ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
ایرانیان : قسمت آخر، حاکمیت و جامعه استبدادی و رضا پهلوی که مرتک استبداد نشده است!
چرا اینگونه افراد در تعریف و تمجید از سلطنتِ نافی کرامت انسان بمعنی وجودشناسانه و نه حتی اخلاقی آن که توهین به شعور، شرافت، عزت انسان بوده و حقوق برابر نوع بشر را نفی میکند، دچار هیچ تناقضی نمیشوند؟ جواب در همان جامعه استبدادی نهفته است. چون، گوینده در عمق و محتوا در تضاد با سلطنت نیست، نه اینکه اگر بر او استبدای حاکم شود خوشحال است، خیر، بلکه اولا چون راه حلی ندارد و شاید خسته شده، در آن سیستم استبدادی راه فلاح هایی را در عمق وجودش حس میکند، در ثانی، راه فلاح دیگری (سیستم سیاسی دیگری) را علیرغم شعار جمهوریخواه هستم (چون هیچگاه هیچ تجربه آزادی و آزادگی و جمهوریت و … را نداشته) نمیشناسد و مهمتر از همه، راه حلهای غیر استبدادی ارزش حیاتی و بود و نبودِ هویتی و اگزیستانسیالیستی نیست. که نمونه هایش در ادامه بحث آمده است.
بنابراین براحتی و متاسفانه با افتخار و با پلِ “صادقانه” زدن به مسئله مرزهایش در دفاع از سلطنت با استبداد و زمینه های سیستم استبدادی که حکومت فرد محور است براحتی مخدوش میشود. نمونه “غیر صادقانه” آن شخص رضا پهلوی است که هوشیاری غریزی او اجازه نمیدهد هیچگاه آشکارا به این میزان دو استبداد قدیم و جدید را با هم مقایسه کند و بگوید من نوع استبداد بهتری هستم. شاید لازم باشد یاد آوری نمود که، مقدما کسی با فردی بنام رضا پهلوی مشکل ندارد. مشکل با سیستم و نظام سلطنتی است که یک سیستم استبدادی فرد محور است. در ثانی وقتی به شخص آقای رضا پهلوی برسد، مشکلات بسیار زیادی با خود ایشان مطرح است که بحث خواهد شد.
اگر شما مدعی شوید که هدف از این مخدوش کردن اذهان، انتقاد به، و بی اعتبار دانستن جمهوری خواهی بعضی ها از جمله ادعای جمهوریخواهی مریم رجوی و یا بعضی سیاسیون طرفدار شوروی و یا جبهه ملی و…است. باید بدون ترویج سلطنت به آنها انتقاد کرد و ایرادات نقطه نظرات و طرحها عملکردهای گذشته و حالشان را گوشزد نمود تا پایه های جمهوری را بیشتر و بیشتر به میان کشیده مستحکم کنید. نه اینکه از قول تاریخ و بشریت و … قسم بخورید و تضمین بدهید که “بگذارید سلطنت دوباره پیاده شود! باور کنید که سرنگون کردن سلطنتِ بد از آب درآمده رضا پهلوی راحتتر از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی کنونی است!!!! این میزان از تناقضات دهشتناک در این بیانات را که ناشی از همان جامعه استبدادی است را مشاهده میکنید ؟ بنظر میرسد که گوینده در این تصور غوطه ور بوده است که مردم ایران بصورت دسته جمعی نامه ای برای ایشان ارسال کرده و سوال کرده اند: ما که از دست رژیم استبدادی جمهوری اسلامی خسته شده ایم ، سلطنت استبدادی را هم که چند وقت پیش منقرض کردیم، لطفا شما یک حکومت برای ما تجویز کنید تا بلافاصله با سرنگون کردن جمهوری اسلامی مستقرش نمائیم. و ایشان در پاسخ دیپلماتیک بدون اینکه پای خودش را با هوشیاری از قبول مسئولیت درگیر کند کنار میکشد (البته با درس گیری از گاف بار اول که سلطنت را مستقیم تجویز کرده بودند) دلسوزانه! پاسخ میدهند که، “والله این سلطنت که شما سرنگون کرده اید، بنظرم با وجود اینکه امکان استقرارش در ایران نیست!!! ولی باز بهتر است از رژیم جمهوری اسلامی است ضمن اینکه رضا پهلوی مگر تابحال دست به استبداد زده؟ !!!!!!!!!!!!!
آیان نباید از این رفق سوال نمود:
- مگر رژیم سرنگون شده؟
- مگر سلطنت در معرض استقرار است؟
- چه کسی جلوی استقرار سلطنت را گرفته است؟
- که شما با تبلیغ سادگی کنار گذاشتن ساده سلطنت در صورت بد از آب در آمدن دعوت به استقبال از آن میکنید؟
- اما اگر رژیم هنوز سرنگون نشده!!! چه کسی باید آنرا سرنگون کند؟
- نکند شما میخواهید سرنگون کنید که چنین درخواستی و پیشنهادی را دارید؟
- نکند منظور استقرار سلطنت بدست آمریــــکاست؟ آنوقت اسم شما جمهوریخواه است؟ آنوقت به قول خود شما “در بهترین شق”، نباید شما را جزء کسانی که معتقدند “هرچیز بجای این رژیم باشد بهتر است” نامید؟ اینرا که همه مادر بزرگها هم میتواند و میتوانسته بگوید و 2500 سال است مردم ایران دچار همین نکبت و دور باطل هستند.
- اگر مردم ایران قرار است سرنگون کنند، چرا جمهوری را به آنها پیشنهاد نمیکنید. در عوض تمامی تلاش خود را در دفاع از رضا پهلوی و کوبیدن جمهوریخواهان (هرچند از نظر شما ضعیف چون در خارج کشور همچون رضا پهلوی که تکیه به میلیاردها دلار اموال مردم ایران را که پدرش و پدربزرگش بغارت برده اند و یا مریم رجوی که پول کشتن سربازان و مردم ایران برای صدام و عربستان و اسرائیل را با دلارهای نفتی گرفته اند تکیه دارند ) حتی یک دفتر ندارند گذاشته اید؟ ایراد به ضعیف بودن احزاب ملی ایران درست، که اساسا نتیجه نابودی دیدگاههای ملی توسط کمپرادوریسم شاهنشاهی بود. ولی کوبیدن آنها بخاطر ضعفشان (از نظر شما) به چه معناست؟
درک شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) ی مردم میلیونی ایران
فاجعه بارتر اینکه تفاوت شعار (اوباما یا با ما یا با اونا) در تظاهرات مردم میلیونی را که در تهران داده میشد و من شاهد بودم، را با جریانات ضد ملی و مشکوک آلترناتیوسازیهای امپریالیستی در خارج کشور مانند رضا پهلوی و مریم رجوی را یا درک نمیکنند یا نمیدانند یا آگاهانه برابر قرار میدهند. (اینجا از دقیقه 2:00:30به بعد). که البته اگر خودشان نیز ندانند باید این هوشیاری را به ایشان داد که طرح این مسئله و القاء اینکه مردم ایران با این شعار به آمریکا بفرما زده اند ادامه همان القاء “سلطنت بهتر از رژیم کنونی است” میباشد
باید گفت، دوست گرامی، اولا معنی شعار داده شده آنگونه که شما القاء میکنید دست دراز کردن مردم ایران بسوی آمریکا برای حمایت نبود. بلکه، جوانان هوشیار و بسیار سیاسی داخل کشور با این شعار استفاده ابزاری ضدیت با آمریکا توسط رژیم و تحت الشعاع آن مردم و تظاهرات آنها را به آمریکا نسبت دادن خلع سلاح میکردند. بعلاوه به مردم و رژیم و هم به جهان میگفتند که فریب این بازی را نخورده اند و شما نیز نخورید. پیام شعار فوق این بود که: اگر آمریکا (طبق القاء رژیم) پشت تظاهرات بود چرا حرفی در محکومیت سرکوب تظاهرات ما نمیزنند. و اینگونه استقلال خود را از هرگونه دخالت خارجی به نمایش میگذاشتند.
ثانیا، دوست گرامی شاید لازم باشد در ادامه اضافه گردد که، بفرض هم که مردم شعار میدادند و از آمریکا کمک میخواستند، این به معنی خودفروشی سیاسی مردم ایران به آمریکا تلقی نمیشود. ضمن اینکه در نقطه مقابل تمامی تلاشهای مشکوک آلترناتیوسازیهای استعماری- امپریالیستی است. نباید توجیه خود فروشی سیاسی به آمریکا توسط اشخاص و احزاب قرارگیرد.
ثالثا: مقوله خودفروشی مربوط به حوضه تک افراد (سیاستمداران) و احزاب قدرت طلب است که در غیاب حمایت مردمی (بدون پشتوانه مردمی) جهت کسب قدرت در کشوری بدان متوسل میشوند. ولی مردم که خود منبع لایزال قدرت هستند خودفروشی معنی پیدا نمیکند تا کسی بخواهد آنگونه که با …مطرح میکنید: “پس چرا مخالفینِ کمک گرفتن از آمریکا به مردم که شعار اوباما … دادند، تودهنی نمیزنید” موضوعیت بیابید.
تو دهنی مربوط است به گروههایی مانند مریم رجوی و رضا پهلوی و مبلیغین آنها که بدون حمایت مردمی بدنبال قدرت گرفتن با کمک آمریکا هستند. بعید میدانم که شما که به همه امورنیز آشنایی دارید، ندانید که وقتی کسی را آمریکا و یا یک قدرت جهانی بر سرکار میگذارد به چه معناست. رضاخان و محمدرضا خان پدر بزرگ و پدر آقای رضا پهلوی هستند. و یا آقا و خانم رجوی را خود شاهد هستید که از “آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” که بسیاری از دوستان شما نیز با همین اهداف و آرمانهای استقلال طلبانه جلوی چشم شما اعدام شدند” به سردر آوردن از میانه خشنترین جناح های آنها رسیده است، و همچون رقیب خود سلطنت طلبها معتاد آمریکا گردیده اند، مربوط میشود.
تلقی درخواست کمک از آمریکا از شعار مردمی “اوباما…” در بهترین شق متعلق به ذهنیت خارج کشوری، خسته از راحت خارج کشور، و یا ذهنیتی که بدنبال حمایت آمریکا است میباشد که واکنشی است تلاقی جویانه به بی توجهی مطلق مردم ایران به آنها در خارج کشور. ذهنیتی که در داخل بطور طبیعی وجود ندارد. درجا زدن بعضی سیاسیون ایران از سال 1357 تا به امروز را مشاهده میکنید.
شعار دادن معرف محتوایی نیست
اجاز بدهید با اذنِ مبارزین و شکنجه شدگان، زندانیان یک و دو نظامی و… بگویم که صرف مبارز بودن و صبح تا شام فریاد واآزادیا و وادمکراسیا کشیدن (چه در مورد خود این قلم و یا هرکسی دیگری که باشد) تعیین نمیکند که لزوما بمعنی دمکرات و آزاد اندیش و آزاده بودن است. چون:
- تمامی مستبدین تاریخ ایران بدست مبارزینی که شعار آزادی از استبداد میداده اند سرنگون شده اند. که در این صورت استبداد در همان تجربه اول متوقف میشد که نشد. طبق تاریخ ایران کمتر سلسله و مستبدی بوده که بدست مستبد دیگری سرنگون شده باشد. عمدتا بدست یک شورشی یا یک قوم شورشی که سابقه استبدادی یا نداشته و یا نمیتوانسته داشته باشد سرنگون شده اند.
- عدم سابقه و امکان اعمال استبداد توسط رضا پهلوی که در حاکمیت نبوده، امتیازی مثبت آنگونه که شما برایش ملحوظ دارید نیست. ضمن اینکه سوالات بسیاری هست که باید ایشان نیز پاسخ دهند.
- دمکراسی و آزاد اندیشی یک فرهنگ است که ضمن اکتسابی بودن آموختنی است که نیاز به صحنه واقعی به چالش کشیده شدن ما، افکار ما، اندیشه ما، خواسته های ما، پیشنهادات ما… ظرفیت انتقاد شدن و قبول و اصلاح انتقادات دارد. و با گشت و گذار در آمریکا و اروپا و خرج کردن پولهای به یغما رفته توسط پدر و پدر بزرگ کسب شدنی نیست.
- در پایه اجتماعی نیز نیازمند ستونهای نهادینه شده ارزشهای دمکراتیک و مدنی مورد قبول و احترام و رعایت همه آحاد جامعه است.
- یک نکته را نیزاضافه کنیم که، چند هزار شنونده و بقول خود شما کلیک خوردن و کلیک گرفتن از مخاطب ایرانی معنی درستی محتوا را آنگونه که در جامعه مدنی اروپا جاریست و تمامی شروط فوق الذکر جامعه دمکراتیک را دارا هستند را نمیدهد. در جامعه استبدادی یا استبداد زده نباید به این کلیک ها بویژه از نوع خارج کشوریش ارزشی قائل شد. انقلاب 22بهمن خیلی بیشتر مخاطب داشت. رجوی مخاطب زیادی داشت. انسان مسئول و متعهد و روشنفکر و پیشتاز، تعداد کلیک و عدد بیننده را ملاک درستی نمیگیرد. حرف درست را میزند. حتی اگر در انزوا قرار گیرد. مگر اینکه بقول خودتان فرد فقط جهت جلب مخاطب باشد و به همین دلیل متناسب با بازار روز حرف میزند و موضع میگیرد. و نگاهی بازاری به محتوا دارد. که چه بسا بسیاری از چرخشهای اخیربعضی ها از همین نوع باشند
برگردیم به بحث جامعه استبدادی
یکی از مشکلاتی که ما در افراد جامعه خودمان میبینیم، این است که هر کسی یک شاه کوچک است و یا خودش را مرجع تقلید همهی عالَم میداند. خودش را صادرکننده حکم میداند. چنین کسی نمیتواند کار جمعی بکند. اما در فردگرایی اخلاقی هر کسی سر جای خودش است. یعنی من میپذیرم که در یک بازه جمعیتی قرار بگیرم و وظیفه خودم را دارم. مسئولیت خودم را دارم و حقوق خودم را هم دارم. بنابراین هم حاکمیت (خصوصاً دولتمردان یک کشور) و هم مردم باید به عقلانیت و فردگرایی اخلاقی اهتمام بیشتری داشته باشند. به این مثال تاریخی توجه کنید.
در جریان انقلاب مشروطه وقتی که قانون اساسی بدست آمد و انتخابات مجلس برگزار شد، رویارویی از خیابانها و مساجد و ومدرسه ها و حرمها و سفارتخانه ها به صحن مجلس اول منتقل گشت. که دو دلیل مرتبط باهم داشت. یکی گستردگی اختیاراتی که قانون اساسی به قوه مقننه (مجلس) داده بود و برای اداره مملکت چندان اختیاری به قوه مجریه (دولت) نداده بود. “همان حس پایدار دیرینه بدگمانی و بیگانگی بین دولت و مردم. وچون هنوز درک مدرنی از سیاست وجود نداشت و لذا جایی برای مصالحه نبود چون سیاست یعنی مصالحه و فن رسیدن به یک مصالحه اصولی بین سیاستمداران.
ایرانیان، مجلس را “خانه ملت “ میخواندند ولی بعد از مشروطیت، تلقی از دولت همان بود که در حکومت استبدادی وجود داشت. بنابراین با سوء ظن بدان مینگریستند. عملا مجلس هم قوه مقننه و هم مجریه بود. فاجعه بارتر اینکه خود مجلس نیز به جناحها و جریانهای آشتی ناپذیری تقسیم شده بود که تنها آرمان مشترک آنها در ادعا کردن و استقرار و برقراری سلطه و برتریِ قوه مقننه بر قوه مجریه بود.
به عبارت دیگر از لحاظ نظری، قانون مساوی میشد با عدم سلطه استبداد و همین و بس. و در نتیجه شروع دوباره جدل بین دولت و ملت در جامعه، که با چرخه معیوب مکرر و متناوب “حکومت استبدادی- آشوب و هرج و مرج – حکومت استبدادی بعدی” در تاریخ ایران مطابقت داشت. تا همین امروز نیز چنین مفاهیمی از آزادی و دمکراسی و قانون در میان ایرانی ها بویژه در خارج کشور مطرح است. حتی بین تحصیل کردگان متجدد با تمایلات سیاسی مختلف. با شاخص تشتت بین گروهها و تشکلهای خارج کشور و در نتیجه طرد شدن توسط مردم داخل کشور نظاره گر آن هستیم و موضوع این قلم است.
شاید تنها کسی که در آن زمان درک درستی از شرایط دوران مشروطه داشت عبدالرحیم طالبوف[1] بود. دهخدا (میرزا علی اکبر قزوینی) پس از رفتن به استانبول در پی کودتای شاه نامه ای به طالبوف نوشت و از او درخواست کمک برای راه اندازی روزنامه صور اسرافیل کرد. طالبوف در پاسخ با خشم و نومیدی به تندروی آرمانخواهانه رایج در کشور تاخت، و چنین نوشت:
امیدوارم که به زودی تمام پراکندگان وطن باز به ایران برگردند و در عوض مجادله و قتال در خط اعتدال کار بکنند، یعنی خار بخورند و بار ببرند و کشتی مشرف به غرق وطن را به ساحل نجات بکشند…عجب این است که در ایران بر سرآزادی عقاید جنگ میکنند، ولی هیچ کس به عقیده دیگری وقعی نمی گذارد. سهل است اگر کسی اظهار رای و عقیده نماید متهم و واجب القتل، مستبد، اعیان پرست، خود پسند، نمی دانم چه و چه نامیده میشود و این نام را کسی می دهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد یعنی نه روح دارد نه علم نه تجربه، فقط ششلول دارد[2].
طالبوف در ادامه به دهخدا مینویسد، آیا
“یاد دارید مکتوب مرا که از شما سوال کرده بودم طهران کدام جانور است که در یک شب صد و بیست انجمن زایید؟”[3] و ادامه میدهد:
من ایران را پنجاه سال است که می شناسم و هفتادو یکم سن من تمام شده. کدام دیوانه در دنیا بی بنا عمارت میسازد؟ کدام دیوانه ای بی تهیه مصالح بنا را دعوت به کار مینماید؟ کدام مجنون تغییر رژیم ایران را خلق الساعه حساب میکند[4]؟
نامه طالبوف مفصل است و آکنده از نکات آموزنده درباره ناسازگاری آرمان با واقعیت جامعه ایران. و به زبان امروزی آنچه در اذهان آپوزیسیون خارج کشور میگذرد و واقعیت جامعه ایران. گفته و نگرانیهای او بدنبال هرج و مرج سراسری در حدی که همگان در آرزوی یک مستبد دیگری جهت حفظ نظم و امنیت بودند با شکست انقلاب مشروطه و روی کار آمدن استبداد رضا خانی، به اثبات رسید، حاکی از شناخت غریزی طالبوف از: “دولت استبدادی و بالاتر از آن از جامعه استبدای است”، وقتی در ادامه مینویسد.
ایران تاکنون اسیر یک گاو دوشاخه استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود، به گاو هزار شاخه رجاله دچار گردد. آنوقت مستبدین به نا بالغی ما میخندند… فاش می گویم که من این مساله بی چون و چرا میبینم[5].
از تجارب انقلاب مشروطه آوردم تا ابعاد تاریخی بحث بهتر روشن و درک شود، ضمن اینکه با آوردن تجارب دوره معاصر خواننده آنرا به تسویه حساب با دیگران ترجمه نک
ند. در همین دوره معاصر مثالهای بسیار برجسته تری وجود دارد.
نمونه های جامعه استبدادی معاصر
نمیگویم ایرانیها ذاتاً نمیتوانند کار جمعی کنند. میگویم فرهنگ کار جمعی-حزبی اکتسابی است و بخشیاش آموختنی است. ما کار جمعی نکرده ایم. یعنی آن مهارتهایی را که باید برای کار جمعی بیاموزیم، نیاموختهایم. به همین خاطر باید مهارت آموزی کنیم. تشتت در میان ایرانیان خارج کشور، برش کاملا آشکاری است از ایران فردا، منهای قدرت و سلاح در دست هر دسته و گروه. منهای حمایت این دولت و آن دولت از هر دسته و گروه، منهای حضور و مداخله گروههای وهابی ، منهای دستان آشکار و پنهان تجزیه ایران…
بزرگترین تجارب معاصر از اینکه ادعا و مبارزه با استبداد بمعنی آزادهخواهی نیست، فرقه رجوی است. شاید هیچ گروهی به اندازه آنها نتوانسته باشند مدعی دمکراسی خواهی و آزاد منشی باشند. بگذریم که علاوه براینکه مدعی هستند، تاج اینکه “خون” هم داده اند بر سرشان میگذارند!! و فقط حرف نزده اند. آزادی خواهی آنها چنان گرد و خاکی بپا کرد که برای دهه ها بسیاری از دهانها را بست. ولی وقتی قافیه تنگ شد و گردو خاک خوابید و پای آزادیخواهی و آزاد منشی در عمل بمیان آمد، مسعود رجوی “ناخدای آزادی” خود، “خدای استبداد” از آب در آمد. و تنها به یمن زحمات و خون مجاهدین واقعی و جدا شده از جمله خود شما، بعضا با کشته شدن، ناقص شدن، با تحمل زندان و شکنجه و… در مسیر جدایی، دست رجوی را در عراق رو کردند و که خوشبختانه با مرگش تاریخا شرش از سر مردم ایران کم شد. بگذریم که استعمار نیز تلاش میکند از طریق کودتا و یا حمله نظامی و … تجربه نصب رضا خانها، محمدرضاشاه ها را با گماردن فرقه رجوی و مریم رجوی دوباره تکرار کند.
در همین شورای ملی مقاومتی که مسعود رجوی فریبکارانه جهت لاپوشانی ماهیت مستبد خود از انسانهای والایی همچون نوه مصدق و بسیاری حقوق دانها، نویسندگان، شعرا، متخصصین، موسیقی دانها و استاتید دانشگاهها و هنرمندان و البته احزاب مهم به اصطلاح مارکسیستی و … ایرانی استفاده ابزاری میکرد، چقدر ظرفیت استبداد پذیری بالا بوده است. چقدر طول کشید تا بسیاری هوشیار شده و جدا شوند؟ چه تعداد هنوز گرفتار هستند.
در بین مجاهدین و به اصطلاح ستون اصلی مبارزه ظرفیت استبداد پذیری تا حدی است که کسانیکه خود سلاح بر دست، جان برکف، نه یکروز و بلکه دهها سال سابقه تحمل شداید زیر بمب و موشک و خمپاره در سنگر آزادی و مبارزه با اختناق و شکنجه و زندان را داشتند، نه وقتیکه به حکومت رسیدند، بلکه در همان سنگر مبارزه دست به زندان و شکنجه و کشتن همسنگر خود زدند. از زندانیان رژیم کنونی در زندانهای داخل کشور فعلا حرفی نمیزنم! ولی در سنگر مبارزه مگر همین مبارزین دو نظامی مانند محمد سادات دربندی(عادل)، مهدی ابریشمچی، و… را مسعود رجوی برای شکنجه و زندان و کشتن مبارزین منتقد و نه کسانیکه دشمن تلقی میشدند بکار نگرفته است.
یا دوستانی که سالیان بعنوان مبارز آزادی دو نظامی، در مبارزشان پرچم مبارزه فرهنگی را بردوش کشیده و زبان فرهنگی مبارزان آزادی بوده و کتابها و مجموعه ها از آنها چاپ و حتی به موسیقی تبدیل شد، براحتی توسط سیستم استبدادی رجوی طبق گزارش خودشان جهت تهیه رپورتاژ از دستگیری، شکنجه و قتل همرزمانشان بکار گرفته شدند. و تاسفبارتر اینکه در اولین پیچ فکری و به اصطلاح رشد و بلوغ سیاسی ناشی از کسب دانش تاریخی! شرمگینانه ضمن اینکه خود را جمهوریخواه نامیدند سطلنت را تبلیغ میکنند.
جهت یاد آوری لازم است گفته شود که به اعتقاد این قلم تازه اینها بهترین ها هستند که صادقانه فقط شعار آزادی نداده اند بلکه جان برکف بمیدان آمده بودند و به صداقت آنها شک نیست. و مانند کسانیکه در نودسالگی فرصت طلبانه یادشان افتاده است که چون روزی به یکباره دوربین بدست گرفته و یک فیلم ساخته اند،(اینجا دقیقه 8:12به بعد) بد نیست که فرصت طلبانه یک آلترناتیو نیز درست کند و بنام خود و به لیست افتخارات خود در تاریخ ثبت کند! نیستند.
میدانیم که جریانهای مارکسیستی ایران چه بلحاظ درون گروهی وچه در میان گروهها، دچار چه تشتت خانمان براندازی بودند و هستند. وقتی هم به کردستان عقب نشینی کردند کم و بیش همین وضعیت حذف همدیگر را در منطقه کردستان نیز دنبال میکردند. در زمان شاه نیز مگر تقی شهرامی که اززندان فرار کرده است در تضاد با رژیم شاه و در تعادل قوا مانند پشه بود در مقابل عقاب و منطقا باید بشدت به نیروهای جبهه انقلاب نیازمند میبود، برای حل و فصل تضاد فکری با هم سنگران خود آنها را کشته و سوزاند و از بین برد. تمامی مارکسیستها در آن زمان نسبت به این جنایت سکوت کردند و فقط پاکنژاد بود که موضع مخالف گرفت.
آیا این مثالها نشان نمیدهد و مشخص نمیکند که مشکل جامعه ایران چیست؟ مثالهای فوق هیچکدام حکومت استبدادی نیستند بلکه اجزاء جامعه استبدادی هستند. بلحاظ طبقاتی علیرغم اینکه جامعه ایران بورژوازی (کمپرادوریزیم) را بطور مصنوعی در زمان شاه نیز تجربه کرد، ولی تمامی کارکردهای همان تقی شهرام و یا مسعود رجوی که سنگ سوپر چپ به سینه میزدند در تحلیل طبقاتی، از نوع فرهنگ خورده بورژوازی است که رقابت را تنها در حذف طرف مقابل میبیند. درصورتیکه بورژوازی به رقابت آزاد معتقد است و متکی به نو آوری، برای همین ما نو آور نیستیم.
اگر مسعود رجوی مدعی فکر جدیدی بود. ولی حاضر نشد علنا خط و مشی خود را اعلام کند، خودش برای آن خط و مشی و تمایل تلاش کند و دیگران را در انتخاب یا رد آن آزاد بگذارد. باید علی زرکشها و مهدی افتخاریها و صدها مخالف مجاهد…را نابود نماید مبادا آنها بازار را از او بگیرند. اگر آقای رجوی در خارج از کشور (با محدویتهای قانونی) نبود و امکانش را مانند تقی شهرام داشت (همانطور که وصیت کرده است صدها بار نیز علنا گفته است) دست به کشتار جمعی مخالفینش در تشکیلات و بیرون تشکیلات میزد. زنان را چرا از همسرانشان جدا کرده و با آنها همبستری میکند؟ برای اینکه صاحب آنها شود و نگذارد که انتخاب دیگری بکنند. به زنانی که با آنها همخوابگی میکرد تاکید مینمود که مانند زنان پیغمبر، شما بعد از همبستری با من نمیتوانید با کس دیگری ازدواج کنید. یعنی حتی بعد از مرگ من همچنان متعلق به من مرده هستید!!! افکار نوع فراعنه مصر آقای رجوی را مشاهده میکنید؟
رضا خان نیز همانند رضا پهلویِ امروز (آنگونه که در اینجا از دقیقه 1:53:26به بعد گفته میشود) هنوز استبدادی و یا جنایتی نکرده بود. ولی با وجود اینکه جمهوریخواهی جریانی بود که در اواخر بهمن سال ۱۳۰۲ ش درایران تب آن بالا گرفت و در فروردین سال ۱۳۰۳٫ش، قرار بود مجلس آن را تصویب کند و رضا خان به عنوان اولین رئیس جمهور سوگند یاد کند. ضمن اینکه اکثر منابع مربوط به این دوره، بر سر این نکته که سردارسپه به اندیشه جمهوریخواهی دامن میزد، متفقالقولاند. حتی ملکالشعراء بهار[6] و یحیی دولتآبادی[7] از حمایتهای مالی سردارسپه به منظور پیشرفت در این زمینه مطالبی ذکر میکنند. عوامل و کارکنان سردارسپه، مانند تیمورتاش و داور در خارج از مجلس و تدین در داخل مجلس، از فعالان و مبلغان جمهوریت بودند و این مسئله نشان از ایفای نقش سردارسپه در پشت پرده ماجرای جمهوریخواهی دارد. ولی سرانجام به کمک ظرفیت استبداد پذیری جامعه استبدادی (که خودش نیز جزئی از آن بود)، استبداد وصف ناپذیری را بر کشور مستولی نمود که در تاریخ کم سابقه شد. هرچند مورخان موافق جمهوری مانند اعظمالوزراء و مورخان مخالف جمهوری مانند یحیی دولتآبادی و عبدالله مستوفی معتقدند که سردارسپه درصدد بود بدینوسیله مقدمه برقراری سلطنت خود را فراهم آورد؛ یعنی ابتدا با خلع احمدشاه و انقراض سلسله قاجارتوسط مجلس، رژیم جمهوری را با ریاستجمهوری خود در ایران برقرار سازد و پس از مدتی، به بهانه عدم آمادگی جامعه ایران برای حکومت جمهوری، دوباره رژیم سلطنتی را در ایران احیا کند و اینبار با بهکارگیری اهرمهای قدرت، سلطنت را خود او بهدست گیرد.
هرچند مستقل از اینکه کدام یک از گزارشها درست باشد نقش جامعه استبدادی آندوران که بتازگی نیز علیه استبداد و برقراری قانون (مشروطه) انقلاب کرده بود را در غلطیدن دوباره به استبداد رضا خانی کم نمیکند. همانگونه که نقش جامعه و سیاستمداران در پذیرش حکومت استبدادی حاضر را نفی نمیکند همانگونه که نقش مجاهدین از جمله این قلم و شما و اسماعیل و… را بخاطر داشتن ظرفیت استبدادی که اجازه میداد رجوی به چنین برج عاج استبداد و خدایی صعود کند و آن جنایات را مرتکب شود را نفی نمیکند. طبق تجربه تاریخی، ایرانیان مستعد استبداد هستند و بالای شیب تند سقوط استبداد ایستاده اند. نباید آنها را با پیشنهاداتی که زمینه ساز استبداد (سیستم های فرد محور) است در پرت شدن به قعر استبدادی دوباره یاری نمود.
رضا پهلوی تمامی رگ و پیش، تمامی زندگیش ،آغشته به سلطنت رضاخان و محمدرضاشاه است، خانواده اش، اطرافیانش، مشاورینش، دوستانش …تماما شبانه روز طی چهل سال گذشته خواب سلطنت دیده اند، به این امید زنده بوده اند، … همواره تنها تکیه گاه آنها آمریکا و اجانب بوده اند، هیچگاه مردم ایران دوست و تکیه گاهشان نبوده اند، طی چهل سال گذشته که رژیم کنونی مستقر شده نه نگران مشقات مردم که طلب کار منافع خود آنهم نه از رژیم بلکه از مردم ایران بوده اند. بالاترین توهین ها را به مردم کرده و میکنند.
دوستان عزیز نمیشود در زمینی که شوره زاراست دانه بادنجان (را که در بسته بندی گندم ارائه شده) کاشت ولی گندم درو نمود. کسانیکه چنین پیشنهاداتی به مردم میکنند (هرچند مردم بدان وقعی نمیگذارند) را نمیشود دوست مردم تلقی کرد.
داود باقروند ارشد
پایان
در قسمت انتهایی این صفحه سه قسمت مقاله بصورت یکجا در فرمت پی دی اف آمده است.
[1] کارل ماکسیمیلیان امیل وبر: شهروند آلمان، جامعهشناس، استاداقتصاد سیاسی، تاریخدان، حقوقدان و سیاستمدار بود و به گونهای ژرف نظریه اجتماعی و جامعهشناسی را زیر نفوذ و تأثیر خود قرار داد.
[1] (جمهوری روم (به لاتینRes publica Romana)) حکومتی دمکراتیک بود که پس از سقوط نظام پادشاهی و به پیشنهاد بروتوس، مجمعی همگانی متشکل از عوام و پاتریسینهای رومی تشکیل شد، تا هربار یکی از سناتورها برای مدتی به عنوان رئیس حکومت برگزیده شود. برای جلوگیری از قدرت گرفتن رئیس از موقعیت خود، دو نفر یا دو کنسول با اختیارات مساوی در رأس حکومت قرار دادند. که در سده ششم پیش از میلاد در شهر رم بنیان نهاده شد و حدود ۵۰۰ سال به حکومت خود ادامه داد. این حکومت در اوج قدرت خود بر جنوب و غرب اروپا، شبهجزیره بالکان، شمال آفریقا، آسیای صغیر و آسیای غربی حکومت میکرد.
[1] عبدالرحیم پسر ابوطالب نجار تبریزی در ۱۲۱۳ شمسی/۱۸۳۴ میلادی در محله سرخاب تبریز زاده شد. به گفته خودش پدرش ابوطالب و پدربزرگش استاد علی مراد حرفه نجاری داشتهاند. گفتهاند عبدالرحیم در شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی پرداخت و مقدمات دانش جدید را فرا گرفت و با جنبشهای آزادیخواهی و آرای نویسندگان سوسیال دموکرات و ادبیات روسی آشنا شد و مدتی بعد در تمرخان شوره (بویناکسک کنونی) مقر حکومت داغستان مقیم شد و به مقاطعهکاری راههای قفقاز پرداخت و سرمایهٔ کافی اندوخت و در آن شهر ازدواج کرد. او در دوره تحرک فرهنگی و سیاسی قفقاز پرورش یافت و از دانش و فرهنگ سیاسی جدید تأثیر پذیرفت و از پنجاه و پنج سالگی به نوشتن آثار خود پرداخت و اعتبار و احترام بسیار یافت، تا آنجا که به علت نوشتن مقالاتی در ترویج افکار اجتماعی و سیاسی جدید و تبلیغآزادی و حکومت قانون و همچنین نشر علوم طبیعی به زبان ساده فارسی در ایران نزد رجال ترقیخواه وروشنفکران زمانه محبوبیت بسیار حاصل کرد و در ۱۲۸۵/۱۹۰۶ در دوره اول مجلس شورای ملی از تبریز به نمایندگی انتخاب شد، اما با آنکه نمایندگی را پذیرفت به تهران نیامد و در شهر تمرخان شوره ماند تا در هفتادو هفت سالگی درگذشت.
[2] یحیی آرین پور، از صباح تا نیما، ج اول، زوار، 1372، صص289-290
[3] همانجا ص 290
[4] همانجا ص 290
[5] همانجا ص 291
[6] ــ ملکالشعراء بهار، مختصر تاریخ احزاب سیاسی در ایران، ج۲، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۱، ص۴۲
[7] یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، ج۴، تهران، انتشارات عطار و فردوسی، چاپ پنجم، ۱۳۷۱، ص۳۴۷