هموطنان محترم و ستم دیده و ارجمند دوستان گرامی، قرن هاست که ایران و ایرانی چنگ در چنگ هیولای سیاسی-فرهنگی دیکتاتوری و استبداد است تا سرنوشت خود و کشورش و فرزندانش و آینده اش را از دست این دیو و هیولای تاریخی رها کند.
شکست پشت شکست تجربه 2500ساله او بوده است، علیرغم این هیچ گاه از پای ننشسته است. تااینکه اولین بار، با و در جنبش مشروطه تلاش نیمه موفقی داشت. تا با قبولاندن حکومت سلطنتی مشروطه به مظفرالدین شاه حکومت دیکتاتوری سلطنتی شاه قاجار را از طریق قانون مشروطه (با تاسیس مجلس قانونگذار توسط نمایندگان مردم، قوه قضائیه مستقل و بازوی اجرایی دولت) به سلطنت مشروطه بدل کند.
مردم ایران اینگونه توانست سرنوشت خود را از دست هیولای تاریخی استبداد (حکومت یک شخص) خارج و بدست خود بگیرد. وبرای اولین بار در ایران، ایرانی بعنوان شهروند ایران و نه بعنوان کنیزان و نوکران و غلامان و برده ها و در یک کلام بعنوان “رعیت” شاه(ابزار انسانی همردیف بزها و گوسفندان و …)، بلکه به عنوان “مردم-ملت” ایران که مشروعیت و حقانیت و قدرت سیاسی و حاکمیت و… از آن(مردم) نشأت میگیرد، به ثبت برساند.
اینگونه بعد از 2500سال حکومتِ “دولت-ملت” (حکومت مشروطه) بوجود آورد و به یک ایران نوین هویت بخشد. این اولین پیروزی شگفت انگیز تاریخی ایرانیان بعد از قرنها عقب افتادگی سیاسی و سیستم حکومتی بود، که با شکستن سیکل معیوب سرنگونی یک دیکتاتوری و جانشینی آن با یک دیکتاتوری دیگر، بدست آمد.
مهمترین و شگفت انگیزترین ویژگی تحول تاریخی ای بنام مشروطه آن بود که اتفاقا در آن اینبار سرنگونی صورت نمیگرفت. با وجود این حرکتی عظیم و رو به بالا و ترقی بصورت متحول کردن همان حکومتی که هزاران سال بود ایرانیان برای تغییرش مسیر سرنگونی را میشناختند بود. یعنی ایرانی برای اولین بار فقط با قتل و کشتار و جنگ و خونریزی به ظلم و ستم و قتل و کشتار پادشاهان مستبد پایان و پاسخ نمیداد، بلکه با در انداختن طرحی نو طوری تلاش کرد که اجازه ندهد که استبداد و قتل و کشتار هنگام تغییر حکومت در یک سیکل باطل تکرار شود. آنچه عینا در سال 1688 میلادی در انگلستان بعنوان زادگاه دمکراسی صورت گرفته بود، و دهسال بعد از آن منجر به انقلاب صنعتی و شکوفایی تمدن غرب گردید.
حکومت مشروطه، این طرح نو، این درخت نونهال دمکراسی و آزادی متاسفانه بعد از 15 سال تجربه و چنگ در چنگ شدن با بازمانده هیولای سیاسی-فرهنگی استبدادِ مرکب تحت حمایت و فشار استعمار و نبود بنیادهای ضروری دمکراسی و فرهنگ دمکراسی در میهن نتوانست دوام آورد و با شکست مواجهه گردید. تا اتفاقا به کمک ایرانیان فرهیخته! و دولتهای استعماری، رضا شاه در سال 1299 بر تخت دیکتاتوری نشست-نشانده شود. طوریکه در سال 1320 هنگام خلع ید وی از پادشاهی توسط استعمارانگلیس، دیکتاتوری او بسیار فراتر از دیکتاتوری شاهان قاجار رفته بود.
ناگفته نباید گذاشت که رضاخان که در 1299 بقدرت رسید چنین دیکتاتوری نبود، و نه تنها خدمات ارزنده ای در نجات کشور از فروپاشی و… انجام داد، بلکه این سیاستمداران، فرهیختگان و مذهبیون و علما و در انتها مردم ایران با تکیه به یک فرهنگ استبداد زده، دیکتاتور پرور و دیکتاتور پرست، چاپلوس و …دست بدست هم داده و رضا خان میرپنج، نه آنگونه که میخواست بر تخشت “ریاست جمهوری” بلکه بر “تخت شاهی” نشاندند و او با تکیه به استعداد شگرف استبدادی نهفته در نهاد همه ما ایرانیان، این استعداد را به علاء درجه بکارگرفت و از خود شاه دیکتاتوری خون ریز ساخت.
رضاشاه دستآورد 2500ساله مردم ایران در مشروطه را که دستیابی به “دولت-ملت” بود را (با انحلال عملی مجلس و دولت و قوه قضائیه) بدارآویخت. ودوباره مردم ایران را به “رعیتِ” (بز و گوسفند و …) شاهنشاه، که هیچ حقی جز به بردگی و بندگی کشیده شدن و اطاعت و اجرای اوامر ملوکانه نداشتند، تبدیل کرد. با این تکیه کلام شاهانه:
“رعیت غلط میکنند در امور حکومتی دخالت میکنند“.
بدنبال برکناری رضا شاه این دیکتاتور”ایران دوست“! توسط استعمار انگلیس در جریان جنگ جهانی دوم و جانشین کردن فرزندش محمدرضا شاه بر تخت شاهی، کالبد بدارآویخته شده و ناتوان “دولت-ملت” از طناب دارِ رضا شاه رها شد و دوباره نیمه جانی بخود گرفت.
در ده سال اول حکومت شاه “دولت-ملت” افتان و خیزان با همه ضعف ها و کاستی هایش، لنگان لنگان دست به حرکت های تاریخی به رهبری مصدق زد که سرمشق جهانیان نیز شد.
اما دولت های استعماری غربی که امروزه بسیاری از خود باختگان از آنها استمداد می طلبند، همچون امروز، همین میزان از ایران مستقل و دمکراتیک و ملی را تحمل نکرده و در کودتای 28مرداد بدست آمریکا وانگلیس حکومت ملی و دمکراتیک مصدق را سرنگون کردند و با پشتیبانی کامل از محمدرضا شاه، و بازهم با کمک درباریان و سیاستمداران و ایرانیان و اطرافیان و چاپلوسان و “روشنفکران و مذهبیون و علماء” فرزندِ رضا شاه را بر تخت شاهی نشاندند. حمایت آمریکا از شاه و فرهنگ استبداد پرور ایرانیان استعداد شگرف محمدرضا شاه را نیز شکوفا! کرد و او را تبدیل به همان هیولای دیکتاتوری کرد که برای بار دیگر “دولت-ملت” را با کنارگذاشتن قانون اساسی و مجلس و قوه قضائیه و دولت، بدار آویخت.
نمی توان ناگفته گذاشت که به قطع و یقین محمدرضا شاه نیز سرمنشاء خدماتی به ایران بوده است.
پس چرا سرنگونی؟
مردم ایران در سال 1357 نه از روی شکم سیری، و بقصد نابودی خدمات شاهنشاه آریامهر!!! با ارتش پنجم جهان!- قدرت یکم منطقه! جزیره ثبات منطقه و… با سپاه دین ، سپاه دانش وسپاه بهداشت و کارخانجات اتومبیل سازی وکارخانه ذوب آهن و… یا بقصد نابودی خدمات رضا شاه و بنیانگذار ایران نوین، را سرنگون نکردند، بلکه برای نجات “دولت-ملت” از طناب دار دیکتاتوری سلطنت شاهنشاهی بود که سرنگون کردند.
امروز نیز آنها که قدرتِ حکومت در مقابله با آمریکا و استکبار جهانی و استقلال از آمریکا و غرب، ساختن پهبادها و موشک ها و … را در مقابل اعتراضات جاری علم میکنند توجه ندارند که قیام ملت نه در اعتراض به استقلال از آمریکا و غرب، و کسب قدرت نظامی و حتی صنعت هسته ای است، که باعث افتخار ملت است، بلکه در اعتراض به، بدار آویخته شدن دوباره “دولت-ملت“ است.
مردم ایران میخواهند برای همیشه “دارِ دولت – ملت” برچیده شود. استدلال سلطنت طلب ها و حکومتی ها و علم کردن “خدماتی”! که این حکومت ها کرده اند، آب در هاون کوبیدن و نادیده گرفتن دستگاه “دار دولت-ملت” و تداوم رعیت انگاری مردم است. بله آنها که میگویند مردم غلط کردند سلطنت را در سال 57 سرنگون کردند، دقیقا با همان فرهنگ و منطق ظل اللهی دیکتاتوریهای قاجاری و شاهنشاهی و شیخی است که مردم را رعیت فرض میکنند، که:
“رعیت غلط کرده در حکومت دخالت کرده است“.
درکلیپ زیر یک نمونه از برخوردهای پرویزثابتی رئیس اداره سوم ساواک با بهروز وثوقی بازیگر فیلم های سینمایی و تهدید او به ترور که رابطه محکمی هم با دربار داشته است.
باید گفت، مردم ایران کم هوش و فکر و زکاوت و دانش و مدیریت و سیاست و علم و دانش و هنر و توان اختراع و… به صدر لیست تمامی انسانهای دارندگان این صفات در جهان اضافه نکرده است. اگراز اینگونه کیفیت ها اضافه نداشته باشد چیزی کم ندارد. امروزه هرگوشه جهان و سراسر ایران چه بسا در زندانها پر هستند از ایرانیانی که اگر “دارِ دولت-ملت” برچیده شود خود با 82 میلیون ایرانی که ظرفیت هرکدام بیش از دیگری است میتوانند با تلاش خود و دیگر منابع عظیم کشور، ایران را با تصحیح فرهنگ استبداد پرور بجا مانده از 2500 سال سلطنت استبدادی به دروازه های تمدن برسانند.
پیام انقلاب 22 بهمن 1357 این بود که:
مردم ایران نمیخواستند و نمی خواهند برده وار به بعنوان رعیت شاه و یا شیخ به “دروازه تمدن” و “قدرت جهانی” برسند، آنها میخواهند با رهایی از استبداد قبل از هرچیز کرامت انسانی شان برسمیت شناخته شود، تا در سایه آن، خود، ایران را به دروازه های تمدن برسانند.
کسانیکه به اشتباه بجای اینکه تحلیل های تاریخی، سیاسی واجتماعی را در بستر و جهت تکامل جامعه و نو کردن آن و ریختن طری نو صورت دهند، در واکنش به شرایط فاجعه بار موجود در یک تاریک اندیشی سیاست زده و تحلیل ضد تاریخی عملا به ورطه ارتجاع گذشته می افتند. یعنی به گذشته غلط مهر تائید میزنند. عملا بازگشت استبداد سلطنتی که بدون پایه مذهبی آن نمیتواند دوام یابد، را میطلبند. همانگونه که حتی در انگلستان نیز ملکه یا پادشاه رئیس عالی کلیسای انگلستان است.
این امر جدای از این است که در یک بررسی تاریخی فراموش کنیم که: رضا شاه جدای از استبداش جدای از به خاک سپردن “قانون اساسی مشروطه”، “مجلس و دولت و قوه قضائیه”، خدمات ارزنده ای نیز به ایران کرده است. وی بنیاد ایران نوین را ریخته است. و یا محمد رضا شاه خدمات شایانی برای ایران داشته است، یا حکومت کنونی توانسته از زورگویی استعماری خود را خلاص کند و علیرغم تحریم های زورگویانه، قدرت نظامی مستقلی بهم بزند که قابل کتمان نیست.
اما این بدان معنا نیست که در مواجهه با شرایط فاجعه بار حکومتی کنونی، باید به عقب (راه اندازی و یا زمینه سازی دارِ دولت-ملت) بازگشت و یا مورد جاری آنرا مهر تائید زد. ضمن اینکه گذشته از عوامل بین المللی و منطقه ای موثر در شرایط و حکومت های حاکم بر ایران، چه رضا شاه چه محمدرضا شاه و چه رژیم اسلامی کنونی و حتی حکومت احتمالی آینده هرچه باشند نتیجه و محصول شرایط تاریخی سیاسی و فکری فرهنگی مردمی هستند که در ایران زمین زیست میکنند.
در نتیجه و مهمتر اینکه انقلاب 1357 و رژیم کنونی باز جدای از عوامل بین المللی، حاصل مستقیم حکومت پنجاه ساله سلسله پهلوی است.
چرا حکومت حاضر نیز دست پخت پهلوی است؟
دریک نگاه تاریخی حکومت پادشاهی ایران چه قبل از اسلام و چه بعد از آن ، استبداد مرکبی (متشکل از دونهاد “حکومت+ روحانیت”) بوده است. حکومتهای پادشاهی پایه مذهبی-روحانیت خود را که صدها سال متحدش بوده، صدها سال عصای دستش بوده، صدها سال برایش عامل تحمیق مردم جهت زیرسلطله شاهان نگاه داشتن اش بوده است را دربطن خود پرورش داده بود. ایندو(شاه وشیخ) بکمک همدیگرزبان از حلقوم متفکرین ومعترضین بیرون کشیدند، امیرکبیرهایش را کشتند، روزنامه نگارانش (کریمپورشیرازی) را به آتش کشیدند، فاطمی هایش را اعدام کردند، کشور را وارد جنگهای خانمان سوز نمودند، بخشیهای بزرگی از خاک کشور (70درصد کشور) را دراین جنگها از دست دادند و بقیه (بحرین را) به اربابان بخشیدند وچه فجایع تاریخی که نیافریدند.
نمونه قبل از اسلام، ترکیبِ “شاه وشیخ”(دین و دولتِ) ساسانی
استقرار ساسانیان خواه ناخواه با استیلای دین رسمی و مقداری فشار سیاسی همراه شده بود. اردشیر بابکان سر سلسه ساسانی برای محکم کردن پایه های حکومت خود ۱۴ سال جنگید. یعنی ۱۴ سال کشید تا نیروهای مقاومت کننده در سراسر کشور سرکوب شوند. در این میان خون های بسیار ریخته شد و دربدری های بسیار روی نمود. “تنسر” یا “توسر” هیربد روحانی زرتشت که مشاور و پشتیبان اردیشربابکان بود. می گوید:
“بسیار پادشاهان باشند.که اندک قتل ایشان اسراف بود،حتی اگر ۲ تن کشتند؛ و بسیارپادشاهان باشند که اگر هزارهزار را بکشند هم زیادت باید کشت، از آنکه مضطرب باشند بدان زمان از قوم خود. (نامه تنسر هیربد صفحه ۶۱)”
منظور این روحانی دربار اردشیربابکان آن است که بعضی از فرمانروایان ناگزیر می شوند از کشتن مردم خود زیرا در برابر طغیان قرار گرفته اند. و این در توجیه اعمال اردشیر است. وبازتنسرهیربد میگوید:
“این چنین ملک جز به خون ریختن با دید نیاید.(همان صفحه ۵۹)”
و این تتنسرهیربد مردِ زاهدِ عابدی بوده است که ادعا داشت:
“که پنجاه سال است تا نفس امّارۀ خود را بر این داشتم به ریاضت ها که از لذت نکاح و مباشرت، اکتساب و اموال معاشرت امتناع نمود و چون محبوس و مسجونی در دنیا می باشم تا خلایق عدل من بدانند و بدان چه برای صلاح معاش و فلاح معاد و پرهیز از فساد از من طالبند و من ایشان را هدایت کنم گمان نبرند. ( همان صفحه 50) .
و این شخص بر سر اعتقادی که آن را خیر مطلق می دانست, کشتار هزاران تن را بدست حاکم تایید میکرد.
در مسیحیت نباید نیازی به مثال تاریخی باشد، چرا که انقلاب کبیر فرانسه خود بزرگترین شاهد بر پایان دادن خونین به چندین سده ازاین نوع ترکیبات دوپایه ای کلیسا و حکومت های استبدادی در غرب است.
رضا شاه بعد از 1400سال سلطه ایتبداد مرکبِ “حکومت+مذهب” بر ایران، در یک کپی برداری صوری از آتاتورک رهبر ترکیه نوین، پایه روحانیت را با ایجاد محدودیت هایی به حاشیه راند. اما در زمان محمدرضاشاه، درنیمه دوم دهه 50 شمسی زمانیکه حکومت شاه بدنبال سرکوبها واعدام ها وشکنجه های مبارزین ومتفکرین وهنرمندان ونویسندگان دراوج عدم مشروعیت ومورد نفرت مردم بود، ودرنقطه مقابل پایه روحانیت وابسته اش بدنبال چند دهه اجرای پروژه فشرده مذهبی سازی ایران توسط شاه بدستور“سیا” برای مقابله با کمونیسم شوروی سابق با اختصاص هزینه های کلان بدان، که شخص شاه شخصا پشت اجرای آن بود. از جمله با تشکیل سپاه دین، بنیاد پهلوی وی با حمایت کامل دستگاه امنیتی خودش با تزریق وتقویت ذهنیت مذهبی به مردم، از ایرانیان گوشت دم توپ وخاکریز مذهبی-فرهنگی-انسانی درمقابل نفوذ شوروی برای دفاع از منافع ایالات متحده در ایران ساخت. دورانی که پایه روحانیت سلطنت دراوج توانایی وقدرقدرتی با شبکه گسترده مساجد دراقصا نقاط کشورپراکنده شده بود. زمانیکه افکارمترقی یا کتب انتقادی حتی یک کتاب ضد روحانیتِ مسیحی آمریکا نوشته جک لندن (کتاب سپید دندان) خواندنش زندان وشکنجه ساواک را بدنبال داشت، تمامی مساجد کشور آزادانه مملومیشد از مردمی که به کلام روحانیتی که ضمن ترویج دین ومذهب علیه شاه انتقاداتی نیز مطرح میکردند. دستگاه امنیتی ساواک نه تنها مانع آنها نمیشد، حتی در مورد روحانیون رادیکال درصورت دستگیری هیچکدام محاکمه نمیشدند بلکه با احترام تبعید میگردیدند.
توجه کنید که ایرانیان همان هستند که در مشروطه برای استقرار حکومت نوین مبتنی بر دولت-ملت و حفظ منافع ملی کشور یک آیت الله بنام شیخ فضل الله نوری که به مخالفان مشروطه پیوسته بود را حتی با تائید دیگر مراجع شیعه نجف در تهران بدار آویختند. و اینگونه نشان دادند که برای خلاصی از استبداد و رسیدن به دولت-ملت حاضرند از مذهب عبور کنند.
اما محمدرضاشاه در راستای سیاست “سیا” از روحانیت تحت حمایتش، قطبی ظلم ستیز! و پناه ستم دیدگان ومحرومان! درمقابل چپاول واستبداد حکومتیان ودیوانیان وسرکوب و زندان و شکنجه ساواک ساخت. درست در همان زمان روحانیتی که مستقل بود و شاه و استبدادش و وابستگیش به آمریکا را نقد میکرد در زندانها بسر میبردند.شاه تمامی احزاب را تعطیل ملوکانه نمود ونگذاشت حزب ونهادهای اجتماعی ومدنی مستقلی شکل بگیرد، فرهیخته گان را زندان کرد وهرکتاب وفیلم وشعروموسیقی اگرکمی محتوای اجتماعی وانتقادی ویا سیاسی روشنگرانه داشت، ممنوع وشاعرو بازیگر وخواننده را دستگیر و زندان نمود. وبه گواه مصاحبه های پرویز ثابتی رئیس ساواک چنان خفقانی توسط ساواک ایجاد نمود که درسالهای دهه 1350 منتهی به انقلاب 22 بهمن 1357 اثری حتی از یک مبارز چپ، ملی، ملی مذهبی و …فعال درخارج زندان نبود. درمقابل مساجد و تکیه های مذهبی و دسته های سینه و زنجیرزنی درسراسر کشور نمایشی خارق العاده داشتند و خود شخص شاه در مراسم عاشورا به همراه هئیت دولتش شرکت میکرد.و اینگونه نسلی طی چند دهه حکومتش تربیت کرد که گمشده خود را درماه دیدند. بله درماه دیدند. مارکسیست هایش هم به امام حسین و امام علی قسم میخوردند. محمدرضا شاه برای به دروازه های تمدن رساندن ملتی که تبدیل به رعیت کرده بود، مجلس و دولت و قانون اساسی را تعطیل نمود و یک تنه حکومت میکرد. مسئولیت این فاجعه با کسی است که گفت شما رعیت ها(آنچه از مردم ایران ساخته بود) خفه شوید من خودم شما را به دروازه های تمدن میبرم!! همین محتوا را محترمانه به کورش کبیر نیز ابلاغ فرمودند، آنجا که گفت: “کورش توبخواب “ما؟ من” بیدارم ” و[میدانم ایرانیان را چگونه به دورازه های تمدن برسانم!!]
بدنبال جنبش ضد استبدادی ایرانیان علیه استبداد محمدرضاشاه، “ارتش یک نفره تمدن سازِ بدون مجلس و دولت و دستگاه قضا و البته بدون ملت”، وی دوباره بدستور سیا همین مردمیکه تا بن واستخوان وتک تک سلول ها به مذهب وشیعه ومسجد ومنبر معتاد کرده را رها وهیولای محارشده دربطن حکومت فاسد واستبداد سلطنتی خود(پایه مذهبی) را به جان مردم ایران انداخته واز کشورفرارکرد.
تا اینگونه به خیال خود حکومت مذهبی (پایه دیگراستبداد مرکب سلطنتی) بجا مانده از حکومتش بتواند درادامه طرحهای (سیا) خاکریزی جلوی شوروی کمونیست بجا گذاشته باشد!! ومنافع اربابان آمریکایی را که اینگونه خودش را با تحقیر و ذلت وخواری از کشوررانده وحتی به کشورخود راه نداده بودند وبنا به گزارش فرح پهلوی حتی برای مداوا نیز او را به آمریکا راه ندادند و وقتی راه دادند، نه به بیمارستان، که به تیمارستانی درآمریکا برده بودند، را تامین کند.
حالا پس مانده همین ها باکمک از ما بهتران که از ایران کمربند سبز و گوشت دم توپ مذهبی برای منافع خود ساخته بودند و ازجمله خانم فرح پهلوی و فرزندش رضا پهلوی… طلب کارمردم هستند که:
چرا شاه را سرنگون کردید؟ شاه به این “خوش تیپی” را دادید ومذهب را جای آن گذاشتید؟!! و عکسهای خیابان پهلوی سابق را میگذارند و انواع تحقیر و توهین ها به همان ملت بزرگ ایران و کشوری که بدست حکومت سلطنتی بخاک سیاه نشانده اند با مبتذل ترین بیانات با هزاران هزارپست تحقیروتوهین، علیه شان هتاکی میکنند. این اقدام شنیع بخصوص با سیبل کردن پنجاه وهفتی ها دررسانه های اجتماعی به اجرا در می آید، که “خاک برسرتان که شاه را دادید وشیخ را گرفتید”!! ویا عجبا عجبا!!!
اما واقعیت تاریخی چیست؟ بله مردم ایران درفرایند تاریخی خود پایه ی (حکومتی-دیوانی) استبداد مرکب (دیوان-حکومت+شریعت-روحانیت) را درسال پنجاه وهفت قطع کرده وسرنگون نمودند. آن دیوحکومت استبداد سلطنتی هنگام سقوط، سقط جنین کرده وپایه مذهبی خود را که در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی صدها سال دربطن خود پرورده وپروارکرده بود، پس انداخت. مردم ایران حالا درگیرپای دیگراستبداد وهیولایی است که از سلطنتِ سرنگون شده، سِقط شده است.
اگر شاه طی دهه ها سلطنت استبدادی وابسته اش چنین نسلی را نپرورده بود، کسی فریب مشاطه گران مذهبی همچون مجاهدین خلق بدتر از داعش با ادعای “اسلام دمکراتیک” را نمیخورد تا هزاران جوان نا آگاه ایرانی تربیت شده در حکومت اختناق پهلوی را با شعار مرگ برامپریالیسم و مدعی ساختن ویتنامی دیگر برایش بود به کام مرگ بکشانند. سپس خودشان به دامان همان امپریالیسیم غرب که مدعی مبارزه با او بودند، درهمان غرب پناه ببرند. بله اگر اختناق شاهنشاهی نبود، همه اینها مورد نقد وبررسی قرارمیگرفت وهمه میفهمیدند هرکس، چه کاره است. امری که امروزه نیز همین پس مانده سلطنت و مجاهدین هرگونه روشنگری در مورد ماهیت مدعیان را با بدترین هتاکی ها و فحاشی جلوگیری میکنند تا شاید بتوانند خود را باردیگر به مردم بزرگ ایران در یک فضای احساسی و نفرت ناشی از شرایط فاجعه بار کنونی، تحمیل کنند.
اینجاست که باید گفت، ترویج جهل و رعیت انگاری مردم، خود را درتوهین به مردم ایران، با محکوم کردن آنها بدلیل سرنگون کردن سلطنت پهلوی درسال 1357، و ادعای اسلام دمکراتیک و اسلامیکه از آن گبارزدایی شده توسط پس مانده مجاهدین، باز تولید میکند.
بله مردم ایران برای نابودی خدمات کسی به کشورشان در سال 1357 انقلاب نکرد. بلکه برای بدست گرفتن سرنوشت خود (خروج از رعیت و تبدیل شدن به ملت ایران) بود که پایه دیوانی حکومت استبداد سطلنتی را سرنگون کرد. این سرنگونی کماکان بعد از پیمایش نیمی از راه درسال 1357 درنیمه دیگر آن ادامه دارد.
داود باقروند ارشد
بهمن 1401
یک مطلب مرتبط با همین بحث:
آخوندها را من به قدرت رساندم، من، خودم
علی شکراللهی
چندین سال است کسانی بدون اینکه کوچکترین اطلاعی از تاریخ گذشته ایران، لااقل از پنجاه سال گذشته داشته باشند، دهه پنجاهی ها را متهم می کنند که با آوردن جمهوری اس لامی آنها را به روز سیاه نشانده اند !
اما شرح ماجرا ؛
پانزده شانزده ساله بودم و با برادر و بر و بچه های محل می رفتم برای مراسم سینه و زنجير زنی.
در آن محشر روز، گاهی پرچم و کُتل حمل می کردم و گاه در انتخاب زنجير تلاش می کردم تا تمام نشده زنجیرهای کت و کلفت را انتخاب کنم تا ضربه هایش حسابی بر پشتم بنشیند.
روز عاشورا و تاسوعا محشر روزی بود. در واقع کارناوالی شیعه مسلک، بویژه مختص تهران و تهراني.
هر ساله دسته های سینه و زنجير زنی بطرف بازار حرکت می کردند و آن دسته هایی که مورد اعتماد ساواک و دولت بودند به مسجد سپه سالار میرفتند و شاهنشاه آریامهر نیز با لباس نظامی بر روی صندلی جلوس می کردند و آقای نخست وزير، امیر عباس هویدا، عبوس در کنار شاهنشاه و وزیران و فرماندهان ارتش در چپ و راست و پشت سر هم رديف، نشسته بر روی زمین.
البته من بعدها شیک و پیک شدم و میرفتم حسینه ارشاد، زیرا که دیگر مثل آخوند محل از عمامه و نعلین خبری نبود و اینبار با یک آخوند کت شلوار کراواتی طرف بودم.
گاهی هم میرفتم دانشگاه تهران و به سخنرانی روحاني عظيم الشأن جناب آیت الله مرتضى مطهری که در باب نفی کمونیسم و کپیتالیسم، که« هر دو تیغه یک قیچی هستند » صحبت می کرد، اندیشه هایم را بارورتر کنم.
آقای فلسفی و راشد هم که هر جمعه از راديو تهران برنامه های آموزشی اسلامی و شیعه گری را به من می آموختند ! از ازان صبح و ظهر و شب زبیهی هم بگذریم.
من و کل کشور غرق در دنیای اسلام بودیم و من خواب حکومت اسلامی را می دیدم که در آن هیچ انسانی به انسان دیگری ظلم نمی کند.
من در رویای خود حکومت اسلامی را می دیدم که در آن شاه و گدا، همه از عدل علی برخوردارند.
و من بخوبی در کشور خود می دیدم که چگونه هر روز و هر شب در کوره اسلام می دمند و بسیاری خواب و رویای حکومت عدل علی را می دیدند.
طبق آمار، بیش از شصت و پنج در صد مردم بویژه زنان بی سواد بودند و کشور اسلام سرایی بود و شاهنشاه وعده میداد که سپاه اسلام تشکیل خواهد داد و از دین مبین اسلام پاسداری خواهد کرد ! ای داد بیداد !!!
اگر ویکتور هوگو، دکارت و یا ولتر و اسپینوزا زنده بودند و من هم با آنها رفیق و این جانفشانیها عظیم برای اسلام را میدیدند حتماَ مچ مرا می گرفتند و می گفتند ؛
بچه جون به آینده این کارهات فکر کرده ای ؟
نمیدانی که جه بلایی داری سر کشور خودت می آوری ؟
چرا نمی روی به شاه کشور تاریخی تان بگویی که امام رضا چه ربطی دارد به کوروش کبیر و داریوش هخامنشی؟
اصلاً یک چیز دیگه ؛
بابا و مامانت زمان شاه میدونستند ولتر کیست و چه مي گوید ؟
چرا نمیروی به خاله و عمه ات بگویی که چرا آخوندها را دعوت می کنید بیایند خانه برای مبل و صندلی ها روضه بخوانند ؟
جرا بچه های محل را جمع می کنی میروی مسجد برای شب احیاء ؟
البته آنزمان حتماً که نمی توانستم به شاه بگویم نکنید این کارها را ! شما دارید گرگ در مزرعه پرورش می دهید!
دارید مارها را افعی می کنید و یک روز این افعی ها به سراغتان خواهند آمد !
البته در نهايت هم اگر شاه پاسخی میداد، می گفت بله ! خودم میدانم که اینها ارتجاع سیاه هستند، ولی ؛
ببين عزيز من فعلاً سیاست آمریکا این است که دور تا دور کشور کمونیستی شوروی کمربند سبز بکشیم.
حالا خودمونیم، ببینم، فقط من این کارها را می کردم ؟
پدر و مادر تو زمان شاه مذهبی نبودند ؟ به اسلام اعتقاد نداشتند ؟ منظورم اینه که مثل حالا ضد مذهب بودند ؟ ضد آخوند بودند ؟
آنزمان فحش خواهر و مادر به بنیانگذار اسلام میدادند ؟
ببینم، فامیل های تو، در روز عاشورا تاسوعا عرق خوری می کردند ؟
پدر و مادر تو سفره ابوالفضل و فاطمه زهرا نمی انداختند ؟
فامیل تو در رویای خود عدل علی را نمی دیدند ؟
همسایه های تو حضرت محمد را سمبل عدالت نمی دانستند ؟
هم محله ای های تو اسلام را دوست نداشتند ؟
خودت هیچی، پدر و مادرت چی ؟ آنها ضد دین بودند، ضد اسلام بودند ؟
آنها اسم ترا، محمد و علی و محمد رضا و غلامرضا و عبدالحسين و غلامحسین و شجاع الدين و سیف الله و عبدالله و عبدالرحمن و جعفر و نقی و تقی نمی گذاشتند ؟
بگذریم که حالا رفته ای آمریکا و جعفر را کرده ای جفری و محمد را مایک ! و زهرا را سارا ! کجای کاری ؟
بابا و ننه ات مکه و مشهد و شاه عبدالعظيم نمی رفتند ؟
آن موقع ها فقط میرفتند، سوئد و نروژ و کانادا ؟
این فقط من بودم که برای تفریح میرفتم مشهد مقدس ؟
شهبانو فرح برای غبار روبی با چادر مشکی توری به زیارت مقبره امام رضا نمی رفتند ؟
این فقط من بودم که ؛ من علی علی گویم میخواندم ؟ هایده و مهستی و گلپایگانی و شجریان و سایر خواننده ها برای محمد و علی مدح و آواز نمی خواندند ؟ تا بحال نشنیده ای ؟
هایده خانم که دیگه سنگ تمام گذاشته بود و در لوس آنجلس دعای جوشن کبیر هم می خواند!
https://www.youtube.com/watch?v=kYsoTIRkU-M
تازه آنهم بعد از به قدرت رسیدن آخوندها و تشکیل حکومت اسلامی !
باشه !
من نمی دانستم که در قرآن دو بار به صراحت آمده ؛
مکرو مکرالله و الله و خیر الماکرین. یعنی تو مکر و حیله می کنی، الله خودش مکارترین است.
من نمی دانستم و نادان بودم، بابات میدانست ؟
ببینم ! من نمی دانستم که سوره محمد آیه ۴ میفرماید ؛ گردن مخالفین را بزنید !
مادرت میدونست ؟
من اینها را نخوانده بودم و رفتم آخوندها را آوردم و بر سرنوشت کشور حاكم کردم.
خاله هایت چی ؟ عموی تو نخوانده بود ؟ شاهنشاه و شهبانو فرح هم نخوانده بودند ؟
اگر خوانده بودند، چرا به من نگفتند ؟ چرا به شاه نگفتند ؟
دایی جانت که میدانست چرا به شاه نگفت نروید مکه و آنجا زانو بزنید، شما باید تخت جمشید و کوروش را ارج بگذارید، نروید مشهد و برای امام رضا لشگر بسیج کنید !
حالا هی برو چند تا عکس دختر مینی ژوپ پوش تو فضای مجازی بگذار و بنویس چی بودیم چی شدیم، شهر هرت که میگن همینه دیگه !!!
یک نکته دیگر را اضافه کنم و به این بحث بی پایان خاتمه دهم.
ببینم، معبد هموطنان بهایی در تهران را منِ دهه پنجاهی ویران کردم یا ژنرال و سرهنگ های ارتش شاهنشاهی؟
تصاویرش را در اینترنت ندیده ای ؟
من و سی و نه میلیون و نهصد و نود و نه هزار و نهصد و نود و نه ایرانی
در سال ۱۳۵۷
پانوشت: بعضی اقدامات دیگر شاه در همکاری و با روحانیت:
همکاری شاه با روحانیون سنتی و مخالف دخالت در سیاست که تا سال ۱۳۳۸ بهخوبی پیش رفت با نزدیکی رضاشاه به آیتالله حائری شبیه بود که نتایجی را برای هر دو طرف در پی داشت. در سال ۱۳۳۴ قمه زنی و زنجیرزنی از سوی برخی از مجتهدین منع گردید که نگرانی شاه را در مورد ریشخند روزنامههای خارجی از برگزاری مراسم مذهبی در کشور بر طرف میساخت. در برابر دولت اقدامات زیر را برای راضی نگهداشتن روحانیون انجام داد:
۱- در خرداد ۱۳۳۴، در دانشگاه تهران یک مسجد ساخته شد.
۲- دولت پذیرفت در دروس مدارس به مذهب بیشتر توجه شود.
۳- بهاییستیزی گسترش یافت و در ماه رمضان سال ۱۳۳۴ مرکز بابیان و بهاییان در تهران تخریب شد.
۴- در سال ۱۳۳۴ اعلام شد که دولت یک دبیرستان دینی تآسیس خواهد کرد که شاگردانش بتوانند در دانشکده الهیات درس بخوانند.
۵- در همان سال دولت اعلام کرد که تعلیمات دینی به دروس کلاسهای پنجم و ششم ابتدایی افزوده شده است.
۶- در تیر ماه سال ۱۳۳۴، کلیه مشروبفروشیها در ۱۵روزه اول ماه محرم تعطیل شد.
۷- شاه نظر آیتالله بروجردی در تعیین نمایندگان مجلس را نیز برآورده میساخت. «ایشان سعی میکرد حداقل نمایندگان قم، بروجرد، اراک، شاید هم خرمآباد و توابع آن حدود، همه را با نظر ایشان (آیتالله بروجردی) تعیین کند البته نه اینکه رسما و به طور صریح. به طور پیغام، مثلا (آیتالله بروجردی) به شاه یا به دولت پیغام میداد که فلان کس مورد نظر من است و بایستی که انتخاب شود.»[۱۷]
۸- بروجردی تحت حمایتهای شاه توانست شرایط فرهنگی شهر قم را نیز تغییر دهد. قم که در دوران رضا شاه شاهد تآسیس مدرسه سکولار رُشدیه بود، یک دهه بعد، تحت تسلط بروجردی بر حوزه، آموزش سکولار رشد چندانی در قم نیافت. این شهر به مرکز فعالیتهای دینی در آمد و مورد احترام دولت مرکزی قرار گرفت.
۹- در فاصله بین سالهای ۱۳۳۲-۳۷ فعالیت روحانیون مخالف دخالت در سیاست در مساجد و مدارس تمرکز داشت. در این مدت شمار طلبهها نیز افزایش چشمگیری یافت و از ۳۲۰۰ نفر در سال ۱۳۳۲ به ۵۰۰۰ نفر در سال ۱۳۳۷ رسید. در شهر مشهد نیز شاهد افزایش چشمگیر نهادهای دینی در سالهای سی و چهل هستیم. حاج میرزا احمد کفایی هدایت ۱۵ مدرسه دینی را در دست داشت. وی همچنین ۲۶۰ کمیته دینی برای مقابله با اشغال احتمالی شوروی در این استان تشکیل داده بود.
۱۰ – همبستگی روحانیت و شاه در پهنهی جنگ سرد با روی کار آمدن دولت قاسم در عراق بیشتر نمایان گردید. این دولت در سالهای ۱۳۳۷-۳۸ فعالیتهای حزب کمونیست عراق را تشویق میکرد که نگرانی روحانیون عراقی و تنش میان آنان و دولت را برانگیخت. آیتالله محمد حسین کاشف الغطاء ساکن نجف طی فتوایی نفرتش را از کمونیسم اعلام کرد. این فتوا مورد استقبال حکومت شاه قرار گرفت چرا که فعالیتهای حزب کمونیست عراق میتوانست به گسترش فعالیتهای حزب توده در ایران بیانجامد.[۱۸]
۱۱- به باور عباس میلانی، در سال ۱۳۳۷، در پی بازداشت قرنی رئیس رکن دو ارتش به جرم کودتا، و برملا شدن رابطه وی با برخی از روحانیون، شاه تصمیم گرفت عدهای از آنان را تبعید کند. آیت الله بروجردی برآشفت و تهدید کرد در صورت تبعید روحانیون، وی نیز از کشور خارج خواهد شد. شاه از تصمیم خود منصرف شد.[۱۹]