ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
اعتراضات بخاک و خون کشیده شده و کرکسها
بقلم داود باقروند ارشد
ایران سال 1300 شاهد اوج هرج و مرج بعد از انقلاب مشروطه بود. نظام زائیده مشروطه با همه خیرخواهی رهبرانش نتوانسته بود ثبات را نه به تهران و نه به ولایات به ارمغان بیاورد. خطر تجزیه کشور کماکان تهدید اصلی بود.
سالهای بعد 1300-1305 دوره حاکمیت دوگانه و جنگ قدرت بین سه گرایش سیاسی عمده کشور بود. 1. نیروهای هرج و مرج طلب 2. ضدشان نیروهای طرفدار دیکتاتوری( و سپس حکومت استبدادی) 3. مشروطه خواهان اعم از محافظه کار و دمکرات، که خواهان نظمی بدون حکومت استبدادی بودند اما راه دستیابی به آنرا نمیدانستند و دائم باهم در جدال بودند.
اما گروه طبقاتی که این سه نمایندگیش میکردند خواهان پایان هرج و مرج و بی نظمی و نا امنی بودند، که اگر اراده اش بود میتوانست خاتمه یابد. که رضا خان تا بخواهید اراده اش را داشت. ابزار نظامیش نیز در چشم بهم زدنی پدید آمد. اما چون هرج و مرج بدست نیروهای طالب دیکتاتوری از بین رفت، مشروطیت نوپا را نیز نابود نمود.
آنچه جالب توجه و دقیقا مطابق الگوی تاریخ ایران است، سرعت تبدیلِ هرج و مرج به فرمانبرداری در این برهه تاریخی است. یکی از مشخصات ایران استبداد زده این بوده است که حکومت استبدادیش امروز جاودانی بنظر میرسید و فردا سرنگون میشد. و هرج و مرجی مستولی میگردید که ممکن بود دهها سال به درازا کشیده شود.
دلایل بلافصل اینها بودند:
- بیزاری از حکومت مستبد، بنابراین سرنگون کردن آن
- بیزاری از هرج و مرج و بی قانونی همه گیر و گسترده
- چشم بسته بدنبال ناجی مستبد دیگری گشتن جهت برقرار نظم
نمونه های تاریخی ، شاه اسماعیل اول، شاه عباس اول، نادرشاه و آقا محمد خان و رضا شاه بودند که هرج و مرج را از بین بردند.
میدانیم که هم حکومت استبدادی و هم هرج ومرج فرآورده های جامعه استبدادی هستند. هرچند عکس یکدیگر بنظر میرسند در واقع دو روی یک سکه هستند.
رضا خان میرپنج، باهوش، سختکوش، صریح و سرسخت و حافظه ای قوی و اعتماد به نفس سرشاری داشت که در نتیجه به تکبر تبدیل شد. ناسیونالیست بود، درانتخاب وسایل رسیدن به هدف پراگماتیست و بی رحم بود. دو کیفیت متضاد که بندرت در کسی جمع میشود در او بود. از یکسو تندخویی و صراحت لهجه ای تا سرحد بی نزاکتی و حتی دریدگی- و ازدیگر سو قدرت پنهان کردن نظرها و نقشه ها و حتی کینه های شخصی. او هیچ دلبستگی به آزادی نداشت، ولی در ابتدای امر وانمود میکرد که در چارچوب نظم و قانون عمل میکند. شاید حرف مدرس چندان هم گزافه نبود که گفته بود: “تنها دو نفر مانده اند که از شجاعت سیاسی و مردانگی واقعی برخوردارند، رضاخان و خودش”[1]Homa Katouyian, Nationalist Trends in Iran, 1921-26, presented in Maz 1976 to the middle East Centre, published in International Journal of Midle East Studies, nov 1979, p.544
یک حکایت از قول کحال زاده که طرفدار دوآتیشه رضا شاه است، عنوان میکند که رضا خان به وسیله او با زیمر، شارژدافر آلمان تماس گرفته و از آلمانها کمک خواسته تا کشور را از شر روسها و انگلیسها خلاص کند.[2]ابولقاسم کحال زاده، یده ها و شنیده ها، خاطرات ابوالقاسم کحال زاده، ویرایش مرتضی کامران، 1363، صص300-308 گواهش نکته بسیار مهمی است که ژنران دیکسون پس از بازگشت به لندن در نامه خصوصی به کرزن در اردیبهشت1300 مطرح کرده است:
بنابراین تا قبل از کودتا رضاخان غصه خودش را میخورده و چندان عرق ملی نداشته که بخواهد کشور را از دست روسها و انگلیسها نجات بدهد. احتمالا انگیزه همکاریش با کودتاگران نیز در حالی که امیر موثق و دیگران آن را نپذیرفته بودند همین بوده است.”
اردشیرجی ریپورتر ستایشگرپرشور رضاشاه و نماینده پارسیان هند در ایران در خاطراتش نوشته است.
اینکه ریپورتر خود را کاشف رضا خان معرفی میکند شاید جای تردید باشد. اما رضاخان خود چنین اعتقاد داشت و به مصدق و دولت آبادی و تقی زاده و دیگر رجال مملکت بی پرده گفته بود که:
این نقل قول از دولت آبادی است ولی مصدق هم گفته است:
رضاخان اعتقاد قدرت فوق بشری انگلیسها را به پسرش محمدرضاشاه نیز القاء کرده بود. طوریکه محمدرضاشاه هفت ماه بعد از قطع روابط ایران وانگلیس توسط مصدق، دو ماه قبل از کودتای 28 مرداد 1332، با اینکه میدانست از بدو استقرار دولت مصدق انگلیسها میکوشند مصدق را ساقط کنند، از طریق وزارت خارجه آمریکا پیغامی برای وزارت خارجه انگلیس به این مضمون فرستاد:
رضا خان در دودوزه بازیها ید طولانی داشت، بیانیه ای به امضاء او در احساسات ناسیونالیستی و دادوقالش بر ضد “مشتی دزد و جنایتکار” حتی از بسیاری چپ تر میزد:
در ترس از اینکه انگلیسها کس دیگری را بجای او بگمارند به زمین و زمان سوء ظن داشت. رضا شاه حتی هرگونه ارتباط با خارجیان را ممنوع اعلام کرد. تنها دلیل دستگیری و کشتن فیروزمیرزا[8]فیروز میرزا فرمانفرما(نصرت الدوله) فرزند شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سال 1263 ه. ش در سمنان متولد شد. وی در آغاز عمر چند سالی در بیروت تحصیل کرد و سپس به پاریس رفت و در مدرسه علوم سیاسی این شهر به تحصیل پرداخت. در سال 1290 شمسی در کابینه وثوقالدوله وزیر دادگستری شد و در کابینه دوم وثوق نیز وزارت امور خارجه را عهدهدار گردید. وی نیز برای به قدرت رسیدن رضاشاه تلاش بسیاری کرد اما بتدریج مورد غضب وی قرار گرفت و در 18 خرداد 1308 دستگیر شد دیداری بود که با وزیر مختار فرانسه در تهران داشته است.[9]نصرالله سیف پورفاطمی، ایینه عبرت، ج 2، لندن، نشرکتاب، 1990، فصل55،جلال عبده، دادستان محکمه متهمان به قتلهای سیاسی، که پس از کناره گیری رضاشاه تشکیل شد، گزارش مشروحی درباره قتل فیروز در سمنان و عاملان آن دارد. نک به خاطرات او، در: چهل سال در صحنه، اهتمام مجید تفرشی، رسا، 1368، ج 1، صص17-172. تیمسار جهانبانی تنها به دلیل اینکه ناهاری را در سفارت فرانسه خورده بود، به دستور شاه دستگیر شد و همه خاندان جهانبانی مورد غضب واقع شدند.[10]تقی زاده، زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، کوشش ایرج افشار، علمی، 1372،ص364.
سپهبد امیراحمدی، تنها سپهبد رضاشاه و تنها فردباقی مانده از چهارنفری که پیش از کودتا با آنها سوگند وفاداری یادکرده بود، وقتی فرمانده لشکر غرب یود به دعوت سرپرسی لورن با وی ملاقات کرد، شاه او را تبدیل به یک هیچکاره کرد و تحت نظر پلیس قرارداد.[11]احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، ویرایش غلامحسین زرگری نژاد موسسه پژوهشها ومطالعات فرهنگی، 1373. روایت مکی، که میگوید خودش آن را از زبان امیراحمدی شنیده، هولناکتر و بهت آورتر از خاطرات خود امیراحمدی است. نک:خاطرات سیاسی حسین مکی، علمی، 1368، صص92-94تازه اقبالش بسیار بلند بود که زنده ماند.
دیگر دلایل غضب بر همپیمانان
بدگمانی فزاینده رضا خان در سالهای بعد یک علت واقع بینانه تر نیز داشت، خود او هرگاه فرصت پیش آمده بود، عهدش را با دیگران شکسته بود. از این رو انتظار عهد شکنی از دیگران را نیز داشت. از جمله چون خودش را انگلیسها برسرکار آورده بودند همواره این ظن را داشت که او را برداشته و فرد دیگری را بجایش بگمارند، از این رو هرکس را که احساس میکرد در حال مطرح شدن است نابود میکرد. سرلشکرامیراقتدار، سرهنگ پولادین، سرلشکر امیرطهماسبی، سرلشکر شیبانی، سرتیپ درگاهی، صارم الدوله، فیروز، تیمورتاش، اسدی، داور، سردار اسعد سوم، فرج الله بهرامی، فروغی، تقی زاده، عدل الملک(حسین دادگر)، زین العابدین رهنما و خیلیهای دیگر که خدمتشان به او با حبس و اعدام و تبعید یا دستکم ذلت پاداش داده شد.
جالب اینکه رضا خان به تنها خیانتکار واقعی هیچ گمان بد نمیبرد، و اساسا با ظلم و ستمی که نسبت به مردم اعمال میکردند کاری نداشت. حساسیت او فقط وقتی برانگیخته میشد که احساس میکرد نکند کسی قدرت بگیرد. سرلشکر محمد حسین آیرُم که وقتی مانند بسیاری نظامیان که از کارهای رضا خان کپی برداری میکردند و با چاپیدن اموال مردم ثروت هنگفتی اندوخت، پیش از اینکه دُمِ خودش در تله افتد از ایران خارج شد و بازنگشت. در فروردین ماه عمر مجلس نهم به سر آمد و انتخابات دوره دهم آغاز شد. از رویدادهای شگفت انگیز اینبار، دستگیری ناگهانی حسین دادگر- عدل الملك- نماینده اول تهران و رئیس مجلس شورای ملی در دوره های هفتم، هشتم و نهم بود. او همچنین وزیر كابینه های پس از كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و دوست نزدیك و محرم اسرار رضاشاه بود. وی نیز كه یكی از پله های نردبام ترقی رضاخان بود، ناگهان چند روز مانده به افتتاح مجلس دهم، دستگیر و بی درنگ از ایران تبعید شد. همراه با او و در همان روز- بیستم اردیبهشت ماه- سرشناسانی همانند زین العابدین رهنما نماینده سابق و مدیر روزنامه ایران، علی دشتی نماینده سابق و مدیر روزنامه شفق سرخ، فرج الله بهرامی- دبیر اعظم- وزیر و حكمران سابق و سیدمحمدرضا تجدد نماینده سابق و قاضی عدلیه بازداشت و زندانی شدند. اغلب بازداشت شدگان كسانی بودند كه به روی كار آمدن سردار سپه و تبدیل شدن او به رضاشاه با همه توان و آبروی خود كوشیده بودند و اكنون نوبت گرفتن پاداش شان بود! برخی از آنان حتی در روش های غیرقانونی و غیراخلاقی رسیدن رضاخان به قدرت نیز شریك و همكار او بودند! بعد از شهریور ۱۳۲۰ روشن شد كه این گروه با پرونده سازی سر لشکر محمدحسین آیرم- رئیس نظمیه وقت- به چاه بلا افتاده اند! رفتار دسیسه چینی و پرونده سازی آیرم در آن سال ها در یادداشت ها و خاطرات برخی از دولتمردان ثبت شده است. كار به جایی رسیده بود كه حتی نخست وزیر نیز از توطئه چینی سرلشکر آیرم می ترسید و احساس عدم امنیت می كرد! [12]نک: ابراهیم خواجه نوری، “آیرم” در: بازیگران عصر طلایی، جیبی، 1357. ملک الشعرای بهار شرح کار شنیع آیرم را به نظم کشیده است. نک:بهار، «کارنامه زندان» در:دیوان بهار، کوشش محمد ملکزاده، ج2، امیرکبیر، 1336.
فساد در ارتش رضا شاه
بزودی فساد ارتش را نیز فراگرفت و افسران ارتش متناسب با مقام خود قانون را زیر پا میگذاشتند و ازطرق غیر قانونی به مال اندوزی پرداختند. هرچند تمامی ارتشیان رده بالا که شاه آنها را میشناخت در جوی ازرعب و حشت زندگی میکردند. مثلا سرلشگر امان الله میرزا جهانبانی در 1316 هـ ش هنگامی که مدیر کل صنایع بود برکنار و سپس زندانی شد. تنها بدلیل اینکه در سفارت فرانسه نهار خورده بود.[13]تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364
قتلعام عشایر توسط رضا شاه
در سال 1310هـ ش دفتری غیر نظامی برای اسکان اجباری عشایر تشکیل شد و سیاست اسکان را پیگیرانه و با خشونت بسیار دنبال کرد. “این برنامه اسکان اجباری… شکلی بسیار خشونت آمیز به خود گرفت ودر برخی موارد به نسل کشی منجر شد. روشهایی آکنده از ارعاب و خشونت که عملا بخش بزرگی از جمعیت چادر نشین ایران رااز بین برد… زندگی عشایری ایران رادر مدتی کوتاه دگرگون کرد”[14]Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad بعد از برکناری رضا خان توسط اربابان انگلیسی در سال 1320تقریبا همه عشایر اسکان داده شده به زندگی چادر نشینی خود بازگشتند که کینه عمیقی در دل آنان نسبت به دولت پیامد جدی آن بود.
ابزار موفقیت رضا خان
شرایط اجتماعی-سیاسی و هرج ومرج سالهای مقطع مشروطیت شرایطی فراهم کرد که رفع هرج و مرج را به تنها دستاورد رضاخان که هم دوست و هم دشمن از آن ستایش کردند تبدیل نمود. بسیاری از سیاستمداران ودولت مردان آن روزگار از این دستاورد مهم رضا خان تمجید کرده اند. از جمله سلیمان میرزا(مخالف رضا خان)، تقی زاده (مخالف رضاخان) و مصدق که طولانی ترین و پرشورترین نطق مجلس را در مخالفت با لایحه تفویض ریاست حکومت به رخاخان ایراد کرد گفت:
[15]حسین مکی، دکترمصدق و نطقهای تاریخ او، علمی، 1364، ص139
جامعه مولد مستبد و دیکتاتور
گذشته از اینکه رضاخان شخصا حافظه قویی داشت، خودش را با شرایط خوب وفق میداد، ضمن رک گویی دو دوزه باز هم بود، اعتماد به نفس فراوان و تزلزل ناپذیر داشت. اما قدرت مطلق رئیس حکومت و فرمانبرداری و چاپلوسی اتباع جامعه استبدادی ایران، فرهنگ استبداد زده ایرانیان تملق گو، دنباله روی کورکورانه، آنچه فرای اعمال استبداد حکام مستبد، که در سرتاسر تاریخ ایران، در تمامی لایه های اجتماعی، تبدیل شده است به یک نوع رفتار بنیادی، به یک نوع تفکر، به یک نوع جهان بینی به یک نوع ابزار شخصی جهت پیشبرد امور، جهت حفظ خود و امیال خود، که از ایرانیان آنچه که امروز هستند ساخته است. که در میان سلطنت طلبان این فرهنگ دون پایه، چاکرمنشانه و تملق آمیز، جان نساری و خاک پاییِ تحقیرکننده آنهم امروز و آنهم نسبت به یک خاندان سلطنتی که چهل سال پیش سرنگون شده و در قدرت نیست اینچنین فوران میکند، نشانگر این امر اجتماعی است که، این افراد خود شخصا انسانهای مستبدی هستند. شخصاً روحیه استبدادی دارند. و این فرهنگ استبدادی معنی سیاسی دارد. همانگونه که عینا در مورد اعضای مجاهدین که خود را در رهبری عقیدتیِ مستبد و دیکتاتور مطلق العنانی چون مسعودرجوی و مریم رجوی ذوب میکنند صادق است، نمیتوان از چنین افراد وانسانهائ عمله استبداد که خود را عبد و عبید و خاک پای استبداد و دیکتاتوری میدانند، انتظار داشت دمکراسی به ارمغان بیاورند.
تاریخ بما آموخته است که صرفا ادعای آزادیخواهی و دمکراسی طلبی بخودی خود کافی نیست که گمراه کننده است. بازهم برجسته ترین نمونه ها سلطنت طلبان و فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گرد و خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی همچون بعد از انقلاب 22 بهمن در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. هرچند خوشبختانه با مرگ خفتبارش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد ولی مریم رجوی و تشکلش با داربستهایی که آمریکا زیر بغل این جنازه زده تلاش میکند خود را سرپا نشان دهد. به خیال اینکه شاید بتواند تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کنند. که البته با برخورد خونینی که رژیم با ایرانیان معترض کرده و میکند زمینه را برای این چنین مصیبتهایی که آمریکا برای ایران برنامه ریزی کرده را زمینه سازی میکند.
شایسته مردم سلحشور ایران چیست؟
حق و شایستگی مردم مبارز ایران که از صفر تا صد تمامی هزینه های مبارزاتیشان برعهده خودشان با خوردن گلوله به قلب و مغزشان، با زندان و شکنجه و اعدام و تحمل نداری، اعتیاد، فحشا، تحقیر، توهین و… پرداخت کرده و میکنند این نیست که خونهایشان، زجرهای مادرانشان، دردهای پدرانشان، زندانها و شکنجه ها و آوارگیهایشان توسط عده ای مفت خورِ طلب کارِ همین مردم، به این بهانه که چرا حکومت پدر ما را سرنگون کردید درصورتیکه مسئول اول و آخر اینکه در حال حاضر این حکومت بر ما حاکم است حکومت پهلوی که مردم و کشور بعد از به خاک سیاه نشاندن و هر صدایی را در گلو خفه کردند به محض اعتراضات میهن را تحویل دادند و به غرب فرار نمودند است. چرا که همانگونه که در فوق دست نوشته خودش هست خود را نه گماشته مردم که گماشته انگلیس میدانست. و یا آنها که وقیحانه مدعی اند، چرا رهبری عقیدتی تشکل مافیایی ما را به امامت و رهبری خود نپذیرفتید!!! بالا کشیده شود. در صورتیکه این نیروهای زالو صفت، یا بطور مطلق هیچ نقشی در فرایند تحرکات و مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران نداشته همچون سلطنت طلبها، و یا با دشمنان ایران در کشتن همین مردم هنگام دفاع از وطنشان در مرزها همدست بوده اند همچون مجاهدین چرا باید جنبششان توسط اینها از چنگ مردم ربوده شود.
از بسیاری خارجه نشین و امثال زندانیان سابق باید سوال کرد، مردم ایران چه باید بکنند که شایسته یک حکومت سکولار دمکراتیک مبتنی بر حقوق بشر باشند؟ چه باید بکنند که شمایان اذن از شر دیکتاتوری 2500 ساله رها شدن را صادر کنید؟ چه میزان قربانی باید بدهند که از نظر شمایان مجوز برداشتن قدمی بجلو و نه به عقب صادر شود؟ ایرادی به بعضی شعارهای ناستالژیک معترضین نیست. آنها تحت ستم وفشار موجود آنچه بصورت تصوری از گذشته بغلط دارند را فریاد میزنند. اما فرهیختگان و مبارزین!! که تحت آن فشارها نیستند باید بتوانند بدرسی راه را از چاه نشان دهند و اجازه ندهند که کرکسهایی که چهل سال است بگرد ایران میگردند و امروزه به رقص و پایکوبی مشغولند و بوی کباب میشنوند به کامشان برسند.
مردم ایران یکبار در مشروطه و یکبار در 22 بهمن از دیکتاتوری سلطنتی خود را با بهای سنگین رها کرده اند ولی با ندانم کاریهای دولتمردان در همه طیف ها از راست تا چپ تلاشهای مردم به چاه ویل روانه شده است.
به قطع و یقین چنین مردم سلحشوری که شاهد آن بودیم، فقط رضا خانها و محمدرضا شاهها، خلخالی ها، رجویها و خمینی ها را نداشته، بلکه امیر کبیر ها، مصدقها، دکتر فاطمی ها، داورها، کسرویها … را نیز داشته است. .
بیدردی درد بی درمان خارجه نشینی
نیروی سیاسی خارج کشور در این مقطع با این میزان از جانفشانی (مشتی از خروار) که از مبارزان داخل کشور دیدند ولی هیچ حرکت شایانی از آنها دیده نشد، هرکجا هم که به زور خونهای جوانان کشور کنار هم چیده شدند بجای حمایت از داخل بر سر و کله یکدیگر کوبیدند و خود را مضحکه مطبوعات خارجی کردند. و نشان دادند که فی الواقع هیچ دردی جز درد خود و منافع حقیر گروهی خود ندارند. و کرکسانی هستند که منتظر از جان افتادن طعمه جهت به دندان کشیدن تکه پاره های آن میبشاند. در این میان سلطنت طلبها و مجاهدین بیشترین زهر را در تجمعات حمایتی بدان تزریق کردند.
جامعه استبداد زده ایران، با فرهنگِ مولدِ مستبد ، فاقد تجربه دمکراسی بعلاوه به اصطلاح سیاستمداران مستبد و و خود باختهِ بی عمل که در خارجه راهنمای دمکراسی را میزنند اما به مسیر استبداد میپیچند، مردمی فاقد دانش تاریخی و سیاسی، که هیچ تجربه ای جز استبداد ندارند. هرگونه تبلیغِ غلطیدن به ورطه هر قالب استبدادی چه از نوع سلطنت، چه از نوع مارکسیستی (دیکتاتوری پرولتاریا) و بدتر از همه ولایت مطلق مسعودرجوی(دیکتاتور مذهبی-استالینی) برای چنین جامعه ای حکم صدور کفن و دفن آرمان دمکراسی خواهانه آنرا دارد. همانند قراردادن غریق در اتاق گاز اشک آور خواهد بود تا رساندن اکسیژن به ریه هایش. حکم تیرخلاص برای آینده دمکراسی ایران و نابودی همه تلاشها، خونِ دلها، خونها، اسارتها، دربدریها، آوراگی های چهل سال گذشته جهت دستیابی به دمکراسی و جامعه سکولار مبتنی بر حقوق بشر ایران خواهد بود. که خیانتی بس بزرگ نسبت به ایرانیان خواهد بود.
جامعه ملتهب امروزچرا نباید بجلو (بسمت دمکراسی) پرتاب شود؟ چرا باید به عقب(استبداد سلطنتی، توحیدی، …) برود؟ به جوانانی که بدنبال آزادی و دمکراسی و زندگی در شان انسان معاصر هستند نشان دادنِ تابلو غلط بسمت پرتگاه مرگ سیاسی(رضا شاهها)، بسیار بسیار خطرناکتر و ددمنشانه تر از شلیک بسمت آنهاست. چون مردم بپا خاسته نشان دادند ترسی از شلیک ندارند و بر این مانع غلبه یافته اند، ولی بعد از سقوط اجتماعی (بدامن استبداد جدید) توان باز سازی آنها حداقل نیم قرن دیگر بطول خواهد انجامید و خیانتی نابخشودنی است.
خیانت نا بخشودنی دیگر ترویج و تبلیغ بکارگیری سلاح در اعتراضات یا مبارزه مسلحانه است. که مرگبارترین تهاجم به معترضین و اهداف آنهاست. چرا که خواست نیروی سرکوبگر نیز همین است چون دست زدن به اعتراضات مسلحانه در تعادل قوای موجود نه تنها اعتراضات را نابود خواهد کرد زمینه هرگونه اعتراض اقشارمختلف جامعه ایران که طی ده سال گذشته برای عموم مردم و اصناف و کارگران و… به بهای زیادی فراهم شده است را از بین میبرد که به قطع و یقین دست دولتهای خارجی را برای دخالت در کشور و بردن اعتراضات بسمت جنگ داخلی، تجزیه کشور و در اساس نابود شدن آرمان عدالت خواهی مردم بپاخاسته را در پی خواهد داشت.
داودباقروند ارشد
اول دسامبر2019
References
1. | ↑ | Homa Katouyian, Nationalist Trends in Iran, 1921-26, presented in Maz 1976 to the middle East Centre, published in International Journal of Midle East Studies, nov 1979, p.544 |
2. | ↑ | ابولقاسم کحال زاده، یده ها و شنیده ها، خاطرات ابوالقاسم کحال زاده، ویرایش مرتضی کامران، 1363، صص300-308 |
3. | ↑ | Dickson to Curzon, 14/5/21, 371/6427. |
4. | ↑ | موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص 151 |
5. | ↑ | یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج4، شرکت کتاب 1385، ص 343. رضا خان این حرف را در خانه مصدق در یکی از نشستهای هفتگی که با مشاوران غیررسمی خود کمی پیش از اینکه عزم جزم کن که شاه شود زده است |
6. | ↑ | British embassy in Washington to ir R. Mtkin, Foreign Office, 21/5/1953. |
7. | ↑ | برای اطلاع از متن کامل اعلامیه رضا خان نگاه کنید به: مستوفی، شرح زندگی من، صص 222-223، تاکید در خود متن کتاب است |
8. | ↑ | فیروز میرزا فرمانفرما(نصرت الدوله) فرزند شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سال 1263 ه. ش در سمنان متولد شد. وی در آغاز عمر چند سالی در بیروت تحصیل کرد و سپس به پاریس رفت و در مدرسه علوم سیاسی این شهر به تحصیل پرداخت. در سال 1290 شمسی در کابینه وثوقالدوله وزیر دادگستری شد و در کابینه دوم وثوق نیز وزارت امور خارجه را عهدهدار گردید. وی نیز برای به قدرت رسیدن رضاشاه تلاش بسیاری کرد اما بتدریج مورد غضب وی قرار گرفت و در 18 خرداد 1308 دستگیر شد |
9. | ↑ | نصرالله سیف پورفاطمی، ایینه عبرت، ج 2، لندن، نشرکتاب، 1990، فصل55،جلال عبده، دادستان محکمه متهمان به قتلهای سیاسی، که پس از کناره گیری رضاشاه تشکیل شد، گزارش مشروحی درباره قتل فیروز در سمنان و عاملان آن دارد. نک به خاطرات او، در: چهل سال در صحنه، اهتمام مجید تفرشی، رسا، 1368، ج 1، صص17-172. |
10. | ↑ | تقی زاده، زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، کوشش ایرج افشار، علمی، 1372،ص364. |
11. | ↑ | احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، ویرایش غلامحسین زرگری نژاد موسسه پژوهشها ومطالعات فرهنگی، 1373. روایت مکی، که میگوید خودش آن را از زبان امیراحمدی شنیده، هولناکتر و بهت آورتر از خاطرات خود امیراحمدی است. نک:خاطرات سیاسی حسین مکی، علمی، 1368، صص92-94 |
12. | ↑ | نک: ابراهیم خواجه نوری، “آیرم” در: بازیگران عصر طلایی، جیبی، 1357. ملک الشعرای بهار شرح کار شنیع آیرم را به نظم کشیده است. نک:بهار، «کارنامه زندان» در:دیوان بهار، کوشش محمد ملکزاده، ج2، امیرکبیر، 1336. |
13. | ↑ | تقی زاده، زندگی طوفانی ص 364 |
14. | ↑ | Bayat, Riza Shah the Fall of Sardar Asad |
15. | ↑ | حسین مکی، دکترمصدق و نطقهای تاریخ او، علمی، 1364، ص139 |