ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
شروع افشاگری زینب حسین نژاداز فرزندان مجاهدین: تهدید فرزندان جدا شده اعضا توسط فرقه مجاهدین بخاطر شرکت در کلاب هاوس
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده
داود باقروند ارشد
با تبریک به خانم زینب حسین نژاد که سرانجام تصمیم به دفاع از حقیقت گرفته اند. توصیه نگارنده همواره این بوده است که نباید با کتمان حقایق به رجوی فرصت داد چون رجوی با افکار بشدت استبدادی نوع داعش که تف دهان رهبریش را تبرک اعلام کرده است، در تضاد مطلق با نسل نو ایرانی تنها عامل مرگ و نیستی، تف سربالای آپوزیسیون در وطن فروشی و سرکوب داخلی و افکار قرون وسطایی است. ضمنا امیدوارم خانم زینب حسین نژاد محدودیت های جلوگیری از انتشار اطلاعات زنان مجاهدی که خود شاهد همخوابگی مسعودرجوی با دهها زن بوده اند و دوستانه از نگارنده خواست دست نگهدارم و منتشر نکنم را بردارند و حداقل خود به انتشار آنها بپردازد. تا بیش از این به رجوی اجازه تجاوز به حریم زنان داده نشود.
با آرزوی روزهای خوش برای ایشان و خانواده رنج دیده وی که طی چندین دهه زیر بالاترین و طاقت فرساترین شکنجه های روحی و روانی توسط فرقه ننگین رجوی بوده اند، طرح توضیحاتی (درد دلها) را قبل از خواندن مطلب خانم زینب حسین نژآد با خوانندگان ضروری میدانم.
خانواده حسین نژاد
خانم زینب حسین نژاد، فرزند آقای علی حسین نژآد(غلام) از مبارزین و زندانیان زمان شاه، هم بند دکتر علی شریعتی، کاندید مجلس برای شهرستان میانه از جانب مجاهدین در فاز سیاسی، از مسئولین سابق بخش سیاسی-عربی فرقه مجاهدین و معلم عربی شخص مسعود رجوی و بسیاری از مسئولین این سازمان، مسئول ترجمه تمامی اطلاعیه های صادره آنها به عربی بودند. همسر آقای حسین نژآد (مادر خانم زینب حسین نژآد) بعلاوه دو برادر آقای حسین نژاد (عموهای زینب)جزء به اصطلاح شهدای این فرقه میباشند. آقای حسین نژاد دانش آموخته تاریخ و ادبیات از دانشگاه تهران هستند. ایشان همواره با اشراف به تاریخ اسلام و ایران، برعکس بقیه پیوستگان به مجاهدین چه از داخل چه از خارج کشور، چه بعنوان دانش آموز و یا حتی دانشجو و… که از درد فقدان دانش کافی تاریخی-سیاسی رنج میبردند و میبرند، و درنتیجه براحتی فریب دجالگریها و دروغ های رجوی را میخوردند و می خورند، آقای حسین نژآد هرگز تسلیم اباطیل و ترشحات ذهن بیمار قدرت پرست داعشی رجوی نشد. همان زمان که رجوی در جمع 4000نفره مجاهدین قرآن میخواند و تفسیر میکرد و بقیه فکر میکردند عربیش بهتر از پیامبر!! و تفاسیرش چپ تر از اوست!!(رجوی اینرا القاء میکرد)، آقای حسین نژآد برایش مینوشت که هم آیات را غلط خواندی و هم تفاسیرت هیچ ربطی به اسلام ندارد و غلط است. بویژه آنجاهاییکه رجوی تلاش میکرد برای توجیه جنایاتش اعمالش را به تاریخ اسلام ربط دهد. همین مواضع آقای حسین نژاد عینا در زمینه های سیاسی و تشکیلاتی بطور مستمر خشم و کین شتری استبداد مطلقه رجوی را بر می انگیخت. رجوی که نمیتوانست حسین نژاد را در افشا و بی اعتبار کردن خودش ساکت کند، چه خودش و چه توسط ایادی جنایتکارش همچون مهدی ابریشمچی، عباس داوری و زنان خود فروخته به او بالاترین تحقیرها و توهین ها و اتهامات را برای خرد کردن و شکستن حسین نژاد بکار بستند. از همین رو در یکی از همین موارد اعتراض اقای حسین نژاد که آنرا علنی کرده بود و به تابلو عمومی زده بود، بعلاوه شکست دادن پروژه رجوی برای ربودن دختر کوچکتر حسین نژآد از ترکیه و بردن به عراق را مستمسک قرار داد و او را بعد از چنین دادگاه محاکمه درون یگانی به همراه هزار نفر دیگر از جمله نگارنده به جرم خیانت به رجوی!!! در سالن معروف به میله ای باقرزاده محاکمه و به اعدام محکوم کرد. جریان تنها ماندن خواهر کوچکتر زینب در ایران بدلیل تحت تعقیب بودن پدرش، و پروژه تلاش برای ربایش او از ترکیه و بردنش به عراق و … توسط رجوی بسیار جگر سوز است که بهتر میدانم خود زینب و یا غلام به آن بپردازد تا شخص ثالثی چون نگارنده. هرچند در گذشته به میزانی که بعنوان یک مسئول در این فرقه مطلع بوده ام شاراتی کرده ام.
ترس رجوی از حسین نژاد و دانش ظلمت رجوی سوز او آنقدر بود که یک نگهبان از مزدوران سرکوبگر ضد اطلاعات فرقه اش بنام «حسین فرزانه سا» را برای جلو گیری از فرار غلام 24ساعته همراه او گمارده بود. تا اینکه بدلیل بیماری و تب نگهبان مزدور رجوی، آقای حسین نژاد توانست فرار کرده و نجات یابد. خانم زینب حسین نژاد هم باید بداند که جدای از وضعیت داخل کشور که بطور مطلق تاثیری بر آن نداریم، و این مردم ایران هستند که هرلحظه با مشکلات روبرو و در حال مبارزه برای کسب خواسته هایشان هستند و بهای انرا را نیز می پردازند.
توهم سکوت، گذشت یا کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی
تمامی کسانیکه به نوعی به تاکتیک و یا روش سکوت و کوتاه آمدن در مقابل مسعود و مریم رجوی و همه جنایاتی که مرتکب شده اند روی می اورند هرچند ممکن است فکر کنند هرکدام دلایل خاص خودشان را دارند اما همگی عمدتا ناشی ازدو دلیل است. اول این که هنوز بشدت در مدار القائات مسعود رجوی و به زبان دقیق تر مغزشویی های او قرار دارند. و آن اینکه “رجوی در حال مبارزه با رژیم برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و … است و اینها بریده هستند”. که البته جنایات انجام شده در داخل کشور نیز کمک کار رجوی برای این دجالگری بوده و هست. تا رجوی بتواند در پس اخبار داخل کشور اعمال و ماهیت جنایت پیشه صد بار بدتر خودش را لاپوشانی کند. این بیان را نگارنده دهها بار در مورد آقای اسماعیل وفا یغمایی بکار برده ام، و ایشان بتدریج که با ماهیت رجوی اما اینبار در برخورد با خودش لمس و حس کرده و آشنا شده است از سنگر تاکتیک سکوت و یا توصیه و نصحیت و در واقع از دام توطئه فریب و مغزشویی های رجوی خارج شود و به بیان حقایق بطور عریان تری پرداخته است. این توهم ناشی از مغزشویی های استالینی رجوی (رجوی در حال مبارزه برای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و… با رژیم است، و بقیه مفت خور و الدنگ و… و اگر به رجوی گفتند بالای چشمت ابروست با حکم «مزور رژیم» باید گذاشت سینه دیوار) پنجه های خونین و جنایتکارانه او را در پس مظلوم نمایی هایش نیمتوانند ببیند. ریشه آن در علت دومی است که در زیر خواهد آمد. رجوی در بی رحمی جنایتکارانه هیچ رقیبی ندارد. به هیچ کس رحم نمیکند، علنا گفته جدا شدگان را در وسط اروپا باید کشت و ایستاد بالای سر کشته آنها و گفت بله ما کشتیم. حکم اعدام خانواده جداشدگان و حتی اعضای وفادار را که مخالف رجوی هستند را نیز در کتابش صادر کرده است.
عین همین تذکار را در مطلبی تحت عنوان (هشدار نسبت به جان محمد رجوی فرزند اشرف و مسعود رجوی)به محمد رجوی (پسر مسعود رجوی) دادم، وقتی ضمن اینکه از مخاطبین محمد رجوی خواستم به او فرصت دهند و نخواهند بلافاصله که از زندان رجوی خلاص شده چون هنوز تحت تاثیر مغزشویی های رجوی است، بتواند حقایق را بازگو کند. تاکید کردم که محمد (که در کودکی خودم(نگارنده) از ایران خارجت کردم و مدتی هم نگهداریت با خود من بود) “دشمن اصلی شخص تو نه رژیم که پدرت است“. این از جمله مواضعی بود که میدانم در آن موقع به جد اذهان را به چالش می کشید. ولی دیدیم که رجوی به پسرش (فرزند اشرف ربیعی) نیز که سکوت کرده و کناری نشسته بود و به درس و شغلی مشغول بود هم رحم نکرد و از طریق شرکتی (متعلق به مسعود رجوی بود) و محمد را استخدام کرده بود!! طبق آنچه خود محمد گزارش کرد(اینجا) به محمد فشار آورده بود که: “باید اطلاعیه بدهی و جدا شدگان را مزدور بخوانی والا از شرکت اخراج و پرونده پناهندگیت را با افشای اسناد سوابق زندگیت!!! نابود میکنیم” محمد که چشمش به “شکوه” دشمنی پدرش با خودش باز شده بود از این پدر تبهکار به دادگاه شکایت برد و دادگاه نروژ پدرش و تلاشهای پدرش را محکوم کرد و مجبور به پرداخت جریمه نمود، . و دیدیم که رجوی اثبات کرد که دشمن اوست.
رجوی باوجود جنایت پیشگی و شقاوت بی حد و مرز، اما بشدت فریب کار است بویژه وقتی همه پرده ها بیفتد و دستش رو شود، خود را به موش مردگی میزند و طلب عفو و گذشت!!!! میکند. مجاهدین و اعضایی که پاکترین انسان ها هستند و قلبی رئوف دارند بسادگی فریب میخورند و خورده اند. گذشت در مورد افراد آنهم در یک عمل جایز است اما تشکیلاتی که تمامی تصمیماتش ناشی ازتوطئه های سازمان یافته برای قتل و کشتارو شکنجه زندان های طویل المدت و تحویل دادن به زندانهای صدام و وطن فروشی ها تاریخی با مقاصد منافع قدرت پرستانه است، ساده لوحی است. مگر بعد از درخواست گذشت مسئول اول جنایات فرقه رجوی، اینکارهایش را متوقف کرده؟ جز این است که مطلقا مطمن بوده دستش چنان روست که نمیتواند جلوی خروج را بگیرد به دجالگری و فریب اذهان ساده لوح متوصل شده و موفق هم شده. مثال توبه گرگ مرگ است در مورد اینچنین شرایطی گفته میشود.
فرهنگ استبدادی دلیل دیگر اتخاذ تاکتیک سکوت جدا شدگان
کشورهایی که مردم و فرهنگ زور پذیر دارند، (ن ک به اینجا) یا اسیر مطلق هستند، خمینی را در ماه می ببنند، هفت میلیون نفر به استقبالش میروند، برای مسعودرجوی خود سوزی میکنند، در زندانها حتی اسمشان را هم نمی گویند، یک بانوی انگلیسی[1]آن کاترین سوینفورد لَمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton) (۸ فوریه ۱۹۱۲ – ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸) پروفسور ایرانشناسی در دانشگاه لندن. و پارسیدان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران در دورههای سلجوقیان، مغولها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر برجستهٔ مسائل ایران بود.او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیِ سفارت بریتانیا در تهران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز لندن لمبتون در دوران جنگ دوم جهانی در وقایعی که منجر به خلع رضاشاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به بخش فارسی بیبیسی فعال بود که در تاریخ اجتماعی ایران تحقیق کرده میگوید: “مردم ایران نیز مانند دورنمای سرزمینی کشور ایران سراسر ترکیبی از تضاد بوده اند. همه مردمی جوانمرد و بلند همت و سلحشور بوده اند ولی هنگامیکه در خشم فرو می رفته اند، درنده خویی آنها نظیر نداشته است.” به زبان دیگر اعتدالی در کار نیست، وقتی از حکومتی خشمگین می شوند دیگر از هرگونه فکر و تفکر و اندیشه و اعتدال خارج میشوند نفرت خرد آنها را کور میکند. و فقط وقتی بیدار میشوند وچشم باز میکنند، که حکومت مورد انزجارشان را سرنگون و فرد دیگری که بجایش گمارده اند و سالها عبد و عبید او بوده اند، که اتفاقا بدتر از حاکم قبلی بوده است. اینبار به جان او می افتند و روز از نو روزی از نو. واین سیکل معیوف 2500 سال است ادامه دارد و هیچ گاه در فقدان خرد و اندیشه لازم برای حرکت به جلو (اصلاح حتی یک قدم) نشکسته. تا اینکه در سرنگون کردن یک حکومت، بفکر ساختن و تقویت و ریختن بنیان های نهادهای مدنی و فراگیر باشند تا در هر جانشینی یا حتی سرنگونی حداقل یک قدم به جلو بروند. اما همان گونه که حکام نیز بر اساس تخریب جلو می رفتند. یعنی حاکم و تحت حاکمیت هردو تغییر را تخریب میشناسد. اگر طی 2500 سال در هر سرنگونی یک نیم قدم جلو رفته بودیم امروزه ما از سوئیس هم جلو تر بودیم. اما درجا میزنیم. انسانهای رمانتیکی که یا مرگ یا مصدق اند، صادق ترین روشنفکرانمان بکتاش آبتین هستند که هنوز بدنبال شهادتند، هنوز فلسه ما مبتنی بر فلسفه عاشورا است. دنیا بر اساس شهادت عاشورایی تغییر نمیکند. هیچ کشور پیشرفته ای براین اساس تحول نیافته است. رجوی دقیقا از همین ویژگی استفاده میکند و همه را در دام خود دارد. به محتوای تمامی شعارهای رجوی و دفاعیات مزدوران بی جیره و مواجبش در تمامی کامنت هایی که میگذارند نگاه کنید. همه بر این طبل می کوبد که “به من جنایتکارتر از رژیم نگاه نکنید که چه گندی هستم، بلکه فقط به این بپرداز که سرنگون کنی” . تا بعد از 42 سال بنشینید و بگوئید چه غلطی کردیم.
اجازه بدهید بگویم فرهنگ و نهادهای استثماری ایران وایرانی، نهادینه شده طی 2500 سال، هیچ گاه علیرغم همه شعارهای سوپر چپی که داده اند و میدهند اجازه نداده و نمیدهد که بد را نه با عالی بلکه حتی با کمی بهتر جایگزین کند(اصلاح برایش حرام و خیانت به چه گوارا، لنین، امام حسین، ژنرال جیاب، و… است). که خودش را همواره در خشم و کین و نفرتی نشان میدهد که اینها در حذف مخالف (مستقل از اینکه کیست و چیست چه توسط حاکمیت و چه توسط آپوزیسیون)، در حذف دگر اندیش، نشان میدهند. اگر خودش فرقه رجوی ایست دگر اندیش حق حیات ندارد، بنابراین حکم اعدام (مزدور رژیم است) بسهولت احکام اصحاب هیتلر علیه یهودیان و با همان آسودگی اخلاقی! و بی و جدانی! (یعنی باید اعدام شود، در کوره ها سوخته شوند) بزبان و قلم شان ساری و جاری میشود. این همان روی دیگر استبداد و زور پذیری آنهاست. فراموش نکنید هیتلر فکر نمی کنم خودش شخصا فردی را کشته باشد.
فرقی هم نمیکند این مخالف و دگر اندیش چهل سال باشد از تشکیلات یک ساعت هم جدا نشده باشد، و در اشرف باشد (که او را شعبه سپاه پاسداران میخواند) یا در خارجه بوده باشد واصلا پایش به ایران نرسیده باشد، اما همین جدا شده اگر با استبداد او مخالف نباشد ایران هم رفته باشد مزدور محسوب و واجب القتل نمیداند. اگر طرف سلطنت طلب باشد، باید مخالف رضا پهلوی را به شیوه ساواک به حسابش رسید. اگر سکولار باشد و بگویی اقدام شما غیر دمکراتیک است، یا این موضع سیاسی ات بوی فاشیسم میدهد، باید شما را ترور سیاسی کند. اگر خودش جدا شده و ایران نرفته، ایران رفته ها شامل حکم رجوی میشوند هرچند صبح تا شام خودش با روشهای رجوی مخالفت میکند! یعنی بحث در محتوا نیست. بلکه برای هیچ منتقد و مخالف ودگر اندیش حق انتخاب و حیات سیاسیئ قائل نیستند. اگر کسی از رژیم حمایت میکند، باید به شیوه بدتر از رژیم به حسابش رسید؟!! بعد خودمان را هم بهتر از رژیم میدانیم!!
ایرانیان ضمنا از آنجا که از حُسن “تقیه” نیز برخوردارند (یعنی ضمن روزه بودن نماز شب هم می خوانند) اگر مواضع فوق الذکر را علنی اتخاذ نکنند، ولی در دلشان ضمن تقیه به همه روشهای فوق الذکر می اندیشند. چون ریشه در دمکرات نبودن بعلاوه تحت مغزشویی رجوی قرار داشتن و کمی هم ریشه تنزه طلبی دارد. و البته ریشه همه اینها در جهل سیاسی و فقدان درک فرایندهای شکل گیری نهادهای سیاسی فراگیرِ غیر استثماری است که به دمکراسی منجر میشود. وقتی فرهنگ و ملاک، من هستم چون متنفرم، من هستم چون همرنگ جماعتم. غیر ممکن است از جماعت همرنگ نما، که جرات زدن حرف نویی را ندارد، اجتماعی نوینی شکل بگیرد.
با بیان این درد دلها با مردم ایران، به گفتار و بیان حقایق این زن شجاع خانم زینب حسین نژآد می نشینیم.
داود باقروند ارشد
نقل از فیسبوک ایشان که توسط آقای مصطفی محمدی ارسال شده
چنانکه در بالا نوشتم مطالب این صفحه برای دفاع از حق خویش و کرامت و شعور انسانی ام است، هرگونه سواستفاده افراد و سایت های جمهوری اسلامی از مطالبم را محکوم میکنم.
من اما این را اینجا در صفحه ام می نویسم چرا که شما را انسانهایی شناختم با هویت مستقل، روشن، آگاه و بدور از مغزباختگی به یک ولی فقیه و یا یک رهبر ایدئولوژیک. یعنی کسانی که از خود استقلال فکری، توانایی اندیشیدن و قضاوت انسانی را داشته باشند.
من 6 سال پیش در آلبانی پس از نوشتن گزارشات شکایت از فرماندهان کمپ لیبرتی به خانم مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین، در رابطه با فشارهای شدید روانی بر من در عراق مبنی بر نوشتن اطلاعیه و مطالب دروغین از زبانم علیه خواهر بیگناهم و مزدور نامیدن او و عدم ارسال نامه ام و اجازه ندادن ارتباطم با او که از جمله خواستار نیامدنش به عراق و بازیچه نشدن احساساتش توسط وزارت اطلاعات بودم که کوچکترین و طبیعی ترین حقم بود، اعلام جدایی کردم.
اما تنها بدلیل اینکه مسئولین خارجه این سازمان از جمله خانم مریخی در آلبانی از من خواسته بودند که گذشت کنم تا به حال سکوت کرده بودم، و ابتدا در سالهای اول نیز چنان که برخی شاهد بودید دوست داشتم فعالیت های حقوق بشری ام برای آزادی ایران را هم چنان ادامه دهم و البته حق خویش می دانستم که تجارب سالیانم در مجاهدین را برای کمک بیان کنم، اما طبق توصیه های منطقی و قابل توجه سایر دوستان و هم نسل های خودم، فیسبوک قبلی را بسته و ابتدا بدنبال کارهای اقامت، تحصیل و کار و پیشرفت رفته بودم. پس از آن نیز به اندازه کافی انسان های زیبا و اهداف متکامل تر با انرژی های مثبت در این دنیا یافتم که دیگر گذشته را فراموش کنم و به انرژی های منفی قبلی فکر نکنم. اما آنچه امروز مرا مجبور کرد که دوباره دست به قلم ببرم آزار و اذیت های مجاهدین است که تا کنون ادامه دارد.
همینجا نیز تصریح میکنم که من بمانند برخی که حال بخاطر مسائلی از مجاهدین حق السکوت و یا از جمهوری اسلامی حق البیان می گیرند، هرگز و هرگز هیچگاه نه یک یورو از کسی حق السکوت گرفته ام و نه یک یورو حق البیان یا هر چی…، و از روزی که در تیرانا بطور کامل با مجاهدین قطع ارتباط کرده و از خانه تحت پوشش آنها خارج شدم، افتخار این را دارم که کاملا مستقل بودم، من در آلبانی ابتدا توانستم با کمک اقوام و فامیل هایم و سپس سازمان ملل دو سال را همراه با تدریس در یک انستیتو طی کنم. سپس در یونان شخصا کار پیدا کرده و درآمد مستقل داشته ام و درفرانسه نیز تنها حقوق پناهندگی و تحصیلی دریافت کرده ام و کاملا مستقل هستم.
این چند سال برخی مرا جاسوس مجاهدین برای ساکت کردن پدرم و برخی نیز مرا تنها چون نزد پدرم در فرانسه آمدم مزدور جمهوری اسلامی خوانده اند، من هیچ کدام نیستم، یک انسان مستقلم، دختر یک پدر و مادرم با داستنهایی پر از تلاطم زندگی….و اکنون مخالف هر نوع حکومت اسلامی چون طعم آن را چشیده ام.
این را نیز باید بگویم که من از زمانی که به فرانسه رسیدم علارغم برخی مخالفت هایم با اعمال و خط فکری پدرم حتی وقت میگذاشتم تا بغض پدرم نسبت به مجاهدین را کم کنم و فروبنشانم و عضویتش در گروه های سالم و دموکراتیک را تشویق کنم ، بغضی که اکثرش در نتیجه جلسات ایدولوژیک بخصوص اواخر دهه هفتاد شمسی در قرار گاه باقرزاده در نزدیکی بغداد که او را تحت شدیدترین سرکوبهای روانی، تحقیر، تهمت و ساعتها سرپا نگه داشتن و اعتراف گیری های اجباری که تجاوز آشکار به حریم خصوصی یک انسان است، ایجاد شده بود. و تا آخرین لحظه که او از لیبرتی فرار می کرد مثل بقیه افرادی که خواهان جدایی بودن، از طرف مجاهدین زندانبان مشخص داشت که همواره او را تعقیب می کرد.
خود من نیز این چند سال هیچ فعالیت، یا نوشته و یا مطلبی علیه مجاهدین حتی برای دفاع از خود و دفاع از حقیقتی که در کمپ لیبرتی بر من گذشت انجام ندادم، چرا که آن عذرخواهی تلویحی و اندک دلجویی مسئولین مجاهدین در آلبانی را ارزش گذاری کرده بودم، در هر حال اشتباه من شاید این است که زود می بخشم و همواره زیادی بخشنده بودم.
اما متاسفانه آنها در همین پاریس دست به کار بسیار رذیلانه و کثیفی زدند و این بار زنی را که پدرم قصد جدایی از او داشت، بارها به جان من انداختند تا من برای کمک اسباب کشی به پدرم به پاریس نیایم و شاهد نباشم تا او بتواند برای انتقام از تصمیم پدرم سناریوی ساختگی مجاهدین را با زخمی کردن خود، اجرا و مدارک و کامپیوتر پدرم را بدزدد و به مجاهدین بدهد تا بتواند مابه ازا آن امتیاز پول وخانه و …بگیرد.
زنی که به گفته خود مجاهدین فرستاده وزارت اطلاعات بود، سندش موجود است، زنی که میگفت من بین پاسدار و مجاهد، قطعا مجاهد رو می کشم (عین جمله را میگویم و من چه بیهوده با او بحث میکردم)، و …. حال چه حقیرانه مجاهدین دست به دامن چنین فردی شدند تا از من انتقام بگیرند. آنها من را بیگناه وارد این بازی کثیف شان کردند.
وقتی مجاهدین لایق گذشت نیستند من چرا باید بگذرم؟ مگر گناه من چه بود؟ من از خیلی از رفتارهای ناردست و غیر انسانی مجاهدین گذشته بودم چه رسد به فرستادنم در سن 16 سالگی، این که کمترینش هست. این را که خیلی وقت بود گذشت کرده بودم. بچه های دیگه حق دارند که نگذرند، هر کس حق دارد که بدون هیچ دلیلی از حقش نگذرد و حقش را طلب کند و حرفش را بزند، اما من به نوبه خودم شخصا تا همین یک سال و نیم گذشته تصمیم به گذشت داشتم، بنا به دلایل بسیار، اما حالا دیگر نه، یعنی نمیتوانم، من دیگر نه تنها از این یک سال و نیم که آسیب دیدم و نه دیگر از عراق و نه حتی از کودکی ام نیمتوانم بگذرم. مگر حقی اینجا ادا شود.
هر چند که دفاع از حقیقت مسولیت هر انسان با وجدانیست چه برسه به اینکه هم نسل و هم سرنوشتت باشه، من هم این خانوم خبرنگار رو نمیشناسم ولی یک چیز رو میدونم حرفهای امین و بقیه بچه ها عین حقیقته و من گواهم چرا نباید ازش دفاع کنم، وقتی من تک تک این کلمات رو زندگی کردم، من این خطوط رو زندگی کردم و مجاهدین حتی یک کلمه صداقت و شفافیت ندارند، چرا من نباید از آنها دفاع کنم؟
واقعیت این است که مجاهدین با زوری که از ایدئولوژی اسلامی و پولشون نشات میگیره از کودکی روی جان و روان ما سوار شدند و هنوز هم می خواهند بخاطر جدایی ما از سازمان، ازمون انتقام بگیرند.
من حرفهایم رو می زنم چون نمیخواهم کینه ای بشم، من نمیخواهم شبیه مجاهدین بشم، خمینی انقدر جنایت کرد که مجاهدین را کینه ای و شبیه خودش کرد، من نمیخواهم شبیه به هیچ کدامتان بشوم.
References
1. | ↑ | آن کاترین سوینفورد لَمبتون (به انگلیسی: Ann Katherine Swynford Lambton) (۸ فوریه ۱۹۱۲ – ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۸) پروفسور ایرانشناسی در دانشگاه لندن. و پارسیدان انگلیسی و کارشناس تاریخ ایران در دورههای سلجوقیان، مغولها، صفویان و قاجاریان و پژوهشگر برجستهٔ مسائل ایران بود.او مدتی وابستهٔ مطبوعاتیِ سفارت بریتانیا در تهران و نیز از مأموران برجستهٔ سازمانهای اطلاعاتی بریتانیا در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی در ایران بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش داشت. بر اساس روایت روزنامهٔ تایمز لندن لمبتون در دوران جنگ دوم جهانی در وقایعی که منجر به خلع رضاشاه از سلطنت شد، نقش مهمی داشت و در رساندن خبرهای ایران به بخش فارسی بیبیسی فعال بود |