ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
سیل ویرانگر و رویکرد غیر فرصت طلبانه با آن و خارج کشوریها؟
مدتی است که بعد از تظاهرات 22 بهمن ریزگردهای برخاسته از طوفانهای کویر خشک و شنزار بی خاصیتِ عاری از هرسبزی، سبزینگی و حیات شکوفای مبارزاتی “جامعه سیاسی ایرانیان خارج از کشور” خوابیده بود و همه خوش و خرم بدنبال عید و سال نو بودند که سیل بنیان کن از راه رسید.
در مجموعه مقالات نقدی بر آلترناتیوسازیهای استعماری آمد که، آلترناتیو سازیهای من در آوردی و یا استعماری پوچ و بی ثمراست چون حتی در بهترین شق آن که استعماری نباشد ولی فرصت طلبانه باشد جز اینکه خود گویند و خود بشنوند عایدی نخواهند داشت. آلترناتیوهای من درآوردی و متاسفانه فرصت طلبانه که نه تنها قادر نیستند کوچکترین حرکتی در جامعه ای که مدعی هستند آنرا نمایندگی میکنند ایجاد کنند بلکه خود با بادهای داخل کشوری مانند ماسه های روان کویر بحرکت در آمده و تپه هایی موقت از شن روان تشکیل میدهند و در اوج توهم، آنرا سلسله جبال آلترناتیو، تنها آلترناتیو، آلترناتیو آینده نگر، آلترناتیو برای ثبت در تاریخ … میبینند تبلیغ میکنند. سلسله جبالی که با کوچکترین بادی از سمت مخالف (تظاهرات 22بهمن) میوزد پودر شده و ناپدید میشوند.
فی الواقع مشکل جامعه خارج از کشور چیست؟ چرا تحت هیچ عنوانی قادر به برقراری ارتباط با جامعه جوشان و خروشان و تحت ستم کمرشکن و فوق طاقت جامعه خود نیست. آیا میتوان نتیجه گرفت که بیگانگی شگفت انگیزی بین فضای سیاسی خارج کشور و جامعه متحول داخل کشور بوجود آمده است. چرا “همانطور که در مقاله فوق الذکرقبلی آمده بود” مردم ایران نه تنها هیچ گوش شنوایی برای خارج از کشور ندارند، بلکه بشدت نسبت بدان بد بین و بی اعتماد هستند؟ جائیکه همه شاهدیم جامعه ایران زیر فشارهای صرفا اقتصادی ناشی از گرانیهای افساگسیخته، دزدیها و اختلاسهای سوپرکلان، ، اهتکارهای سازمان یافته و ظلم و ستم افسارگسیخته تر از فشار اقتصادی استخوانهایش در حال خرد شدن است و هر روز در گوشه و کنار کشور شاهد اعتراضات ناشی از آن هستیم، و مردمی که تا بن و استخوان به علت مشکلات نیز مشرف هستند، باید بطور طبیعی در چنین شرایطی به هر نیرویی چنگ بزنند و استمداد بطلبند چرا تنها مخاطلبشان خود حاکمیت است؟
حتی معجزه گرهای امپریالیستی نیز نه تنها نتوانست هیچ توجهی از مردم ایران را نه به خود و نه به مزدبیگرانشان همچون فرقه رجوی و سلطنت طلب و بعضی جنبنده های موزی و مارهای سمی بومی شرایط کویر خارج کشور که عمدتا سر در درون و شنهای سوزان و روان آن دارند… جلب کنند بلکه بر مشکلات مردم با حمایت از تحریمهای استعماری افزودند. و شاهدیم که مردم چگونه حتی اخیرا با کاهش اعتراضات و با سکوت خود جواب ردی قاطع به تمامی آلترناتیوهای استعماری میدهند. آیا چنین شرایط فاجعه باری همه به اصطلاح دل سوختگان مردم ایران را نباید به فکر واداشته و درجستجوی علت و راه حلی متفاوت از آنچه طی چهل سال گذشته بوده اند، باشند و بجای آینه شکستن خود شکنند و مشکل را در خود جستجو کنند؟
اجازه بدهید بدون ادعای جامعه شناسی، نگاهی بسیار تیتروار به بخشی از دلایل شرایط موجود بپردازیم شاید بتوان راه حلی از دل آن بیابیم.
-
- جامعه رها شده از ستم پنجاه ساله شاهنشاهی “با تائید و تاکید و اسرار تمامی به اصطلاح نخبگان و در پیشاپیش آنها با فاصله خیلی زیاد توسط دارندگان تابلو مبارز و زندانیان زمان شاه”، در اوج خوش باوری به حاکمیت جدید روی آورد. تشکلهای سیاسی موجود آنچنان خاک به چشم توده هایی که توسط پهلوی ها پنجاه سال در تارکی نگهداشته شده بودند، کردند که توده ها خواسته هایشان را نه در زمین که در ماه جستجو کردند!!
درست زمانیکه توده ها هنوز چشم به ماه داشتند و زمانیکه در ابعاد میلیونی برای اولین بارطی پنجاه سال روزهای جمعه به نماز جمعه میشتافتند که از بعضی از تائید و تاکید کنندگان و اسرار ورزان و دامن زنندگان به چنین فضایی، چپ رویهای کودکانه و آپورتونیستی را شاهد بودند. نیروهایی که همانند امروز در توهم مطلق از توان خود و تعادل اجتماعی جدید و در غفلت مطلق از توهمی که خود نقش عمده ای در دامن زدن بدان داشتند، بدنبال سرنگونی برنسکی و تثبیت مواضع خود جهت ایجاد انقلاب اکتبر ایران و یا حداقل بدست گرفتن بخشی از کشور بودند!!! که نتیجه اش چیزی جز جارو شدن زیر انعکاس نور ماهی که خود در آن نقش داشتند، نداشت. و طبعا فاصله گرفتن و بی اعتمادی و البته در مقابل خود دیدن همان نیروهای به اصطلاح مبارز توسط توده مردم گردید که محصول دیگرش تثبیت رژیم بود.
- جامعه هنوز در شوک ناشی از یک پیروزی بزرگ سرنگونی سطلنت ستم شاهی و انرژیهای آزاد شده از زیر سرنیزه دیکتاتوریهای 2500ساله با ترکیبی از فوران غرورملی خرد شده توسط استعمارگران بزرگ در کودتای 28 مرداد بود، که ادامه چپ نمایی های مافوق آپورتونیستی تشکیلات رجوی و از نظر این قلم بغایت خائنانه، ضد ملی و ضد انقلابی و آپورتونیستی[i] (چپ نمایی و منم منم های توخالی صرفا جهت خودنمایی در مقابل حاکمیت جدید و در رقابت کودکانه با یکدیگر) و البته دیگر همقطاران و گروههای سیاسی آنها در انبوهی از شعارهای پوچ و بی محتوای ضد امپریالیستی، با خود را سوپر چپ و دیگران را سازشکار خواندن و خواستار ادامه انقلاب با مبارزه با آمریکا شدن، جامعه را درگیر چپ رویهایی نمودند که حاصلش گروگانگیری و چراغ سبز آمریکا به عراق جهت حمله به میهن بود. جنگی هشت ساله که محصول آن نابودی نیروهای آزاد شده در تنور جنگ و تثبیت بازهم بیشتر رژیم را بدنبال آورد.
- فاجعه بزرگ بعدی راه انداختن جنگ داخلی توسط مسعودرجوی، یکه و تنها حتی بدون اطلاع اعضای مرکزیت مجاهدین (بگواهی آقای پرویز یعقوبی عضو مرکزیت آن زمان)، بدون هیچ هشدار و اطلاع و همفکری و هماهنگی با نیروهای سیاسی دیگر جامعه در توهم ربودن گوی سبقت سرنگونیِ کرنسکی و تبدیل شدن به لنین انقلاب اکتبر ایران قبل از دیگر رقبا، در اوهام و خیالات آپورتونیستی اینکه: “دولت کرنسکی” دستش زیر تیغ جنگ خارجی با عراق است طبعا با یک تنه به آن سرنگون خواهد شد. البته بازهم در توهم مطلق از توان خود و تعادل اجتماعی جدید و با تکیه به کلیشه های کتب مارکسیستی مواجهه شد. محصول آن اما، پاک سازی شدن تمامی نیروهای سیاسی در انعکاس نور مهتاب توسط توده ها و در نتیجه تثبیت بازهم بیشتر حاکمیت رژیم. در همین فرایند نباید فراموش کرد که این سیاست اتخاذ شده توسط آقای مسعودرجوی توسط تمامی طیف سیاسی از سلطنت گرفته تا چپ و ملی گرای خارج کشوری مورد حمایت قرار میگرفت. تشکل شورای ملی مقاومت و البته نزدیک شدن رضا پهلوی به مسعودرجوی در آن ایام را نباید فراموش کرد. با یادآوری اثرات توهم برانگیز و فریبنده دروغهای مسعودرجوی در مورد نتایج و گستردگی تروریزم تشکیلاتش در داخل بر افکار گروههای سیاسی بدون هیچ دانشی از شرایط اجتماعی سیاسی و شناخت از جامعه و افکار ایرانیان بعد از انقلاب.
این قلم سالها بعد به شخصه در گفتگو با مردمی که آن شرایط را از سرگذراندن شاهد بودم که چگونه اینگونه سیاستهای چپ روانه توسط مردم کوچه و بازار عینا و مترادف با ضد حمله باقی مانده گان رژیم سلطنتی همچون کودتای نوژه که آنرا بتازگی بدست خود سرنگون کرده بودند و عملا علیه خودشان و در نتیجه دشمنی با خودشان میپنداشتند.
آنچه تا این مرحله تا حدودی در اذهان مختصر باقی مانده از اقشار مردمی از طیف هواداران مجاهدین و گروههای چپ و ملی و تحلیگران چه در زندانهای رژیم چه در فضای خارج از زندان و در میان مردم درمقابلش مقاومت میکرد و صد درصد به ضدیت نیفتاده بودند، تلقی پروپاگاندایی از اخبار منتشره توسط رژیم در مورد سازمان و گروههای خارج کشور بود
- هنوز خونهای ریخته شده بر آسفالت خیابانهای میهن خشک نشده بود و هنوز اخبار قتلعام دسته جمعی فرماندهان تشکیلات رجوی در جنگ داخلی درغوغای جنگ خارجی از یاد مردم نرفته بود که آقای مسعود رجوی دست به رفتار مشعشع دیگری تحت نام انقلاب ایدئولژیک زد که به نظر این قلم هیچ نیازی به شرح و بسط انعکاس آن در میان مردم میهن برای افکار عمومی خارج کشور که عینا یکسان بود، و البته فاصله بسا بیشتر و نفرتی که در میان توده ها نسبت به گروههای تحت نام سیاسی خارج کشور برانگیخت، ندارد. . در داخل کشور بسیار شنیدم و اتفاق نظر وجود داشت که اخبار فعالیتهای زن ستیزانه و لودگی و ضد اخلاقی مسعودرجوی آنقدر شوک آور بود که کسی باور نمیکرد. اما وقتی عکسها و بریده نشریات را مردم دیدند دیگر حالت تهوع بدانها دست میداده و بسیاری ضربه روحی خوردند. و بسیاری بسمت رژیم کشیده شدند.
ضربه تمام کننده و آخرین میخ برتابوت تشکلهای خارج کشور در نظر مردم ایران
- در ادامه سالهایی که مسعودرجوی مستقیم در داخل کشور با ترورهایش خونریزی میکرد، زمانیکه با رفتن به عراق و بطور مستقیم در خدمت دشمن و اشغالگر خارجی، مدافعین کشور را به خاک و خون میکشید توسط تمامی طیفهای سیاسی به استثناء بعضی ها که مخالف رفتن به عراق بودند قرار داشت.
در این مرحله فاز بسیار جدید کیفی از موقعیت تشکلهای خارج کشوری در اذهان مردم ایران بوجود آمد. اگر تا دیروز نظرگاه مردم ایران نسبت به تشکلهای خارج کشور با یک واسطه “رژیم” در ضدیت به آنها بود با رفتن به عراق این واسطه رژیم کنار رفت و مردم ایران خود را رو در روی سازمان مجاهدین و هرچه تشکل خارج کشور بود یافتند.
بدین تعبیر که این مردم ایران بودند که برای مبارزه با تشکل های خارج کشوری به قول خودشان در مرزها شهید میدادند. یعنی در مبارزه با آنها در مرزها با جان و خون خود و فرزندانشان قیمت پرداخت کرده اند. درست زمانیکه از نظرمردم، رژیم برای نجات کشور از اشغال عراق تلاش میکرد مردم در مشارکت برای نجات کشور جدای از عراق خود را در مقابل دشمن وطنی تحت نام “ارتش آزادیبخش ملی ایران” می یافتند. که اوج این رویارویی فروغ جاویدان بود.
نیازی به یاد آوری ندارد که این رویکرد تشکلهای خارج از کشور علیرغم اینکه صداهایی علیه اقدامات تشکل رجوی نیز در میان آن برخاسته بود، از جمله جداشدن شخصیتها و سازمانها از شورای ملی مقاومت که اساسا در گیرو دار جنگ با عراق شنیده نمیشد، که اگر هم شنیده میشد هیچ توجهی را جلب نمیکرد، چرا که مردم ایران در خوشبینانه ترین شق و بخشنده ترین رویکرد، برای سیاسیون خارج کشور “فاتحه” خوانده بودند و بنابراین گوش کردن به یک مرده معنایی برایشان نمیتوانست و نمیتواند داشته باشد.
درستی این درک و دریافت از رویکرد مردم ایران نسبت به تشکلهای خارج کشوری و بطور خاص فرقه رجوی که مسعودرجوی به تمام و کمال بدان اشراف داشت از غلطیدن وی به دامن همان امپریالیزم آمریکا که در اصرار به مبارزه با آن مردم را به خاک سیاه نشانده بود، در راستای غلطیدن بدامن عراق میتوان فهمید، که اگر نتوانست با نابودی جنبش مردم ایران به لنین انقلاب اکتبر ایران تبدیل شود به دست آموز جولیانی و جان بولتن درشرکت سهامی با سرمایه گذاری عربستان و سیاست گذاری اسرائیل بتواند امام زمان جدید قرن بیست و یکم را به ایران به ارمغان ببرد!!! میتوان درک کرد. رفتن زیر دست آمریکا و عربستان و اسرائیل دقیقا ادامه سیاست رفتن زیر دست عراق بوده و هست. چرا که مسعودرجوی با اشراف و آگاهی کامل، هیچ جایگاهی را برای خود در میان مردم ایران سراغ نمیکند. اینرا تحلیلا عنوان کردیم ولی آقای رجوی در جلسات درونی و حتی در جلسات عمومی صدها بار این مسئله را نیز عنوان و مردم ایران را بخاطر نفرت از رجوی نفرین کرده بودند. یکی از صدها دلایل اختناق داخلی تشکل و خروج ممنوع ها نیز همین است.
اگر تحلیل کلی فوق را با وجود اینکه بسیاری جزئیات بدلیل کوتاه کردن مطلب آگاهانه درنظر گرفته نشده را بپذیریم که اثر تعین کننده ای هم در تحلیل نهایی ندارد، و قبول کنیم که استدلال هر گروه در پدیده دشمنی با مردم ایران چقدر نقش داشته اند و یا نداشته اند را به زمانی واگذار کنیم که مردم به آنها گوش کنند، باید دید که این اعتماد از دست رفته و یا شاید دشمنی (بین مردم ایران و تشکلهای خارج کشور) را چگونه میتوان به دوستی و فراتر از آن به اعتماد بازگرداند.
باتجربه شخصی و سیاسی اگر چنین عواملی باعث فاصله گرفتن مردم از خارج کشور شده شاید بتوان گفت جهت آشتی و دوستی با مردم ایران و متحد شدن با آنها در مبارزه شان:
- با تشکلهایی که خودرا طی چهاردهه به دشمنان مردم ایران در خارج کشور تبدیل کرده اند، به مبارزه برخاست و نشان داد که خارج کشور یکدست نیست.
- با آلترناتیوهای اسعتماری در میان دشمنان ایرانی خارج کشوری مردم ایران به مبارزه برخاست، و نشان داد که همه تشکلها دست نشانده استعمار نیستند.
- با تمامی سیاستهای اتخاذ شده منجر به دشمنی، مانند همدستی با عراق، تروریسم، انقلاب ایدئولژیک ضد زن، و…به تمام و کمال به مبارزه برخاست.
- به جوانان کشور نشان دهیم که در تفکرات چهار دهه گذشته متوقف نشده و در تغییرات نه رو به گذشته که همانند آنها رو به آینده داریم.
- با نزدیکی گروهای خود فروش به دشمنان اجنبی ایرانیان به مبارزه برخاست و نشان داد که دوست مردم بوده بدنبال قدرت به هر قیمت نیستیم.
- با تحریمهای استعماری که هدفی جز صرفا به زانو در آوردن حاکمیت را در مقابل استعمارگران ندارد مبارزه کرد. و نشان داد که فرصت طلبانه بقیمت نان شب مردم ایران بقیمت مرگ و میر ناشی از کمبود دارو و …مقاصد سیاسی خود را دنبال نمیکنیم.
- با متحد شدن در خارج کشور در این مبارزه بنفع مردم و مبارزه آنها نشان دهیم که از تفکرات هرج و مرج طلبانه و آپورتونیستی روزهای اول انقلاب که فاجعه ملی چهار دهه ای را آفریده است فاصله داریم و درس گرفته ایم.
مردم ایران تا کنون هیچگاه هیچ همدردی ملموس و مادی متشکل و اثر گذار از خارج کشور را تجربه نکرده است. با انبوه تشکلها و شخصیتها و میلیادرها میلیونرهای خارجه کشوری بطور سرجمع هیچگاه همدردی و کمکی به اندازه یک بازکن فوتبال ایرانی و ایرانیان داخل کشور دریافت نکرده.
آنچه از خارج کشور به خانواده ای که فرزندش نیاز به خون و دارو دارد تا زنده بماند القاء میشود، این است که اول تو برو مبارزه کن خون بده و رژیم را سرنگون کن تا من بیایم و امور را دست بگیرم تا بعد ببینم فرزند تو چه نیاز دارد حتما من خیلی بهترم!!!
که جواب مردم ایران با سوابق فوق الذکر و فرزندی در حال مرگ بسیار روشن است. خارج کشور بدون پاک کردن خود از نحسی بشدت آلوده کننده توسط فرقه رجوی و سلطنت نمیتواند به مردم خود و مبارزه آنها نزدیک شده و اعتمادشان را جلب کند.
شاید باردیگرشاهد فضای فرصت طلبانه خارج کشوری با تحلیل نوع آقای رجوی که اینروزها نیز برآن طبل میکوبد، “رفتنِ دستِ حاکمیت زیر جنگ خارجی”، و اینبارهم، “فاجعه ملی سیل و ویرانی که سراسر کشور را تحت تاثیر قرار داده” را دستمایه مقاصد سیاسی خود نکند باشیم.
به مردم ایران اعتماد باید کرد. آنها اگر بخواهند و تصمیم بگیرند بسادگی میتوانند حاکمیت موجود را بزیر بکشند. با همدردی با آنها میتوان به آنها نزدیک شد تا شاید به ما گوش کنند. سیاسیون و تشکلهای خارج کشور به مردمش اعتماد ندارد به تصمیم آنها اعتماد نداشته و احترام نمیگذارند.
- سرآغاز کار اما میتواند تظاهرات سراسری در خارج کشور با شرکت تمامی نیروها و شخصیتها، فعالین سیاسی و دلسوزان میهن با محتوای آمده در فوق بویژه با فاجعه ملی سیل اخیر که مشکلات مردم ایران را صد چندان افزوده است در جهت شکستن تحریمها و تقاضای کمکهای بین اللملی با شاخص کمک به مردم سیل زده، نشان دهیم که، فرصت طلبانه از فجایع ملی همچون جنگ با عراق درگذشته وسیل ویرانگر طبیعی اینروزها بدنبال بهره برداری سیاسی و منافع شخصی و گروهی نیستیم. و خواست مقدم ما منافع مردمان است تا سهمی در قدرت. و پذیرفته ایم که تعین تکلیف با رژیم برعهده خود آنهاست. با اعتماد به مردمان پیشتازی آنها را در مواجهه با مسائل سیاسی داخل کشور و رژیم را بپذیریم.
بدون درخواست سیاسی در وحله اول وبدون اثبات برادری ادعای ارث و میراث سیاسی کردن از مردم غیر ممکن است.
به امید اینکه سیاسیون سالم خارج از کشور بتوانند اعتماد مردم ایران را جلب کنند تا آنها را بر سر سفره مبارزه شان پذیرفته و نقشی برایشان قائل گردند.
پانوشتها
[i] همگان فشارهای مگا تنی تشکیلات رجوی و دیگر گروههای چپ در تاکید بر مبارزه ضد امپریالیستی و ضد آمریکایی آن روزها را بر جامعه و فضای پر التهاب سیاسی و جوانان را بیاد دارند که منجر به حمله به سفارت آمریکا و پیامدهای آن که هنوز هم مردم ایران بهای آنرا میپردازند بودند که امروزه چگونه همان امپریالیستها به بت بزرگ آقا و خانم رجوی تبدیل شده اند.
داود باقروند ارشد