ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
مسعودرجوی چگونه شکنجه گران درون تشکیلاتی و منتقدِ جدا شده خوار را تولید میکند؟
بقلم: داود باقروند ارشد
تشکیلات رجوی یکی از درهم شکسته ترین و منتقد خوارترین عناصر وحشی و دریده اش تحت نام حمید اسدیان را بمیدان میفرستد تا با استفاده از قلم او بجان منتقدین سازمان بیفتد و با بکارگیری ننگین ترین فرهنگ و لغات به دریدن و بلعیدن و تناول حیوانی آنها بپردازد شاید بتواند آنها را خاموش کرده درهم شکستگی اش را به رهبری عقیدتی اش مسعود و مریم رجوی برای هزارمین بار به اثبات برساند.
یکی از شیادانه ترین و تبهکارانه ترین شیوه های مسعودرجوی جهت تسلیم و درهم شکستن افراد وادار کردن آنها به تبدیل شدن به ابزاردست مسعودرجوی بعنوان شکنجه گرو سرکوبگرِ دیگر مجاهدین و در فاز نهایی در هم کوبنده پدر، مادر، برادر و نزدیکان خود فرد بوده است. حسن عزتی شکنجه گر معروف رجوی، طبق افشاگریهای فرزندش یاسر، حتی فرزند خود یاسر عزتی را نیز شکنجه میکرد که دست از مخالفت بردارد. جهت درک میزان درهمه شکستگی حمید اسدیانها این منتقد خواران تشکیلات رجوی و نوشته های سراسرخون خواهانه شان لازم است حتی بطور مختصر هم که شده با فرایندهای تولید چنین موجوداتی در تشکل رجویها آشنا بود.
هرچند در گذشته ثابت شده وقتی مجاهدی در حال مرگ است که این روزها ظاهرا المپیک آن در آلبانی در اشرف 3 برگذار مشود، بنام او علیه جداشدگان همچون مورد محمد سیدی کاشانی (بابا) در زمانیکه بدلیل بیماری سرطان در بیمارستان بستری بود کتابی تحت نام او منتشر کنند. این قلم در مورد محمد سیدی کاشانی نوشتم که با شناختی که از او دارم نمیتوانسته چنین نوشته ای که تنها از یک دژخیم و جلاد میتواند تراوش کند، نوشته باشد. و پیش بینی کردم یا بابا مرده و یا در حال مرگ است (اینجا). که بعد از چند ماه مرگ بابا بدنبال ماهها بستربودن در بیمارستان درگذشت.
اما در مورد حمید اسدیان، او نیز یا در حال مرگ است و یا بدلیل انتقاداتی که به تشکیلات داشته مجبورش کرده اند برای اثبات اینکه عضو سپاه پاسداران نیست!!! و انتقاداتش به تشکیلات ریشه در خواستش برای پیوستن به وزارت اطلاعات ندارد!!! به چنین منتقد خواری وحشیانه ای علیه جداشدگان قبلی تن بدهد تا مورد قبول دستگاه مخالف خواری رجوی واقع شود.
استالین از سال ۱۹۲۹ رهبر مطلق کشور شد و تمام امور را به دست گرفت. او به اجرای فوری و اجباری برنامه اشتراکی سازی سراسری بنگاههای کشاورزی فرمان داد. این برنامه با شکستی فاجعهبار روبرو شد. قحطی و گرسنگی کشور را فرا گرفت و به مرگ نزدیک ده میلیون روستایی انجامید. در کنگره حزب که در سال ۱۹۳۴ برگزار شد، استالین تنها با تقلب و نیرنگ توانست بار دیگر به رهبری برسد. او تصمیم گرفت با رقبا و مخالفان خود تصفیه حساب کند. هدف استالین تنها حذف یا نابود کردن مخالفان خود نبود، او فراتر از این، خواهان درهم شکستن ایدئولوژیک آنها و مشروعیت دادن به سیادت خود بود.
مسعودرجوی با دست زدن به تروریسم بطور کلی در داخل کشور نابود شد. او بعد از محکوم کردن علی زرکش به اعدام از سال 1394رهبر مطلق فرقه رجوی شد و تمام امور را بدست گرفت. با رفتن به عراق و تبدیل شدن به بخشی از ارتش عراق تحت نام ارتش آزادیبخش، با پذیرش آتش بس با شکستی فاجعه بار روبرو شد. وی اینبار تصمیم گرفت با رقبا و مخالفان خود تصفیه حساب نهایی کند. که داستان طلاق و ازدواجها و راه اندازی محاکمات و اعتراف گیریها ایدئولژیک، سیاسی، اخلاقی و … را راه اندازی نمود و نه تنها تمامی سران تشکل را به محاکمه کشاند که مجبور شد بدلیل گستردگی اعتراضات تمامی تشکیلات را هدف قرار دهد. هدف مسعودرجوی تنها حذف یا نابود کردن مخالفان مانند علی زرکش و مهدی افتخاری و حسن محرابی و… نبود او فراتر از این خواهان درهم شکستن ایدئولژیک آنها و مشروعیت دادن به سیادت خود بود.
در دادگاه های استالین چه اتفاقاتی افتاد؟ که در صحن دادگاههای مسکو متهمان فریاد بر میداشتند: «من گناهکارم، مرا بکشید!» یا دیگری داد میزد: «من خائن هستم، خائن باید کشته شود!» در پشت صحنه بر متهمان چه گذشته بود؟ تمام کسانی که در برابر دادگاه قرار گرفتند، از کمونیستهای انقلابی و مبارزان باسابقه بودند. برخی زندانهای مخوف تزار را از سر گذرانده بودند. شگفت آنکه همین افراد در دادگاه اعتراف کردند علیه نظامی که خود با فداکاری در بنای آن شرکت کرده بودند، انواع و اقسام جنایات را مرتکب شدهاند.
در دادگاههای مسعودرجوی چه میگذشت؟ در جلسات محاکمات مستقیم و سپس تحت بهانه انقلاب ایدئولژیک (اعتراف گیریهای شفاهی در مقابل دادگاهی بنام جمع) و گرفتن دست نوشته های اجباری (اعترافات کتبی جهت خوانده شدن در مقابل دادگاهی بنام جمع) چه میگذشت که کسانیکه زندانهای شاه را نیز در نوردیده بودند و با حبسهای ابد در زندان اوین خم به ابرو نیاورده بودند و زمانی توسط رجوی “از ارزنده ترین رهبران مجاهدین خلق که از خلال تمام آزمایشات موفق و سرافراز بیرون آمده اند” خطاب شده بودند و یا از کشتارهای دهه شصست جان سالم بدر برده بودند، بعنوان ضد انقلاب، رجس زمانه، برید مزدور، خائن، طعمه رژیم، دارای مشکلات اخلاقی و…معرفی و محاکمه میشدند. طوریکه هرکدام در این محاکمات ساختگی یکی فریاد میزد، “پست تروجانی تر از من وجود ندارد من بالاتر از شیطانم”، دیگری میگفت “مرا چهار شقه کنید هر شقه را در چهارگوشه اشرف آویزان کنید”، یکی مینوشت: “سازمان حق داشت مرا مجازات کند”، و یا: “برای نجات از زندگی زالو وار …مرا بعنوان عضو سازمان بپذیرید”، و یا دیگری در نفی خودش میگفت: “فاحشگی تمام هیکلم را گرفته، من از خودم متنفرم، ترا بخدا هرچه تیغ و تبردارید بزنید به کله من”، “یا سر مرا ببرید و راحتم کنید”.
علی زرکش: (بعد از انتقاد به مسعودرجوی به تسلیم مطلق کشانده شد
خطاب به کمال رفعت صفا: “می دانی کمال، گاهی فکر می کنم که از من پست تر و جانی تر در جهان وجود ندارد و من بالاتر از شیطان هستم.”کمال رفعت صفا یکی از محاکمه شوندگان مینویسد: علی زرکش برایم تعریف کرد که چگونه همسرش مهین رضایی را علیه او تحریک کرده اند. و یکطرفه او منکوب و محاکمه و حکم اعدام را برایش گفته اند. طوری که مهین رضایی را به آنجا کشانده اند که خواستار طلاق از علی زرکش شده است.
در مورد عمق کینه توزی رجوی باید اشاره کنم که، از آنجا که علی زرکش داماد مادر(خانواده) رضایی ها بود رجوی بسیار با دقت و حساسیت با این موضوع برخورد میکرد و جلو علنی شدن حکم اعدام علی زرکش را گرفت. درضدیت مسعودرجوی با خانواده رضایی ها همین بس که دیگر داماد خانواده رضایی ها “محمد رضا طامهی- مهندس مکانیک از دانشگاه لیدز انگلستان و از تحت مسئولین این قلم ” که آذر رضایی دختر کوچک مادر رضایی همسر او بود را نیز در اشرف به اتهام اخلاقی محاکمه و به اعدام محکوم کرد. ولی باز بدلیل ترس از اعتراض مادر رضایی ها اعدامش نکرد و در اشرف در زندان بود تا سالها بعد بدنبال برچیده شدن زندانهای اشرف هنگام انتقال به لیبرتی که تماما کانکس بود اجبارا از زندان خارج شد وبعنوان کارگر آشپزخانه و تحت مراقبت شدید نگداشته میشد.
مراد مکانیک: از اعضای سابق مجاهدین
مرا چهارشقه کنید و هر شقه را درچهار گوشه اشرف آویزان کنید. اینجا دقیقه 17:40دقیقه
مهدی افتخاری:(فرمانده فتح الله – ناصر) که تسلیم رجوی نمیشد او فرمانده عملیات ویژه تهران و فرار مسعودرجوی از ایران بود.
مسعود رجوی خطاب به مهدی افتخاری (ناصر) در جمع 4000نفره محاکمه او:
««نامه ای[i] که همسرت[ii] نوشته: “ناصرخواهان رابطه جنسی هست که نرمال نیست” وسپس گفت: نامه را می خوانم همسرت نوشته: »اگرچه این یک دستورتشکیلاتی است اما من نمی خواهم با اوزندگی کنم، چراکه ناصرهمیشه تمایل دارد درروابط زناشوئی مرا به شیوه شنیع آزارجنسی قرار می دهد.»»
فضای سالن مثل صحنه قتل عام روانی و ُمثله ُمثله کردن تارو پود آدمی بود. روح و روان آدمی تکه تکه می شد. ووضعیت فتح الله را نگاه می کردم. گویی فتح الله نمی توانست وزن خود را تحمل کند درهم شکسته وافتاده بود. یاد لحظه قتل عام سال۶۷ درگوهردشت افتادم بچه ها را معصوم وبی گناه برای حلق آویزبه سمت سالن نشست گوهردشت می بردند.
کمال رفعت صفا:
همچنان در جلسه محاکمه بودم، …حمید اسدیان گفت : ” خودت را با یکی از روشنفکرها مقایسه کُن “ گفتم : “نامی به نظرم نمی رسد“. گفت : ” نه، خودت را با یکی از روشنفکران مقایسه کن”. گفتم : ” نمی دانم....” و بعد نام یکی از شاعران را آوردم. حمید اسدیان گفت : “اشتباه می کنی تو رضا براهنی هستی“. و یکی دیگر از حاضرین گفت : “حرف های تو علیه کسانی است که در زندان های خمینی مقاومت می کنند، علیه کسانی است که تیرباران شده اند“. بعد جابرزاده گفت : “استغفار کن ! همۀ انتقاداتی را که مطرح کردی پس بگیر و استغفار کن!”. لحنش تهدیدآمیز بود، می ترسیدم که از سازمان به خاطر هیچ و پوچ اخراج شوم، بنابراین گفتم : “استغفار می کنم“. گفت : “خوب صحبت کُن” گفتم : “صحبتی ندارم“.اکنون رودرروی من ایستاده بودند و به صراحت می گفتند که طرح هر انتقادی به مفهوم خیانت به رنج و شکنجه زندانیان، و به هدر دادن خون شهیدان سازمان، همزبان شدن با رژیم خمینی و هم صف شدن با اضداد سازمان است…
فرشته خلج هدایتی:
من با طراحی و ایجاد یک مناسبات غیراخلاقی….ولی کار من چه بلحاظ اخلاقی و چه بلحاظ تشکیلاتی جرم محسوب میشد. سوابق سازمانی من تا آنجا که به من برمیگردد تماما سیاه …است. … سازمان حق داشت که مرا مجازات کند. (نقل از ایران افشاگر سایت فرقه رجوی)
محمد رجوی (فرزند مسعودرجوی)
سعید جمالی (هادی افشار):
به تعهداتی که به این انقلاب داشتم خیانت کردم. لذا تبدیل به طعه ای شدم که در درون مناسبات پاک مجاهدین!!! اندیشه ارتجاعی و عملکردهای دشمن ضد بشری را دنبال میکردم.
داود باقروند ارشد:
البته باید اذعان کرد که نتوانسته اند بسیاری دروغهایی که چه این قلم و چه دیگر مجاهدین مجبور بوده اند در مورد خود بنویسند را منعکس کنند. چون آنها نیز همچون اسماعیل وفا یغمایی که در زیر آمده است صدها بار خواستار اعدام خود شده اند.
اسماعیل وفا یغمایی:
“آنچه که من نوشته ام]سروده ام[، مال من نبوده و همه چیز مال سازمان بوده و من آنها را دزدیده ام و بس”!!! براستی که چه جانوری که نبودم، همیشه به او]مسعودرجوی[ دروغ گفته ام دیدم، خنجرزدنم”. “خودخواهی”، “تنبلی”، “ضدتشکیلاتی بودن” “ بی انگیزگی”، “موضع طلب واقعی”، “ناپاک ازنظر اخلاقی” “دروغگویی”، “فاحشگی” تمام هیکلم را گرفته” ویا “این همه دروغ و این همه تناقض و بیشرافتی ام خفه ام میکند“…”احساس کردم بقیه گوسفند نیستند و من گوسفندم و بس دیگر کارم تمام شده بود و اثری از مقاومت باقی نماند.” …” من از گذشته خودم متنفرم یک میلیون بار متنفرم” ” آخر چرا من نباید آدم بشوم؟ میخوام که بخاطر خدا دستجمعی بیایید و هر چه تیغ و تبر دارید بزنید به این کله پوک من تا این بقایای فردیت و جنسیت مرا راحت بگذارد و یا سر مرا ببرید و راحتم کنید“18/12/67 اسماعیل وفا یغمایی”.( به نقل از سایت ننگین فرقه رجوی)
چندوچون شکنجههایی که استالین برای گرفتن اعتراف به کار رفته بود، کاملا روشن نیست. مسلما فشارهای زیادی در کار بوده: از بیخوابیهای چندروزه، شکنجههای جسمی مداوم و طاقتشکن به گونهای که زندانی نمیرد اما روزی هزار بار مرگ خود را آرزو کند؛ تا شکنجههای روانی، انزوای مطلق، بازجوییهای ناگهانی و طولانی…با فشارها و تحقیرهای دایمی، شخصیت زندانی در هم میشکند. هویت هنجاری و اخلاقی او درهم میریزد. رفته رفته حساسیت و هشیاری ذهنی خود را از دست میدهد و حافظه او فلج میشود. زیر دست مأموران چنان احساس ضعف و حقارت میکند، که همه چیز، از جمله مقاومت، برای او بی معنا میشود.
سالها طول کشید تا چند و چون شکنجه های سیستماتیک اعضای سازمان توسط مسعودرجوی و گماشته هایش جهت گرفتن اعترافات کتبی، شفاهی و تلویزیونی با انتشار کتب مربوط به شناخت فرقه ها و گزارشات جداشدگان تا حدودی روشن شود. چهارهزار مجاهد که هرکدام کتابی چند هزار برگی در دست فرقه رجوی دارند. تا متناسب با میل و اراده اش و موضوع جهت ادامه ترور فرد حتی در خارج از تشکیلات علیه آنها بکاربگیرد، آنچه مسعودرجوی سالها قبل با پیش بینی اینکه بدلیل شکست تروریسم داخلی، سیاستهای خیانت بار همدستی با صدام حسین دشمن و قاتلان ایرانیان به طغیان درونی محمدرضا سعادتی ها، پرویز یعقوبی ها، علی زرکشها و و مهدی افتخاریها محدود نمی ماند و بزودی سراسر تشکیلات را فراخواهد گرفت، دست به طراحی، زمینه سازی و پیاده کردن آن زده بود. مسعودرجوی و مریم رجوی یا خود مستقیما جلسات محاکمه را هدایت میکردند و یا از طریق گماشته های درهم شکسته دیگر مخفیانه از طریق تلویزیون مدار بسته آنرا اداره مینمودند. درمورد این قلم وقتی باپذیرش حتی رفتن به ایران حاضر نشدم به تشکیلات برگردم، تماس تلفنی گرفتند و نظر رجوی را پرسیدند که دهسال زندان از پشت تلفن برایم برید.
دهها نفر از سران حزب کمونیست و فرماندهان ارتش سرخ به دستور یوزف استالین رهبر حزب و رئیس دولت اتحاد شوروی در برابر دادگاه قرار گرفتند. استالین شخصا در اتاقکی مخفی بر جریان دادگاهها نظارت داشت و از طریق زیردستان خود جریان دادگاه را هدایت میکرد.استالین که از نوعی جنون بدگمانی رنج میبرد، مدام در حال کشف توطئههای عجیب و خنثی کردن آنها به شیوهی خود بود. تمام اعضای هیئت سیاسی حزب کمونیست محاکمه شدند، غیر از دو نفر: تروتسکی و استالین.
طی یک دوره چند ساله بطور مسمتر تمامی رهبران سازمان و فرماندهان فرقه رجوی بدستور مسعودرجوی در دادگاههایی تحت نام جمع محاکمه و به اعدام محکوم میشدند. هر چند وقت یکبار که مسعودرجوی با شکست فضاحت بار دیگری مواجهه میشد، محاکمات را تجدید میکرد. طوریکه این محاکمات به جلسات هفتگی و روزانه تبدیل شده بود. در این محاکمات مجاهدینی همچون پرویز یعقوب، علی زرکش، مهدی افتخاری، هادی روشن روان، علی حسین نژاد، مسعود ضرغامی، حمید فلاحتی، حسین مشعوفی، غلامرضا شکری، جمال امیری، خلیل محمدی نسب، اردشیر پرهیزکاری، شهاب اختیاری، جواد اژدری، محمد موسوی، امیر موثقی، منصور کوفی، فتح الله فتحی. بسیاری نیز زیر فشار این شرایط خود کشی کردند، از جمله علی نقی حداد، مجتبی میر میران[iii] مسئله ای که بویژه در میان نوجوانانی که خارج از ارادهشان در عراق بصورت حبس گرفتار شده بودند رواج داشت. مانند آلان محمدی، یاسر اکبری نسب، سعیدنوروزی، … و یا خانم زهرا نوری 52ساله با فرزند مجاهدی در اشرف که با مارک اخلاقی زدن به او مجبورش کردند که (اینجا دقیقه 1:20:40) خودکشی کند.
شیوه های درهم شکستن و نابودی مخالفان توسط رجوی عبارت بودند از:
- گرفتن همه مسئولیتها و قطع و تحقیر وترد جمعی فرد زمانیکه هنوز در میان جمع بود
- زندانی کردن افراد در یک اتاق
- متهم کردن به مسائل اخلاقی و یا مجبورکردن فرد به اینکه به خودش اتهاماتاخلاقی بزند و بنویسد و در جمع بخواند
- محاکمه فردی در جمع های کوچک یکان و بخش و…
- محاکمه های جمعی در جمع های بزرگتر بعنوان عوامل ضد انقلاب و طعمه های رژیم
- دستگیری و زندان و شکنجه جهت متهم کردن خودشان به نفوذی بودن و طعمه رژیم بودن و اینکه کارت وزارت اطلاعات رژیم را بازی میکنند.
- کشتن زیر شکنجه، و یا وادار کردن وی به خودکشی
- تحویل دادن فرد در مرز به رژیم
- بردن در مرز و فرستادن بسمت داخل ایران
- تحویل دادن به زندانهای عراق تا توسط عراق حذف شود تا توسط رجوی
- کشتن افراد با صحنه سازیهایی مانند خودکشی با شلیک، خودسوزی، دارو خور کردن، حلق آویز کردن،
حمید اسدیان کیست؟
من حمید اسدیان را اولین بار در سال 1361 زمانیکه در مسئولیت شاخه ترکیه از داخل ایران خارج کردم دیدم و شناختم. به جرات میتوانم بگویم که حمید اسدیان در میان تمامی مجاهدین له شده توسط مسعود رجوی و دستگاه قرون وسطایی انسان خرد کنش یک نمونه تمام عیار از نوع مظلوم فروپاشیده بسمت درون خودش و محمد اقبال نوع فروپاشیده وحشی مهاجم رو به بیرونش میباشند.
حمید اسدیان همچون بقیه سازمان در شوک شروع مبارزه تروریستی رجوی و نابودی سازمان برق آسای آن از هم پاشیده بود دستگیری و زندانی شدن همسرش در اوین آنچنان او له و لورده و نسبت به سازمان که شبانه روز شعار پیروزی و رفتن از یک قله پیروزی به قله دیگر پیروزی را میداد متناقض کرده بود که توان حرف زدن نداشت. در تمامی سالیانی که در سازمان حضور داشتم و او را مرتب در جلسات و نشستها و …میدیدم نمیشد حتی با خاک انداز نیز از زمین جمع و جورش کرد.
حمید اسدیان همواره همانگونه که اسماعیل وفا یغمایی که با او همکار نیز بوده نیز بدرستی بدان اشاره کرده است از نظر رجوی یکی از شاخص های ضد ارزش بود. حمید همواره در چهره اش غم و اندوهی به سنگینی البرز را که بر اثر بلایی که رجوی بر سر سازمان، کشور و خودش و همسرش و دیگر مجاهدان آورده بود در چهره اش ظاهر میکرد. حمید اسدیان به همین اعتبار همواره با سری خمیده به یک سمت به قول گفتنی مانند مادر مرده ها ظاهر میشد. رجوی همواره در چهره و ظاهر حمید اسدیان کینه و نفرت او نسبت به خودش را بشدت حس میکرد. و به همین دلیل در هر نشستی به او سرکوفت میزد و با بیان اینکه تو حمید باید (زمانیکه همسرش اعدام نشده بود) زندانی بودن همسرت را تحمل کنی به دیگران و خودش میگفت که تو بریده هستی چون زنت در زندان گیر افتاده و تو زن میخواهی، تحقیرش میکرد. باید بگویم که علیرغم اینکه حمید روحیه شاعری داشت ولی همواره
یکبار که مانند همیشه حمید باطرح اینکه یکانهای ارتش باکمبودهای اساسی نیرویی مواجهه است مثلا خدمه تانک بجای سه نفر دو نفر داریم، توپ 122 میلی متری بجای مثلا هشت نفر سه نفر داریم و… بجای جواب مشخص و نظامی زیر تیغ مسعود رجوی بود و به او اتهام تا کی میخواهی خط طعمه رژیم را با عزا گرفتن دائمی در مقابل من به اجرا بگذاری میزد. در تعجب از انتقادات برحق حمید اسدیان وجواب بی ربط مسعود رجوی از شریف در مورد حمید پرسیدم که چرا او همواره له لورده است و حتی توان حرف زدن ندارد گفت از برادر (مسعود رجوی) طلب زنش را دارد.
در تمامی نشستها مسعودرجوی او را بلند میکرد و وادارش میکرد که بگوید که باید داغ زنش را تحمل کند. درست زمانیکه مسعود رجوی خودش از مرگ اشرف چندماه نگذاشته با دختر بنی صدر ازدواج کرد هنوز از دختر بنی صدر جدا نشده بود با مریم رجوی عشق و عاشقی ایدئولژیک را شروع کرده بود بعد از طلاقهای اجباری نیز با زنان مجاهد چه بطور فردی و چه جمعی جلسات رقص رهایی به اجرا میگذاشت، همواره به حمید توصیه میکرد که تا آخر انقلاب باید منتظر زنش باشد.
حمید اسدیان و همه از هضم رابع گذشتگان از جمله محمد اقبال که هر روز گزارش خود ارضائیش روی میز عباس داوری بود طوریکه دیگر گزارشاتش تهوع آور شده بود شاخص و نمونه کسانی همچون سیروس نهاوندی بودند که جلاد خود مسعود رجوی را میستایند و از او طلب عفو و بخشش میکردند و میکنند. مسعود رجوی طی محاکمات متعددی که به سیکل روزانه تبدیل شده بود چنان افراد را خرد و نابود کرده بود که آنها را بمانند معتادی که نمیتواند بدون مصرف و رساندن آن دارویِ تائید توسط جلاد خود (مسعود رجوی) لحظه ای را طی کنند بتوانند سرپا باشند تبدیل کرده بود.
چون نوشته های حمید اسدیان بوضوح یک برش مقطعی از کثافات ذهنی جلاد خود مسعود رجوی را بنمایش گذاشته است، چیزی که دهه ها ما در جلسات مسعودرجوی میشنیدیم. و حمید اسدیان با تکیه به توان قلم خود میتوند آنرا بازنشر کند. این قلم سالها میگفت ولی کمتر باور میشد. باشد تا همه کسانیکه در تیرانا اسیرند و یا آنها که در حوضهای رهایی تکی و جمعی شبانه مسعود رجوی توسط مریم رجوی باانواع نیرنگ و شیادی و حتی اجبار و فریب شرکت داده میشدند همچون خانم سلطانی جرات و شجاعت و البته با تکیه به رهایی از بندهای اسارت زنانگی را داشته و با پرداخت بهای آن با خوردن انواع مارکهای ناجوانمردانه و البته مردسالارانه سکوت را شکسته و شبهای حرمسرای رجوی را بازگو کنند. بسیاری را بنده میشناسم ولی چون خود لب نگشوده اند نمیتوان نام برد. امیدوارم که حمید در آن روزها زنده باشد و بادرک واقعیت مسعود رجوی شاید بتواند سرپا بایستد. و دلایل اینکه مسعودرجوی طی این سالها در جواب همه سوالاتش او را متهم به زن خواهی از خودش میکرد را بفهمد.
جدول اسامی مجاهدین محاکمه شده ولی مقاوم که تحویل زندان ابوغریب شدند.
پانوشت ها:
[i] ناهید طاهری همسر سابق مهدی تقوایی (از اعضای قدیمی سازمان که درعملیات فروغ کشته شد) فرد غیر سیاسی وعادی بود. مسعودرجوی ناهید را بعد از کشته شدن تقوایی به عقد مهدی افتخاری (ناصر) در آورد. همسر اول مهدی افتخاری در فروغ کشته شد، رجوی در جریان ازدواجهای اجباری بعد از فروغ، محبوبه جمشیدی(آذر) را به عقد ناصر در آورد. مدتی بعد در جریان طلاقهای اجباری از او جدایش کرد. مسعود رجوی ناهید طاهری و ناصر را که در اشرف زندانی بودند به همسری همدیگر درآورد.
[ii] یکی از کثیفترین شگردهای مسعود رجوی در فضای خفقان تشکیلات، نوشتن نامه از قول یک عضو خانواده یا یک عضو برای دیگری بود. در مورد این قلم نیز اینکار صورت گرفته بود که بعدها که همسرم را مخفیانه میدیدم افشا کرد که چنین نامه ای ننوشته و کار خود سازمان است. در مورد اسماعیل وفا، زینب حسین نژاد، مهدی افتخاری، و صدها تن دیگراینکار تکرار شده است.
[iii] مجتبی میر میران شاعر بود، نویسنده بود، رزمنده بود. مسئولینش می گفتند مثل بره کوهی است. عادت نداشت راه برود، بیشتر می دوید. کارهائی که انجام آن در سازمان به عهده ی دو نفر بود، یک نفره انجام می داد. سال شصت و سه، دفتر شعری چاپ کرده بود به نام «از قبیله ی سبز پوشان» و ده ها شعر دیگر در نشریه مجاهد، در نشریه راه آزادی و در فصل گل سرخ.چرا خودکشی کرده بود ؟مجتبی میر میران جسد حلق آویز شده اش را یافته بودند را در مرده شوی خانه روی سنگ گذاشتند. کسی گریه نکرد. مُرده شوی ورقه ی نایلون را که بر جسدش پیچانده بودند، با قیچی شکافت. به جسد خیره شده بودم. به تمام جسد خیره شده بودم. محمدعلی جابرزاده فکر کرد که شاید در مورد بخیه ای که از پائین گردن تا نزدیک کشاله ران او ادامه داشت، ابهام دارم و گفت : «کالبد شکافی اش کرده اند«.معلوم بود که پزشکان عراقی برای تعیین دلیل مرگ کالبد شکافی اش کرده بودند. جسد مجتبی کالبد شکافی شده بود ولی خود مجتبی روزها پیش برای تأیین بیماری ایدئولوژیکش به دستور مسعود رجوی و تحت اجرا و نظارت محمدعلی جابرزاده، روان شکافی شده بود.روان شکافی، اخلاق شکافی، از نخستین لایه تا آخرین لایه های تمامی شخصیت او را شکافته بودند. چرا ؟ او به مرور و با مطالعه ی شیوه های درونی ساختار سازمان، که نتیجهی ایدئولوژی حاکم بر آن است، متوجه شده بود. او عنصری بود که هنوز قدرت تأمل و تفکر در او کاملأ دفن نشده بود، می فهمد که مبارزه ی ادعائی این ساختار، ارتجاعی است و با مسیر مبارزه انقلابی فرسنگها فاصله دارد.(نقل از کمال رفعت صفایی)
داود باقروندارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
18شهریور 1398
نهم سپتامبر 2019