ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
دشمنی انگلیسی ها با دکتر مصدق و ایرانیان پس از ملی شدن شدن صنعت نفت
مصدق مغرورانه مدافع اين کلمات حکيمانۀ ولتر بود: «من ممکن است با آن چه تو می گويی موافق نباشم، اما تا پای مرگ از حق تو برای گفتن دفاع می کنم.» یکی از نخستين اقدامات مصدق پس از رسيدن به قدرت اين بود که دستور داد روزنامه نگاران را به خاطر توهين به نخست وزير مورد پيگرد شهربانی قرار ندهند. «بگذاريد هر آن چه می خواهند بنويسند!» صداقت و شرافت و احساس مدنيت مصدق، در کليه کشورها برای يک رهبر ملی استثنايی بود. يکی از نخستين کارهای او در مقام نخست وزير اين بود که از مهندس احمد پسرش خواست از مقام معاونت وزارت راه استعفا دهد و به مجيد بیات نوۀ ارشدش، که در ژنو مشغول تحصيل بود و طبق مقررات از کمک دولت به دانشجويان مقيم خارج استفاده می کرد، اطلاع داده شد که ديگر مبلغ از اين بابت دريافت نخواهد کرد . مصدق حقوق نمی گرفت و وقتی به عنوان نماينده ايران به خارج می رفت، هزينه های خود و فرزندانش را شخصا پرداخت میکرد. روزی همسر نخست وزير و رانندۀ او که وارد خيابانی در رويدا ورود ممنوع شده بودند از طرف يک افسر راهنمايی متوقف شدند. وقتی راننده به پليس گفت که چه کسی مسافر اتومبيل است، افسر گفت برای من مهم نيست که او کيست و اصرار کرد که بايد جر يمۀ مقرر را بپردازند. زهرا عصبانی شد و وقتی به خانه رسيد نام آن افسر راهنمايی را به مصدق گفت. مصدق درنگ نکرد. بلافاصله به رئيس شهربانی تلفن زد و دستور داد که آن افسر به رياست راهنمايی و رانندگی ارتقای مقام پيدا کند.
نشریات بریتانیایی ازجمله مدعیان روشنفکری هم در تحقیر و دست کم گرفتن مصدق از امریکایی ها پیشی گرفتند. نشریه آبزرور، او را «متعصب تباهی ناپذیر»،پیرمرد گیج، اما احساساتی و سرسخت در برابر مباحث عقلی و مصلحت اندیشی، و سیاستمداری متحیر،کوته بین و دارای فقط یک ایده سیاسی در آن کله بزرگ توصیف کرد و عناوینی مانند «فرانکشتاین تراژیک»، «روبسپیر سالخورده»، و احتمالا «کرنسکی شکست خورده» به او داد. او مغرورانه مدافع اين کلمات حکيمانۀ ولتر بود: «من ممکن است با آن چه تو می گويی موافق نباشم، اما تا پای مرگ از حق تو برای گفتن دفاع می کنم.» یکی از نخستين اقدامات مصدق پس از رسيدن به قدرت اين بود که دستور داد روزنامه نگاران را به خاطر توهين به نخست وزير مورد پيگرد شهربانی قرار ندهند. «بگذاريد هر آن چه می خواهند بنويسند!» صداقت و شرافت و احساس مدنيت مصدق، در کليه کشورها برای يک رهبر ملی استثنايی بود. يکی از نخستين کارهای او در مقام نخست وزير اين بود که از مهندس احمد پسرش خواست از مقام معاونت وزارت راه استعفا دهد و به مجيد بیات نوۀ ارشدش، که در ژنو مشغول تحصيل بود و طبق مقررات از کمک دولت به دانشجويان مقيم خارج استفاده می کرد، اطلاع داده شد که ديگر مبلغ از اين بابت دريافت نخواهد کرد . مصدق حقوق نمی گرفت و وقتی به عنوان نماينده ايران به خارج می رفت، هزينه های خود و فرزندانش را شخصا پرداخت میکرد. روزی همسر نخست وزير و رانندۀ او که وارد خيابانی در رويدا ورود ممنوع شده بودند از طرف يک افسر راهنمايی متوقف شدند. وقتی راننده به پليس گفت که چه کسی مسافر اتومبيل است، افسر گفت برای من مهم نيست که او کيست و اصرار کرد که بايد جر يمۀ مقرر را بپردازند. زهرا عصبانی شد و وقتی به خانه رسيد نام آن افسر راهنمايی را به مصدق گفت. مصدق درنگ نکرد. بلافاصله به رئيس شهربانی تلفن زد و دستور داد که آن افسر به رياست راهنمايی و رانندگی ارتقای مقام پيدا کند.
دراین زمینه تایمزلندن هم دست کمی نداشت: او به معنای معمول کلمه، مرد شجاعی نیست بلکه ترسواست. فقط وقتی که احساسات اش به قدرکافی برانگیخته شود و نیز هنگامی که برای ایرانیان سخن بگوید، می تواند شجاع باشد. او جسارت و پروای یک شهید را دارد که با بی ثباتی عصبی، دچار پریشانی شده و درنتیجه برخورداری از این خصلت « اشکش هم درمی آید.» در سلسله ای از مقالات بدون نام – احتمالا نوشته پروفسور لمبتون نامی-کل بحران براساس «خصلت ایرانی » و میل باطنی به مقصردانستن دیگران در کمبودهای خود توضیح داده شد. درمقاله ادعا شده بودکه تضادهای داخلی بین فقیر وغنی، زمیندارو دهقان، شهر و روستا، پایتخت و استان ها -منجر به آن شد که ایرانیان دشمنی وکینه خود را به سوی دشمنان فرضی «به ویژه بریتانیا و شرکت نفت» فرافکنی کنند.
نشریه محافظه کار تایمز برای توضیح مجموعه بحران به آسانی به تحلیل مارکسیستی طبقه متوسل می شد. سردبیران این نشریه احتمالا طنز قضیه را نگرفته بودند..به محض فوران بحران، سفارت بریتانیا در تهران از بی بی سی در لندن خواست تا مدت برنامه فارسی خود را دو برابرکند و خبرنگار تهرانش را هم را که گرایشی به همکاری نداشت، با فردی دیگر جایگزین کند.
همچنین از بی بی سی خواسته شد که نام پروفسور ال ول ساتون وابسته مطبوعاتی سابق راکه اکنون به منتقد صریح شرکت نفت تبدیل شده بود، در فهرست سیاه خود قرار دهد. او طی سال های بعدی نیز به دلیل دیدگاه «ضد بریتانیا، ضد استعماری و ضد شاه خود» در فهرست سیاه باقی ماند حتی کتاب نفت ایران او که تا امروز یکی از بهترین بررسی های انجام شده در این زمینه به شمار می آید، برای یافتن ناشر در بریتانیا با مشکل روبه رو بود. بی بی سی با راه انداختن جنگی تبلیغاتی« با اشتیاق به طرح این مساله پرداخت که چگونه ملی شدن نفت به شکل گریزناپذیری باعث فقیرشدن کشور می شود» هنگامی که روزنامه ها و نشریات از این خط مشی رسمی منحرف می شدند، وزارت خارجه بریتانیا به نحوی موثر اظهار شکایت می کرد، شپرد سفیر بریتانیا در تهران، طی سندی طولانی تحت عنوان «مقایسه عمومی بین ناسیونالیسم آسیایی و ایرانی» تلاش کرد تا بین این دو تمایز قائل شود. به اعتقاد او، ناسیونالیسم ایرانی «فاقد اصالت و توانایی سازنده» است و فرصت قرارگرفتن تحت حاکمیت استعماری را از دست داده و اکنون به کمک شدید، شاید یک اشغال خارجی ۲۰ ساله مانند هائیتی نیازمند است.»
شپرد در یادداشت های دیگر هم استدلال می کرد که مصدق مردی« آشکارا پریشان حال» است زیرا از لقب «عالیجناب» پرهیزکرده و از خودروی وزارتی استفاده نمی کند. همچنین به عنوان نکته پایانی به این اشاره شده بود که مصدق دختری دارد که در یک آسایشگاه روانی در سوئیس به سر می برد. دیگر اسناد وزارت خارجه بریتانیا نیز به سادگی به چنین خصلت سازی هایی متوسل شده اند. در یکی از این موارد آشکارا آمده است که:
«اکثر ایرانیان درونگرا هستند. از قوه تخیل نیرومندی برخوردارند و به طور طبیعی به سوی جنبه های دلخوش کننده و مطلوب امور روی می کنند. دوستدار شعر و مباحثه اند و به ویژه به بحث درباره افکار انتزاعی رغبت فراوان دارند. آن ها به شدت احساساتی اند و خیلی زود به هیجان می آیند. اما همواره از آزمودن تخیل در برابر واقعیت و به زیرکشاندن احساسات در برابر منطق عاجزند. آنان عقل سلیم ندارند و از قابلیت تمایز بین احساسات و واقعیات محروم اند…»
این گونه حملات شدید فرهنگی را نباید علت ریشه ای ناکامی در مذاکرات تلقی کرد و این درحالی است که در مطالعات فرهنگی، وسوسه باور به این مسئله وجود دارد. این موارد را بیش تر باید تبعات جنبی این شکست دانست. ریشه اساسی قضیه درواقع، سرپیچی بریتانیا از دست کشیدن از کنترل تولید نفت و همچنین عزم ایران برای در اختیارگرفتن کنترل همین محصول بود. به بیانی دیگر، بن بست موجود در این میان نه به دلیل ییش داوری های نژادی یا فرهنگی بلکه به علت برخورد اقتصادی بین ناسیونالیسم احیاشده[ایرانی ها] و امپریالیسم از مدافتاده [ انگلیسی ها] به وجود آمده بود.
کودتا- یرواند آبراهیمیان- ترجمه ابراهیم فتاحی- ص ۱۵۴–۱۵۷
جزئیات طرح و اجرای قتل دکتر فاطمی بدست اوباش حکومت شاهنشاهی
خبر دستگیری دکتر فاطمی که به سپهبد علوی مقدم، رئیس شهربانی و تیمور بختیار فرماندار نظامی رسید با یک توافق نقشه از بین بردن او را به دست اوباش کشیدند. شعبان جعفری و عده دیگری از اوباشان و لمپن های حرفه ای به جلو شهربانی فراخوانده شدند. به آنها دستور داده شدبه محض خروج دکتر فاطمی از شهربانی به وی حمله ور شده و به ضرب چاقو و چماق او را مضروب کنند.
خانم سلطنت فاطمی- خواهر دکتر فاطمی به مجرد اینکه خبر دستگیری برادرش را از رادیو می شنود خود را به جلو شهربانی می رساند. وی برادرش را دست بند زده ملاحظه می کندکه در جلو پلکان ایستاده و یک افسر و چند سرباز در کنار وی می باشند، ظاهر قضیه آن بوده که دکتر فاطمی را از شهربانی به اتومبیل منتقل کنند ولی در اصل لمپن ها در کمین برای دستورات آماده شده بودند. شعبان جعفری به به نوچه هایش می گوید : بکشیدش، بکشیدش، اما خواهر شجاع و از جان گذشته دکتر فاطمی خودش را روی برادرش می اندازد و در این مراحم ملوکانه ده ضربه چاقو از ۱۶ ضربه به پیکر شجاعش وارد می شود، ۶ ضربه هم به دکتر فاطمی اصابت می کند فریادهای بانو سلطنت فاطمی «برادرم را کشتند، مردم دکتر فاطمی را کشتند» عابرین را متوجه قضایا می کند…
زنده یاد دکتر سعيد فاطمی درباره وقایع روز دستگیری دکتر فاطمی می گوید:
«نصيری به دکتر فاطمی می گوید خائن، فاطمی می گوید، خائن توهستی، تو به این مملکت خيانت کردی، ما جز وطن پرستی کاری نکرده ایم. نصيری با مشت بر دهان دکتر فاطمی می کوبد. بينی او را می شکند. خون صورت او را می پوشاند. سپس به همان صورت او را دستبند می زنند و از آن محل می برند. پيش از آن، سپهبد علوی مقدم بلافاصله به بختيارکه در کوشک نصرت، ملتزم رکاب شاه بود، خبر دستگيری فاطمی را می دهد . بختيار بلافاصله خودش را به تهران می رساند و به شعبان بی مخ و طيب حاج رضایی و اکبر گيرگيری و… دستور کشتن فاطمی را می دهد. ازاین گروه فقط یک نفر به نام مصطفی دیوانه نمی آید که یکی از چاقو کش های محله ی سيد نصرالدین بود. او می گوید او سيد اولاد پيغمبراست، من کاری نمی کنم.
فاطمی را از پله های اطلاعات شهربانی پایين می آورند. گروه شعبان بی مخ به او حمله ور می شوند. مادر من(سلطنت فاطمی) که به وسيله اخبار رادیو از دستگيری دکتر فاطمی ( برادرش) خبر دار شده بود، در آنجا حضور داشت و به محض آن که اوباش حمله ميکنند، او خود را روی دکتر فاطمی می اندازد. ۱۱ ضربه چاقو را به جان میخرد، دکتر فاطمی را به بیمارستان ارتش می برند…مادرم را افرادی که در خيابان بودند و برخی از اعضای وزارت خارجه به بيمارستان نجميه می برند و مرحوم دکتر غلامحسين مصدق، که خوشبختانه آن موقع بعد از ۴ ماه بازداشت، آزاد شده بود، به مداوای او می پردازد. مادرم دربيمارستان نجميه مدتی بستری بود و بعد هم به خانه منتقل شد، اما بعد از آن هميشه از عوارض آن جراحات رنج می برد.»
آن شب تمام خبرگزاریهای خبر دستگیری دکتر فاطمی را گزارش می کنند و جزئیات اتفاقی که جلو شهربانی رخ داده بود با تفصیل به سراسر دنیا خبر می دهند. شاه از این جریان عصبانی شده و برای جلوگیری از افتضاح بیشتر دستور می دهد به هرقیمتی که شده او را زنده نگاه دارید.
دکتر فاطمی مدت دو ماه را در وضع بسیار ناراحت کننده ای در حالیکه خون استفراغ می کرد و تا دم مرگ رفت، گذرانید.
خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی، بهرام افراسیابی، ص ۲۹۹-۳۰۰
گفتگو با دکتر سعيد فاطمی – چشم انداز ایران، شماره ۸