ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
استحاله ی فرهنگی یک سازمان – پاسخی به فرافکنیهای سازمان رجوی -مجتبی زرگر
توسط یکی از دوستان از نوشتاری توسط فردی به نام حسین نعمت اللهی در یکی از سایتهای مجاهدین مطلع شدم.
البته نگارندگان متن بعد از سالیان اپورتونیسم و بعد از استحالهی تمام و کمال ارزشهای اولیهی سازمان و تبدیل آن به یک سکت تمام عیار، با فرهنگ مرید و مرادی و یا نوچه و نوچه پروری، نمیتوانند تصور کنند که در دنیای خارج از تشکیلات، افراد آزاد هستند و میتوانند به شکل فردی و مستقل از فشار جمع و یا سایرین تصمیم بگیرند. آنها از فهم این موضوع عاجزند که اگر کسی از تشکیلات رجوی خارج میشود و با نظام حاکم از یکسو و با تشکیلات مجاهدین از سوی دیگر مرزبندی میکند، مقدمتاً با این فرهنگ نوچه پروری و نوچه بازی خداحافظی کرده است، فرهنگی که نقطه اشتراکِ این هر دو جریان ارتجاعی است. فرهنگ نوچه و نوچه پروری در دستگاه سنتی تشیع است که با اعتقاد به رهبریِ مطلقِ یک فقیه یا یک رهبرعقیدتی، توجیه تئوریک پیدا میکند.
آنها از درک این موضوع ناتوانند که چنین فردی اولا به دنبال آزادی خود است و برای ارتباط با دیگران منتظر اجازه ی هیچ کس نمی ماند، ثانیا چنین فرهنگی را از اساس فاقد محتوای انقلابی و رهاییبخش میداند والا به طریق اولی دلیلی بر خروجش ازتشکیلات باقی نمی ماند، در همان تشکیلات حاضر و آماده مجاهدین باقی میماند.
من احترام بسیار زیادی برای شخص ایرج مصداقی به دلیل تلاشهای بی وقفه و شبانه روزی اش در جهت آگاهی رسانی و مبارزه با رژیم آخوندی قائلم و هتک حرمت او را انحراف از مسیر مبارزه و اصلی کردن تضادهای فرعی و به نفع رژیم جنایتکار حاکم بر میهن میدانم، هرچند که در نوشتن این مقاله و یا اساسا هیچکدام از نوشته های من او در جریان نبوده و هم اینکه اگر ارتباط با فردی جرم است، بدون مدرک و سند و صرفا بر اساس منافع گروهی سخن گفتن ، آیا با ادعای مریم رجوی در فرمان ده ماده ای مبنی بر اینکه اصل بر بیگناهی افراد است همخوان است؟
آیا سایر ادعاهای سازمان رجوی هم از همین دست است؟
از این که بگذریم شاید گمان شود که منظورم این است که این دو جریان شیعیِ ولایت مدار از همه لحاظ فرهنگ مشترک دارند. نعوذا بالله که چنین قصدی داشته باشم. مواردی هم هست که نقیض این گزاره را نشان میدهد.
برای مثال بعد از اینکه چشمم به مقالهی مزبور افتاد از شما چه پنهان از لطف ادیت کنندگان و پرورندگان نامهی حسین نسبت به خودم بسیار متعجب شدم، که لطف کرده تصویر نه چندان زیبای این جانب را با تصویری لااقل قابل تحمل جایگزین کرده بودند. بر خلاف رژیم که عکس مریم رجوی و مسعود رجوی را به شکل هیولا ادیت میکند، اینها هر چند هم که با کسی دشمنی داشته باشند هرگز نیازی به این بازیهای حقیر و فلاکت بار آخوندی ندارند. نه هرگز! مجاهدین از جنس و جنم دیگرند و اصلا برای اشاعه و ترویج همین اخلاقیات است که اینهمه جلوی خامنه ای ایستاده اند. این ایستادگی پرشکوه و پرافتخار، گاه به صورت سیاسی و در قالب نامه ای است حاوی پند و اندرز، و گاه هم مثل مورد اخیر به شکل فرهنگی است. از این بابت یک تشکر به آمرانِ نگارش نامه بدهکارم. انشاالله در آینده از خجالت به در آمده وتلاش میکنم که جبران نمایم. کم کاری مرا می بخشید.
بنا به تجربهی شخصی و پاره ای شواهد و قرائن در متن نامه، روشن است که حسین نعمت اللهی شخصاً تمایلی به نوشتن این مطلب نداشته، و یا لااقل پیشقدم آن نبوده است.
وقتی مسوولین در سازمان رجوی نسبت به یکی از نفرات شک دارند که آیا با تشکیلات همخوان است یا نه، و یا ترس از خروج وی از مناسبات دارند، به بهانه ای او را در چنین کنش و واکنشی وارد میکنند و میگویند این جنگِ تو است، تو الان در این جنگ سیاسی خودت فرمانده صحنه هستی. اینطوری هم شرایط روحی فرد را مهندسی میکنند و او را د رکنش واکنشی درگیر میکنند که احساس کند به بازی گرفته میشود و نقشی به عهده اش گذاشته شده، وهم براساس واکنش او به تحلیل دقیقتری از وضعیت اومیرسند، و یا به قول فرهنگ تشکیلاتی نقطه مختصات او را به دست می آورند. جدای از این تجربه، تاخیر حدودا سه ماهه در پاسخگویی خود دلیل دیگری است که بیش از اینکه مقاله هدف باشد شخص حسین نعمت اللهی هدف است، دقت درنوشتار او نشان می دهد که او اصلا امکان خواندن نوشته مرا نداشته . در یک جلسه توجیهی به او گفته شده که چنین مقاله ای نوشته شده که حاوی این مطالب است تو الان باید موضع بگیری و این مطالب را هم در نوشته ات قید کن.
مستقل از مسوولیت فردیِ حسین نعمت اللهی، تا آنجا که به فرد خودم برمیگردد، قضاوت تک تک افراد تا جایی که حاوی انتقاد جدی و سازنده نباشد برایم فاقد کمترین ارزش است و از آنجا که شرایط حسین نعمت اللهی را کاملا درک میکنم، نه تنها از او هیچ کدورتی ندارم بلکه برعکس، بیشتر از گذشته با او احساس همدردی میکنم. اساسا پاسخگویی را باید از کسی انتظار داشت که مینیمم حقوق و آزادیهای فردی و منجمله حق دسترسی به اطلاعات آزاد را داشته باشد
قبل از پرداختن به محتوای بحثِ آقای نعمت اللهی این نکته را خاطر نشان کنم که وقتی این نوشته را خواندم قبل از هر چیز آن را یک کمدی تراژدی دیدم
در اشرف من بارها از کاظم سوال کرده بودم که این حسین که نام خانوادگیش با تو یکی است آیا نسبتی هم با هم دارید؟
هر بار یا از پاسخگویی طفره می رفت و یا اخم میکرد و زیر لب چیزی می گفت . از آن قبیل آدمهای سر سختی بود که اگر نمی خواست مطلبی را بیان کند ، بیان نمیکرد و تو خود خوب میفهمیدی که اصرارت بیهوده است و در این بارو نفوذ نمیتوانی کرد. میدانستم نسبتی دارند و این را از بچه ها شنیده بودم، ولی هیچ چیزی از این رابطه ما ندیده بودیم. هرگز نشد که حتی یک بار حسین که خود را یار غار کاظم مینماید به محل استقرار ما که کاظم هم آنجا بود بیاید و هرگز نشد یک بار که به ملاقات کاظم می رفتم، حسین را آنجا ببینم.
دم خروس این یار غار بودن حسین آقای ما آنجا بیرون می زند که میگوید از دکتر عمر پرسیدم که آیا دیالیزهایش مستمر انجام میشود؟ خب اگر تو مستمر همراهش بودی چطور نمی دانستی که انجام نمیشود؟ ما که پسر عمویش نبودیم، یار غارش هم نبودیم که مثل او همیشه همراهش!! باشیم، برایمان روشن بود که رژیم در کار دیالیز او اخلال می کند، چطور حسین آقای ما از این موضوع اطلاع نداشته ؟
در اینجا حسین که مقاله را نخوانده،به فرموده و برای مصرف داخلی و برای دیگرانی که آنهاهم مقاله را نخوانده اند چنین القا میکند که گویا دیو صفتی چنین نوشته که مشکلی در دیالیز کاظم نبوده است
توصیه ام به ادیت کنندگان متن حسین و در آینده حسینهای بعدی این است که تلاش نکنند تا تمام تبلیغات جنگ سیاسی و حماسه اشرف را در یک نامه بچپانند چون نتیجهاش این میشود که دم خروس بیرون میزند، و حسین آقای داستان ما چون میخواسته به صحرای کربلای دیالیز بزند یادش رفته که همیشه همراه کاظم بوده و نیازی نبوده که از دکتر عمر سوال کند.
استحاله ی فرهنگی یک سازمان- عشوه های سوپرانقلابیِ عجوزه ی اپورتونیسم- قسمت دوم
مجتبی زرگر
بعد از اینکه در رابطه با کاظم نعمت اللهی مطلبی کوتاه نوشتم و پافشاری او بر اصول را ستودم
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-92891.html
به فاصله ی تقریبا سه ماه جماعت رجوی از خواب بیدار شده و به پاسخگویی البته از زبان یکی از بستگان! کاظم اقدام کرد. کسی که کاظم اساسا در زمان حیاتش کوچکترین ارتباطی با او برقرار نمیکرد.
مقاله ی فرد مزبور را که البته به فرموده نوشته شده و توسط از ما بهتران ادیت شده در اینجا می توانید بخوانید:
https://www.iran-efshagari.com/%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%87%E2%80%8C%DA%AF%D9%88%D8%A6%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D8%A6%D9%86%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%AC%D8%AA%D8%A8%DB%8C-%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D9%84%DA%AF/
در پاسخی در همان زمان
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-93663.html
به این نکته توجه دادم که اساسا این قبیل نوشته جات، مصرف داخلی دارد و برای تغذیه ی یکطرفه ی کادرها استفاده میشود و از طرفی هم به طور عمده فرد به اصطلاح نگارنده ویا مامور به نگارش با این اقدام باید اثبات کند که کماکان از خط و خطوط تشکیلات تبعیت میکند وحرف شنویی دارد.
در ادامه ی مطلب تنها ضروری دیدم به اختصار به چند نکته اشاره کنم. هرچند که این قبیل شگردهای تبلیغاتی جماعت رجوی ارزش وقت تلف کردن ندارد و در آینده تنها وقت خودم را صرف افشاگری در زمینه هایی که صلاح بدانم خواهم کرد، بی مناسبت ندیدم توجه مقامات جماعت را به دقت بیشتر در پاره ای موارد جلب کنم.
نوشتار چنین تنظیم شده که خود کاظم را هم مقصر میداند که بی توجهی کرده و در واقع کاظم وقتی درد خودش را مطرح کرده که دیگر دیر شده بود و البته این سنت است که در این جماعت، همه و همه مقصرند الا شخص خداوندگار اعظم یعنی رهبری عقیدتی. زنده ومرده مقصرند و بدهکار.
جماعت که تلاش دارد دستان خود را از این ماجرا بشوید، مدعی است که پانزده نفر بارها برای اهدای کلیه مراجعه کرده اند و کلینیک عراقیها قبول نکرده اند ولی اینها کوتاه نیامده اند و از مجاری قانونی اقدام کرده اند ولی باز هم وحوش موافقت نمی کردند… حال با نگاهی به اطلاعیه ی خود جماعت چنین می خوانیم:
پانزده تن در 5 و 6خرداد به بیمارستان عراق جدید مراجعه کردند تا برای اهدای کلیه به بیمارستان بعقوبه بروند, اما عمرخالد مانع رفتن آنان شد و گفت بعدأ برای این کار اقدام کنند.
چنانکه ملاحظه می کنید پانزده تنی که نگارنده مطرح میکند در اطلاعیه هم درج شده و تاریخ مراجعه در واقع ۵ و ۶ خرداد بوده و کاظم در تاریخ ۸ خرداد در بیمارستان بعقوبه فوت میکند. آیا در تمام سالیانی که کاظم به کلیه نیاز داشت و نه تنها این پانزده تن بلکه بیش از ۱۵۰۰ تن برای اهدای کلیه آماده بودند چرا اقدامی صورت نگرفت؟من شخصا بارها با امدادگر مقر خودمان در این مورد صحبت کرده بودم ولی هیچ فایده ای نداشت. درست در لحظاتی که کاملا برای آنها روشن بود که وضعیت به نقطه ی بازگشت ناپذیری رسیده است این اقدام نمایشی صورت می گیرد. البته که کاظم کاملا اشراف داشت که در صورتی که خودش را تسلیم کند می تواند نجات پیدا کند و بارها تلویحا به من گفته بود که تنها راه پیوند کلیه است و خیلی خوب می دانست که طرح جماعت استفاده از جنازه ی اوست تا ابزاری برای تبلیغ سیاسی باشد ولی علیرغم تمام اشرافی که به این بازی کثیف داشت ، بر اصول خویش که همانا تسلیم نشدن به دشمن بود ایستاد و قهرمانانه جان داد.
جماعت رجوی به جای این قبیل سخنان تکراری و رسوا بهتر است مدارک جدی ارائه دهند که در جهت معالجه ی او و درجهت اعزام او به خارج از کشور چه اقداماتی انجام داده اند.
در پایان، جماعت آرزوی خود را که همانا پیوستن جداشدگان به رژیم خمینی است با دستپاچگی و در جملاتی ناشیانه بیان میکند غافل از اینکه رهبری عقیدتیِ جماعت سالها پیش نامه ی ندامت به درگاه خامنه ای نوشته و دیگر جایی برای این عشوه های انقلابی گری باقی نگذاشته است. چسباندن هر نقل قولی از مقامات امنیتی رژیم چاره ی درد بی درمان اپورتونیسمی که ریشه اش را در تمام ارکان این تشکیلات دوانده نیست. اپورتونیسم در تشکیلات شما به صورت یک فرهنگ در آمده و آن را تماما استحاله کرده است. آینه چون نقش تو بنمود راست خود شکن آینه شکستن خطاست.