ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
لینک به قسمت اول:
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم:
فهرست مطالب
- چه بودیم و چه هستیم.
- چگونگی پیوند ایران و غرب..
- چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند.
- سقوط امپراطوری 1000ساله.
- جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی.
- حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن.
- شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی.
- گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی.
چه بودیم و چه هستیم
ایرانی چه بخواهد و یا نخواهد، کشورش را دوست داشته باشد یا خیر میتواند این اطمینان را داشته باشد که شهروند کشوری است با سرنوشت استثنایی و به هرکجا برود یک تاریخ بر پشت دارد، خواه برآن آگاه باشد یا نباشد. ایران برخلاف دیگر ملل یک واحد تمدنی منفرد دارد. موقعیت جغرافیایی ایران آنرا در معرض برخوردهای جنگی و وزش های تمدنی قرار داده است. پیش از کشف آمریکا، ایران کشوری بود که جهان شناخته شده از هر گوشه ای به آن راه می یافت. کشورِ دیگری نمیتوان یافت که دارای چنین خصوصیاتی باشد. یعنی؛
الف؛ در همسایگی سه تمدن کهن جهان قرار گرفته باشد، میان رودان(سومر و بابل)- مصر-هند.
ب؛ بر سر راه دو تمدن بزرگ شرق و غرب یعنی چین از یکسو و مدیترانه (یونان و رم) از سوی دیگر.
ج؛ گرداگرد آنرا مناطق عمده تاریخساز گرفته باشند، مانند قفقاز، مغولستان، عربستان و ترکستان.
د؛ محاط باشد از جانب سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا.
هـ؛ از طریق دریا به سراسر جهان راه یابد.
و؛ همسایه نخستین کشور سوسیالستی جهانی باشد.
ز؛ همسایه دیوار بدیوار نخستین امپراطوری اسلامی جهان یعنی ترکیه عثمانی باشد.
ح؛ همسایه نخسین کشور استعماری جهان یعنی انگلستان از طریق هند باشد.
ط؛ سرزمینی باشد هم دریایی، هم کوهستانی، هم بیابانی و هم کویری.
ی؛ سرزمینی که تفاوت دمای هوا از نقطه ای به نقطه ای دیگر 50 درجه سانتیگراد تغییر کند.
اینها همه منجر شده است که سه ویژه گی عمده در ایران دیده شود.
اول، نخستین امپراطوری جهان را در خود ایجاد کند و نزدیک به 1000 سال بعنوان نیروی برتر آسیا و یکی از دو نیروی برتر اداره کننده جهان برجای بماند.
دوم، طی حدود 3000 سال ادامه تمدنی، ویژگیهای قومی خود را محفوظ دارد.
سوم، پس از اسلام، امپراطوری فرهنگی را جانشین امپراطوری سیاسی سازد. و در هرحال هیچگاه از صحنه موثر حوادث جهان دور نمانده است. این آن تاریخی است که بر پشت هر ایرانی سنگینی میکند.
چگونگی پیوند ایران و غرب
نبرد ایران و یونان، ایران را وارد صحنه جهانی کرد. زیرا یونان کشوری بود با تمدن پیشرفته و با مردمی زبان آور و هوشمند، دارای شاعر و مورخ و فیلسوف، از این رو هرکس با او درگیر میشد، چه غالب چه مغلوب، نامش بر جریده عالم ثبت می گردید. بنابراین 500سال قبل از میلاد، نام پارس در اروپا بعنوان تنها کشور بزرگی که در شرق جهان وجود دارد رقم خورد. بویژه که بعنوان کشوری که با یونان به معارضه برخاسته بود. از آنجا که تمدن یونان به رم انتقال یافت[1]فرآیند شکل گیری فرهنگ یونانی را باید متمایز از دیگر فرهنگهای دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میانرودان (بینالنهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و آمریکای لاتین و تا حدودی آفریقای سیاه. یکی از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتی در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخی خود را بدون یک اقتدار سلطنتی و از دل خود جامعه و در درجهی نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخی و فرهنگی، قدرت سیاسی استیلاگر و پراهمیتی را نمییابیم که قادر باشد معیارهای اولیهی تاریخی را مشخص سازد و برنامهریزی مشخصی را دنبال کند و به مسیر تاریخی شکل معینی ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعهای از جوامع مستقل و کوچک سیاسی هستیم و اثری از فکر برپایی یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراطوری را نمیبینیم. در این مراحل آغازین هزارهی اول پیش از میلاد، یعنی در سدههای هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیینکننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض میکرد. این عامل تعیینکننده شکلگیری یک فرهنگ شهری بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهری چنان نوآوریهایی را با خود به همراه آورد که چه بطور عمودی در طول تاریخ بشر و چه بطور افقی در سطح جهان تأثیری ژرف از خود برجای گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسی جامعهی یونانی قدرتی فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایی، تجربه و هویت اجتماعی و نیز پرسشگری و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولی با این حال در این مرحله نیز نشانی از یک استیلای سلطنتی مشاهده نمیشود و همین امر گویای بسیاری چیزهاست. اهمیت تأثیرگذاری اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را میتوان در تمدنهای غیراروپایی دید. تا جایی که میتوان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلی که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرجومرج بوده است. و اگر یک امپراطوری سقوط میکرده، آنگاه شاهزاده یا حکمرانی وجود داشته که وحدت و یکپارچگی از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایی جدید بازسازی کند. همین امر بدانجا میانجامد که در فرآیند شکلگیری فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسی، بلکه همچنین دین (با تمامی ابزارها، سازوکارها و سازمانهایش)، اسطورهها، ادبیات، معماری، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعی متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتی میشود و معطوف به قدرت جهت میگیرند و راه گریزی برایشان باقی نیست. در پی آن است که امکان اندیشیدن به گونهای دیگر از بین خواهد رفت. ولی یونان دوران باستان راهی دیگر پیمود.دولتشهرهای یونانی یا پولیس Polisاز شگفتیهای تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهای سیاسی مستقل و پراکندهای بودند که از درون یک فاجعه سربرآوردند. آنها زادهی فروپاشی پادشاهیهای قدسی مرکزمدار از نوع میکنی Mykene سلسلهی پادشاهی مقتدر در نواحی جنوبی یونان) در حوالی ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پی این فروپاشی یک دوران سیاه طولانی سدههای میانهی پیش از میلاد آغازید. این دوره سدههای میانه را از آن رو ”سیاه” مینامند، زیرا که خطّ برای چندین سده ناپدید میشود. بر پایهی دستاوردهای باستانشناختی، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنی از اواخر و اواسط سدهی هشتم پیش از میلاد آثاری از خود برجای میگذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملی هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است. و از رم به اروپای غربی این حضور ایران در تاریخ تداوم یافت.
رهایی یهودیان از اسارت بابل موضوع دیگری بود که نام ایران را بر سر زبان تاریخ نگهداشت. چرا که چهل هزار یهودی که بعد از فتح بابل بدست کورش آزاد شدند، و سرود خوانان و شکرگذاران رو به عرض موعود نهادند، کلمه “ایران” را وارد کتاب مقدس یهودیان (تورات) و دنیای غرب کردند.
سپس نوبت میرسد به اروپا، از آنجا که اروپا وارث تمدن غرب (یونان و رم) است و در سه قرن گذشته پرچمدار تمدن جهان بوده است همواره به ایران به چشم آشنا نگاه میکرده است. این واقعیت که نظر اروپائیان نسبت به ایران متاثر از وقایع جنگهای ایران و یونان و رم (کشورهای حریف ایران برای هفت قرن) بوده است از این رو آمیخته ای است از ستایش وتحقیر ویا بدگویی وتعریف.
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند
اروپائیان به تاسی از یونانیان ایرانیان را بربر و یونانیان را پیشتاز تمدن بشری خوانده اند. با این حال شبح و هیبت امپراطوری هخامنشی از جلو چشم آنها دور نشده است. تمدنهای دیگر مشرق زمین همچون چین و مصر و عثمانی در همین 4 قرن گذشته که کشتی بخار بردریاها افتاد در نظر اروپائیان برجسته و مطرح شد. ولی ایران بدلیل ارتباط خود با یونان و رم از 500سال قبل از میلاد مظهر شرق شناخته میشده چنانکه حتی شرق را با ایران یکی می انگاشته اند. ویژگی دیگر ایران که همواره رشک و غرض بر می انگیخته، قدرت و شوکت آن بوده است.
ایران همواره مشهور به کشور با دستگاهی بوده است. هم از این لحاظ که دارای منابع سرشاری است و سرزمینهای پنهاوری داشته و هم در مسیر جاده ابریشم از تجارت جهانی سود میبرده. شکوه و عظمت ایوان مدائن و تخت جمشید بعنوان شاخصه های حکومت پر زرق و برق اشراف آنرا برجسته میکرده است.
برعکس ایرانیان، چین و مصر که رابطه ای سیاسی با غرب نداشته اند، کمتر مورد قضاوت های آلوده به رقابتهای سیاسی قرار داشته اند. ایرانیان در کانون اینگونه تحلیلها و قضاوتهای آلوده به رقابت سیاسی بوده اند. که متاثر از جنگهای ایران و یونان و ایران و رم بوده است که هرگز از یاد نرفته. ایران اولین کشور شرقی بود که با یونان به جنگ پرداخت، ولی چون در جنگ برنده نبود، عیب هایی که بر هر شکست خورده بار می شود او را در برگرفت. از طرفی بازنده هم نبود چون تا 150 سال بعد امپراطوریش بر بخش بزرگی از جهان دوام داشت، و تمامیت یونان در مقایسه با امپراطوری ایران، تحت سلطه ای برای ایران بیش نبود، رشک دشمنان را بر می انگیخت.
ایران در سه جنگ با یونان شکست خورد. ایرانیان تنها حکومتی بودند که یونانیان را تحت حکومت خارجی در آوردند. از این رو هرودوت که کتاب تاریخ خود را بنام “ایران” آغاز و بنام “ایران” خاتمه بخشید متاثر از همین وقایع است. و گزنفون که قهرمان بزرگ آرمانی خود را کورش قرار داد، و در مجسمه سازی نیز فیدیاس Phidias همین کار را کرد.
غرور یونانیان از این نظر که در مبارزه با بزرگترین امپراطوری جهان شکست نخورده اند ناشی میشود. که سرمنشاء بسیاری از جنب و جوشهای فرهنگی برای آنها شده و چون یونان به روش دمکراسی اداره میشد آنرا غلبه آزادی بر نا آزادی تحلیل کرده اند. بعدها حتی به گزافه، پیروزی یونان را پیروزی تمدن بر نا تمدن نام نهادند. بزرگترین افتخار فرهنگی یونان که در نمایشنامه اسکیلوس بنام “ایران” منعکس است، در آن این افتخار را نصیب یونان میکند که بتوانند خود را همپای امپراطوری ایران بنامند. پروفسور ایلیوف مینویسد، دنیای غرب مرهون پارتهاست، شرکت آنها در این جنگها، پیشرفت چادرنشینان آسیای مرکزی و هجوم آنها را به غرب برای مدت 1000سال عقب انداخت.[2]منظور حائل شدن ایران بین یونان و چین و مغولستان و …
سقوط امپراطوری 1000ساله
سقوط ساسانیان بدست اعراب از شگفتی های تاریخ است. چگونه اعرابی که از هرلحاظ عقب تر از ایران بودند بر آن چیره گشتند؟ هرچند عوامل متعددی عامل آن است ولی در اساس کهولت سلسله است که موجبات زوال خود را در خود فراهم میآورد. همان عارضه ای که بر سر هخامنشیان آمد، قانونی که بر چینی ها، پارتها، رومی ها و حتی همین اواخر بر امپراطوری انگلیس اعمال شد.بله امپراطوریکه 1000 سال حاکم بلامنازع جهان بود فرو ریخت و لقب عجم گرفت، گناهش آن بود که زبان عربی را نمیتوانست با لهجه عربی بکاربگیرد. این سرنوشت برای کمتر قومی پیش آمده بود. ولی چه باید کرد، زندگی باید ادامه می یافت. ایرانیان در چاره اندیشی استشمام خاص خود را دارند. سقوط ایران توسط اسکندر برای آنها درس و تجربه شده بود. بقدر کافی به فرهنگ خود اطمینان داشتند که میتوانند دیگران را در آن حل و هضم کنند. باید صبر میکردند. حالا که مغلوب شده، چیزی مهمتر از استقلال سیاسی و مرزهای امن بنظرش آمد که باید نجات داده شود، تا نابود نشود، و آن چیز ایرانیت بود.
.جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی
ایرانیت کلمه مبهمی است و تعریف قاطعی شاید نتوان برایش یافت. اگر ایرانی میخواست بر استقلال خاک اصرار ورزد یعنی خارجی را بیرون کند و کشورش را در حیطه مرزهای سیاسی حفظ کند تا کنون مضمحل شده بود. زیرا توان مقابله با نیروهای بیگانه مانند عرب، ترک و دیگران را نداشت. هیچ
کشوری در جهان از بدو تاسیس به حال خود باقی نمانده است. نه چین، نه یونان نه رم و نه اروپا. بعضی تمدنها بطور کامل نابود شده اند. و بعضی تغییر ماهیت داده اند. مانند تمدن مصر، یعنی در ازای زنده ماندن، هویتشان را بلاگردان خود کرده اند. ادامه حیات تنها در تطابق با دگرگونیها میسر شده است.
ایرانی برای این تطابق استعداد خوبی از خود نشان داده. او توانسته این تطابق را با “دگرگون شدن و در عین حال همان ماندن“ به پیش ببرد. در تمام طول تاریخ، ایران بر اساس این اصل حرکت کرده که مردمش مستمرا هم تغییر کنند و هم همان باشند که بودند.
ایرانی بعد از اسلام از آنجا که از زنده کردن سیادت سیاسی خود نا امید شد، همه تلاشش را نمود و استعداد خود را در زمینه فرهنگ بکارگرفت. بر آن شد تا فرمانروایی فرهنگی را جانشین فرمانروایی سیاسی کند تا از دور خارج نشود. بدین گونه ایرانیت توانست با اهرم فرهنگ خود را بر سر پا نگهدارد. او زنده بودن و پویایی و ماندگاری خود را در متوقف نشدن به ظهور رساند. اگر نمیتواند درصحنه سیاسی و جنگ علامت زنده بودن از خود نشان دهد در صحنه قلم و فرهنگ این کار را میکند.
فرهنگ مفهوم وسیعی دارد. آداب، رفتار، تکلم، آفرینش ادبی و هنری و… اگر زبان ملی از کار افتاد مهم نیست مهم فکر است. زبان عربی را وسیله ای کارآمد تشخیص داد و از آن کمک گرفت و آموختش، طوریکه به صاحب زبان گفت ما هرچند عجم هستیم ولی زبان شما را بهتر از شما بکار میبریم. از این رو بود که از جانب ایرانیان عربی نویسی باب شد. منظور به مقصد رسیدن است مرکب هرچه هست گو باش.
شوک وارده از سقوط و فروپاشی ساسانی ایرانیان را وادار کرد که از خود بپرسند، چه شد که اینطور شد، و خواستند که خود را بشناسند. و توجه به خود با سوالِ، چه و که هستیم آغازیدن گرفت، و شروع کردند به ترجمه آثار دوره ساسانی به عربی [3] یکی از مهمترین مترجمان ایرنی ابومحمدعبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزه پوردادویه 104-142 هجری قمری میباشد که مترجم آثار پهلوی به عربی و ساکن بصره بود، از جمله آثار او ترجمه کتبِ، کلیله و دمنه، سیر الملوک، آیین نامک، التاج، عجائب سجستان، ادب الکبیر و ادب الصغیر میباشد. وی از جمله پیشتازان روشنگری و از پیشگامان تفکر علمی و ضد خرافی در عصر خود بشمار میرفت، او شجاعانه نظریات و آرای خود را بدون واهمه و مبارزه با “زودباوری” بیان میداشت وبه همه مذاهب و مکاتب و مدعیان با دیده شک می نگریست. او جان خود را بر سر این راه نهاد و بدستور منصور خلیفه عباسی قطعه قطعه شد.. تلاش کردند ضمن گسترش فرهنگ و بازیافت شخصیت خود در مقابل تحقیر و فشاری که از جانب اعراب به آنها وارد شده بود تا این فرهنگ برتر خود را بعنوان سپرفرهنگی در مقابل تهاجمات تحقیر آمیز بکار گیرند. ایرانیان یا باید تسلیم اعراب میشدند و همچون مصر و شام و فلسطین در اعراب مضمحل میگردیدند و یا چاره ای برای هویت ایرانی خود می جستند.
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن
ایرانیان جنبش حفظ هویت ملی خود را در سه جبهه پیش بردند.
واکنش بازویی،
- قتل عمر بدست فیروز ابولولو بود که به قتلعام ایرانیان مدینه منجر شد.
- آنگاه قیام مختار سقفی که بیشترین تعداد سپاهیان او را ایرانیان تشکیل میدادند.
- سپس نهضت ابومسلم خراسانی بود که منجر به سقوط خلافت بنی امیه و قتلعام همه خاندان آن گردید.
واکنش مغزی،
که خود را در نگارش کتب مختلف بارز کرد، از جمله ترجمه آثار پهلوی به زبان عربی. شعرِ شعوبیه [4]شعوبیه نام بزرگترین نهضت ایرانیان است که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت ملی، علیه خلفای بغداد به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای اموی پایان بخشید. مقصود همه این جنبشهای ایرانیان بر انداختن دولت و سیادت عرب بود که ترسشان ریخته بود و زبانشان باز شده بود. و نیز نهضت های فکری بصورت فلسفه، خطابه، فرقه سازی و احیانا جعل اخبار و احادیث وهر آنچه که میتوانست به ابراز شخصیت ایران و ایرانی کمک کند.
تعداد مکتبهای فکری این دوران گیج کننده است. که بعضی حتی با جنبشهای مقاومتی همراه هستند. قرمتی، زندیق، خردم دینی، اسماعیلیه، معتزله [5]معتزله از جریانهای اصلی کلامی اسلام بود ایشان برخلاف اهل حدیث که انبوه حدیث های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خد قرارداده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند.، فتیان، سربداران، رندان، صوفیان، قلندران، ملامتیه، همه اینها در نهان یک مقصود دفاعی داشتند.
بصورت همکاری،
برای اینکه مسیر را بسوی ایران برگردانند و این عبارت بود از مشارکت در امور حسابداری، مشاوره، پزشکی، کارورزی، وزارت که دو نمونه بارز آن دو خاندان برمکی و سهل بودند. این همکاری توسط طاهریان و سامانیان با بغداد ادامه یافت. ولی کوشش صفاریان و آل بویه ایها در عصر عباسیان متوقف شد و نتیجه نداد.
ایرانی بنابر تجربه به راه میانه و راه سازش کشانده شده و سازش همراه با مقاومت خط رفتاری او طی تاریخش گشت. نمونه برجسته این شگرد سامانیان بودند که اگر کارشان دوام می یافت و مقهور ترکهای غزنوی نمیشدند پایه ای برای یک روش حکومتی در ایران گذارده میشد.
سیاست حفظ ایرانیت از طریق فرهنگ در دوره سامانیان پایه گذاری شد. تاریخ بلعمی و ترجمه تاریخ طبری دو نشانه بودند که یکی تاریخ ایران را برجسته میکرد و دیگری اسلام را بزبان فارسی بروز میداد. بسرعت دهها شاعر فارسی زبان سر برآوردند. مغرور از اینکه زبانی از خود دارند، شعرهایی گفتند که در لطافت و ظرافت هیچ گاه نمونه اش یافت نشد. که اگر از بین نرفته بودند با یک درخشش در طلوع افق فرهنگ ایران روبرو بودیم.
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی
مجموع این کوششها یک قله اوج داشت که شاهنامه بود. ایران یکه تا آن زمان بید لرزانی بود با شاهنامه تبدیل به سرو بلند قامت و استوار همیشه سبزی گردید. ایرانی اینگونه احساس کرد به خانه خود بازگشته است. اینگونه با شاهنامه یک مرز و حصار فرهنگی دور تا دور ایران کشیده شد. “که از باد و باران نیابد گزند” تا ایرانی بتواند درون آن حصار بگوید من ایرانی هستم. شاهنامه و زبان فارسی سرنوشت ایران را از نابودی هویت ایران حفاظت کرد.
این همان استراتژدی “تغییرکردن ولی همان بودن” بود. که عربی را با آموختن و بهتر از عرب بکار بردن ولی همه چیز را به فارسی برگرداندن و با شاهنامه به همان ایران و ایرانیت بازگشتن بود.
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی
هیچ کشور فتح شده توسط اعراب در شرق چنین خصوصیتی نیافت و همه مضحمل شدند. ایران از نو سرزمینی شد مطرح و تاثیر گذار که فراتر از مرزهایش حرکت میکند. قلمرو زبان و فرهنگ ایران از قلمرو هخامنشیان فراتر رفت. اگر یک در بسته شد یعنی در سیادت سیاسی، در سیادت فرهنگی را گشود. این یکی اما، پایدارتر و آسیب ناپذیرتر بود. شاهنامه نشان داد که قدرتها، شوکتها و ثروتها میروند ولی آنچه می ماند سلطنت سخن میباشد که جوهره جان ایرانی (انسان) است.
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از گردش آفتاب
پی افکندم از نظم، کاخی بلند که از بد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام (فردوسی)
شاهنامه ایران گذشته را به ایران بعد پیوند داد. ایران تغییر مذهب داده بود ولی زبانِ فرهنگ که زبان جاودان و عام است تغییر نکرد. بسیاری اروپائیان (چه مسیحی و چه یهودی) در دوره تسلط تمدن اسلامی بر آنها، بعضا حتی جهت پرهیز از پرداخت جزیه هم شده اسلام آوردند ولی عرب نشدند.
اگر گذشته ایران پربار و با فرهنگ نبود امکان راه یافتن به دوران بعد را نمی یافت. تمدن فراعنه مصر بسیار کهن تر و درخشانتر از تمدن ایران بود. ولی چون فرهنگ آن فرهنگ و جوهره انسانی ایران را نداشت نتوانست در مقابل تغییر دین دوام آورد و امروزه تنها زینت موزه هاست.
ایرانیان از برج و باروی سیاسی به برج و باروی فرهنگی پناه بردند و خود راحفظ کردند. فرهنگ ایران مجموعه ای از مجذوب فرهنگ هاست. ایران خاصیتی دارد که فرهنگهایی که در آن وارد شدند آنرا نرم و لطیف می کرد. مانند خط نصر که به خط نستعلیق تغییر شکل داد. شاهنامه یکی از این نمونه هاست که علیرغم اینکه کتاب جنگ و کشتار است بوی مرگ از آن نمی آید. بوی متلاشی شدن نعش ها از آن به مشام خواننده نمیرسد. ولی دیگر فرهنگ ها اینطور نیستند. وقتی اخلیوس لاشه هکتور را[6]آشیل به یونانیAkhilleus قهرمان اسطورهای یونان در داستان جنگ تروآ است. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکلوس را میکشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پاتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشتهاست. همین مسئله آشیل را به انتقام جویی برمیخیزد و هکتور را کشته، و سپاه تروا را شکست میدهد. آشیل به جسد هکتور بیاحترامی کرد و او را به ارابه خود بست و جلوی دیوارهای تروا کشاند بدنبال ارابه اش جلو دیوارهای تروا بر زمین میکشد، صدای خرد شدن استخوان او بگوش می رسد. در شاهنامه علیرغم همه کشتارها هیچ منظره چندش آوری وصف نشده است. [7]برگرفته از کتاب ایران و تنهایی اش اثر محمد علی ندوشن
پایان قسمت دوم (قسمت ماقبل آخر)
داود باقروند ارشد
شهریور 1400
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
————————————-
فهرست مطالب قسمتهای دوم و سوم
قسمت دوم. 7
چرا اروپائیان ایرانیان را بربر خواندند. 9
جایگزینی سیادت فرهنگ بر سیادت سیاسی. 10
حفظ هویت ملی ایرانی، تغییر کردن و همان ماندن. 11
شاهنامه اوج قله سیادت فرهنگی. 12
گسترش قلمرو فرهنگی فراتر از قلمرو سیاسی. 12
قسمت سوم. 14
پناه بردن ایرانیان به عرفان. 14
قسمت اول: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت دوم: شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
قسمت سوم (آخر): شهریور ماه سالگرد تاسیس مجاهدین، ایرانی و دشمنان هبوط دومش
References
1. | ↑ | فرآیند شکل گیری فرهنگ یونانی را باید متمایز از دیگر فرهنگهای دور و نزدیک به اروپا دانست، آنهم از مصر و میانرودان (بینالنهرین یا مِزوپوتامیا) گرفته تا ایران و هند و چین و آمریکای لاتین و تا حدودی آفریقای سیاه. یکی از موارد بسیار متمایز نقشِ متفاوتِ حکومتِ سلطنتی در یونان از دیگر مناطق است. یونان مسیر تاریخی خود را بدون یک اقتدار سلطنتی و از دل خود جامعه و در درجهی نخست با کمک اشراف گشود. در مراحل آغازین این مسیر تاریخی و فرهنگی، قدرت سیاسی استیلاگر و پراهمیتی را نمییابیم که قادر باشد معیارهای اولیهی تاریخی را مشخص سازد و برنامهریزی مشخصی را دنبال کند و به مسیر تاریخی شکل معینی ببخشد. در آنجا بیشتر شاهد مجموعهای از جوامع مستقل و کوچک سیاسی هستیم و اثری از فکر برپایی یک اقتدار واحد جهانگشا و تشکیل یک امپراطوری را نمیبینیم. در این مراحل آغازین هزارهی اول پیش از میلاد، یعنی در سدههای هشتم، هفتم و ششم پیش از میلاد، یک عامل تعیینکننده و پراهمیت نیز بروز کرد که آن سنت پیشین را نقض میکرد. این عامل تعیینکننده شکلگیری یک فرهنگ شهری بود که در شهر آتن متمرکز شده بود. این فرهنگ جدید شهری چنان نوآوریهایی را با خود به همراه آورد که چه بطور عمودی در طول تاریخ بشر و چه بطور افقی در سطح جهان تأثیری ژرف از خود برجای گذارد. در این مرحله بود که انگیزش سیاسی جامعهی یونانی قدرتی فزاینده گرفت، آنهم چه از نظر پویایی، تجربه و هویت اجتماعی و نیز پرسشگری و یا حتا از نظر کفر و معصیت. ولی با این حال در این مرحله نیز نشانی از یک استیلای سلطنتی مشاهده نمیشود و همین امر گویای بسیاری چیزهاست. اهمیت تأثیرگذاری اولیه توسط یک سلطنت مقتدر را میتوان در تمدنهای غیراروپایی دید. تا جایی که میتوان تشخیص داد و مشاهده کرد، تنها بدیلی که در برابر سلطنت وجود داشته، آشوب و هرجومرج بوده است. و اگر یک امپراطوری سقوط میکرده، آنگاه شاهزاده یا حکمرانی وجود داشته که وحدت و یکپارچگی از میان رفته را بار دیگر در قالب یک فرمانروایی جدید بازسازی کند. همین امر بدانجا میانجامد که در فرآیند شکلگیری فرهنگ، هرچند که مورد به مورد متفاوت است، نه تنها دستگاه حاکمیت سیاسی، بلکه همچنین دین (با تمامی ابزارها، سازوکارها و سازمانهایش)، اسطورهها، ادبیات، معماری، هنر، علم و سلوک در رفتار و گفتار و کردار به نوعی متأثر از سلوک حاکمیت و اقتدار سلطنتی میشود و معطوف به قدرت جهت میگیرند و راه گریزی برایشان باقی نیست. در پی آن است که امکان اندیشیدن به گونهای دیگر از بین خواهد رفت. ولی یونان دوران باستان راهی دیگر پیمود.دولتشهرهای یونانی یا پولیس Polisاز شگفتیهای تاریخ هستند. این دولتشهرها واحدهای سیاسی مستقل و پراکندهای بودند که از درون یک فاجعه سربرآوردند. آنها زادهی فروپاشی پادشاهیهای قدسی مرکزمدار از نوع میکنی Mykene سلسلهی پادشاهی مقتدر در نواحی جنوبی یونان) در حوالی ۱۲۰۰ پیش از میلاد در سرزمین یونان هستند. در پی این فروپاشی یک دوران سیاه طولانی سدههای میانهی پیش از میلاد آغازید. این دوره سدههای میانه را از آن رو ”سیاه” مینامند، زیرا که خطّ برای چندین سده ناپدید میشود. بر پایهی دستاوردهای باستانشناختی، خطّ بار دیگر از عصر اشعار هومر، یعنی از اواخر و اواسط سدهی هشتم پیش از میلاد آثاری از خود برجای میگذارد. در این دوره شاهد بروز یک جهش تکاملی هستیم، و آن زایش دولتشهر یا «پولیس» است. |
2. | ↑ | منظور حائل شدن ایران بین یونان و چین و مغولستان و … |
3. | ↑ | یکی از مهمترین مترجمان ایرنی ابومحمدعبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزه پوردادویه 104-142 هجری قمری میباشد که مترجم آثار پهلوی به عربی و ساکن بصره بود، از جمله آثار او ترجمه کتبِ، کلیله و دمنه، سیر الملوک، آیین نامک، التاج، عجائب سجستان، ادب الکبیر و ادب الصغیر میباشد. وی از جمله پیشتازان روشنگری و از پیشگامان تفکر علمی و ضد خرافی در عصر خود بشمار میرفت، او شجاعانه نظریات و آرای خود را بدون واهمه و مبارزه با “زودباوری” بیان میداشت وبه همه مذاهب و مکاتب و مدعیان با دیده شک می نگریست. او جان خود را بر سر این راه نهاد و بدستور منصور خلیفه عباسی قطعه قطعه شد. |
4. | ↑ | شعوبیه نام بزرگترین نهضت ایرانیان است که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت ملی، علیه خلفای بغداد به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای اموی پایان بخشید. مقصود همه این جنبشهای ایرانیان بر انداختن دولت و سیادت عرب بود |
5. | ↑ | معتزله از جریانهای اصلی کلامی اسلام بود ایشان برخلاف اهل حدیث که انبوه حدیث های اصیل و جعلی پیامبر و صحابه را مورد توجه خد قرارداده بودند، عقل و خرد را به تنهایی برای پیروی از اسلام راستین کافی می دانستند. |
6. | ↑ | آشیل به یونانیAkhilleus قهرمان اسطورهای یونان در داستان جنگ تروآ است. هکتور فرمانده سپاه تروا پسر عموی آشیل، پاتروکلوس را میکشد و به دلیل شباهت زیادی که بین آشیل و پاتروکلوس بود، هکتور گمان کرد با آشیل مبارزه کرده و او را کشتهاست. همین مسئله آشیل را به انتقام جویی برمیخیزد و هکتور را کشته، و سپاه تروا را شکست میدهد. آشیل به جسد هکتور بیاحترامی کرد و او را به ارابه خود بست و جلوی دیوارهای تروا کشاند |
7. | ↑ | برگرفته از کتاب ایران و تنهایی اش اثر محمد علی ندوشن |