ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
سخنی با حامیان “رضا پهلوی”
دسامبر 14, 2018
شاید نیاز نباشد گفته شود، آزادی بیان و عقیده و ابراز و تبلیغ آن حق طبیعی انسانهاست و قابل احترام و هر انسان دمکرات و آزاد اندیش وظیفه دارد از این اصل دفاع کند.
ضمن اینکه نقد و بررسی نظرات مطرح شده در جامعه نیز آزاد و ضرورت جامعه آزاد بسمت پیشرفت و تعامل فکری و درک مقتابل است. هرچند وارونه جلوه دادن واقعیات، تبلیغ بی پایه و اساس، تحلیلهای بدون پایه تاریخی و علمی، ارائه نظرسنجی استوار بر چند تماس با کمتر از تعداد انگشتان دست و نتیجه گیری ملی کردن از آن همچون رادیوهای دیجیتال ، زدن راهنمای چپ (خود را جهموری خواه معرفی وجلوه دادن) اما تبلیغ سلطنت را نمودن کاری مذموم است که صداقت و اصالت کار را زیر سوال میبرد.
با تکیه به سابقه زندان و شکنجه (بعضا در دو نظام)… به یکباره بعد از چهل سال با مشاهده یک تظاهرات و شعارداده شده به این نتیجه برسیم که مردم ایران خواهان سلطنت هستند، و قسم و آیه که “سلطنت قطعا نمیتواند بدتر از رژیم کنونی باشد”!!! و توصیه سلطنت به ایرانیان بشرط چاقو، با این استدلال که: “مبارزه با سلطنتِ بد از آب در آمده (ظاهرا 2500 سال تجربه کافی نبوده است!) بسیار راحتتر ازمبارزه با رژیم جمهوری اسلامیِ است. و یا طرح اینکه بزرگترین نقطه قوت سلطنت، توان ایفای نقش در جایگاه پدر معنوی جامعه و هماهنگ کننده تمامی گرایشهای فرهنگی، سیاسی، زبانی، و… در ایران است!!! نمونه هایشان را نیز سوئد و بلژیک و هلند و…ذکر نمودن!!! گذشته از آشفتگی فکری و سرگردانی سیاسی که نانشی از بیگانگی مفرط با جامعه فعلی ایران و خواستگاههای مردم آن و سوء تعبیر از آنچه از فاصله چند هزارکیلومتری از حرکتهای در جریان در کشور میگذرد است، سوالاتی را بر می انگیزاند: ازجمله اینکه، مخاطب شمایان کیست؟ این توصیه خطاب به کیست؟ مردم ایران در داخل کشور؟ ایرانیان خارج کشور؟ یا خیر صرفا تحول فکری خود شما را منعکس میکند؟
اگر مخاطب مردم ایران هستند، بفرض اینکه قبول کنیم شما درست میگویید!!! و همه مردم ایران آنگونه که شما تلاش میکنید با توصیه خود القاء کنید، خواستار سلطنت باشند، نباید گفت که شما طی این چهل سال که در مسیر دیگری قدم برمیداشتی کجا بودید؟ که به زعم بعضی هایتان با شوری انقلابی! و حتی توحیدی!! و یا بعضا حتی کمونیستی!!!!! بر خلاف این تمایل و خواستگاه مردم ایران قدم برمیداشتید؟ این پرت افتادگی و خلاف تمایل مفروض مردم حرکت کردن را چه عارضه فکری در شما باعث شده بود؟ که به یکباره با شنیدن یک شعار، یک شبه شما را آنچنان متحول نموده است که دور در جا زده و بدون هیچ توضیحی درمسیر عکس حرکت میکنید؟ نقطه مثبت انعطاف مایع گونه البته در هر ظرفی بشکلی در آمدن مسلم است.
گذشته از منشاء طرح این شعار که در دو یا سه تظاهرات داده شد و دیگر تکرار نشده است. چگونه شما را متقاعد نمود که سرنگونی سلطنت در ایران که بدست 98 درصد مردم ایران صورت گرفت خواستگاهشان نبوده است؟ ولی این شعار شاید چند ده نفر خواستگاه 80 میلیون ایرانی به بازگشت به سلطنت است. آیا نباید کمی هم به توهمات و خودشیفتگیهای به ارث برده شده از ابر خودشیفته ایران مسعودرجوی مهار زده شود، نباید کمی نیز با دید علمی و شناخت و تحلیل جامعه شناسانه، و نگاهی درخور کل جامعه ایران از قشرهای مختلف و نیروهای متعدد، … مسائل را مورد بررسی قرار دهیم؟ فلاکتهای زمان شاه، فراموش شده؟ ایراد اظهار نظر کردن نیست، بلکه وانمود کردن به اینکه این حرف مردم ایران است میباشد.
نکته بعدی، معرفی “ساده بودن مبارزه با سلطنت از مبارزه با جمهوری اسلامی” است، این حرف شما حتی بیشتر از توصیه شما در مورد خواستگاه مردم ایران بی پایه و بی معناست. چرا که در درجه اول نشان از یک فیکسیم (جمود فکری) حکایت میکند که، سیستم سلطنتی که بفرض محال در آینده شکل بگیرد را همان سیستم سلطنت محمدرضا شاه چهل سال قبل، با همان پادشاه مذبذب با همان میزان ترس و وابستگی در رابطه با قدرتهای بزرگی که او را برقدرت نشانده بودند، با همان اطرافیان با همان افکار و دیدگاهها و سابقه ذهنی تاریخی، با همان قدرتهای بزرگ، با همان قدرتهای منطقه ای، …و مردم نیز همان مردم زمان انقلاب فرض میشود. فراموش نکنید آقای رجوی ابر خودشیفته تاریخ ایران، نیز میگفت که ما فکر نمیکردیم که در زمان معاصر و حضور نیروهای جدید و انقلابی! حاضر، رژیم بتواند مانند شاه سرکوب کند، بنابراین سلاح کشیدن روی آن ساده تر است!!! آیا با عذرخواهی از همه “این غلط کردم و شکر خوردم” آقای مسعودرجوی بیان غیرصادقانه عدم درک جامعه و نیروهای آن نبود، که حتی کسانیکه در زندان شاه، شبانه روز با آنها زیسته بود را نتوانسته بود بشناسد؟؟
جهت اطلاع از اینکه چقدر شرایط متفاوت است:
- سلطنت طلبهای امروزی مطلقا همان سلطنت طلبهای پایان عمر شاه نبوده و نیستند. فنر جمع شده نفرت و کینه ی طلبکارانه، از آنها طی چهل سال گذشته شاه اللهی هایی ساخته که طلب کار سلطنت 2500ساله خود از تمام مردم ایران هستند، پدیده جدیدی است که هیچ ربطی و شباهتی به جیره خواران شاه در پایان عمرش ندارند.
- طی همین 50 سال اخیر مبارزه چه با شاه و چه با رژیم کنونی چقدر تحت تاثیر ژئو پلوتیک منطقه قرار داشته است و قرار دارد؟ آیا ژئوپلوتیک زمان شاه و اوایل رژیم کنونی همانند امروز است؟
- سهولت مبارزه و سرنگونی شاه در درجه اول، ناشی بود از پوسیدگی تاریخی سلطنت (باتوجه به مخالفت حتی سلطنت طلبها با خود شاه و سیستم سلطنت ” که در ادامه این نوشته ارزیابی دقیق را از گزارش سفارت آمریکا در تهران در زمان شاه خواهید خواند)،
- ضعفهای بنیادی شخصیتی شاه، عدم مخالفت آمریکا و فرانسه و انگلیس وحتی رضایت آنها با سرنگونی وی، طبقه متوسط نو پای ناشی از رشد اقتصادی در نتیجه افزایش قیمت نفت، و بهبود شرایط زندگی اقشار میانه شهری و در نتیجه افزایش مطالبات سیاسی و آزادیها بمنظور مشارکت در امور سیاسی متناسب با بهبود کمی شرایط زندگی و سرکوب شدن آن خواسته عادلانه بود که منجر به مبارزات اقشار و تمایلات فکری مختلف در جامعه گردید…
- مهمترین عامل موفقیت جنبش در سرنگونی سلطنت بدون هیچ تنش داخلی و چه بسا خارجی رهبری کاریزماتیک خمینی بود که استوار بود بر ریشه های مذهبی جامعه و شبکه بسیار قوی مساجد بعنوان سازمان ده و کنترل کننده تحولات هماهنگ با اراده خمینی جهت جلو گیری از هرگونه از هم پاشیدگی اجتماعی و سیاسی حتی در دورترین نقاط ایران حتی در درون ارتش و نیروهای انتظامی و…
- شرایط نیروهای سیاسی آپوزیسیون در زمان سقوط شاه که در اوج ناتوانی قرار داشتند و میتوان گفت در نقطه صفر مطلق بودند. از طیف ملی گرا گرفته تا چپ و …(عمدتا در زندان). هیچ نیرویی چه در سطح ملی و چه در سطح استانی تا زمان استقرار نظام جدید و جمع شدن نیرو بگرد آنها حرفی برای گفتن نداشت.
- هیچ نیروی بازدارنده داخلی حتی از جانب نیروهای کلاسیک رژیمِ در حال سرنگونی مانند ارتش و … نیز که توسط قدرتهای بزرگ با فشار به فرماندهان آنها خنثی شده بودند و در بدنه نیز مخالف شاه بودند و عملا در جریان قیامها توسط خمینی کنترل میشد وجود نداشت.
شرایط کنونی کدام یک از شرایط آورده شده بصورت نمونه از زمان شاه در چهل سال گذشته همانند امروز است؟
میدانیم و همینجا تاکید میکنیم که در مجموع حکومت جایگزین رژیم شاه به خصوص در حوزه های مهمی که خود از «انگیزه» های مهم شکل گیری انقلاب علیه رژیم سلطنتی بوده اند همچون نقض حقوق بشر و فساد و فقر و بدبختی، چنان کارنامه ای برجای گذاشته که روی حکومت شاه را سفید کرده است
ولی دوستان عزیز بسیار خام خیالانه و کودکانه است اگر فکر کنید که توان بورژوازی حتی مدرن در سرکوب کمتر از خرده بورژوازی سابق تبدیل شده به بورژوازی سنتی است. وقاحت و شقاوت آقای ترامپ و همپالیکهای سعودی آنها در قتل قاشقچی را بچشم نمی بینید؟ قتلعامهای یمن را نمیبینید؟ قتلعام مسلمانان رواندا را نمیبینید که با جایزه صلح نوبل به نسل کشی میپردازند؟ قتلعامهای سوریه و بمبارانها را نمیبینید؟ بمبارانهای بی هدف در افغانسان که مدارس و مردم بیگناه را تکه تکه میکند توسط خرده – بورژوازی سنتی و… صورت نمیگیرد. وضعیت قتلعامهای فلسطینیان را نمیبینید. آخوندها شاید دیر رسیده باشند ولی اساتید پیشگامان آنها همین بورژازی است. جنگ ویتنام نکند مربوط به کره خاکی ما نبوده است! بمب اتمی بکار رفته در هیروشیما چی؟ هیتلر چی؟
قدرت و تسلط بر منابع جهانی… دیگر نیازمند ایدئولژی نیست که با مخفی شدن در پشت آن اعمال شود. از حقوق بشر سوری و سطحی نیز اثری بجا نمانده که مانع از چیزی شود. سطحی نگری و ساده اندیشی ناشی خستگی و بیکاری در خارج کشور بعلاوه دوری از جامعه، عارضه بسیار بدی است که انسان را دچار آشفتگی فکری میکند ولی نه تا این حد که از درک ساده ترین مبانی مسائل سیاسی (مسائل مربوط به قدرت و حاکمیت)غافل نماید.
مهمتر اینکه مردم ایران و جامعه انسانی را چه می انگارید؟ ماشین نیست که هر وقت کلید حرکت اجتماعی آنرا بچرخانی تا حرکت کند و انقلابی راه بیندازد و یک سرنگونی از طرف دیگر به شما تحویل بدهد.
براستی در سناریو کودکانه شما، سیستمی فرسوده و چند پاره که حتی احمدی نژادش نیز به مخالفت با آن برخاسته است، فغان رئیس جمهورش نیز برهواست، و با دشمنان قدر قدرت خارجی همچون آمریکا و اسرائیل و عربستان روبروست، هرروز در سراسر حاکمیتش طغیانی و تظاهراتی جاری است و با مردمی بپا خواسته و در صحنه، تحول پذیرتر است، یا سیستم تازه نفس و مدعی سرنگونی جمهوری اسلامی سلطنت طلب با حمایت آمریکا و اسرائیل و عربستان و…با مردمی خسته و نا امید شده از دو شکست و تجربه پی در پی؟
دوست شکنجه شده! چون شکنجه گر ایدئولژیک بی محاباترو ظالمانه تر و با اعتقاد عمیقتر به صحت کارش از شکنجه گر بورژوازی شاهنشاهی شکنجه میکرد دلیل آن نیست که کل نظام و سیستمی که استوار کرده است نیز مستحکمتر است. استحکام سیستماتیک ناشی از نگرش افراد نیست بلکه از توان و کارایی، انطباق کل آن نظام با پیرامون و سیستم جهانی است که بدان تکیه دارد و از آن تغذیه میکند میباشد. (بحث نیروهای میرا و پویا).
هم نباید فریب اولدوروم قولدورم این را خورد، هم نباید فریب ادا اطوارهای دمکراتیک نمایی و آزادی خواهی و اشوه های نه من سلطنت نمیخواهم آنرا. هنوز آقای رضا پهلوی دستش به هیچ جا بند نیست. (بدتر از مریم رجوی که حداقل این توان را داشته که با پر رویی 2000 نفر را در آلبانی اسیر کرده هرکدام را بعنوان یک اشرف، هزاران اشرف و هرکدام را یک کانون، هزاران کانون شورشی البته در 5000کیلومتری جا میزند)، شاهزاده شما چه در مصاحبه هایش و چه از زبان مشاوران عالیش که به ترامپ نیز مشاوراتهای عالی میدهد، آنقدر دستش خالی است که مجبور شده دست به یارگیری در میان سپاه پاسداران!!!!، بسیجی ها!!!!، بزند. آنهم با بخشیدن بدهی های آنها به رژیم، تا شاید از میان آنها نیرویی جذب کند!!!!
ظاهرا شاهزاده موقعیت خود را واقعی تر از خوش بینی های شما، ارزیابی میکند. هرچند زدن شیپور از ته گشاد آن است و این تاکتیکی است در مراحل نهایی یک انقلابی که رژیم حاکم قدرت را از دست داده و صف آرایی جامعه تشکیل شده از تمامی مردم سرنگون کننده از یکطرف (مانند روزهای قبل از 22بهمن) و از طرف دیگر ارتش و نیروی نظامی امنیتی که تنها نگهدارنده و مدافع رژیم است آنوقت تاکتیک فوق جهت کاهش حمام خون است. نکند اینکارشان را یکی از تاکتیکهای بسیار هوشمندانه و مبتکرانه کار آمد بولشویکی ارزیابی میکنید؟ اگر کسی آنگونه که شما از روی توهم وانمود میکنید متکی به حمایت توده مردم از سلطنت بود، ابتدا باید 5نفر رابرای تظاهراتی سازمان میداد بعد این تاکتیکها را معرفی و بکار میبرد.
شما که مدعی هستید 30الی40 سالی هست که در صحنه مبارزه با رژیم سلطنتی و یا حداقل تابلو مبارزه شما در قالب گروههایی که تمامی اعتبار خود را از مبارزه با رژیم سلطنتی میگرفته اند (فرقه رجوی-جریانهای مارکسیستی) زده شده است، از این مدت نیز یکی دو دهه است که جدا شده اید و مستقلا به امور سیاسی میپردازید، چه شده که به یکباره بعد از یک تظاهرات و یک شعار “رضا شاه روحت شاد” با گردش 180 درجه ای قربان صدقه نظام سلطنت رفته و سینه چاک آن شده اید؟
آیا بخش اصلی پاسخ دراین حقیقت نهفته نیست که چنین افرادی باید بجد از جامعه ایران بعد از پایان جنگ و نسل جدید ایرانیان که نه انقلاب را دیده و نه حتی شاید در جنگ شرکت داشته است قطع باشند. ناستالژی سلطنت طلب ها (خواستگاه بازگشت به “فرّ” گذشته و امتیازات طبقاتی از دست رفته) و همچنین ناستالژی پدران و پدربزرگان ما (با ریشه نگاه به عقب تا بجلو برای تغییر) امری آشکاراست. که ریشه عقب ماندگی تاریخی ما ایرانیان و هدف مبارزه تمامی مبارزین مترقی کشور و در صدر آنها مصدق کبیر بوده است.
توصیه هایی که بیشتر به التماس از سر استیصال و درماندگی در مواجهه با واقعیت های جامعه، ایستادگی در مسیر یافتن راه حل متناسب با روند کلی مبارزه جاری رو به جلو در کشور میماند. جامعه ای با روند تکاملی ای که رادیکالیزم آنرا میتوان از ظهور جنبش دانشجویی، جنبش سبز، شورشهای بهمن 1396و و جنبشهای عدالت خواهانه بی امان سال گذشته و در اوج کنونی آن بدنبال 2185 حرکت اعتراضی و کارگری طی 23ماه گذشته، در جنبش کارگران هفت تپه و فولاد اهواز با توان بسیج حمایت توده مردم شهرها و یا زنان و البته در دختران معروف به خیابان انقلاب دیدو جستجو نمود را نمیتوانند درک کنند.
با احترام به نظر و رای و فکر دیگران، اینگونه نظرات را بطور فاحشی ناشی از پرت افتادگی از جنبش مردم ایران، از حتی درک نقش تاریخی اجتماعی پادشاهان و حکام مستبد در گذشته ایران و بطور خاص درک توان و کیفیت و…شخص رضا پهلوی، و توهم ناشی از عدم شناخت جامعه شناسانه مردم ایران (مقایسه قالبی ذهنیت ایرانیان دوران صفویه و امروز)، تاریخ ایران، کم و کیف صف بندیها و تضادهای بین نیروهای حاضر در کشور، تاثیرات و نقش کشورهای همسایه و منطقه خاورمیانه یعنی معادلات کنونی بین المللی، میباشد. که نتیجه آن نیزچیزی جز اینکه “خود گوید و خود بشنوید” نخواهد بود. مردم ایران طبق تجربه میدانی و آنچه همگان شاهد هستند به حق هیچ گوش شنوایی برای اینگونه نسخه پیچیدنها ندارند. رضا پهلوی جدیدا ظهور نکرده چهل سال است وجود دارد.
فریب تاریخی مهمی که بعنوان نقطه قوت رضا پهلوی عنوان میشود، آگاهانه یا نا آگاهانه تجربه 2500 ساله خونین و خانمان برانداز پادشاهان ایران را فراموش کرده و نام نمیبرند، در مقابل از تجربه سیستم پادشاهی سوئد، بلژیک و هلند و انگلیس نام میبرند. که هیچ قرابتی با فرهنگ و دیکتاتورهای ایرانی ندارد.
تفاوت سیستمهای پادشاهی اروپایی و ایرانی
برعکس اروپا، در ایران معمولا شاهنشاه از چنان قدرتی برخوردار بود که هیچ حاکم اروپایی هرگز در اختیار نداشت، اگر چه برخی شاهان روسیه، مانند پترکبیر(1672-1725م)، به آن نزدیک شدند. درایران قدرت و ثروت همگان از شاه ناشی میشد و جان و مال همه در اختیار او بود. اختیار مرگ یا زندگی هر یک از افراد جامعه ازشاهزادگان و صدر اعظم به پائین اساسا در دست شاه بود. (نقشی که مسعود رجوی علیرغم ظاهر مخالف سطلنت نیز برای خود قائل بود).
در ایران شاه تا زمانی که قدرت داشت میتوانست مال هر شاهزاده، وزیر، مالک یا تاجری را مصادره کند و هیچ قانون یا رسم مستقلی و سنت ثابت و رایجی وجود نداشت که بتواند جلوی او را بگیرد. ایرانیان دقیقا به این دلیل با حکمرانان خود مخالفت میکردند که جان و مالشان در اختیار آنان بود. اما تقریبا همیشه از حکمرانی که در میانه ی آشوب ظاهر میشد و نظم برقرار میکرد استقبال میکردند. اگر چه پس از برقراری نظم، جامعه به عادت پیشین خود بازمیگشت و حکومت را با بدبینی تلقی میکرد، و به محض اینکه حکومت به مشکلی بر میخورد مردم سر به شورش بر میداشتند. در سراسر تاریخ ایران، به جز چند مورد استثنایی تضادی بنیادی میان حکومت استبدادی و جامعه وجود داشت…و این سیکل معیوب متاسفانه در تاریخ ما مرتب تکرار شده است. که شما مردم را به تکرار آن توصیه میکنید!!!
معنای لغوی “استبداد” رفتار یا حکومت خودکامه است، یعنی قدرتی که هیچ قانونی و طبقه اجتماعی مستقلی آن را محدود نکرده باشد. مفهومی که چه از نظر لغوی و چه از نظر کارکرد اجتماعی با حکومت مطلقی که تقریبا در فاصله سالهای 1500 الی 1900 در اروپا وجود داشت متفاوت است. در اروپا حکام مشروعیت خود را از طبقه اشرافی و یا روحانی و قوانین بلند مدت یا سنت های جا افتاده ای که همواره در آن کشور جاری بود میگرفته است.
ولی در ایران فقط شخص پادشاه و نه حتی فرزند ارشدش مشروعیتش را از”فرّ ایزدی” که خدا به او داده بود میگرفت. وهر حاکمی که با مردم عادلانه رفتار نیمکرد “فرّایزدی” را از دست میداد. بنابراین هر کسی که میتوانست بر پادشاه شوریده و او را سرنگون کند “فرّایزدی” می یافت. البته این بدان معنا نیست که در ایران هیچ قوانینی نبوده است که حکومت بدان پایبند باشد، بطور خاص دردوره اسلام قوانین وضوابط پیچیده مدنی و کیفری شرعی وجود داشت اما مشکل آن بود که این عامل بازدارنده تنها تا آنجا اجرا میشد که با خواست های حاکم برخورد نکند. در نتیجه حاکم مستبد میتوانست فرد، خانواده، یا شهری را آنچنان که میخواهد مجازات کند، ولو اینکه مجازات هیچ اساسی در شرع نداشته باشد. به همین ترتیب اگر محکوم میتوانست درلحظه مناسب شاه را بخنداند ممکن بود از مجازات جان سالم به در ببرد. [1]
هگل (Hegel) نیز درکتاب «فلسفهی تاریخ» خود به این موضوع اشاره میکند که ایران تنها کشوریست که در آن تنها یک تن(شخص شاه) آزاد و مختار است، ولی بقیه تابع و خادم هستند. وقتی صحبت از «استبداد» به میان میآید، مقصود در مرحلهی نخست و بیشتر حکومت حاکمان ستمگر و فعال مایشاء و خود کامه است که طبق هواجس(آنچه كه در دل انسان خطور كند)خویش حکم میرانند و کمتر بحث بر سر «دیکتاتوری» است. که طبق آن شخص یا اشخاصی مطابق فرمان (دیکتات) حزب یا ایدئولوژی عمل میکنند و ضمناً خود آنها موظفاند بر اساس آن «دیکتات» اقدام نمایند (همان گونه که هیتلر بر اساس حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان عمل میکرد و یا استالین بر اساس اهداف حزب کمونیست روسیه و برای ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری مینمود.
از همین روست که در کشورهای اروپایی اگر هم سلطنت وجود دارد توسط قوانین و طبقه اشرافی و سنتهای جاری آن کشورها کنترل شده است و قابل مقایسه با استبدادی که پادشاهان قاجار و یا رضا شاه و حتی محمدرضا شاه با وجود حضور دولت و مجلس و قوانین در کشور کنترل نمیشدند نیست.
مخبرالسلطنه (مهدی قلی هدایت) که بیش از هرکسی در مقام نخست وزیر به رضا خان خدمت کرده بود در خاطرات خود نوشت: “کار بجایی رسیده که شاه طالب ایمان به خودش است.”[2] نقش خدایی خواستن در فرهنگ ایرانیان از رضا خان مدعی سلطنت تا مسعودرجوی مدعی مبارزه با سطلنت قابل تامل است!!!
و یا به شهادت اسدالله علم، چه رضا شاه و چه محمدرضا شاه، ایران را ملک شخصی خود تلقی میکردند. وی که وفادارترین و محرم اسرار دربار شاه بود در خاطراتش چنین مینویسد:
“…پس ازساخته شدن کاخی متعلق به شاه در کیش، سند مالکیت آن را به شاه دادم، اما شاه “سند راپیش من پرتاب کردند. فرمودند مگر میخواهی یک وجب خاک ایران مال من باشد؟ تمام ایران مال من است. اصلا من هیچ چیز دیگر برای خود نمی خواهم. پسر من هم اگر شاه مقتدری شد همه چیز مال اوست و اگر نشد هم این یک وجب خاک را نمی خواهم.”[3]
بنابراین مقایسه سلطنت در کشورهای سوئد و دانمارک و… با سلطنت در ایران همانند فریب مردم ایران با قانون اساسی است که مطلقا اجرا نمیشود. ویا بخواهیم انتخابات در فنلاند و بلژیک را با انتخابات در ایران مقایسه کنیم. هردو به پای صندوق میروند ولی این کجا و آن کجا، فرایندی که ایرانی را به پای صندوق میکشاند با فرایندی که یک فنلاندی و سوئدی با اتکا به احزاب و هزاران نهادهای مدنی و روزنامه ها و رسانه های آزاد و…را به پای صندوق رای میکشاند را یکی فرض میکنید؟
جنبه شگفت انگیز این اینگونه توصیه ها برای ایران آن است که، زمانیکه بقول معروف “نه به داره نه به باره” طوری مطرح میشود که اگر کسی هیچ اطلاعی از شرایط ایران نداشته باشد فکر میکند که رضا پهلوی و سلطنت عنقریب در آستانه بقدرت رسیدن در ایران است و مبارزه ای بین کاندیدهای متنوع در جریان است که شنونده باید یکی را به فتوای آنها انتخاب کند!!! براستی هشتاد میلیون مردم ایران منتظر بودند که بعد از کشف الشهود شما رضا پهلوی را برگزینند؟ او که چهل سال است که خودرا ولیعهد مینامید، و نیازی به معرفی اش به مردم ایران نداشت. نکند مردم را نیازمند فتوایی جهت انجام آن دیده اید. آنهم که مردم ایران تلاش میکنند از شر صادر کنندگان آن خلاص شوند!!
براستی چرا باید مردم ایران که چهل سال است شاهد حضور سلطنت طلبان و رضا پهلوی در غرب و آمریکا که بکاری جز تولید ابتذال و با به ابتذال کشاندن موسیقی، هنر، سینما، و هرآنچه بدان دست زده اند در تمامی ابعادش، از آنها تراوش نکرده است اعتماد کنند. حتی در همین غرب مافیایی براه انداخته و بسیاری از هنرمندان مستقل را نه تنها از کارهنری که از زندگی انداخته اند. البته برای این دوستان حیف است که بحث طبقاتی و سیاسی اقتصادی در مورد جماعتی که نه تنها هیچ نشانه ای از وطن پرستی، ملی گرایی، ناسیونالیسم مترقی، استقلال طلبی و دمکراسی و آزادیخواهی در آنها دیده نمیشود بلکه نشانه های بسیار قویی از ناسیونال شوونیزم فاشیستی را طی تمامی این سالها بنمایش گذاشته اند بکنیم.
یک نمونه بارز هوادار و مبلغ سینه چاک سلطنت رضا پهلوی که در اطراف او هستند، آقای محمدرضا حمزه پور(مشاور ارشد ترامپ)! است که گوش کردن به چند کلیپ از سخنان ایشان کافی است تا متوجه عمق فاجعه در اندیشه آنها شوید. بویژه که با شخصیت بسیار متزلزلی که رضا پهلوی طی چهار دهه گذشته بنمایش گذاشته است در طرحهایی که رضا پهلوی در آن بعنوان “پدر معنوی”!!! مطرح میشود، که از نظر جناب حمزه پورها “نوزاد” هم حسابش نمیکند، چیزی بهتر از حکومت احمد شاه نخواهد بود که در نهایت رضا خانی با کودتای آیرون ساید برسرکارگذاشته شد و شد آنچه که شد.
از آنجاکه نیروهای مدعی آلترناتیو فقط و فقط در خارج کشور حضور دارند مباحث در پی آمده را جهت روشن شدن افکار متشتت این دوستان میاوریم شاید کمکی بکند.
تعریف آلترناتیو، یا جایگزین،
آلترناتیو سیاسی، گروه سیاسی است که مدعی است که دولت یک کشور و یا یک کشور نیمه مستقل مشروع است. ولی نیمتواند قدرت قانونی خود را اعمال کند و در عوض در یک کشور دیگری یا یک ایالت دیگری مستقر است. اینگونه دولتهای در تبعید معمولا برنامه شان استقرار در کشور خودشان زمانی که امکانپذیر باشد است. این نوع دولت در تبعید با نوعی که در انگلیسی بدان رامپ استیت (Rump State)میگویند تفاوت میکند که معمولا در بخشی از کشور خودش یا منطقه آزاد کشور مستقر است. دولت بلژیک در جنگ جهانی اول در یک نوار باریک در غرب آن بعد از اشغال توسط آلمان مستقر بود و از آنجا فعالیت خود را دنبال میکرد. ولی دولت در تبعید هیچ خاکی در اختیار ندارد.
عوامل تشکیل دولتهای در تبعید نیز جنگ، اشغال خارجی، جنگ داخلی، انقلاب، کودتای نظامی، … است. دولت در تبعید فرانسه در انگلستان از این نمونه بود. تشکیل دولت در تبعید همچنین میتواند ناشی از عدم مشروعیت گسترده یک حاکمیت باشد. میزان موثر بودن اینگونه دولتها ابتدا بستگی به میزان حمایتی است که دریافت میکند است. حالا این حمایت میتواند توسط دولتهای خارجی باشد و یا حمایت مردمی کشور خودش. بعضی دولتهای در تبعید وجود داشته اند که به نیروی جدی ای که دولت حاکم در کشورشان را مورد تهدید قرار داده اند تبدیل شده اند، در غیر اینصورت عمدتا حالت سمبلیک دارند.
قوانین بین المللی و دولت در تبعید:
قوانین بین المللی، بسیاری فعالیتهای دولتهای در تبعید را جهت پیشبرد امورشان برسمیت میشناسد. از جمله :
- الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه
- تغییر و یا باز بینی قانون اساسی کشورش
- نگهداری نیروی نظامی (تشکیل ارتش)
- حفظ یا کسب برسمیت شناخته شدگی دیپلماتیک جدید از جانب دولتها
- صدور کارت شناسایی برای شهروندان کشورشان که در حوضه و منطقه استقرار آن ساکن هستند و این دولت موقت را دولت واقعی خود که در آینده در کشورشان مستقر خواهد شد، میدانند و از آن جانبداری میکنند.
- مجوز تشکیل احزاب سیاسی جدید
- برگزاری انتخابات
و اگر این جمعیت در کشوری که در تبعید هستند تعدادشان قابل توجه بوده و البته و از این آلترناتیو و دولت حمایت کنند میتواند بعضی امور اداری مربوط به جمعیت حاضر در آن کشور را نیز بدست بگیرد. مثلا در جریان جنگ جهانی دوم دولت موقت هند آزاد با اطلاع و اجازه مقامات نظامی ژاپن در میان اقلیت هندی شبه جزیره مالایای انگلیس انجام میداد.
ولی دولت در تبعید فلسطین از مواردی است که اولا سازمان ملل “حق تعین سرنوشت” از جمله تشکیل یک دولت مستقل را برایشان برسمیت شناخته است. در ضمن بعد از قرارداد اسلودر کرانه غربی رود اردن بعنوان یک دولت عمل میکند. طوریکه درسال 2013 میلادی استاتو فلسطین به دولت غیر عضو سازمان ملل ارتقاء داده شد.
آلترناتیو و مشروعیت
همانگونه که هر دولتی در هر کشوری جهت حکومت کردن نیاز به مشروعیت دارد. دولتهای در تبعید و آلترناتیوها نیز براساس تمامی تجارب گذشته و طبق قوانین بین المللی نیاز به مشروعیت دارند و بدون آن و بدون برسمیت شناخته شدن از کاغذ جدا نمیشوند.
عوامل مشروعیت:
عامل اول (مبنا): حمایت مردم کشوری است که آلترناتیو مربوطه ادعای نمایندگی آنرا دارد
عامل دوم (شرط): حمایت جامعه جهانی شامل دولتها و سازمان ملل است.
توضیح اینکه، آلترناتیوی که عامل اول (حمایت مردمی) را دارا باشد، میتواند امید داشته باشد که دومی را نیز کسب کند. اما اگر فقط عامل دوم را داشته باشد عملا بعنوان عاملی در دست قدرتهای بزرگ در جهت منافع آنها در کشورشان مورد استفاده ابزاری قرار میگیرند. چرا که، حمایت سیاسی آنهم حمایت دولتها و طبعا سازمان ملل یکی از لوکس ترین وگرانترین کالای سیاسی است که اگر بدون پشتوانه (عامل اول = حمایت مردمی) بخواهید کسب کنید در بهترین و خوش بینانه ترین و منصفانه ترین شق، فقط و فقط به شرط تامین منافع حمایت کننده است که اعطا میگیرید. البته اگر کشور را از دست شما در نیاورده و مال خود نکنند.
نمونه های بارز اینگونه آلترناتیوها یکی شورای ملی مقاومت است که همگان در خارج کشور با آن کم وبیش آشنا هستند و چهل سال است که تلاش میکند بدون داشتن حمایت مردمی (عامل اول)، حمایت دولتها و سازمان ملل (عامل دوم) را کسب کند. هرچند که درمقطعی دولت عراق در جریان جنگ ایران و عراق، و از موضع منافع خودش، بویژه عدم توانایی در رسیدن به اهدافی که ازجنگ دنبال میکرد، با حمایت غرب تلاش کرد در درجه اول با بستن قرارداد صلح با شورای ملی مقاومت (بند 1: الحاق به قراردادهای بین المللی یا دو طرفه ) که توسط هیچ کشور، سازمان ملل و یا مجامع بین المللی برسمیت شناخته نشد، و دومی اجازه دادن به تشکیل نیروی نظامی (بند3. نگهداری نیروی نظامی) در خاک خودش از آنها یک آلترناتیو بسازد.
ابعاد فاجعه بار نداشتن حمایت مردمی
شورای ملی مقاومتِ مجاهدین
آقای رجوی تحت پوش شورای ملی مقاومت و به اتفاق آقای بنی صدر در پاریس توسط دولت فرانسه بدلیل جانبداریش از عراق در جنگ ایران و عراق با سرو صدای بسیار مورد استقبال قرارگرفتند، وچندسالی علیه رژیم بکار برده شدند، اما به محض اینکه متوجه شد تشکیلات رجوی توسط مردم ایران بشدت مورد تنفر است، و آبی از این تشکل گرم نمیشود، بلافاصله به مسعودرجوی دستور توقف همه فعالیتهای سیاسی اش در فرانسه را داد. وحتی مباحثی همچون استرداد مسعودرجوی به رژیم نیز مطرح شد.
صدام بعد از مدتی که از جنگ گذشت و متوجه شد که به اهداف تجاوکارانه اش نمیتواند برسد، روی مسعود رجوی کارکرد که او را در جنگ خودش بارژیم بعنوان گوشت دم توپ بکاربگیرد. بنابراین اورا به عراق منتقل کردند. علیرغم اینکه بالن توخالی ای تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی” … بسیار پر زرق و برق بود، سرنوشتی آن بدتر از فرانسه در انتظارش بود، طوریکه به محض پذیرش آتش بس توسط رژیم، بالن توخالی این آلترناتیو سازی با کنار گذاشته شدن آن و ورود عراق به مذاکرات مستقیم با رژیم بوضوح ترکید. طوریکه از آن پس نه تنها تمامی فعالیتهای این به اصطلاح آلترناتیو دست ساز صدام حسین توسط خود او متوقف گردید. تا جایی که عملیات مرزی و عملیات تروریستی رجوی درداخل ایران توسط سفیر عراق در تهران محکوم و تروریستی خوانده شد. و طارق عزیز نیز به مسعودرجوی دستور تعطیلی رادیو مجاهد رانیز داد. از آن پس بود که علیرغم همه خوش رقصی های رجوی، شاهد حملات شدید به تشکل رجوی با بمباران هوایی، موشکباران و خمپاره باران بودیم. وباز دنیا شاهد بود که چگونه “ارتش آزادییخش ملی ایرانی” که صدام ساخت بقیمت جان مجاهدان ایرانی و آلوده کردن دست آنها بخون کردهای عراقی فقط در دفاع و نجات حاکمیت خودش بود که بکار گرفته شد.[4]
سرنوشتی که وزیر کشور پاکستان هنگام دیدارهایی که با او در سال 1362 در کراچی بعنوان نماینده مجاهدین و شورای ملی مقاومت داشتم پیش بینی کرده و خواسته بود به گوش سازمان برسانم.
در ادامه این مسیر سقوط آزاد، مسعودرجوی جهت تداوم بقاء، خود را به عوامل کشورهای بیگانه دیگری که در تضاد با رژیم قرارداشتند، همچون آمریکا، عربستان و اسرائیل و اردن و…که میتوانستد ازاین گروه استفاده ابزاری بکنند تبدیل کرد.
در سال 1992 نیز مارک ترویستی که مسعودرجوی عمری را صرف خنثی کردن آن و با امید بستن به شکاف و تضاد غرب با رژیم، ماهیت تروریستی او را به فراموشی سپرده شود، نموده بود توسط غرب (آمریکا و اتحادیه اروپا و…) با وارد کردن در لیست تروریستی به او هدیه دادند تا به او یاد آور شوند که سیستمهای ثبت تاریخی و اطلاعاتی آنها بسا بسا پخته تر از آن است که فریب خود شیفتگانی همچون مسعود رجوی و ادعا و اطوارهای دمکرات نمایی های او و مانکن انقلاب ایدئولژیکش مریم رجوی را علیرغم همه خوش رقصی هایی که میکند، بخورند.
بعنوان آخرین میخ بر تابوت این جسد چندبار سوخته در سال 2003 همان فرانسه (حامی بین المللی اولیه) مریم رجوی و 160تن از سران تشکیلات رجوی را در پاریس بصورت خفت باری دستگیر و محاکمه میکنند تا پیام روشنی به جهان بدهند که جهت حل و فصل مسائل و تضادهایشان با ایران تنها رژیم حاکم را برسمیت میشناسند و اینگونه آلترناتیوهای بی پایه به کاری دیگر جز وجه المصالحه قرار دادن و یا بعنوان نیروی فشار نمیآیند.
همین رجوی که روزگاری در هر جمله روزنامه اش شش بار مرگ بر امپریالیسم و مرگ بر سرمایه داری و …تکرار میشد، به عقد همانها در آمده تا شاید در سایه بهره برداری از او تکه ای از قدرت را نیز جلو او بیندازند.
کاسبکاران دنیای سیاست نیز که از منابع مالی گروه رجوی مطلع هستند با آگاهی کامل از موقعیت سیاسی –اجتماعی آن.[5] اقدام به سرکیسه کردن آنها نموده و پولهای کلانی را بجیب میزنند. به یمن پولهای کلان، جان بولتن (مشاور امنیت ملی ترامپ) و رودی جولیانی، سخنرانی هایی ارائه میدهند که به این گروه احساس مطرح بودن و حتی تاریخ در حاکمیت قرارگرفتن را میدهند، در عین حال وزارت خارجه همان دولت اعلام میکند که بدنبال تغییر رژیم نیست و یا حتی پا را فراتر گذاشته و از زبان سخنگوی فارسی زبان وزارت خارجه اش حسابی توی سر الترناتیو خود خوانده میزند که “هیچ پایگاهی در میان مردم ایران ندارد“.
این وضعیت اسفبار و فلاکت زده، نتیجه نداشتن حمایت مردم (عامل اول) است. علیرغم اینکه نیروی مدعی، کلیپ های هزاران کانون شورشی و صدها روزشمار سرنگونی درست کند، کاری از پیش نمیبرد چون که همه طرفهای بین المللی با اتکاء به سیستم های اطلاعاتی بسیار دقیقشان (چه در درون کشور و چه در درون همین گروهها) بخوبی از وزن و شآن آن در میان مردمشان مطلع هستند.
سلطنت طلبها – رضا پهلوی
نمونه بارز دیگر آلترناتیوهای خود خوانده، بازماندگان رژیم سابق هستند که خود را بصورت نمادین در آقای رضا پهلوی (فرزند محمدرضا پهلوی دیکتاتور سرنگون شده) متجلی میکنند. این تمایل سیاسی برعکس تشکل قبلی با فقدان سازماندهی و نیروی آزادیبخشی هرچند پوشالی و دست ساز اجنبی!! روبروست.
بعد از سرنگون شدن نظام پهلوی توسط مردم ایران و فرار آنها به غرب و آمریکا باوجود حمایت آمریکا، اسرائیل و امروزه عربستان نتوانسته اند حتی خودشان را در تعداد چند هزار نفر عناصر سلطنت طلب تحت عنوان خانواده و اقوام و ارتشیها و ساواکیهاو.. دور هم جمع و سازمان بدهند.
البته این بدان معنا نیست و نبوده است که افراد مدیر، اقتصاد دان، سیاستمدار، سازمانده، فرمانده ارتشی و استراتژیست و.. نداشته و ندارند، چرا نزدیک به نیم قرن کشور را چه درسطح ملی و چه در سطح بین المللی اداره میکردند، حتی لقب ژاندارم منطقه رانیز داشتند!
در ثانی با پولهایی که به یغما برده اند، بسیاری شرکتها و تجارتهای پرسود و هتلها و کازینوها و کنسرتها و … ای را در لوس آنجلس و … سازماندهی و به کسب در آمد پرداخته اند. بسیاری با افتخار خود را به مشاوران ارشد ترامپ!!! هم ارتقاء داده اند. مشکل آنها ناتوانی نبوده است بلکه مشکلشان بی وطنی و اشراف و آگاهی به پوسیدگی نظامیکه از آن حمایت میکنند است.
هیچکدام ازمدعیان سلطنت از آقای رضا پهلوی گرفته تا سیاستمدران، ارتشیان و ساواکی ها و تجار و دانشگاهیان …حاضر نبوده اند که سر سوزنی در مسیر آنچه به زعم خود نجات کشورنامگذاری میکنند از خود و از جیب مایه بگذارند. آنها اگر ایران را میخواهند نه برای آزاد کردن و به دمکراسی رساندن، بلکه تحت تاثیر ناستالژی بغایت مزمن شده و هیستری ضد ایرانی جهت بازگشت به فر و شکوه گذشته و ادامه چپاولشان است. چرا که ایران نیم قرن دست آنها و زیر چکمه های آنها بوده است. و همینها فرزندان ایران زمین، فرزندان کورش و داریوش کبیر را در قالب آزادیخواهان و دمکراسی طلبان را شکنجه و زندان و اعدام و یا با خود فروشی به قدرتهای خارجی با کودتا از بین برده اند. اگر میخواستند و اهل آزادی و دمکراسی بودند پنجاه سال فرصت داشتند. آزموده را آزمودن خطاست.
حمایت مردمی از سلطنت
سلطنت طلبان از بدو سرنگونی نظامشان بدست مردم ایران، تمامی افراد و رسانه های وابسته و یا متمایل به آنها در خارج از کشور تا به همین امروز به مردم ایران (همانها که 50 سال زیر سرنیزه نظامیان و سیستم سرکوب محمدرضا شاه و پدر مستبدش رضا خان، بجایی رسیدند که علیرغم کشتار شاه به خیابانها آمده و خواستار سرنگونی آن شدند،) را بخاطر اینکه چرا سلسله پهلوی را سرنگون و دست شان را از چپاول کوتاه کرده اند، با بدترین فحاشی های لمپنی و بدترین توهین ها مورد لعن و نفرین و سرزنش قرارداده و خائن به ایران میخوانند، که نشان از کینه ای عمیق و خطر ناک نسبت به مردم ایران است. تهدیدی بزرگ برای آزادی و دمکراسی در ایران، علیرغم اینکه رضا پهلوی نازکتر از گل حرف نمیزند.
در تمامی پیامهای منتشره در شبکه های اجتماعی در تلویزیونهای دیجیتال و.. این کینه ونفرت از مردم ایران موج میزند. کینه ای بدتر از کینه 1400 ساله آخوندهای دور ماندن از حکومت. با یک زوج سلطنت طلب در جریان کنگره پنجم سکولار دمکراتها در آلمان برسر سلطنت بحث کوتاهی داشتم، و ضمن احترام به اینکه افرادی سلطنت طب باشند عنوان کردم که آیا نباید شاه هرچند فوت کرده در یک ایران آزاد و دمکراتیک مورد محاکمه عادلانه و حتی با حضور ناظران بین المللی قرار گیرد تا تاریخ و جهان بدانند که چه بر مردم ایران گذشته است؟ واکنش آنها متاسفانه فاشیم هیتلری را در من زنده کرد. طوریکه حتی تصور اینکه اینگونه تفکرات بعد از بقدرت رسیدن منجر به فاجعه تاریخی در ایران خواهد شد جه برسد به آزادی و دمکراسی. و برخوردهای بسیجی ها در مقابل برخورد این زوج علیرغم ظاهری بسیار مدرن بیشتر به لیبرالهای دولوکس میماند که مردممان چهل سال است با آن مواجهه هستند.
سرزنش مردم ایران و متاسفانه خائن خواندن ایرانیان بدلیل سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط سلطنت طلبان چیزی جز تف سربالا برایشان نیست.هرچند بتوان استدلال کرد که در انقلاب 22 بهمن مردم ایران طبق عادت تاریخی (جز در جنبش مشروطیت) هنگام سرنگون کردن ظالم مستبدی نمیدانند چه میخواهند بجای آن بنشانند، که مقصرآن مستقیما رژیم مستبد محمد رضا شاه بود، ولی تمامی جهان و البته خود سلطنت طلبها بخوبی گواه هستند که مردم ایران بخوبی و با پوست و گوشت و استخوان میدانستند که چه (نظام شاهنشاهی و سلطنت پهلوی) را نمیخواهند. و اگر پای هر انتخابی شل باشد پای انتخاب آگاهانه سرنگون کردن رژیم سلطنتی بسیار بسیار سفت بوده و هست.
مشکل تاریخی ایرانیان به یمن خیانت پادشاهان دیکتاتور و مستبد همچون رضا خان و فرزندش محمدرضا شاه، که هرگونه شکل گیری احزاب و نهادهای مدنی و هرگونه هنر و موسیقی و فیلم مستقل، حتی خواندن کتابهای آگاهی بخش را با شدیدترین سرکوبها و بگیر و ببندها و حتی شکنجه و اعدام پاسخ میداند، منجر به این شد که دانش سیاسی و عمق آن و درک و فهم حقوق و آزادیهای مدنی … شناخت از افراد، احزاب، گروهها، تمایلات مختلف سیاسی، … بویژه در دوره ای که ارتباطات به این گستردگی نبود شکل نگیرد. بنابراین مردم تحت چنین حکامی براحتی یا فریب خورده و یا از سر استیصال به یک ناجی که ماهیت خود را مخفی و یا هنوز بارز نکرده و یا توسط استعمارگران به او تحمیل شده است جهت نجات از فلاکت وضعیت حاضر پناه میبرده اند. گناهکار جلوه دادن، خائن نامیدن مردم ایران در سرنگون کردن رژیم پهلوی خود بالاترین و مهمترین شاخص این امر است که سلطنت طلبها نه در خیال و نه در عمل بقصد چیزی جز رفع و تصحیح این “به زعم آنها” اشتباه بزرگ و نابخشودنی مردم ایران و بازگرداندن همان سیستم سرکوب و استبداد و چپاول تحت حمایت آمریکا و … نبوده و نیستند. هرچند رضا پهلوی تلاش کند با کلمات بازی کرده و از دمکراسی و آزادی سخن بگوید.
بعنوان یک دانشجویی که از چندین سال قبل از انقلاب در اروپا و آمریکا بوده است از نزدیک و طی تمامی دهه های گذشته با صدها و هزاران سلطنت طلب گفتگو و تماس داشته ام. متاسفانه آنها علیرغم اینکه افراد تحصیلکرده و سیاستمدار و تحلیلگر در بینشان کم نیست، باوجود اینکه کتابهای بسیاری در مورد علل سرنگونی سلطنت استبدادی شاه توسط سران دولتی شاه و نزدیکان و خدمت گذاران او نوشته شده است، پایه اجتماعی سلطنت طلب در خارج، طی اینمدت نتوانستند به درک درست و واقعی و جامعه شناسانه ای از ماهیت انقلاب 22 بهمن برسند ودر همان سطح شاه اللهی باقی مانده اند. بهانه شان نیز ستمها و فساد مالی و سوء مدیریتهای رژیم کنونی است.
آنها آگاهانه انقلاب مشروطیت را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه نهضت ملی دکتر محمد مصدق را نادیده میگیرند. آنها آگاهانه هزاران مبارز روشنفکر، روزنامه نگار، نویسنده، شاعر، استاد دانشگاه، دانشجو، کارگران، … دوران شاه را که برای نابودی و پایان دادن به ستم و استبداد پادشاهی فرش خیابانها را گلگون، و زندانها را پر و سحرگاهان زندانها را بخون خود سرخ نموده اند از طرف دیگر فساد، سرکوب، استبداد، اعدام، تجاوز به جان و مال مردم، نسل کشی، فقر و فلاکت روستاها، نبود کمترین آزادی، …در سیستم های سلطنتی را نادیده انگاشته و مدعی هستند که مردم ایران از سر سیری دست به سرنگونی سطلنت زده اند!!!!
باید به صراحه گفت که مسئول اول و آخر سرنگونی رژیم مستبد سلطنت و جایگزین شدن آن با رژیم جمهوری اسلامی، همان رژیم دیکتاتوری استبدادی سلطنتی محمدرضا شاه بوده است. چرا که مردم ایران در مقطع بهمن 1357، با سابقه 50 ساله در آن، سلیقه و دانش سیاسی، شناختشان از نیروهای موجود در کشور، تماما محصول اختناق نوع آریامهری بوده است. اگر شاه به احزاب و نیروها و دیگاههای مختلف، نهادهای مدنی، روشنفکران، …اجاز میداد (مانند فرصتی که مسعودرجوی در عراق پیدا کرد تا ماهیت قرون وسطایی خودش را به نمایش بگذارد، و شرش از سر مردم ایران کم شود،) نیروهای موجود در کشور با فعالیت سیاسی و در تماس با مردم ماهیت واقعی و خواستگاههایشان در عمل و نه در حرف و شعار برای مردم آشکار شود، کسی فریب این یا آن نیرو، این شعار و یا آن شعار، و … را نمیخورد. محمدرضا شاه مستبد با حذف و زندان و اعدام نیروهای فعال در جامعه، با جلوگیری از فعالیت احزاب این امکان را از مردم ایران گرفت. بنابراین مردم ایران در سودای یافتن راهی به روشنایی میتوانستند در دام هر کس دیگری بیفتند.
نظر مشاور سیاسی سفارت آمریکا در تهران نسبت به سلطنت طلبها
ضمنا و مهمتر اینکه فقط مردم ستمدیده نبودند که مخالف شاه بودند. حقیقت سلطنت طلبان سینه چاک را باید از گزارش صاحب منصبان آمریکایی آنها شنید.
مارتین اف هرتز دبیر سیاسی سفارت آمریکا در تهران طی گزارش طولانی و عمیق و پیشگوانه ی خود که سفیر آمریکا نیز آنرا تائید و امضا کرده است در سال 1343 به وزارت خارجه آمریکا چنین مینیوسد:
“شاه در مبارزه اخیر بر سر قدرت با جبهه ملی دوم، گروه امینی و رهبری مذهبی کاملا موفق شده است. اما شاه نه تنها فاقد پایگاه اجتماعی است، بلکه بسیار مهمتر از آن، حتی در میان کسانی که از او بهره میبرند و به او وفادارند نیز پایگاه محکمی ندارد…” هرتز تاکید میکند کسانیکه از آنان نقل قول میکند اعضای وفادار رژیم اند:
“آنان اعضای گروههای مخالف نیستند، بلکه اعضای دستگاه دولتی اند، و حتی با این که به شاه وافادارند، به رنجی عمیق گرفتارند، زیرا به آنچه انجام میدهند اعتمادی ندارند و شک دارند که رژیم استحقاق بقا داشته باشد.” هرتز در ادامه مینویسد:
“ضعف حقیقی رژیم نه در فعالیت های مخالفین، که در این عرصه ها نهفته است، زیرا حتی یک دیکتاتوری نظامی میتواند با در دست گرفتن حکومت در میان مردم کسب احترام کند. حتی هنگامی که ماهیت عصیان گرای طبقه متوسط ایران را کاملا در نظر بگیریم، این واقعیت بر سر جای خود می ماند که رژیم شاه، نه تنها در چشم مخالفان بلکه، از آن مهمتر، در چشم هواداران خود یک دیکتاتوری بسیار نا محبوب است” [6]
علیرغم این گزارش که حتی سلطنت طلبهای فراری (بخش نافع از چپاول کشور توسط سلطنت) را نیز پایگاه اجتماعی شاه تلقی نمیکند، چون حتی آنها نیز مخالف شاه بودند. اما آنها، چماقشان بر سر مردم ایران (بخش تحت ستم و سرکوب و فقر و بیداد ومورد چپاول) بلند است، که متاسفانه این روزها تعدادی زندان رفته! و شکنجه شده! و زندانیان دو نظامی شاعر!! و شاید وا رفته … نیز به آنها پیوسته و میگویند که: (نقل به مضمون) غلط کردیم سیستم ستم شاهی را سرنگون کردیم، برای ایران و ایرانی حکومت ستم شاهی از سرش هم زیادتراست. ایرانی آینده ای روشن و دمکراتیک نمیتواند داشته باشد. دلسوزترینشان جهت فریب خود (هرچند مردم ایران چهل سال است نشان داده اند برای اینگونه فریبها تره خرد نمیکنند) مدعی هستند که رژیم سلطنتی به نمایندگی رضا پهلوی نمیتواند بدتر از رژیم فعلی باشد، اگر هم شد، با رژیم سلطنتی ساده تر از رژیم اسلامی میتوان مقابله کرد!!!
کم و کیف سرنگون کردن رژیم سلطنتی توسط مردمی با پیشینه انقلاب مشروطه، و بدنبال چند دهه مبارزه احزاب و گروههای مخالف از تمامی طیف ها همچون روشنفکران دینی، سکولارها، مارکسیستها، ملی گراها، ناسیونالیستها، و… که در روزهای آخر در قالب میلیونها ایرانی و تقریبا بدست و با مشارکت 98درصد شهروندان ایران حادث شد، حکم قطعی و تاریخی نداشتن هیچ پایگاه مردمی سطلنت در ایران و تعلق آن به تاریخ ایران است و بس. مردم ایران و ایران زمین مستحق حرکت رو به جلو هستند و نباید سیکل معیوب: (دیکتاتوری و استبداد -//- هرج و مرج ناشی از نا کار آمدی استبداد -//- سرنگونی و استقرار دیکتاتوری جدید) دوباره تکرار شود. تبلیغ تکرار سیکل معیوب لگد زدن به خواست تاریخی مردم ایران جهت رها شدن از استبداد و دیکتاتوری است.
طی چهل سال گذشته نیز هیچگاه هیچ تحرک سیاسی حتی به گواهی تمامی رسانه های طرفتدار سلطنت که نمایشی از حمایت مردمی از این گروه باشد دیده نشده است. حمایتی که سلطنت طلبها و بطور مشخص آقای رضا پهلوی مدعی آن شده است به گواه همگان عملا از زمانی مطرح شده است که در تظاهرات بهمن ماه 1396شعارهایی با بزبان آوردن نام پدر بزرگ ایشان رضا شاه مطرح گردید. در این رابطه چندین نکته حائز اهمیت وجود دارد که همگان بدون استثنا برسر آن اتفاق نظر دارند.
- این مجموعه تظاهرات نه توسط سلطنت طلبها سازماندهی شده بود و نه شعارش مربوط به آنهاست. هنوز هیچ آپوزیسیونی در خارج کشور وجود ندارد که بتواند 5 نفر را برای یک تظاهراتی در ایران سازماندهی کند، چه برسد به اینکه در مشهد با شعار “رضا شاه روحت شاد” باشد.
- تظاهرات بهمن ماه 1396 که از مشهد شروع شد و در آن شعار “رضاشاه روحت شاد” داده شد. به وضوح توسط جناح سخت سر رژیم علیه روحانی سازماندهی شده بود تا با تحریک نفرت مردم از نظام پیشین آنها را خشمگینتر علیه روحانی بمیدان بیاورد.
- جناح روحانی که از این مسئله باخبر بود روز بعد به جناح تندرو رژیم هشدار داد که دود این تظاهرات و شعارهای داده شده علیه روحانی بچشم خودتان خواهد رفت.
- مردم ایران که طی چهار دهه گذشته با مشکلات عدیده ای روبرو بوده اند اگر بطور ناستالژیک اشاره به رضا شاه و دوران گذشته میکنند براساس یک عادت باستانی ایرانی است که ناستالژی شیرین گذشته را بیاد نگهداشته و تلخی ها را فراموش میکنند. بنابراین ایرانیان هیچ الگوی فکرشده و پرو شده رو به جلویی نداشته اند بنابراین تنها ملاکشان گذشته و تکرار دور تسلسل 2500 ساله عقب ماندگی در حکومت های استبدادی بوده است.
چه بسا علت عقب ماندگی ایرانیان همین باشد که تحت تاثیر همین فرهنگ نتوانست از تحولات رو به جلو اروپا بهره ببرد و بجای نگاه به عقب، نگاهی به جلو داشته و تلاش کنند شرایط موجود را نه با گذشته بدتر بلکه با شرایط بهتر و طرحهای پیشرفته ترآینده مورد ارزیابی و بررسی قرار دهند.
هرچند علیرغم اینکه این سیکل بسته یکبار توسط مشروطه خواهان (تحت تاثیر تحولات اجتماعی اروپایی) شکسته شد و دیکتاتوری پادشاهی استبدادی ضعیف شده مظفرالدین شاه را با سیستم پادشاهی مشروطه (جاری شدن قانون و اداره کشور و دولت براساس قانون اساسی و نه فرامین یک فرد مستبد بنام شاه) جایگزین نمود، ولی فرهنگ دیرپای سخت شده در اعماق ایرانیان بعلاوه عوامل بیگانه اجازه نداد که این تحول نوپا دوام آورده باردیگر از میان عقب مانده ترینهای جامعه، رضا خان مستبد را یافته و سیکل 2500 ساله معیوب دیکتاتوری را ترمیم و براه انداختند
سلطنت طلبها نیرویی نه تنها آلترناتیو که حتی با توان تشکیل یک حزب نیستند چه برسد به یک حزب قدرتمند. چرا که اگر این نیرو و گرایش زنده و پویا بود میتوانست طی 40 سال گذشته بکمک پولهای کلانی که به یغما برده اند، بکمک حامیان بین المللی بویژه آمریکا و اسرائیل و حالا عربستان عطف به مشکلاتی که در کشور وجود دارد و بستر اجتماعی بسیار مناسبی که نارضایتی هایی که به شورشهای سراسری منجر میشود فراهم کرده و میکند، خود را بازسازی کرده و نیروهای خود را در داخل سامان داده تبدیل به یک نیروی مطرح (بمعنی توان اداره بحرانها و سمت و سو دادن به آنها و تبدیل نارضایتی های اجتماعی و صنفی به تحولات سیاسی) بشوند. در صورتیکه آنچه شاهدیم این استکه اگر کسی شعاری بعد از چهل سال در داخل هرچند به تحریک رئیسی و … در حمایت از رضا شاه داد، فعال میشوند.
بنابراین ناظر بی طرف میداند که تحرک اخیر سلطنت طلبان بدلیل بادی است که از جنبش رادیکال داخل کشور وزیده و برگهای خزان سلطنت را که زرد شده و ریخته است را به حرکت در آورده. در صورتیکه یک نیروی آلترناتیو خود نه باد که طوفان زاست و سیاستها و مواضع و فراخوانهایش مردم داخل کشور و جنبش درونی را بحرکت در میآورد چون بعنوان آلترناتیو(جایگزین) مردم خواهان آن هستند. در صورتیکه شاهدیم که وقتی تظاهرات داخل کشور فروکش میکند، آلترناتیوهای خارج کشور نیز از حرکت میایستند.
همین مسئله در مورد تشکیلات رجوی نیز با شدت بیشتری عینا صادق است. این تشکیلات برای آینده ایران در اوج ادعای ترقی و رادیکالیزم بجای حکومت پادشاهی و یا رژیم اسلامی کنونی، حکومت خلفای عثمانی را با اعلام امام زمان بودن رجوی و راه اندازی حرمسرا برای رهبری عقیدتی شان در عمل تبلیغ و درعراق و حالا در آلبانی معرفی و پیاده میکنند، هرچند هم که ادعا کنند هزاران کانون شورشی!!! را هدایت میکنند، نه تنها قادر نیستند بادی که حتی یک برگ را در داخل کشور بحرکت در آورد ایجاد کنند بلکه خود حتی در اوج فروپاشی با بادهایی که از جنبش مردم ایران برمیخیزد نیز بحرکت در نمی آیند، بلکه با بادهایی که از واشنگتن و ریاض و تل آویو از زبان جولیانی و جان بولتون با پشتیبانی نتانیاهو برمیخیزد است که بحرکت در میآیند. وتلاش میکنند که به نیروهایشان از قول اینها قوت قبل ببخشند و بخواهند که تا سرفصلهایی که جان بولتن و جولیانی و … تعین میکنند دست به فرار نزنند.
عیب رضا پهلوی کاندید معرفی کنندگان برای رهبری و بازی کردن نقش پدر جامعه و هماهنگ کننده و جلوگیری کننده از هرج و مرج و گسستگی کشور و… که معرفی کنندگان نیز آگاهانه و نا آگاهانه فراموش میکنند اینهاست:
- این جایگاه کاندیداتوری را صرفا بدلیل فرزند شاه سابق بودن به وی اعطاء کرده اند. همچون جایگاه مریم رجوی که بدلیل همسر مسعودرجوی بودن رهبری فرقه رجوی را کسب کرده است. و هیچ فرآیندی کمی که منجر به کیفیتی در آنها باشد وجود ندارد.
- خودش در 40 سال گذشته (بجز چند سال اخیر) نه تنها هیچ تلاشی را برای کسب جایگاه ولیعهد و جانشین پدر سرنگون شده اش نداشته بلکه حتی هیچ تلاشی نیز جهت جای گرفتن بعنوان پدر معنوی، هماهنگ کننده، جلوگیری کننده از هرج و مرج و… نکرده که همواره علیرغم فشار دولت آمریکا و سازمان سیا و مادرش فرح پهلوی و دوستان و اطرافیانش از هرگونه کار سیاسی فراری بوده است.
- حداکثر بعضی سیاسیون سلطنت طلب از او بعنوان ولیعهد در “شورای ملی” خود استفاده میکردند تا به زعم خود آب و رنگی به این شورا بدهند تا شاید خودِ بشدت متفرق و متخاصم را بتوانند گرد هم بیآورند.
- درگذشته این فرد هیچ اثری از اینکه چنین لیاقتی در او وجود دارد و کوچکترین تضادی را در طی اینمدت حل کرده باشد دیده نشده است.
- رضا پهلوی بدلیل همین نا توانی و غیر سیاسی بودن علیرغم التماس سلطنت طلبها نتوانسته است حتی سطلنت طلبها را متحد کند. رضا پهلوی در توجیه تصمیم خود برای خروج از “شورای ملی” خطاب به اعضای آن گفت: “به مرحله ای رسیده ایم که تشخیص دادم، دیگر نیازی به حضور من نیست و این شورا می تواند به تنهایی کار خود را پیش ببرد” [7]. ولی هیچ اخباری از سال 1392 که وی در مسند ریاست و سخنگوی شورای ملی تکیه کرده بود مبنی بر حل مشکلی و تضادی چه از سلطنت طلبها و چه از شورای ملی جز نقشی سمبلیک بچشم نمیخورد.
- ایشان هنوز نسبت به اموال به یغما رفته ی مردم ایران توسط پدر بزرگ، پدر و مادرش که نزد ایشان و خانواده پهلوی است هیچ موضعی نگرفته است.
- هنوز هیچ اعلامیه رسمی در قبال اعدامها، زندانها، شکنجه ها، فساد، سرکوبهای ساواک پدرش که مدعی است مشروعیتش را از او به ارث میبرد نداده است.
- نقش پیشنهادی برای او مطلقا مبتنی بر کیفیاتی که طی سالهای گذشته در عمل کشب کرده باشد نیست.
- هیچ کیفیتی مبتنی بر سابقه و تجربه عملی در دنیای سیاست که نشان دهد توان حل تضادهای ساده ای در دنیای بسیار پیچیده سیاست ایران با تنوع دیدگاهی بسیار را دارا باشد در او وجود ندارد و دیده نمیشود.
- غیر از معدود سلطنت طلب متفرق و غیر متحد هیچ گروه دیگری او را برسمیت نمیشناسد. حتی کوروش تهامی از گردانندگان شبکه های سلطنت طلب، با انتقاد از سیاست شبکه های سلطنت طلبی تاکید می کند که ” ما از هم اکنون از حکومت اسلامی نمی ترسیم بلکه از خودمان می ترسیم.”
همچنین سی سال به بازی گرفته شدن توسط رضا پهلوی چگونه فریاد سعید سکویی یکی از سینه چاکان سلطنت را به آسمان بلند کرده است. حتی بخشی از سلطنت طلبها طی اطلاعیه ای در سال 2015 رضا پهلوی را بدلیل سکوت در قبال واژه خلیج یا خلیج عربی تهدید به عزل از ولیعهدی نموند
- بخش چپ جنبش ایران (مارکسیست لینیستها و …) مطلقا با چنین کاندیداتوری مخالفند. سکولار دمکراتها بشدت با آنها مخالفند. تمامی مصدقی ها، ملیون با وی مخالفند و چنین پیشنهادی را توهین به شعور ایرانی میدانند.
آنچه از حرف توصیه کنندگان فهمیده میشود این است که:
“مردم ایران، نقدا برگردید به ارتجاع و استبداد وابسته ای که سرور و صاحب منصب آن آمریکاست. ار آنجا که استقرار سلطنت در ایران فقط و فقط با دخالت آمریکا میتواند در چشم انداز قرار بگیرد. آمریکایی که در حال حاضر میهن پرستانِ نه فقط جهان سوم را، بلکه اروپا را زیر فشار باج خواهانه گذاشته، و زورگویانه، ضمن تلاش آشکار برای متلاشی کردن اتحادیه اروپا، بهانه درخواست پرداخت هزینه دفاعش از اروپائیان را میگیرد. عربستان را 340 میلیارد دلار (طی یک چپاول تاریخی) ضمن تحقیر و توهین سرکیسه کرده و میکند. تاکید میکند این عربها که … اگر ما نباشیم 15 روز دوام نمیآورند باید حق دفاع ما از خودشان را بپردازند. بفرض همین ترامپ حکومتی را خودش با دست خودش در ایران مستقر کند، آنوقت اگر درفرض محال نیز کشور را یکپارچه نگهدارد، با کینه و نفرت سلطنت طلبان از آرمانهای مردم ایران برای استقلال و آزادی و دمکراسی، و با حضور آمریکایی که اینبار دیگر نه بطور مخفی وطی یک کودتا بلکه بطور مستقیم و علنی دست نشاندگانش را برتخت نشانده آنهم توسط فرد سودجویی همچون ترمپ که تکه تکه شدن قاشقچی ها را آشکارا با وحشیگری ماقبل تاریخی خود مورد حمایت قرار داده و اینگونه بیان میکند که: “تا زمانیکه عربستان پول به جیب من میریزد مورد حمایت و محافظت سیاسی قرار میدهم”. شرایط به سادگی سرنگونی شاه که کارتر و اروپای غربی بدنبال زیاده رویهای ناشی از خود بزرگ بینی گماشته خود محمدرضا شاه پشتش را خالی کردند نخواهد بود. اینبار شما با آمریکا، بعلاوه اکنون بطور جدی اسرائیل و عربستان و مشکلات داخلی و …نیز مواجهه خواهی بود. این طرز تفکر و این نوع پیشنهاد که فاجعه ای تاریخی برای ایران را ترسیم میکند، خیانتی نا بخشودنی است. هرچند دست توطئه ای نیز در کار نباشد.
آنگونه که از اظهارات توصیه کنندگان برمیآید، مشکل سرنگون نشدن حکومت فعلی را قدر قدرتی رژیم میدانند، در صورتیکه ایراد اصلی در خلاء مبارزاتی ناشی از:
- خیانتهایی استکه توسط تشکل مسعود رجوی به این مردم و در نتیجه بی اعتمادی به هر تشکل مبارزاتی را دامن زده است میباشد.
- عواملی چون جنگ عراق، ناشی از فشارهای چپ روانه گروههای خود شیفته متوهم به رهبری انقلابات جهانی ضد امپریالیستی، آزاد شده بدست مردم ایران از زندانهای شاه، که خودش را در سوق دادن بسمت گروگانگیری و سپس حمایت از آن و جنگ هشت ساله ناشی از آن با چراغ سبز آمریکا به صدام، که ضمن تحریک روحیه وطن پرستی ایرانیان و هجوم جوانان برای دفاع از میهن به جبهه ها در طی جنگ، در نتیجه به تاخیر انداختن تحولات اجتماعی را بدنبال داشته است.
- تحولات بسیار خطرناک چند دهه گذشته در خاور میانه، مانند تجربه عراق (تهاجم به کویت و جنگ خلیج)، سوریه، افغانسان، و سپس در لیبی و …
- تحولات ناشی از دخالت اسرائیل و عربستان در راه اندازی، حمایت و تامین مالی گروههای تروریستی وهابی، در قالب تروریسم بین المللی و گسترش آنها در کشورهای همسایه و حتی اخیرا در داخل کشور و در نتیجه قفل شدن جنبش ها در کشورهای منطقه تحت تاثیر مقابله با تروریسم بین المللی.
پایان
[1] ایرانیان، دوران باستان تا دوره معاصر، ص 10 الی 13، همایون کاتوزیان چاپ چهارم
[2] مخبرالسلطنه خاطرات و خطرات ص 397
[3] یادداشتهای علم جلد دوم ص 293
[4] مراجعه شود به مصاحبه ها و نوشته های صدها تن از فرماندهان و اعضای شورای رهبری مجاهدین و اعضای شورای ملی مقاومت، بعلاوه ویدئو تشکر حبوش رئیس سرویسهای اطلاعاتی صدام از مسعود رجوی بخاطر سرکوب قیام کردهای عراق.
[5] (مراجعه کنید به افشاگری ویکی لیکس در مورد نظر سیستم اطلاعات عربستان نسبت به گروه رجوی، همچنین مراجعه کنید به نظر رسمی وزارت خارجه آمریکا از زبان سنخگوی فارسی زبان آن)
[6] Martin F. Herz, A View from Tehran: A Diplomatist Looks at the Shah’s Regime in June 1964, Institute for the Study of Diplomacy, Georgetown University, Washington DC, 1979, pp 6-7
[7] https://ir.voanews.com/a/iran-pahlavi-/4031835.html
===========
مطالب مرتبط: