد. خانم دکتر هشترودی بنا به دعوت جنبش نه به تروریسم وفرقه ها در این نشست شرکت کردند که حضور ایشان باعث خوشحالی جنبش نه به تروریسم و فرقه ها گردید. ایشان ضمن حضورفعالشان در نشست با اعضای عالیرتبه شرکت کننده در جلسه به بحث و گفتگو پرداختند. ازجمله با وزیر سابق دادگستری و عضو پارلمان کانادا آقای ایروین کولتر و از بنیانگذاران یوان هیومن راتس واچ مفصلا به بحث پرداختند. این کنفرانس سالیانه جهت شنیدن گزارشات قربانیان حقوق بشربرگزار میشود. در همین رابطه آقای داود ارشد رئیس جنبش نه به تروریسم و فرقه ها سخنانی بشرح زیر ایراد کردند:

درملاقات با دکترورنر هویر به اطلاع ایشان رسید که: فرقه رجوی در حال تدارک دیدن یک زندان ابدی موسوم به اشرف 3 در ‏محلی دورافتاده میباشد. این محل یک پایگاه نظامی متروکه آمریکایی می باشد با یک فرودگاه و یک سکوی هلی برد کوچک و ‏بخشی از سیستم های داخلی آن مستقیما از آمریکا آورده شده و نصب گردیده اند. از ایشان استمداد کمک شد. ‏

ملاقات با همسر نرگس محمدی در مقر ملل متحد ژنو-------آقای داود ارشد و خانم دکتر هشترودی با همسر نرگس محمدی در این ملاقات آقای تقی رحمانی همسر نرگس محمدی که خودشان نیز چندین نوبت زندان بوده اند از نقض حقوق بشر در ایران گزارشی به کنفرانس ارائه کردند و از تناقضات موجود در سیستم قضایی ایران در جریان محاکمه نسرین محمدی بطور مفصل و جامع سخن گفتند.خانم دکتر هشترودی و آقای مهندس ارشد با ایشان ابراز همدردی کردند و جزئیات بیشتری از موارد نقض حقوق بشر در فرقه تروریستی رجوی که در آن فعال بوده است را برای آقای تقی رحمانی تشریح نمودند.

دادخواهی علیه برده داری پناهجویان در تیرانا همچو لیبی توسط فرقه رجوی در دیدار آقای ارشد با نخست وزیران هلند و اسلووانیا

ملاقات با رهبر حزب دمکراتهای آزاد آلمان (اف پ د) آقای کریستین لیندنر در جریان کنگره سه روزه احزاب لیبرال اروپا در آمرستردام هلند. افشای جنایات فرقه رجوی علیه اعضا و جدا شدگان

آقای ارشد در مورد ادعای فرقه رجوی و حامیانش گفتند چند شاخص آشکار وجود دارد. چرا متحدین آنها بویژه آقای دکتر بنی صدر با پیش بینی سرنوشت آنها در عراق از آنها جدا شدند؟ چرا هیچ ایرانی چه مردمی چه سیاسیون در مراسم آنها شرکت نمیکنند؟ چرا این تشکیلات مجبور است جهت گردهمآیی هایش سیاهی لشکر کرایه کند؟ چرا این تشکیلات در ترس از مردم ایران اجازه نمیدهد با اعضایش درارتباط قراربگیرند؟ چرا ارتباط اعضایش را با جهان قطع میکند؟ چرا تمامی تحلیلگران برحقیقت نفرت مردم از این تشکیلات بدلیل همکاری با صدام را تاکید میکنند؟ چرا باید رجوی در داخل تشکیلاتش زندان و شکنجه برای اعضای خودش راه بیندازد؟ چرا مجبور است برای دریافت حمایت سیاسی هرچند بی ارزش منافع مردم ایران را به کسانیکه خود به کشتن آنها افتخار میکرده است بفروشد و حتی برای چند دقیقه سخنرانی آنها دهها هزار دلار بپردازد؟ چرا حتی عربستان حامی سیاسی و مالی آنها ارزیابیشان از آنها این استکه “هیچ جایگاهی در میان مردم ایران ندارند”؟ چرا در همین پارلمان اعضای سابق منتقدش را بقصد کشت میزند؟ چرا هر منتقدی ایرانی و حتی غیره ایرانی را جاسوس و مزدور رژیم!! میخواند؟ آیا بخاطر همین چرا ها نیست که: وقتی مردم ایران در سراسر کشور جهت خواسته هایشان دست به تظاهرات و اعتراض میزنند هیچ اسمی از آنها نمیآورند؟ آیا این مسئله پیامش غیر از این است که: مردم ایران رژیم حاضر را صد بار به فرقه رجوی ترجیح میدهند. و “تنها آلترناتیو دمکراتیک” جوکی بیش نیست.

خانم دکتر فریبا هشترودی: با یقین میگویم که مجاهدین شکنجه میکنند…. هشترودی1سرکار خانم دکتر فریبا هشترودی یکی از برجسته ترین زنان ایرانی جزء افتخارات ایرانیان در فرانسه، نویسنده و خبرنگار و فعال سیاسی که سابقا عضو شورای ملی مقاومت ایران بوده است که باید ایشان را بیشتر شناخت با علم یقینی در مورد فرقه تروریستی رجوی از درون آن سخن میگوید. وقتی به عمق پوسیدگی تشکل رجوی پی بردم جدا شدم بله

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

آخرین کلام مهدی تقوایی خطاب به مسعود رجوی

مهدی تقوایی از اعضای زندانی زمان شاه تشکیلات مجاهدین، که رضا رضایی در خانه او با ساواکی ها روبرو و خودکشی کرد. و مسئول چاپخانه مخفی سازمان بود. با همسر و دو فرزندش در مخالفت با انقلاب ایدئولژیک بعد از محاکمه اش در عراق به ارودگاه مرگ رمادی عراق فرستاده شدند تا در آنجا بپوسند.

بیانیه 14 تن

بیانیه 14 تن

نیروی خارج کشور چه میخواهد ‏و بیانیه 14 تن

مقالات پربیننده

فرقه ها در میان ما

دانش علمی شناخت و تمیزدادن فرقه از تشکل سیاسی

بدون شناخت علمی از فرقه های خطرناک تحلیل عملکردهای فرقه رجوی و اثرات بشدت مخرب آن بر اعضا و جداشدگان و خلاص شدن از فشارهای شکنجه گونه روانی مغزشویی های چندین دهساله غیرممکن است

خانم آناگومز نماینده پارلمان اروپا خواستار اخراج فرقه رجوی شد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

افشاگریهای خانم سلطانی در رابطه مسعود رجوی با زنان مجاهد

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت سوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت دوم: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی امروز باید گفت آنچه را که فردا گفتنش دیر است

قسمت دوم: گفت و شنود با فرشته هدایتی: افشاگریهای فرشته هدایتی در مورد فرقه رجوی

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

قسمت اول: گفت‌ و شنود با فرشته هدایتی ۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات

سیامک نادری مرگهای مشکوک فرقه رجوی را افشا میکند

کشتن و سربه نیست کردنهای فرقه رجوی

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

سخنان آقای داود ارشد در پنجمین کنگره سکولاردمکراتهای ایران -کلن آلمان

فعالیت های ما در تصویر

افشاگری به کشتن دادن حسن جزایری از دانشجویان هوادار رجوی

 

سیاست زدگی اندیشه آفت تحول خواهی

بقلم داود باقروند ارشد

تلاشی در کادر یک مقاله، جهت بررسی دلایل شکست دستیابی ایرانیان به دمکراسی تا به امروز.

مقدمه: زیربنای دمکراسی غربی

در جوامع دمکراتیک، انسان “آزاد” و “خود بنیاد” است. به عبارتی در چهارچوب نظام حقوقی ای زندگی و فعالیت میکند که خود از طریق انتخابات، سازنده و خالق آن است. بنابراین بسیار طبیعی است که در چنین سیستمی قانون برفراز خالق آن نیست و نمیتواند باشد. چرا که انسان قانونگذار قائم به ذات و در نتیجه منطقا مجبور و موظف به قانونمداری میباشد. در چنین دیدگاهی است که مردمیکه خود را انسانهای آزاده ای میپدارند بمعنی آن است که توانسته اند خود را از جبریتهای بیرونی و درونی رها کنند.

 

عباس میرزا

اگر ما خرد و آزادی را مبنای پندار و گفتار و کردار خود ساخته باشیم، درنتیجه سرنوشتمان را محصول شرایط طبیعی (نژاد، جنیست “مرد یا زن”، رنگ و…) یا شرایط اجتماعی(کدام خانواده، کدام محل تولد) یا موقعیت و مقام(فقیر، غنی، شغل، روحانی، وزیر و وکیل، مردم عادی، نظامی…) و یا مرام و مسلک و عقیده و مذهب نمیدانیم. بلکه تمامی مبانی ارزش گذاری همان انسان بودن است ولا غیر و هیچ عامل دیگری در آن دخیل نبوده و مبنایی برای تقسیم انسانها به خوب و بد، خودی و غیرخودی… نیست. این آن اصلی است که عدالت و انصاف و برابری بر آن استوار است. از این جهت هیچگاه نباید به شرایط و قوانینی گردن گذاشت که ناقص اصل اساسی قائم به ذات بودن انسان است. چون هرکس که “انسان” است از حقوق یکسان برخوردار است.

 

در این میان نقش قانون اساسی تنها هماهنگ کننده آزادیها و حقوق همه انسانهای حاضر در یک حوضه قانونی یا کشور میباشد. یعنی هیچ بخشی از این انسانها نمیتوانند قوانینی و یا وظایفی برای بخشی دیگر از انسانهای حوضه قانونی یا کشور وضع کنند. هرچه هست برای همه انسانها است و لاغیر.

 

دموکراسی چيست
دموکراسی برگرفته از واژه يونانی دِموس، به معنای مردم است. در حکومت های دموکراتيک، اين مردم اند که بر قانون گزار و دولت حکومت می کنند. اگر چه تفاوت های جزئی ميان حکومت های دموکراتيک مختلف جهان به چشم می خورد، برخی اصول و شيوه های خاص دولت های دموکراتيک را از ساير اشکال دولت ها متمايز می سازند.
دموکراسی دولتی است که کليه شهروندان آن، چه مستقيم و چه غير مستقيم و از طريق نمايندگان منتخب خود، از قدرت استفاده و وظائف مدنی خود را انجام می دهند.
دموکراسی مجموعه ای از اصول و روش ها است که از آزادی انسان دفاع می کند؛ دموکراسی نهادينه شدن آزادی است.


دموکراسی بر پايه حکومت اکثريت و حفظ حقوق فردی و اقليت ها استوار است. تمامی دموکراسی ها، ضمن احترام به خواست اکثريت، مدافع سرسخت حقوق اساسی افراد و همچنين گروه های اقليت هستند.
دموکراسی ها مراقب تشکيل دولت های مرکزی هستند،و با هدف تمرکز زدايی، آنها را به سطوح ايالتی و محلی خرد می کنند با درک اين که دولت های محلی بايد در حد امکان در دسترس و پاسخگو مردم باشند.
دموکراسی ها می دانند که يکی از عملکرد های اصلی شان دفاع از حقوق اوليه ای همچون آزادی بيان، آزادی دين، حق برخورداری برابر از حمايت قانون، و فرصت سازماندهی و مشارکت کامل در امور سياسی، اقتصادی، و فرهنگی يک جامعه است.
دموکراسی ها به طور منظم انتخابات آزاد و عادلانه برگزار می کنند که همه شهروندان حق شرکت در آن را دارند. در يک دموکراسی، انتخابات نمی تواند نمايی ظاهری باشد که ديکتاتورها و يا يک حزب خاص پشت آن مخفی شوند، بلکه، انتخابات رقابت های واقعی هستند بر سر حمايت مردم.
دموکراسی دولت ها را قانون مدار می سازد و متضمن اين است که تمامی شهروندان از حمايت برابر قانون برخوردار باشند و دستگاه حقوقی از حقوق شان دفاع کند.
دموکراسی ها متفاوت از يکديگر اند و هر يک از آنها حيات سياسی، اجتماعی، و فرهنگی خاص ملت خود را منعکس می کند. دموکراسی ها همگی بر پايه يک سری اصول اساسی استوار اند، نه بر پايه شيوه های يکسان.
– در يک حکومت دموکراتيک، شهروندان نه تنها حق و حقوق دارند، بلکه موظف به مشارکت در سيستم سياسی ای هستند که از حقوق و آزادی ها يشان دفاع می کند.
– جوامع دموکراتيک به ارزش هايی همچون تحمل ، همکاری، و مدارا پايبند هستند. دموکراسی ها دريافته اند که برای دستيابی به وفاق، مدارا لازم است و همچنين اينکه شايد وفاق هميشه قابل حصول نباشد. به قول ماهاتما گاندی ، “عدم تحمل خود يک نوع خشونت است و يک مانع برای به وجود آمدن يک روحيه دموکراتيک راستين.”

 

آشنایی ایرانیان با مدرنیته

 

 

ایران ما با تاریخی از حکومتهای جبار پادشاهی چه سکولار چه مذهبی با مقوله دمکراسی و آزادی و حقوق بشر بیگانه بوده است. دمکراسی و آزادی و حقوق بشر و اساسا نظم و قانون مقولاتی هستند که در کشورهایی که غرب نامیده میشوند بعنوان دستاوردهای نوین بشری ایجاد، رشد و گسترش یافته است. تاریخ صد ساله ما شاهد تلاشهای ایرانیان جهت دستیابی به این دستاوردهای بشری بوده است که عمدتا ناکام مانده است. جهت یافتن پاسخ به دلیل این شکستها اجبارا و اینکه چرا به سوی غرب رفتیم و چگونه رفتیم و نقصانهای کارمان کجا بوده است ما را به گذشته کشور هدایت میکند. آنجا که نخستین دوره برخورد ایرانیان با غرب به سالهای اوایل قرن ۱۹ میلادی میرسد. ضمنا نباید فراموش کرد که  شکل‌گیری و رشد و تکامل مدرنیته در غرب بر پایه بنیادی عقلانیت (عقل ابزاری) و سه محور صنعتی‌شدن، شهری‌شدن و دموکراسی سیاسی بوده است.

 

 

نخستین رابطه ما با اروپا از زمان شاه اسماعیل اول اتفاق افتاد. سلسله صفوی به واسطه ستیزههای پی در پی عثمانیان درهای ایران را به سوی فرانسه و انگلستان گشود.

برناردلوئیز در اثری به نام چگونه مسلمانان غرب را کشف کردند اشاره به نکته جالبی دارد.  میگوید: در آن زمان جامعه مسلمانان تنها عبارت بود از معتقدین به اسلام از یک سو و دیگران، یعنی غیر  مسلمانان یا خارجیان. و چون نامعتقدین خارجی قلمداد شده و اساساً به حساب نمیآمدند مسلمانان نیز نسبت به حال و روز آنها کنجکاو   بودند [i].

 

 

در دوره صفوی هنوز توهم خودکفایی فرهنگی بر حال و روز ما حاکم بود. نه تنها نگاهی به آنچه در غرب و عصر  رنسانس میگذشت نداشتیم. بلکه، طبق نوشته عبدالهادی حائری معتقد بدویم که: : “مسلمانان دانش و کارشناسی را به جهان غرب عرضه کردند و با آن که نویسندگان باخترزمین در پنهان ساختن این حقیقت و واژگون سازی تاریخ میکوشند، همه جهان اعتراف کرده است که دانش و کارشناسی مسلمانان، رنسانس اروپا را پیریخت”[ii].  این ادعاهای بزرگ که برای ثبات آنها هیچگونه دلیلی در کتاب وی دیده نمیشود، محدود به دیدگاه او نمیشود.

 

 

بخشی از تاریخ دانان و نویسندگان در ایران بر این باور بوده اند که شرقیان اساس تمدن مدرن غرب را پایه ریخته اند. لیکن این توهم یا از سر عدم شناخت تمدن غرب و مکانیسم رشد درونی آن است[iii]  و یا به واسطه عدم درک سنجیده از کارکرد تحولات تاریخی یک تمدن به طور کلی است، یا هردو.  حائری ادامه میدهد : اروپای مسیحی در این دوره “مورد نفرت سخت مسلمانان بود”.

 

 

شاید از همین روست که هیچ دانشمند را(در این دوره)  نمیشناسیم که به شیوه جدی به آموختن زبان لاتین یا دیگر زبانهای جانشین آن پرداخته باشد و از هیچ اثر مهمی آگاهی نداریم که از سوی دانشمندان از آن زبانها )اروپایی( به عربی برگردانده شده باشد”  آنکه آن “عدم کنجکاوی” یک پدیده تاریخی است که نمونه ها و شگردهایش را تا به امروز دیده‏ایم  البته این دیدگاه و توهم محدود به حائری نیست.

 

 

نجفی قوچانی از طرفداران مشروطه مینویسد که میرزا آقاخان نوری، به جهت آنکه فرق میان اوضاع اروپا با اوضاع ایران برای مردم مشخص نشود به کتاب عباسقلیخان سیف الملک سفیر ایران در روسیه اجازه انتشار نداد[iv]. و حتی قصد داشت دارلفنون نو بنباد رانیز تعطیل و استادانش را به کشورشان بازگرداند.

 

 

در اوایل حکومت مظفرالدینشاه، نجفی قوچانی در خراسان روزنامه های ثریا و پرورش )چاپ مصر( را میخواند، و این کار را در خفا میکرد، چرا که، به قول خود، اگر همردیف هایش میفهمیدند وی را تکفیر میکردند.[v]

 

 

دیگری محمدرضابیک است که سفیر ایران در دربار لوئی چهاردهم بود )در ۱۷۱۴ (درباره سفر وی به فرانسه نوشته‏اند: “این نکته شگفت است که سفیر ایران … به هیچ روی نسبت به اخلاق و آداب و رسوم این سرزمین )فرانسه( کنجکاوی نشان نداد … و حتی در باب زندگانی فرانسویان و مختصات اخلاقی و اجتماعی و سیاست کشورداری آنان با کسی سخن نرانده و کسب اطلاعی در این زمینه نمیکرده”. [vi]

 

 

در همین راستا فخرالدین شادمان در “تسخیر تمدن فرنگی” مینویسد: “در عهد سلطنت فتحعلیشاه سفرایی از هندوستان و انگلستان و فرانسه و روسیه تزاری به ایران آمدند و مجموعه مولفات ایشان و همراهانشان درباب ایران خود کتابخانه کوچکی را پرمیکند. و در صدوپنجاه سال اخیر فرستادگان ایران و زیر دستان ایشان که یک درصد همکاران فرنگی خویش مشغولیت کار ی نداشته اند ده کتاب ننوشته و به قدر بیست مقاله مختصر هم از آثار دیگران ترجمه نکرده اند” [vii]

 

 

 

اولین تلاشها دستیابی به مدرنیته

رابطه ایران و غرب در دوره عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه گسترش جدیتری یافت. بسیاری از تاریخ دانان این دوره را آغاز رابطه ایران با غرب دانسته اند. لیکن انگیزه این گشایش به سوی غرب، نه کنجکاوی بود و نه احساس نیاز برای پیشرفت فرهنگی، کسب دانش و یا کسب پیشرفت علمی و فنی.

تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت غرب بود. لیکن تا چه میزان به این هدف دست یافت؟ آیا تمایل به شناخت رمز پیشرفت غرب لزوما به معنای توانایی در کسب واقعی آن است؟ تلاش عباس میرزا شناخت رمز پیشرفت کشورهای اروپایی و نیز اسباب ترقی و اعتلای دولت روسیه آن زمان  بود. لیکن نه درک رمز آن پیشرفت بسادگی متحقق میشد و نه تهیه اسباب ترقی بسادگی فراهم میگردید شاید برای درک بهتر این تلاش نقل سخنی تاریخی از خود وی پسندیده باشد تا دریابیم مشکل اساسی ما پس از یک قرن و اندی هنوز پابرجاست:

مسیو پ ام ژوبر فرستاده ناپلئون در ۱۸۰۶ از عباس میرزا [viii]در اردوگاه جنگ روسها دیدن کرد. ولیعهد قاجار سخت در جستجوی علل بنیادین پیشرفت اروپا بود”: بخشی از نوشته مسیو ژوبر[ix] به قرار زیر است:

عباس میرزا به ژوبر میگوید: مردم به کارهای من افتخار میکنند، ولی از ضعف من بیخبرند. چه کنم که قدرت و قیمت جنگجویان مغرب زمین را داشته باشم؟ …نمیدانم این قدرتی که شما )اروپائیها( را بر ما مسلط کرده و موجب ضعف ما و ترقی شماست چیست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شعب غوطهور و به ندرت آتیه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت، حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتراست؟ یا خداییکه مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را برتری دهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم” [x]

بر همین اساس نخستین حوزه جامعه ایرانیکه  تحت تاثیر تحولات غرب مورد تحول و رفرم جدی قرار گرفت ارتش ایران بود. عباس میرزا و قائم مقام_ وزیرش در جنگ با عثمانیان_ به ضعف توپخانه، سواره نظام، سلاح های ارتش ایران آگاه شدند و به فکر نوسازی ارتش ایران افتادند و به این ترتیب رو به کشورهای فرانسه و انگلستان کردند.

 

 

این رفرم دو وظیفه داشت

اول: ایجاد یک ارتش مجهز به سلاحهای اروپایی

دوم: برقراری نظم در این ارتش از روی مدل ارتشهای اروپایی

 

 

لیکن هم عباس میرزا و هم قائم مقام کار تحول ایران را به بازسازی ارتش خلاصه نکردند و هوشمندانه پای به پای این نوسازی دو اقدام جدی دیگر برپا نمودند

اول: ارسال نخستین گروه دانشجویان ایرانی به اروپا

دوم: استخدام مترجمین رسمی برای ترجمه کتاب های اروپایی و روسی

 

 

اگر به نخستین سالهای تاسیس دارالفنون نگاه کنیم: سنگ بنای دارالفنون در ۱۲۶۷هجری توسط امیرکبیر زده شد. از بزرگترین اقدامات ایرانیان و گام مهمی برای ورود ایران به دوران نوگرایی و تحول.  در سال اول ) ۱۸۹۰ _ ۱۸۸۹ ( دارالفنون ۱۱۴ شاگرد داشت. اغلب آنها در رشته توپخانه و رشته پیاده نظام فارغ التحصیل شدند. به همین ترتیب دروس تدریس شده عبارت بودند از: پیاده نظام، فرماندهی، توپخانه، سواره نظام، مهندسی، فیزیک و شیمی، طب، تاریخ و جغرافیا و زبانهای خارج. [xi]  شاید بتوان نتیجه گرفت که امیرکبیر، بنا به ضرورت زمانه و الزامات دولتی و نیاز ایران به مهندسی و نظام ارتشی، که همگی امور موجهه و قابل فهمی هستند همان روندی که عباس میرزا آغاز کرده بود را، دهه ها بعد ادامه داد.  ماهیت آموزش در دارالفنون خود جلوه ای از جهت و معنای تحول در ایران این دوره بود. دارالفنون انعکاس غلیان تحول در ایران بود. امایک سوال اساسی در این میان مطرح است و آن اینکه، تحولات عطف به کدام ضرورت بوده است؟

 

 

آیا ما در این دوران در پی پایه گذاری یک تحول بنیادین، ریشه دار و یک طرح درازمدت بودیم؟ یا تنها در اندیشه براه انداختن اقداماتی تاکتیکی، مقطعی و بیشتر به خاطر پاسخ دادن به نیازهای بلاواسطه و کوتاه مدت بودیم؟

 

 

سیاست زدگی آفت تحول خواهی

شواهد نشان میدهد که اقدامهای اصلاح طلبانه ایرانیان دراین دوره از تاریخ ایران ریشه ای و بنیادی نبودند و جنبش روشنگرایی نه در پی درک پایه ای ضرورتهای تاریخی ایران بود، نه به منظور شناخت تمدن غرب گام نهاد و نه توان این اقدام را داشت. ما در این دوره نیازمند یک انقلاب واقعی در ارزشها، در افکار و اقدام هایمان بودیم، نیازمند شکل دهی به یک فکر بنیادی و ریشه ای بودیم، اما کار را با سیاست زدگی، با اقدامهای عجولانه و تاکتیکی، و با رفرمهای نیمه کاره و ناتمام فیصله دادیم.

سیاست‌زدگی بنا بر ماهیت، در سطح می‌ماند و به کنش سیاسی آگاهانه و هدفمند تبدیل نمی‌شود همانگونه همه ما از دمکراسی و آزادی حرف میزنیم ولی هیچگاه به حقوق همدیگر احترام نمیگذاریم سیاست زدگی یعنی فرمالیزم در سیاست و نپرداختن به پی ریزی بنیادی برای اهداف سیاسی، توجه نداشتن به مبنانی دستیابی به دمکراسی، نپرداختن بهای اهدافی که شعار طلب آنرا میدهیم،و دوری باطل را شکل می‌دهد. در دوران مشروطه نیز با تشکیل مجلس دوم در نوامبر1910/آذر1289 علیرغم اینکه مشروطه سرانجام به نتیجه رسید، اما این وضعیت کاملا گمراه کننده بود، دولت تشکیل شده وزیر داشت ولی فاقد وزارتخانه بود. مجلس تشکیل شده بالاترین هدفش مبارزه با دولت بازوی دیگر قانون اساسی بود.

 

 

تلاش عباس میرزا به منظور”تشکیل یک ارتش منظم طبق نمونه اروپایی عملاً ناکام ماند”. علت اصلی این امر آن  است که “اصلاحات نظامی عباس میرزا پایگاه اجتماعی-اقتصادی استواری نداشت و فقط از سیستم نظامی اروپائی تلقید میکرد.”[xii] عینا همان کاریکه امروزه چپهای ما و حتی بسیاری از روشنفکران ما بویژه آنها که در خارج کشور حضور دارند کماکان انجام میدهند که در موردش بیشتر خواهیم گفت.

 

 

به نطر میآید آنچه عباس میرزا را پس از این دوره به جلو کشاند، نه درک سنجیده ضرورتهای زمانه و یک برنامه ریزی آگاهانه و دراز مدت، که فشار از بیرون، و به کارگیری عوامل بلاواسطه و برنامه های تاکنیکی و کوتاه مدت بوده است، بی ربط نیست که . فردریک انگلس در مورد ایران این دوره نوشت: “درایران بربریت آسیایی با سیستم سازمان نظامی اروپائیان پیوند خورد.” [xiii]

 

 

این همه نیز جلوه دیگری از واقعیت آنروز ایران و وجهی از نگاه ما به غرب و مدرنیته است. واقعیت آن نگاه هر چه بود و ضرورت زمانه هرآنچه قلمداد شود، اینها با هم ما را از نگرشی عمیق نسبت به غرب و مدرنیته و درک ضرورت یک تحول ریشه دار در ایران برحذر داشتند و مانع شکل گیری یک تفکر بنیادین گردیدند. نتایج فاجعه بار نپرداختن به امور بنیادی و استوارکردن ترقی به بنیادهای خانگی (وطنی) همواره گریبانگیر ما بوده است که خودش را در نقض قرارداد فینکن اشتاین تحتِ تاثیرِ قراردادِ تیل ست نشان داد.[xiv]

 

 

 

 

جنبش تجدد خواهی در عصر مشروطه

 

ملکم‌ خان نخستین کسی است که کلمه “قانون” را در ایران رواج داد، نخستین کسی که پیشنهاد ایجاد مجلس شورا نمود و نیز اول کسی که فکر تاسیس بانک ملی را در ایران عنوان کرد، دانسته اند[xv]. وی دولت‏گراست و هر اقدامی جدی را مشروط به تحول در دولت میداند. پس از ستایش از اقدامات عباس‌ میرزا که به اصلاح ارتش همت کرد، می‌گوید که “موفقیت در اصلاح ارتش بستگی به سازماندهی دستگاه دولت دارد.” او بر این باور بود که در ایران ما دستگاه اجرایی نداریم و تا زمانی که این دستگاه اصلی را نداشته باشیم، گفته‌ ها و نوشته‌ های ما تماما بیهوده و مایه شرم است[xvi]. ملکم ‌خان‌ مینویسد: “اگر شما بخواهید راه ترقی را به عقل خود پیدا کنید باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم. راه ترقی و اصول نظم را فرنگی ‌ها در این دوسه هزار سال مثل اصول تلقرافیا (تلگراف) پیدا کرده‌ اند و بر روی یک قانون معین ترتیب داده ‌اند”[xvii]

 

وی بنابراین “تاسیس” فوری و بدون وقت “اصول نظم” در ایران را توصیه می‌کرد، درست به همان راحتی که می‌توان تلگراف‌خانه را در تهران نصب کرد. وسواس و دغدغه ملکم خان برپایی نظم قانونی و سازماندهی حکومتی بود. اما گرایش ملکم ‌خان در استفاده ابزاری از مدرنیته آنجا بیشتر روشن می‌شود که وی ایجاد نظم قانونی را مشروط به کسب علم می‌داند ولی به 
گونه ای متضاد برای کسب علم تمایلی به تربیت و آموزش ذهن از خود نشان نمی‌دهد. وی معتقد بود علت بد اقبالی فرمانروایان پیشین ایران در بی ‌خبری آنان از علوم و فناوری جدید بوده است… منشاء موفقیت ژاپن نحوه نگرش دولت‌ مردان آن به علم و فن آوری جدید است. حتی اگر خود آنان آموزشی در زمینه این علوم نداشته‌ اند.” او تاکید می‌کند که اگر در عصر پادشاهان قدیم ایران “نظم امور مبتنی بر خرد طبیعی … بود، نظم جدید حکومت‌های اروپایی تماما مبتنی بر علم است.”[xviii]

با وجود تاکید وافر ملکم‌ خان به علم، وی نمی‌خواهد منتظر شود تا ایرانیان “راه ‌ترقی به عقل را خود پیدا کنند” چرا که اگر چنین کنند، به قول وی “باید سه هزار سال دیگر منتظر بمانیم”. نگرش پراگماتیستی و عمل‌ گرایانه ملکم‌ خان که از سیاست‌ زدگی فکر او ناشی می‌شود، هم مدرنیته غربی و هم وسایل ترقی و مدنیتی که از آن ناشی می‌شوند را بدل به ابزارهای پیشرفت سریع میهن خود می‌نماید. این نگاه بی ‌شک درک از خود مدرنیته را نیز ابزاری می‌کند.

 

فراموش نباید کرد که ملکم خان بانی “مجمع آدمیت” اولین مکتب روشنفکران در ایران است که در آغاز قرن 14هجری تاسیس شد و به فلسفه آزادی و حقوق مدنی غرب معتقد بود.   با این‌ حال اگر به مرام، فلسفه و روش آن خوب بنگریم می‌بینیم که در آنها کمتر فکر ارشاد فرهنگی، آموزش، تربیت و برپایی یک اندیشه نوین مطرح است تا اصلاح سریع حکومتی.

 

در مرامنامه مجمع آدمیت آزادی فکر ، احترام به اندیشه نقدی، احترام به فرد و آزادی فردی اساسا مطرح نیست، بلکه آنچه مطرح است همانا (صرفا) برپایی یک دولت قانونیست. البته بی شک این یک امر اساسی است، آنهم در آن روزگاران که تسلط بلامنازعه استبداد جبار بر همه کشور و همه کس مشهود بود. لیکن کمیود کار را شاید درست در همینجا، یعنی “تمرکز همه امور در تحول و تغییر در دولت” باید دید.
بی شک خرابی اوضاع کشور و عدم وجود نظم سیاسی وهرج و مرج و ستم‌گری حکومتی ترقی خواهان را واداشته بود که هرچه سریع‌تر در اندیشه تغییر فوری و روش حکومتی و دولتی باشند، لیکن همین وضعیت گرایش ابزاری به مدرنیته و غرب را از یک سو، و از سوی دیگر نوعی بی اهمیتی نسبت به برپایی تفکر بنیادین و شناخت ضرورت‌های تاریخی و فکری جامعه را در آنها رواج داد. به عبارت دیگر یک نقصان اساسی این دوران تسلط سیاست بر فکر است.

 

با وجود آنکه در ایران تخم افکار آزادی‌خواهی به دست کسانی افشانده شد که خود سِمت نمایندگان سیاسی سلطنت مطلقه را به عهده داشتند، چون سپهسالار، ملکم خان و مستشارالدوله[xix]، لیکن بار تفکر آزادی و اندیشه انتقادی بی ‌شک در نزد روشنفکران فرهیخته‌ ای چون آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال‌ الدین اسدآبادی و دیگران سنگین‌تر است.

 

باوجودیکه طالبوف از الگو برداری کلیشه ای از غرب گریز داشت، با این حال همواره وفادار به عقلانیت، اندیشه انتقادی و علم تجربی بود: او میگوید “باز نتیجه همان فکر علمی است که فن انتقاد را از اصول تربیت عقلانی آدمی و مایه ترقی اجتماع میداند”[xx]. همین گرایش به فن انتقاد وی را وامیدارد که بیشتر از اندیشمندان عصر خود به تربیت جوانان بیاندیشد. فن انتقاد در نزد وی همان “کرتیکه” است. می‌نویسد:”اگر در اعمال و اقوال دایره منافع ملی کرتیکه یعنی تشریح معایب و محسنات نباشد در آن ملت ترقی نمی‌ نمیکند. “[xxi]. بنابراین او خوب مفهوم اندیشه 
انتقادی را درک کرده بود. اندیشه انتقادی نه رد ساده ایده‌ ها که : “تشریح معایب و محسنات” آنهاست. دغدغه طالبوف رهایی ایران بود. وی بر این باور بود که اگر ایرانیان به راز مدنیت پی ‌نبرند، و قدرت محرکی که آنان را به ترقی رهنمون گردد در خود ایران تولید نگردد، وطن ما راه انقراض در پیش خواهد داشت[xxii]

 

در قبال طرح این سوال که، چرا تمایل به رجوع به ریشه ها آنقدرها در نزد روشن اندیشان این دوره گسترش نیافت، ‏عطف به وقایع آن مقطع از تاریخ ایران و تحولات بین المللی بنظرمیرسد به واسطه سیاست زدگی آن دوران بوده است. زیرا ‏تمایل به تغییر فوری قدرت سیاسی و ساده نگری ما در باب مفهوم فکر آزادی، محلی برای شکل گیری اندیشه بنیان ‏گذار نگذاشت. “سیاست زدگیِ” اندیشه، بیماری تاریخی آن عصر بود. که امروز نیز متاسفانه با شدت و حدت بیشتری در میان ایرانیان خارجه نشین ادامه ‏دارد. ‏

 

در ایران، از آن رو که فرصت برای هضم اندیشه‌ های مدرن هنوز مهیا نیامده بود، چرخ حوادث به گونه ای گردش نمود که اندیشه راستین فدای سیاست شد. یعنی هر آنچه اندیشه بود مغلوب ضرورتها و جهت یابی های سیاست گردید. از زمان صفویه که نخستین کتاب‌های اروپایی به فارسی برگردانده شدند، از هنگامی ‌که کتاب ریشه ای رنه دکارت، که خود پایه ‌گذار فلسفه مدرن در غرب بود[xxiii]، در ایران در عصر عباس ‌میرزا ترجمه شد، تا به امروز، دکارت و اندیشه ‌اش نه به درستی فهمیده شد و نه به درستی هرگز در ایران به کار گرفته شد. چرا؟ درس نخست کتاب دکارت چیست؟

درس نخست کتاب “گفتار در روش” آن بود که چگونه باید اندیشید و چگونه اندیشه‌ های پیشین را مورد سنجش قرار داد، و برای رسیدن به این مقصود چه روشی را باید به کار برد.

 

در ایران سیاست زدگی در تفکر بی ‌شک هم از وضعیت خاص تاریخی ما ناشی می‌شود، هم از کم اهمیتی مان به بنیادهای فکری و شاید عدم کنجکاوی نسبت به آنها و هم از برخورد ابزاری ما نسبت به غرب و مدرنیته سرچشمه می‌گیرد.

 

بنابراین بسیار واضح است که ایران با فرهنگی سنتی و عقب نگهداشته شده به یکباره با تماسهای فزاینده در دوره پایانی قاجار با فرهنگ دمکراسی غربی برخورد میکند. متاسفانه باید گفت که این دمکراسی و فرهنگ دمکراتیک برما و برمردم ما نازل و حادث شده است. به زبان دیگر با آن تصادم نموده آنهم ناخواسته.  مهمتر اینکه این تصادم و تماس نه با تمام بدنه جامعه ایران و با مردم و افکار ایرانیان بلکه بصورت قطره چکانی از کانال بعضی روشنفکران و نخبگانی که بنابر شرایط بسیار بسیار خاص و متفاوتشان از عامه مردم ایران به غرب رفته و یا دارای کانالهایی برای تماس با آن فرهنگ بوده اند حادث شده است.  همین نخبگان نیز برای فهم و قبول و درک ابعاد و عمق و دینامیزم و قانونمندیهای دمکراسی، مشکلاتشان کمتر از عامه مردم نبوده است.  به یک دلیل بسیار ساده و آن اینکه این فرهنگ جدید ریشه در فرهنگ و سنن ما ایرانیان نداشته است و بطور اجتماعی نیز به ضرورتهای آن نرسیده بودیم.

 

در صورتیکه در غرب این دمکراسی و آزادیهای مبتنی برآن، ریشه در فرهنگ و سنتی دارد که چندین صدسال برای آن تلاش و کوشش شده است. که با معیارها و قرنها گفتمانهای مدنی و ملاکهای مبتنی بر ارزشهای خودشان بناشده است.

 

 

بلحاظ تاریخی نیز وقوع چنین فرهنگ دمکراتیک بر مردم ما نه در یک شرایط شکوفایی و رشد و گسترش علمی فرهنگی اجتماعی ایران رخ داده، بلکه در شرایطی بر ما و مردم ما واقع شده است که در سراشیب و انحطاط اقتصادی اجتماعی فرهنگی دوره پایانی قاجار صورت گرفته است. دورانی که توانمندیهای بالای فرهنگی خودمان را نیز از دست داده بودیم.

 

 

حاصل اوج تاثیر پذیری از این وقوع فرهنگ دمکراتیک (مدرنیته) بر ایرانیان، جنبش و انقلاب مشروطه بود که سه خواسته اساسی داشت.

  1. ایجاد حکومت مقتدر مرکزی
  2. ایجاد تجدد و مدرناسیون، مانند دادگستری، آموزش و پرورش، ارتش مدرن، جاده، راه آهن، مجلس، قانون ..
  3. آزادی و آزادی فعالیت سیاسی

رویکرد غیر محتوایی نتیجه اش این شد که بعد از مجلس چهارم و آمدن رضا خان عملا آزادی بکناری گذاشته میشود و دو محور اصلی حکومت مقتدر و مرکزی و مدرناسیون بعنوان شاخص های رویکرد فرمالیستی-پراگماتیستی اصل قرار میگیرد.

 

 

 

 

چرا آزادی را در مشروطه به فراموشی سپردیم

 

 

بیگانگی ما با آزادی بسیار آشکار است. ما ایرانیان بجای آزادی، در فرهنگمان آزاده، آزادگی، شجاعت، سخاوت و مردانگی …داریم. که همگی ویژه گیهایی فردی هستند و نه اجتماعی.  چگوارای ایرانیانِ شیعه امام حسین است. ماندگارترین شعار و پیام (که به وی نسبت میدهند) در صحنه نبرد علیه ظلم و ستم  بیان “اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید”  است که فراخواندن انسانها به آزاده بودن است. و هیچگاه حرفی از آزادی با محتوای  اجتماعی امروزه آن در میان نبوده است.

 

 

 

تفاوتهای بنیادی آزادی و آزادگی 

آزادی با محتوای حقوقی-اجتماعی یک مقوله کاملا مدرن است. آزادگی با سابقه دیرینه در فرهنگ ما،هیچ پایه و مبنای حقوقی-اجتماعی ندارد. بلکه بعنوان خصلت و ویژگی فردی و شخصی مطرح است. آزادگی نوعی رهایی انسان از قید و بندهای ذلّت آور است و نیز به معنای رهایی عقل و جان آدمی از زندان نفس و شهوت و گام برداشتن در وادی عشق و حیرت است. رهایی است از تعلّقات و پای‌بندی‌های انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، و اسارت در برابر تمنّیات نفسانی، که نشانه ضعف اراده بشری است. در مسیر کسب آزادگی هیچ محدودیتی نیست فرد میتواند تا هرکجا که میخواهد در مسیر آزادگی جلو برود. اما آزادی در مفهوم حقوقی -اجتماعی مطلقا نا محدود نیست که توسط قانون و در مرز مخدوش کردن آزادی دیگران محدود میگردد. آزادی در این مفهوم اجتماعی با محتوای تعین تکلیف و تعین سرنوشت بشر بدست خودش است. شما میتوانید حتی در زندان و یا در حاکمیت جبارترین حکام هم فرد آزاده ای باشید. ولی همین فرد آزاد نیست.

 

چنانکه میتوان در صحنه سیاسی فرد مستبد بسیار خشنی همچون مسعودرجوی مدعی آزادی باشد، اما فریاد آزادیخواهی اش در کربلا تحت حمایت و نفوذ و حاکمیت یکی از خشن ترین دیکتاتوریهای معاصر دنیای عرب صدام حسین باشد و رو به امام حسین  فریاد  “حل من ناصر ینصرنی”  سردهد. همزمان در درون تشکیلات اعضای مجاهدین بطور مطلق حقوق انسانیشان نفی و مردود شمرده شود. تا جائیکه نه تنها نتوانند هیچگونه حق تصمیم گیری چه سیاسی (تغییر موضع سیاسی و یا خط سیاسی همچون انتقاد سیاسی ایدئولژیک به رهبر و تشکیلات) ، چه فردی(کار، شغل، زن و فرزند، پدر و مادر..)، چه عاطفی چه اجتماعی و چه حتی مبارزاتی (ترک تشکیلات ..) و…مستقلی داشته باشند، بلکه وادار شوند با تائید و مهر کردن جایگاه رهبر عقیدتی، وجود انسانی خود را به تمام و کمال نفی و اصالت را به رهبری عقیدتی بدهند.

 

 

مسعود رجوی با یک شعبده بازی همراه با زور و اجبار، تهدید و زندان و شکنجه و…طی سه دهه مجاهدین را تا توانسته در ورطه کاذب بی محتوا و حتی اسارت آور، آزادگی های مجاهدی که میدانیم به چه فساد درونی نیز منجر شده است غرق کرده و با دجالگری این تزکیه نفس و آزادگی را در قالب و زرورق مقاومت و تسلیم ناپذیریهای فردی را بعنوان فرایندهایی که زاینده آزادی خواهند بود به خورد مجاهدین و البته در کمال تاسف به بیرون مجاهدین داده است.

 

نباید فراموش کرد که رجوی در مبارزه ادعایی اش برای آزادی!!!، مدعی امام زمان بودن میشود که نافی حق تمامی افراد بعنوان یک انسان مستقل و دارای حق و حقوق غیر قابل تجاوز است. محتوائی صد در صد در تضاد با دمکراسی و آزادی. رجوی آشکارا میگفت و تدریس میکرد که: “اصالت نه با فرد که با رهبری عقیدتی است”. او نیز میگفت و مینوشت و مریم رجوی تکرار میکرد که در دنیای دیگر(بعد از مرگ)!! نیز از فرد در مورد اعمال خودش سوال نمیکنند!! بلکه از او میپرسند که رهبرت کیست؟!!!! بنابراین هر دستوری دادم اجرا کنید نگران عواقب آن نباشید. رجوی آشکارا همانطور که خودش را تحت حمایت صدام به هیچ مرجع ای پاسخگو نمیدانست، میگفت فرد میتواند دست به هر جنایتی بزند چون دستورش را رهبر عقیدتی (مسعودرجوی) داده، در آن دنیا به هیچ وجه مورد سوال واقع نخواهد شد بلکه عطف به انتخاب مسعودرجوی و مریم رجوی بعنوان رهبری عقیدتی آنها پاسخگو خواهند بود!! بنیادهای ایدئولژی نوع داعش که با برداشتن تمامی موانع انسانی بر سر راه انسان متفکر و خود بنیاد، او را تبدیل به حیوانات درنده ای میکند که  بتوانند اعمالی غیر قابل تصور را مرتکب شود.

rajavi&saddam

 

این برداشت مسعودرجوی ازحقوق انسان بسیار عقبتر از دوران بردگی است چرا که بردگان حق داشتند که عشق و عاطفه داشته باشند، حق داشتند کسی را دوست بدارند، حق داشتند خانواده داشته باشند، حق داشتن دین و آئین خود را داشته باشند،  بی ربط نیست که جهت درک عمق فاصله ما با دمکراسی و حقوق بشر، اشاره شود که مسعودرجوی بعنوان رهبر به اصطلاح متشکل ترین تشکل ضد رژیم هیچ ارزشی و اعتباری و حقوقی برای انسان قائل نبود. چه در زمینه فکری، سیاسی، احساسی، و حتی فیزیکی و البته جنسی همه چیز از رهبری عقیدتی نشات گرفته میپنداشت و ترویج میکرد. بنابراین بود که آزادی انسان که جای خود، حتی حق حیات و عشق و عاطقه، مال و جان و ناموسش نیز بطور مستقل برسمیت شناخته نمیشود. البته بردگان حق داشتند که در درون خود خلوت کنند ولی در این تشکیلاتِ آزادی خواه!!!!!! فرد حتی در درون خودش نیز نمیتوانست خلوت کند!!!!

بدهکار طلبار

مطالب در تصویر: همه چیز= پرداختِ تمام عیارِهمه چیزتان به رهبری عقیدتی= صد روی صد همه چیزتان را باید بدهید. شاخص پرداخت به رهبری، مریم رجوی است که الگوی پرداخت همه چیزش به من است

نمونه مسعود رجوی از این نظر دارای اهمیت است که در آن میتوان انعکاس لایه بسیار گسترده ای از جامعه سیاسی ایران را نیز دید و محک زد، آنجا که بخش بزرگی از فعالین سیاسی از تمامی اقشار و طبقات و اندیشه های مختلف در جامعه ایران را برای مدتی بخود جلب کرد و متاسفانه هنوز هم عده محدودی را با انواع ارتباطات مالی و …بدنبال خود میکشد. سیاست زدگی آشکار در تفکر و رویکرد تمامی کسانیکه کمترین اغماضی در مورد مسعود رجوی و تشکل او از خود نشان میدهند و محتوای آزادی و انسان را در پیشگاه سیاست او سر میبرند بسیار بسیار آشکار است.

 

 

با این تفاصیل در فرهنگ ما این محتوا و درک که فردی فکر کند که چون انسان است دارای حق وحقوقی غیر قابل انکار است وجود نداشته است و میبینیم که ندارد. و فرد انسان را جزئی و زائده ای از حکام مستبد میپنداشتند و میپندارند. این مسئله آنقدر ریشه دار بوده که علیرغم ظلم و ستم طاقت فرسای یک حاکم و سرنگون کردنش توسط مردم، بلافاصله بدنبال دیکتاتور دیگری بوده اند که با گرفتن جای او به خود هویت ببخشند.

 

 

هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی در ایران خود گواه روشنی است که چگونه در بین ایرانیان حقوق انسانی و انسانها برسمیت شناخته نمیشده است و براحتی با ضعف قدرت مرکزی، به حقوق همدیگر تجاوز میکردند.

 

 

تمایل به یک قدرت سرکوبگر مرکزی در تمامی دوران هرج و مرج های ناشی از ضعف حکومتهای مرکزی، را میتوان اینگونه بیان کرد که، مردم ترجیح میدادند حق انسانیشان بطور سیستماتیک و معین از طرف یک کانون ظلم و ستم تحت نام حکومت مرکزی مورد تعرض قرارگیرد تا توسط هر رهگذری که زورش از آنها بیشتر باشد.

 

 

بی دلیل شاید نیست تمایل بعضی خارج نشینها به سلطنت با همین ذهنیت باشد. در یک سیاست زدگی ترجیح میدهند به عقب بروند و همان دیکتاتوری به حساب خودشان منظم تر را به رژیم بی قانون حاضر ترجیح میدهند. ولی نباید فراموش کرد که اینها را نمیتوان آزادیخواه خواند.

 

مهمتر اینکه کسانیکه برای مشکلات اجتماعی ایران بدنبال دمکراسی وارداتی از کانال مثلث ترامپ، عربستان، اسرائیل هستند در راس آنها رهبری تشکل مسعود رجوی که آشکارا سالهاست که منافع قدرتهای بزرگ را نمایندگی میکند، در بهترین شق سرنوشتی جز پایمال شدن قرارداد  “فین کن اشتاین” در سایه منافع ناجی!!! غیر ایرانی در قرار داد “تیل ست” نمیتواند داشته باشد.

Mosad

داود باقروند ارشد

سوم خرداد 1398

24می 2019

 

پانوشت ها

 

[i] Bernard Lewis: “comment l’Islam a découvert l’Occident”. Gallimard, Paris. 1992

[ii] عبدالهادی حائری: “نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب” امیرکبیر. ۱۳۶۷

تهران ص ۱۳

 

[iii] بنیادهای مدرنیته”، در: عطا هودشتیان: “مدرنیته، جهانی شدن و ایران”، انتشارات چاپخش. تهران 1382

 

[iv] فریدون آدمیت: اندیشه ترقی و حکومت قانون، انتشارات خوارزمی، 1351 ، ص 16 .: میرزا آقا خان نوری حتی خواست مدرسه نوبنیاد داروالفنون را ببندد و استادانش را به فرنگستان باز گرداند.

[v] ماشااله آجودانی: “مشروطه ایرانی وپیش زمینه های نظریه ولایت فقیه” ، لندن_ انتشارات فصل کتاب، ۱۹۹۷ ص ۲۰۷ _ ۲۰۸

 

[vi] هربت: “محمدرضابیک”_ در: حائری، همان ص ۱۷۷

 

[vii] فخرالدین شادمان: “تسخیر تمدن فرنگی”. انتشارات گام نو. تهران. 1382 . ص 57 سیزده: حائری: همان ص ۳۰۸

[viii] عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه و فرمانده سپاه ایران در جنگ ایران و روس بود، وی را دارای عقاید و افکار بلند و مشتاق یادگرفتن دانسته اند.

[ix] فرستاده و نخستین نماینده ناپلئون بناپارت به دربار فتحعلی شاه قاجاز و مترجم ناپلئون در لشکرکشی وی به مصر بود

[x] حائری: همان ص ۳۰۸

 

[xi] دکتر غلامرضا ورهرام: نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصرقاجار_معین_تهران ۱۳۶۷ –

ص ۱۸۰

 

[xii] :تاریخ ایران_ نوشته: دانشمندان شوروی، ترجمه کیخسرو کشاورزی_ انتشارات پویش، ۱۳۵۹

[xiii] تاریخ ایران_ همان. ص ۳۲۵

[xiv] ژوبر در 14 شوال 1220 قمری برابر با 5 ژوییه 1806 میلادی به حضور فتحعلی شاه رسید. در ملاقات آن دو توافق شد، که میرزا محمد رضا خان حکمران قزوین همراه ژوبر به سفارت ایران در فرانسه عزیمت نماید. وی با ژوبر به اروپا رفت ،در اردوگاه نظامی فین کن اشتاین (Finkenstine) در خاک لهستان به تاریخ چهارم ماه مه 1807  میلادی برابر 25 صفر 1222 قمری ، عهد نامه معروف به فین کن اشتاین را بین ایران و فرانسه امضاء کرد/ قرار داد فین، ص86 .

بعد از بازگشت ژوبر به فرانسه، ناپلئون ژنرال کلودماتیو دو گاردان (Claude Maltieu Conte de Gardane) از افسران عالی رتبه سپاه خود را برای اجرای عهدنامه یادشده راهی تهران کرد . گاردان به سال 1807 میلادی برابر با 1222قمری به ایران مأمور شد .
اعضای هئیت او در تهران و اصفهان کارخانه توپ ریزی دایر نمودند . جنگ با سر نیزه و اقداماتی دیگر در قشون ایران معمول داشتند . آن زمان اریکی خان(هراکلیوس) حاکم گرجستان با دخالت تفرقه افکنانه روسیه سر از اطاعت دولت ایران تابیده بود، و روسیه که قصد تجزیه ایران را داشت ،در هر نقطه ای از کشور که می توانست ،فتنه انگیزی می کرد .

حرص روسیه در رسیدن به آبهای خلیج فارس و دخالت های این کشور در ایجاد خلل در یک پارچگی ایران ،سر انجام گرجستان و حواشی خطه شمالی ایران به اشغال روسیه در آمد. فتحعلی شاه از این هجوم بسیار ناراحت و متوحش بود. از این روی او یاری جستن از ناپلئون و قوای فرانسه را در انتقام خواهی از روسیه در اندیشه اش می پروراند به ویژه آنکه در پیمان فین کن اشتاین هم این امر پیش بینی شده بود . هدف ناپلئون از اعزام گاردان و هئیت همراه به ایران اول ، مهیا کردن ایران برای حمله به هندوستان و بیرون کردن انگلیسی ها از این کشور بود، و دیگر آشنایی با توان و استعداد قشون ایران و کسب اطلاعات از دربار و سیاست و اندیشه شاه ایران بود .

در حالی که فتحعلی شاه همه امید خود را به دریافت کمک از ناپلئون در باز پس گیری اراضی اشغالی توسط روسیه معطوف کرده، کمک هایی از قبیل تحویل بیست هزار تفنگ از فرانسه به قشون ایران و یا تعلیم سربازان و آشنا ساختن قشون ایران با شیوه های جدید اروپائی در نظامی گری و جنگ توسط هیئت گاردان امیدواری شاه قجر را افزایش داده بود.اما ناپلئون ناگهان تغییر سیاست داد ،و بی آنکه فتحعلی شاه غافل از سیاست روز جهان و اروپا را در جریان بگذارد ،و یا او خود بتواند به نحوی با خبر شود، با وجود معاهده فین کن اشتاین که با ایران منعقد کرده بود، با دولت روسیه وارد مذاکرات تازه شد، و سرانجام بی آنکه به حقوق ایران توجهی کند ،با روسیه پیمان «تیل ست »را بست.

 

 

[xv] شیرین میرزایی: ملکم خان و تاثیر پذیری از غرب، مطالعات ایرانی، زمستان 1382، پاریس، ص 139

[xvi] میرزا ملکم‌ خان: فرزین وحدت: رویارویی اولیه روشنفکران ایران با مدرنیته: یک رویکرد دوگانه ــ فصلنامه گفتگو. شماره30_ زمستان 79. ‏تهران ص130‏‎

[xvii] فرزین وحدت: همان ص 130

[xviii] فرزین وحدت: همان ص132‏

[xix] فریدون آدمیت: فکر آزادی و نهضت مشروطه، انتشارات سخن، مهرماه 1340_ ص 199

[xx] آدمیت: اندیشه ‌های طالبوف تبریزی ص 7‏‎ ‎

[xxi] طالبوف: “ایضاحات در خصوص آزادی”، ص2، در: آدمیت، همان ص19

 

[xxii] مسالک المحسنین، در: آدمیت همان ص 25
‏‎

[xxiii] Hegel: History of Philosophy, (Chapter: Modern Times, René Descartes), Vrin, Paris.

در همین رابطه
زندگی عبدالرحيم طالبوف تبريزی
‎ ‎

‏ ‏طالبوف

برخی روحانيون طالبوف را تکفير و خواندن ‏کتابش، ‘مسالک المحسنين’ را تحريم کرده بودند
عبدالرحيم طالبوف از نويسندگان و متفکرين برجسته عصر مشروطه بود. او که در سال ۱۲۵۰هجری قمری در کوی سرخاب تبريز به دنيا آمد، در ‏شانزده سالگی به تفليس رفت و به کسب و کار مشغول شد و همزمان به فراگيری زبان روسی پرداخت.‏
در آن هنگام تفليس محل فعاليت آزاديخواهان و احزاب انقلابی روسيه بود و عده زيادی از ايرانيان مهاجر نيز در آن می زيستند. طالبوف نزد يکی ‏از همين مهاجران به نام محمدعلی خان که در آن شهر به مقاطعه کاریِ جاده های قفقاز اشتغال داشت، مشغول به کار شد و بعد از گذشت سال ها ‏ثروت قابل ملاحظه ای اندوخت و توانست مستقلا کار مقاطعه کاری را دنبال کند.‏
وی بعدها به حاج ملاعبدالرحيم طالبوف مشهور شد، از تفليس به داغستان رفت و تا آخر عمر در ‘تمرخان شوره’ که مرکز حکومت داغستان بود، ‏سکونت گزيد.‏
در سال های ميانی پادشاهی ناصرالدين شاه که جمعی از آزاديخواهان ايران در داخل و خارج کشور برای به دست آوردن آزادی و قانون در تکاپو ‏بودند، طالبوف نيز از راه تاليف آثار خود به بيداری مردم همت گماشت.‏
خودداری از وکالت مجلس
از اين رو مردم آذربايجان به پاس قدردانی از خدماتش، وی را در دوره اول مجلس شورای ملی به نمايندگی خود انتخاب کردند ولی او با اين که ‏قبل از برگزاری انتخابات آمادگی خود را برای قبول نمايندگی مجلس اعلام کرده بود و پس از انجام انتخابات نيز در پاسخ تلگرافی که برايش ‏مخابره کردند نمايندگی را پذيرفت، از رفتن به تهران و حضور در مجلس خودداری ورزيد.‏
‏ کتاب ‘مسالک المحسنين’ ‏سفرنامه ای خيالی به قله ‏دماوند است که بصورت ‏داستان، و در سال ۱۳۲۳ق در ‏قاهره به چاپ رسيد. طالبوف ‏سعی کرده در قالب اين ‏سفرنامه خيالی، مصائب و ‏معضلات سياسی- اجتماعی ‏دامنگير مردم ايران را به ‏تصوير بکشد

‏ ‏
درباره اين که چرا وکالت را نپذيرفت، نظرات مختلفی عنوان شده است. عده ای با اشاره به سابقه دوستی وی با ميرزاعلی اصغرخان اتابک برآنند ‏که به تهران نيامد تا مجبور نباشد به همراه ديگر مشروطه خواهان در مخالفت با اتابک سهيم باشد.‏
جمعی ديگر علت را ضعف، پيری و ناتوانی بينايی طالبوف می دانند. عده ای نيز معتقدند که چون بعضی از روحانيون خود طالبوف را تکفير و ‏خواندن کتابش، مسالک المحسنين را تحريم کرده بودند، وی برای جلوگيری از عواقب احتمالی به مجلس نيامد.‏
بيشتر تاليفات طالبوف برای اولين بار در استانبول، مصر و قفقاز منتشر شده است که به برخی از آنها در اينجا اشاره می شود.‏
نوشته های طالبوف
سفينه طالبی يا کتاب احمد که در سال ۱۳۱۱ق در استانبول به چاپ رسيده است. موضوع کتاب اختراعات و اکتشافات دوران نويسنده است که به ‏شکل گفتگو و مباحثه مولف با فرزند خيالی هفت ساله اش (احمد) نوشته شده است. در اين کتاب مسائل علمی به زبانی قابل فهم عامه مطرح شده و ‏از عقب ماندگی ايرانيان و پيشرفت اروپاييان سخن به ميان ميآيد.‏
مسالک المحسنين که سفرنامه ای خيالی به قله دماوند است بصورت داستان، و در سال ۱۳۲۳ق در قاهره به چاپ رسيده است. طالبوف سعی کرده ‏در قالب اين سفرنامه خيالی، مصائب و معضلات سياسی- اجتماعی دامنگير مردم ايران را به تصوير بکشد. اين کتاب نقش مهمی در نشر افکار ‏آزاديخواهانه و شکل گيری تفکر مشروطه در ايران داشته است.‏
مسائل الحيات يا (جلد سوم کتاب احمد) که در سال ۱۳۲۴ق در تفليس به چاپ رسيد. اين اثر نيز نويسنده با پسر خيالی خود (احمد) درباره علوم ‏گفتگو می کند ولی در ادامه آن از مسائل سياسی، حقوقی و اجتماعی صحبت به ميان می آورد. فلسفه مشروطيت، لزوم توجه به حقوق اساسی و ‏قانون مباحث اصلی اين کتاب را تشکيل می دهد و طالبوف برای اين که نمونه ای از قوانين اساسی را معرفی کند، با ترجمه ای از قانون اساسی ‏ژاپن آن را به پايان می رساند.‏
ترجمه پندنامه مارکوس قيصر روم که آن را از نسخه روسی به فارسی برگردانده است و در چاپخانه اختر واقع در استانبول منتشرشده است.‏
رساله فيزيک حاوی اطلاعات مختصری ازعلم فيزيک است و به سال ۱۳۱۱ق در استانبول طبع شد.‏
نخبه سپهری که در واقع خلاصه ای است از کتاب ناسخ التواريخدر شرح زندگی پيامبر اسلام (ص) و در سال ۱۳۱۰ق در استانبول به چاپ ‏رسيد.‏
ترجمه رساله هيئت جديده که اثر معروف کاميل فلاماريون فرانسوی است در باره علم نجوم. طالبوف اين اثر را از روی نسخه روسی به فارسی ‏برگردانده و در سال ۱۳۱۲ق در استانبول انتشار يافته است.‏
ايضاحات در خصوص آزادی در اين کتاب مفاهيم آزادی، مجلس شورای ملی و وظايف نمايندگان مجلس، قوانين آتيه ايران، ماليات و قانون اساسی ‏مورد بحث قرار گرفته و به همت مجدالاسلام کرمانی، مدير روزنامه ندای وطن، در سال ۱۳۲۵ق در تهران منتشر شده است.‏
سياست طالبی اين کتاب که مشتمل بر دو مقاله در باره علم سياست است چند ماه پس از مرگ طالبوف در سال ۱۳۲۹ق به اهتمام حاجی سيد ‏ابراهيم، نماينده فارس، در تهران منتشر شد.‏
طالبوف در سال ۱۳۲۹ق در(تمرخان شوره) مرکز داغستان درگذشت.‏

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

 
error

Enjoy this blog? Please spread the word :)

RSS20k
دریافت مطالب جدید از طریق ایمیل5k
مارادر فیسبوکتان به اشتراک بگذارید12k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید14k
از کانال یوتوب ما بازدید کنید
extra smooth footnotes