ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
53سال بعد از بنیانگذاری سازمان مجاهدین مسعود رجوی نقطه مقابل حنیف نژاد
سازمان مجاهدین خلق در ۱۵ شهریور سال ۱۳۴۴ به رهبری محمد حنیفنژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیکبین پایهگذاری شد؛ اما بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷، عبدالرضا نیکبین از فهرستِ رسمیِ بنیانگذاران حذف و علیاصغر بدیعزادگان که از سال ۱۳۴۵ به سازمان پیوسته بود، جایگزین او شد. بنیانگذاران سازمان مجاهدین از اعضای فعال مسلمان جبهه ملی دوم که پس از تشکیل نهضت آزادی از پیروان مبانی فکری و هواداران نهضت آزادی شدند تاسیس گردید.
مبانی بنیانگذاری سازمان مجاهدین توسط حنیف نژاد
مشی فکری و مبانی عقیدتی سازمان مجاهدین حنیف نژاد نشان دهنده ی تاثیرعمیقی است که دیدگاه جبهه ملی بر آن داشته است ، شعار “مبارزه با امپریالیسم جهانی امریکا” ناشی از تفکر ناسیونالیستی است که ملی گرایان بر آن تاکید داشتند. پان ایرانیسم ، دیدگاهی که برای از بین بردن نفوذ سیاسی – اقتصادی بیگانگان شکل گرفته بود و به مثابه ابزاری برای اثبات استقلال ملی ، بهبودی و اصلاح رفاه مادی مردم ایران به شمارمی رفت.
پس از دستگیری، محاکمه و محکومیت رهبران نهضت آزادی همچون مهندس مهدی بازرگان و یدالله سحابی و آیت الله طالقانی موسسین سازمان مجاهدین تحت تاثیر این سرکوب خشن محمدرضا شاه علت شکست مبارزه احزاب را در مسالمت آمیز بودن آن یافته و در نتیجه تحت تاثیر فضای غالب بر جهان پس از انقلاب اکتبر و قیامهای مارکسیستی در کوبا و ویتنام و… چاره را در مبارزه همراه با خشونت و با بکارگیر سلاح یافتند.
هسته تشکیل دهنده در دوره تدارک برای مبارزه مسلحانه 1347الی1350 آموزش نظامی را در پایگاههای جنبشهای آزادیبخش منطقه مانند الفتح در لبنان گرفتند. در شهریور 1350 ساواک توانست اولین ضربه کمر شکن را با دستگیری تمامی مرکزیت و 90درصد اعضا به این تشکل نوپا قبل از اینکه بتواند کوچکترین حرکتی بکند، و افکار و عقایدش شکل بگیرد و یا همان نطفه های عقاید بتواند در پهنه عمل آزمایش پس داده و خراطی گردد، دریافت کرد. طوریکه همه بنیانگذاران آن با هر آنچه در ذهن داشتند قبل ازاینکه بتوانند آنرا در صحنه عمل بروز دهند اعدام شدند و اجبارا رهبری بدست تنها بازمانده از مرکزیت در زندان بدست مسعود رجوی و در بیرون بدست تقی شهرام افتاد.
علیرغم تمامی ادعاهای سازمانهایی مانند مجاهدین اگر بتوان برای آنها چتر و چسب اعتقادیی در برگیرنده اعضا و یا سازمان در نظرگرفت، مقوله بسیار مبهم و پهنه بسیار گسترده ای با عمق پوست پیاز بنام “ایدئولژی اسلام” و چتر سیاسی، “ضدیت و مبارزه با دیکتاتوری وابسته به امپریالیسم شاه” با اعضایی با اعقتاد به استراتژی “مبارزه مسلحانه” است.
شرایط نطفه ای سازمان مجاهدین زمینه ساز رهبری منحرف
بنابراین چه درمطالعه واقعیت سازمان و چه آنچه با سرعت بسیار بالایی اتفاق افتاد نشان داد که: چه بلحاظ فکری و چه بلحاظ تجربه امنیتی- نظامی و چه حتی بلحاظ ارتباط ارگانیک با مردم بطور شکننده ای در شرایط نطفه ای قرار داشتند. از همین روست که این تشکل در شهریور 1350 اولین ضربه کمرشکن از بیرون را با دستگیر بیش از 90درصد تشکیلات دریافت میکند، که بعدها مشخص شد که چگونه ضربه کمرشکن بیرونی مبتنی بر ضعف های درونی و عمدتا فکری و استراتژیک، زمینه ساز دو ضربه نهایی نابود کننده از درون یعنی ضربه 1354 “انشعاب ایدئولژیک” با افتادن رهبری بدست تقی شهرام در بیرون زندان و سپس ضربه “انقلاب ایدئولژیک” با افتادن رهبری بدست مسعود رجوی میشود.
عملکرد صددرصد همگون مسعودرجوی و تقی شهرام
هردو این وارثینِ ضربهِ “کمرشکن-دستگیری و اعدام بنیانگذران” یعنی تقی شهرام و مسعود رجوی جهت نابودی سازمان مجاهدین حنیف نژاد علیرغم تضاد 180 درجه ای با یکدیگر در تاکتیک نابودی بطور شگفت انگیزی همسو عمل کردند و میکنند.
هردو اینها دست به تغییر ایدئولژی سازمان زدند، تقی شهرام که توانست از زندان شاه فرار کرده و رهبری سازمان را بعد از رضا رضایی در بیرون زندان بدست بگیرد، اسلام حنیف نژاد را رد کرد و مارکسیسم را بعنوان ایدئولژی سازمان مجاهدین برگزید و در مقابله با اعضای مخالف دست به سرکوب و خشونت و اعدام و … زد. تغییر ایدئولژی با روشهای مافیایی و حذف فیزیکی و کشتار درونی بلافاصله آنها را از صحنه سیاسی اجتماعی ایران حذف نمود.
مسعود رجوی اما علیرغم اینکه در زندان فرصت طلبانه پوسته اسلام حنیف نژاد را حفظ نمود به محض آزاد شدن از زندان در آستانه انقلاب 22بهمن عطف به حضور قدرتمند فردی مانند خمینی (مسعود رجوی میگفت خمینی تنها رهبر جهان بود که هم قدرت و رهبری مذهبی، قدرت و رهبری سیاسی و قدرت رهبری اجتماعی را در دست داشت) و مطرح شدن اسلام و در واکنش به تغییر ایدئولژی توسط تقی شهرام پوسته اسلامی را حفظ نمود. ولی در اولین فرصتی که دستش از جامعه کوتاه شد و به فرانسه فرار نمود او نیز با “انقلاب ایدئولژیک” به ایدئولژی حنیف نژاد پشت پا زد.
بطوریکه این امر را از زبان مهدی ابریشمچی یکی از سردمداران فرقه رجوی علنا و«با افتخار» راه و روش بنیانگذاران را رد کرده و و خودشان را بالاتر از بنیانگذاران معرفی کردند و رسما اعلام نمودند که ما دیگر سازمان مجاهدین خلق نیستیم. وی در یک سخنرانی پیرامون تغییر ایدئولژی «انقلاب ایدئولوژیک» گفت: «ما اونی که بودیم نیستیم، افتخار هم می کنیم، نسبت به اونهاییکه این راه رو نرفتند سرهستیم» (مهدی ابریشمچی – نشریۀ «مجاهد» شمارۀ 241 به تاریخ 15 فروردین سال 64 – صفحۀ 22).
در زمینه برخورد با اعضای مخالف نیز مسعود رجوی همان روشهای خشنونت آمیز و مافیایی تقی شهرام را عینا تکرار نمود و طی سالهای گذشته جهان شاهد سرکوبهای شدید با استفاده ازدستگیری، زندان، شکنجه، قتل و … در مسیر تقی شهرام و بسا فراتر از او قدم برداشت.
طوریکه اگر علت حذف و نابودی و ریشه کن شدن سازمان مجاهدینِ تقی شهرام به عنصر بکارگیری شیوه های مافیایی و تروریستی در برخورد با مخالف سیاسی درونی که ادامه طبیعی اتخاذ شیوه تروریستی مقابله سیاسی با شاه بود، رجوی پا را بسا فراتر نهاد و ضمن اتخاذ تروریسم در برخورد سیاسی با رژیم حاکم، و در ادامه طبیعی آن برخورد تروریستی و مافیایی با اعضای مخالف سیاسی درونی، به اتحاد با دشمن ملی مردم ایران یعنی صدام حسین، کسی که بدلیل درگیری تمام مردم ایران با او در قالب جنگ ایران و عراق دشمن تک تک ایرانیان و قاتل فرزندانشان تلقی میشد، بعلاوه انواع طلاق و ازدواجهای شخص مسعود رجوی نه تنها به زباله دان تاریخ سیاسی اجتماعی ایران سپرده شد که سنگ محکی برای نفرت مردم ایران از یک تشکل سیاسی ای که توسط بنیانگذاران صدیق آن بنیان نهاده شده بود گردید.
متاسفانه این انشعاب از سازمان مجاهدین حنیف نژاد بدلیل اوج فرصت طلبی (آپورتونیسم) آقای مسعود رجوی که بسا حقیر تر از تقی شهرام بود که این صداقت را داشت که علنا تغییر ایدئولژی و شیوه های تروریستی درونی را بپذیرد، مسعود رجوی دجالگرانه ضمن تاکید برادامه اشتباهات مهلک، با انگیزه های قدرت طلبانه، که مبانی تمامی اشتباهات قبلی نیز بود، به اقداماتی بسا دهشتناکتر یکی پس از دیگری مانند متحد شدن با اربابان و عامران و قاتلین حنیف نژآد و نابود کنندگان سازمان مجاهدینِ بنیانگذاران دست زد. یعنی مسعود رجوی در چرخشهای خود عملا صد در صد بطور ایدئولژیک، سیاسی و نظامی در مقابل سازمان مجاهدین حنیف نژاد قرار گرفت.
چرا مجاهدین از فرقه رجوی جدا میشوند
سازمان مجاهدین حنیف نژاد که بطور مطلق برمبنای مبارزه با امپریالیسم و شاه بعنوان کسی که دستیابی اش به قدرت و استمرار قدرتش با آویختن به قدرت خارجی بود (موضوع دستیابی به استقلال میهن)، و بر همین اساس تمامی جنبشهای ملی از جمله جنبش به رهبری مصدق، جبهه ملی و نهضت آزادی و… را سرکوب و نابود کرد(موضوع دستیابی به آزادی و دمکراسی در میهن)، بوجود آمده بود.
با شگفتی شاهدیم که مسعود رجوی و سازمانش خود جهت دستیابی به قدرت دست بدامن همان قدرت خارجی شده است که استقلال و آزادی میهن مارا بنابودی کشانده بود و حنیف نژاد سازمان مجاهدین را برای مبارزه با آن بنیانگذاری کرد.
حنیف نژاد فعالیت سیاسی و مبارزاتی سازمان خود را نه با کمک گرفتن و متحد شدن با عراق دشمن آن روز ایران، بلکه با کمک گرفتن ازجنبشهای آزادیبخش مانند پایگاههای فلسطینی در لبنان می جوست، در نقطه مقابل مسعود رجوی فعالیت سیاسی خود را در همکاری با دشمن فلسطینیان (اسرائیل) و با متحد شدن با دشمن مردم ایران عراق صدام حسین میجست.
دلیل اصلی مخالفت تمامی مجاهدین جدا شده از این فرقه مافیایی، و دلیل سرکوب و اختناق و قتل و شکنجه آنها توسط مسعود رجوی و دلیل فرار روزانه مجاهدین از زن و مرد از اسارتگاه مسعود رجوی در آلبانی تحت حمایت شدید همان قدرت خارجی.
چرا فاجعه ای بنام فرقه رجوی
فاجعه ای بنام سازمان مجاهدین مسعود رجوی از آنجا ناشی میشود که رهبران خودشیفته آن نه به دنبال فعالیت سیاسی مبتنی بر کار حزبی بلکه خود را منجیان عالم بشریت تلقی میکنند که جامعه باید گوسفند وار بدنبال آنها حرکت کند تا به رستگاری برسد!!!! به همین دلیل است که مشاهده میکنیم که فرقه رجوی سر سوزنی بها برای جلب حمایت افکار عمومی ایرانیان قائل نیست. در هیچ گفتگویی دو طرفه شرکت نمیکند، یکطرفه حرفهایش را دیکته میکند! چه باک که توسط تمامی ایرانیان بایکوت و ترد شده و مورد نفرت است،
فرقه رجوی ترجیح میدهد که عده ای آفریقایی و پناهنده در شوهایش حضور داشته باشد تا ایرانیان. مسعود رجوی که بخوبی نفرت مردم ایران نسبت به خودش و فرقه اش را میداند و از آنجا که قصدش بدست گرفتن قدرت و کشاندن ایران و ایرانی در مسیری که رسالت استالینی او به او دیکته میکند است، بنابراین تنها راه رسیدن بقدرت را با کمک قدرتهای خارجی میداند.
آنچه حنیف نژاد سازمانش را برای مبارزه با آن بنیانگذاشت که قطعا اگر امروز حضور داشت در مبارزه و مقابله تمام عیار با آن بود.
داود باقروند ارشد