ملاقات با نخست وزیر هلند آقای مارک روته در جریان کنگره سالانه حزب اتحاد احزاب لیبرال اتحادیه اروپا (آلده پارتی) در آمستردام. طی ملاقات ضمن معرفی خودو فرقه رجوی و نقض شدید حقوق بشر توسط این فرقه در آلبانی تشریح شد.
چرا انقلاب 22 بهمن و چرا خمینی؟
پیشگفتار
این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه همچون سید عبدالله بهبهانی[1]سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطهخواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیتهای سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست. وچه سکولارهای تراز اول همچون سید حسن تقی زاده ها[2]سید حسن تقیزاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیدهای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زادهای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقیزاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست. در مشروطه ضمن خدمات گرانی که برای کسب مشروطه نموده اند، بر اساس تمامی اسناد و کتب تاریخی و حتی اعترافات داوطلبانه خودشان در سالخوردگی، همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. بنابراین بحث نگارنده نه سیاه نمایی و نه سفید کاری بلکه روبرو شدن با واقعیات تاریخی خودمان-ایران و ایرانیان بویژه نخبگان آن یعنی آنچه بودیم و هستیم میباشد. تا بتوانیم مبتنی بر واقعیات و نه توهمات به چنان درکی ازچه بودیم و هستیم و آنچه میخواهیم، برسیم. تا قادر شویم آرمانهایمان را اولیت بندی کنیم، زیرساختهای لازم برای رسیدن به آرمانهایمان را با نقطه ضعف هایی که داریم درک و مرحله بندی کنیم، و به آنها جامه عمل بپوشانیم و مهمترین اینکه با شناخت درست از خودمان، و جهان پیرامونمان، تهدیدات درونی و بیرونی را تشخیص داده آن دستآوردها را گزند تهدیدات حفظ کنیم. تا همچون گذشته بعد از نصار هزاران هزار جان ورسیدن به قله، در آنجا گم نشده و به قعر دره های تاریک سقوط نکنیم. همچنانکه از مشروطه به رضا خان از رضاخان به محمدرضا شاه و سپس به جمهوری اسلامی و حتی به “جمهوری دمکراتیک اسلامی”!!! و سلطنت و انواع دیگر نامهای فریبنده ولی با محتوایی یکسان که در تاریخ ایران سابقه 2500ساله داشته و دائما در حال تکرار بوده است، سقوط نکنیم.
با این یادآوری تلخ که: امیر کبیرها، قائم مقام ها و مصدق ها قدیسانی که در جمع دیگر نخست وزیران–دریوزگانِ استعمار، که میهن را به ننگ و رنگ خود آلودند، یکه و تنها بجنگ استبداد و استعمار رفتند توسط همین ایرانیان رگ زده شدند. هیچ ادعای پر طمطراق مبارزه با استبداد، قتل، فساد و اعدام نباید کسی را نسبت به اینکه مدعی خود نیز پاک از این ایرادات است فریب دهد. چشم های خرد را کور و گوشهای شنوا را کر و مدعی را نسبت به خودش متوهم کند. ما به اینگونه استبداد آفرینی پایان دهیم. به گوسفند وار همچون اعضای فرقه مجاهدین و از جمله این قلم، بدنبال کسی رفتن که نتیجه بلافصل کمبود مطالعه و دانش تاریخی و … است، پایان دهیم. به دلالان دمکراسی دیجیتالی با لایکهای بی محتوا و گوش کردنها و پذیرفتنهای کورکورانه بدون نقد پایان دهیم. به استبداد درونمان نباید مجال عمل دوباره و صد باره بدهیم.
با تجربه 40سال خونین در کانون مبارزه سیاسی، و کسی که ازنزدیک شاهد نابودی هزاران تن از فداکارترین جوانان و ایرانیان و خانواده های آنها طی این سالها بوده، شاهد فریبکاریهای تاریخی قدرت پرستان و به مسلخ بردن نسلهایی از ما ایرانیان را در پس انواع شعارهای چپ روانه با پوست و گوشت خود لمس کرده، وظیفه خود میداند که از گذشته درس گرفته و بگوید، ایران و ایرانی باید یکبار برای همیشه دست از فریب خود بردارد و با خودش روبرو شده آنرا تغییر دهد، ایرانی گریزی از روبرو شدن با واقعیت خودش ندارد. نادیده گرفتن، حذف ذهنی، حتی سیاسی و فیزیکی همدیگر تجربه تلخ هزارساله ماست که در دور باطلی ما را نگهداشته است. استعمار در گذشته و قدرتهای بزرگ و همپیمانان امروزشان از این خبط ایرانیان برای نابودی، عقب نگهداشتن و پیشبرد امیال خودشان حداکثر استفاده را کرده اند.
باید به این درک برسیم که آنچه بعنوان آمالمان و آرزوهایمان میخواهیم باشیم “نیستیم” باید “بشویم”، همگی هم باید بشویم نه یک گروه با حذف دیگران. باید از ایدئولژی نفرت، خشونت و نابودی و حذف همدیگر به ایدئولژی انسانی ارتقاء و بالندگی، تأمل، همزیستی، احترام به قانون، پلورالیسم، با آزادی (همه ایرانیان) و استقلال و یک پارچگی ایران تغییر کنیم.
مقدمه
امروزه باگسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی و امکان اظهار نظر طیف وسیعی از مردم ایران بویژه در خارج کشور و انعکاس و دسترسی گسترده به نظرات، بخوبی گسستگی افکار و عقاید ایرانیان در زمینه های مختلف و بطور خاص در مورد دلایل و چرایی واقع شدن انقلاب 22 بهمن 1357 و آنهم به رهبری خمینی را آشکار کرده است. علیرغم اینکه دراین زمینه کتب بسیاری چه توسط دولتمردان پهلوی و چه محققین مستقل و حتی انتشار حقایق از طبقه بندی محرمانه خارج شده دولتهایی که پهلوی را برسرکار آورده و اداره میکردند مانند کتاب آبی و…، اما بندرت شاهد اظهار نظرهای بدور از هب و بغضهای فردی و گروهی و متکی به حقایق تاریخی هستیم. تا از پی آمد یک رویکرد تاریخی و غیر جانب دارانه بتوان به درکی درست از جامعه ایران و سمت و سوی حرکت گذشته اش برسیم که راهنمای جامعه سیاسی برای درک حال و آینده اش گردد. کاری که در زمان حکومت پهلوی دوم نیز صورت نگرفت.
پایه های سنتی و تاریخی حکومت در ایران
حداقل از 520سال قبل و بطور خاص با ظهور صفویه در ایران،که از مهمترین دوران تاریخی ایران به شمار میآید، چرا که با گذشت 900سال از حکومت خلفای اسلامی بر ایران پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی یک دولت متمرکز ایرانی توانست بر سراسر ایران آن روزگار فرمانروایی نماید. بعد از سقوط حکومت ساسانی، چندین پادشاهی ایرانی روی کار آمدند، اما هیچکدام نتوانستند تمام ایران را زیر پوشش خود قرار دهند و میان تمام نواحی و مناطق جغرافیایی ایران در آن دوران یکپارچگی پدیدآورند.
پادشاهان صفویه بعضا خود از میان مراجع تقلید شیعه بودند و هر دو نهاد شریعت و حکومت را در خود خلاصه میکردند. در غیر از این موارد خاص، دو نهاد “شریعت” و “دولت” دوپایه قدرت و حکومت در ایران بوده است. در ایران کلیه امور حکومتی مانند اقتصاد، سیاست خارجی، مالیات،، … در دست شاه و دربارش (دولت-حکومت) و تمام اموردینی، قضایی و اجتماعی در دست روحانیت (شریعت) بوده است. یعنی مسائل بین آهاد ایرانیان ساکن در سرزمینهای تحت حاکمیت دولت وقت یعنی تک افرادی که هیچگونه حق و رای و امکان دخالت در امور کشورنداشته (جز حق به بردگی کشیده شدن) که (رعیت) نامیده میشدند در دست روحانیون بوده است.
همواره بین دو نهاد حکومت و روحانیت، پادشاه بعنوان نماینده حکومت موضع برتر داشت. و تا 22 بهمن 1357 هیچگاه روحانیت در قدرت برتر نسبت به حکومت آنگونه که در اروپای قرون وسطا، کلیسا حاکم بود شاهد نبوده ایم. از این رو روحانیت خود نیز (نه در قالب رعیت) تحت امر پادشاه بوده است. یعنی قدرت سیاسی همواره نزد حکومت بوده. دلیل اینکه حکومت علیرغم میل باطنی نمیتوانسته است روحانیت را بویژه عناصر بالاتر آنها را به عنصر رعیت تقلیل دهد، قدرت مذهبی، متکی به اعتقادات مردم و حتی اعتقادات خود پادشاهان و درباریان و…، که روحانیت آنرا نمایندگی میکردند، بوده است. به همین دلیل نیز شاهان برای کنترل رعیت، روحانیانی را حتی در دربار و یا در اطراف خود میپذیرفتند. تا برای خود مشروعیت بخرند. لامذهب ترین حکام تا پایان دوره پهلوی هرگز نمیتوانستند خود را به دین و مذهب بی اعتنا نشان دهند حتی مجبور بودند وانمود به دینداری کنند.
تا قبل از پیروزی مشروطه، سخنی از نهاد قدرتی بنام «ملت» که پایه دمکراسی است نبوده. در نتیجه تنها نهاد آپوزیسیون نیز «روحانیت» بود و ملت یا مردم بعنوان «رعیت» یا بردگان شاه حق اما و اگر در هیچ امر کشوری و حتی خصوصی ترین امور خودشان (جان و مال و ناموسشان) را هم نداشتند. در واقع تنها مانع و سد در مقابل اعمال جنایتکارانه، حاکمان فاسد، متجاوز، و خونریز، غارتگر، میهن برباد ده، روحانیت بوده است.
نقطه عطفِ نهضت تنباکود
در نهضت تنباکو 1891م، /29اسفند 1286 در زمان ناصرالدین شاه [3]اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدینشاه مطرح کرد.[۳] سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینهسازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخستوزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عدهای از سرمایهداران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایهی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید. نخستین مقابله و چالش سیاسی با حکومت مطلق ناصرالدین شاه به رهبری روحانیت، توسط سید علیاکبر فال اسیری داماد میرزای شیرازی و از علمای برجسته شیراز آغاز شد. علیرغم برخورد بسیار خشونت بار و کشتار مردم توسط حکومت، مقاومت مردمی ادامه یافت و قیام مردم شیراز به تبریز، مشهد، اصفهان، تهران و دیگر نقاط ایران گسترش یافت و به تهران نیز سرایت کرد. میرزا حسن آشتیانی از علمای بزرگ تهران بارها با شاه و امینالسلطان ملاقات و مضار سپردن امتیاز تنباکو به انگلیسها را گوشزد کرد، ولی لابی انگلیس قوی بود و توجهی نمیشد. طوریکه زمزمههای جهاد علیه حکومت با نقش برجسته زنان نیز بالا گرفت و اعلامیههایی بدین مضمون که:
«بر حسب حکم جناب حجتالاسلام، آقای شیرازی، اگر تا ۴۸ ساعت دیگر امتیاز دخانیات لغو نشود، یوم دوشنبه آتیه، جهاد است، مردم مهیا شوید.»
بر در و دیوارهای شهر نصب شده بود. سرانجام شاه در پنجم جمادیالثانی ۱۳۰۹ برای اطمینان بیشتر در دستخطی به امینالسلطان لغو کامل امتیاز را اعلام کرد. بدینگونه روحانیت توانست قدرت و نیروی سیاسی خود را بعلاوه قدرت مذهبی و اجتماعی شان را به ناصرالدین شاه مقتدرترین پادشاهان قاجارتحمیل کند.
این موفقیت و پیروزی سیاسی-اقتصادی-اجتماعی نهاد روحانیت در مقابل نهاد حکومت، روحانیت را بعنوان خط دفاعی ایران و ایرانی در برابر “استعمار و متحدش دربار” در چشمان ایرانیان و استعمار تثبیت کرد. و اینگونه قدرت روحانیت در تعادل قوای با “نهاد حکومت” بنفع روحانیت بسیار تقویت شد. طوریکه از آن پس شاهان، چه جهت اهداف توسعه طلبانه خود و چه هنگام دفاع از کشور و بسیج مردم برای جنگ، بشدت نیازمند و دست به دامن علماء و روحانیون جهت گرفتن فتواهای لازم برای شرکت مردم در جهاد و جنگ گردیدند. البته متناسب با میزان اقتدار پادشاهان قدرت و نفوذ روحانیت نیز دستخوش تحول میشد. ولی نقش یگانه خودش را هیچگاه از دست نداد.
روحانیت و انقلاب مشروطه
پیروزی انقلاب مشروطه ایران عطف به فاصله بسیار زیاد بین مردم (رعیت) و رهبران (چه سکولارها و چه روحانیون) جنبش از طرفی، و پیچیدگی سیاسی عناصر دربار با حمایت و مشورت نمایندگان رسیه تزاری و انگلیس و البته دست پرودگان و مزد بگیرانشان در دربار بعنوان دشمنان مشروطه از طرف دیگر، مدیون حمایت و رهبری دو روحانی “سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی” و البته حمایت مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف [4]مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق میشود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب میآیند. بود که توانستند در ادامه قدرت گیری روحانیت در مواجهه با نهاد سلطنت (حکومت-دربار) نه تنها از این نهاد بطور قانونی خلع ید کند، بلکه “برای اولین بار در تاریخ ایران” نهاد “مردم“ و نه “رعیت” (شاید بعنوان بالاترین دستآورد ماندگار مشروطه) را بعنوان منشاء مشروعیت و قدرت سیاسی دولتی در قانون اساسی مشروطه وارد کنند.
هرچند که مخالفتهای جدی نیز در میان روحانیون (امثال فضل الله نوری) با تحریک و تامین مالی وحمایت … دربار، با مشروطه وجود داشت، اما در اساس باز هم همین روحانیون رهبر کننده مشروطه بودند که مخالفین درونی خود را نیز پس زدند. در ادامه هم وقتی نهاد حکومت با کمک ودسیسه روسیه تزاری مجلس مشروطه را به توپ بست و بعضی سران مشروطه را دستگیر و اعدام نمود، و عملا مشروطه از ایران بجز در تبریز آنهم محله امیر خیز آن با رهبری ستارخان، رخت بر بست، بازهم با حمایت وفتوای سه روحانی ارشد نجف (محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی) بود که با مقدس خواندن مبارزه ستارخان برای مشروطه علیه محمد علی شاه و نیروز قزاق از یکطرف و تکفیر کردن هرگونه حمایت و همکاری با دشمنان مشروطه، سردار ملی را قادر ساختند ازمحله امیر خیز تبریز تنها سنگر باقی مانده مشروطه در تمام ایران بعنوان سنگر دمکراسی درحد مشروطه، جانانه دفاع و آنرا به پیروزی برساند.
نقش روحانیون و مذهب چنان بود که، ستارخان هرگاه با مخالفتِ تسلیم طلبان مواجهه میشد، میگفت: “من حکم علما نجف را اجرا میکنم”. و تن به کوتاه آمدن و سازش نمیداد.[5]کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”]
تحول تاریخی: پاکسازی درونی روحانیت
با اعدام شیخ فضل الله نوری از سران مخالفین اصلی روحانی با مشروطه و همدست دربار با فتوای مراجع تقلید سه گانه شیعه در نجف و تائید دو روحانی از رهبران مشروطه “سید محمد طباطبایی وسید عبدالله بهبهانی”، در میدان سپه تهران، کاریکه از توان هیچ نهاد حکومتی بجز خود روحانیت با توجه به ذهنیت مردم ایران از مذهب و روحانی بر نیمآمد، روحانیت توانست خط فاصل روشنی بین روحانیت مبارز و ضد سلطنت-حکومت با روحانیانی که بخدمت سلطنت در میآمدند بکشد و نگذارد عملکرد بعضی روحانیون چهره نهاد روحانیت در ایران را خدشه دار کند بلکه به اعتبار خود در میان مردم بیفزاید.
نقش رهبراین سکولار در مشروطه
تمامی سطور فوق تاریخ مستند ایران هستند، میتوان در تمامی استنادات تاریخی مشروطه به آنها از جمله “تاریخ مشروطه اثر احمد کسروی” و یا “حیات یحیی اثر یحیی دولت آبادی” و”تاریخ بیداری ایرانیان”… بدانها دست یافت. البته سطور فوق به هیچ عنوان بعنوان نفی نقش بلا جایگزین دیگر گروههای فکری جامعه ایران همچون، میرزا یوسف خان مستشارالدوله (و رساله “رمز یوسفی” و ” یک کلمه” اش-بعنوان اصلی ترین مواد اعلامیه حقوق بشر و… در آن زمان)، آخوند زاده، آقاخان کرمانی، طالبوف تبریزی و سید جمال الدین اسدآبادی، مجمع آدمیت، انجمن تبریز، مرکز غیبی، و تقی زاده، … در شروع و به پیروزی رساندن مشروطه، نیست. بلکه نشان دادن نقش واقعی روحانیت در تاریخ ایران است. آنهم در یک بررسی تاریخی و نه بررسی ارزش گذارانه آنهم از موضع و دیدگاه امروز بلکه آنچه بوده و گذشته است و اثرماندگار آن (با هر میزان از عمقی که ما بدان اشراف داشته و یا نداشته باشیم).
نکته مهم در مورد نقش روحانیت در مشروطه این است که اولا آنها خود مبدا و منشاء نبوده اند. بلکه تحت تاثیر و تلقین و نفوذ اجتماعی عقاید روشنفکران آزادیخواه قرار گرفتند و بر اثر آن بود که به تأویل شرعی و توجیه اصولی مفهوم مشروطیت بر آمدند. سخن سید محمد طباطبایی مجتهد در مجلس شورای ملی مؤید این نظر و نتیجه گیری تاریخی است. که گفت:
علیرغم این اگر عزم و اراده این چنین روحانیت نبود، به قطع و یقین روشنفکران ایران حتی به چند فرسنگی آنچه در مشروطه کسب شد هم نمیرسیدند. چرا که فقط روحانیت بود که میتوانست و توانست در مقابل نهاد حکومت و شاه مطلق العنان و دربار بایستد از مظفرالدین شاه امضاء مشروطیت را بگیرد، و سپس با هزاران توطئه های پسرش محمدعلی شاه، دربار و سفارت روسیه تزاری و انگلیس چه در تهران و چه با حمایتی که از سردار ملی ستار خان در نجات مشروطه نمودند مقابله کند و پیروز شود. از قدرت خارجی نهراسیدند، و به سرداراسعد با چندین هزار نیرو که عازم فتح تهران بود و به قم رسیده بود اما توسط گنسولهای روس و انگلیس متوقف شده بود، و اجازه رفتن بسمت تهران را ندادند، بعد از مشورت سردار اسعد با مراجع تقلید شیعه در نجف از طریق انجمن سعادت مستقر در استانبول، فرمان قاطع کنار زدن گنسولهای بیگانه و اقدام به فتح تهران دادند را گرفت و بسمت تهران جهت فتح کشور و سرنگونی محمدعلی شاه قاجار راونه شد و اینگونه مشروطه پیروز شد.[6]تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106
و با اینکه روحانیت در مشروطه علاوه بر آبادانی و امنیت بدنبال پی ریزی ریاست فائقه خود بود، نقش محوری و اساسی آنها در همراه کردن مردم عامی در پس زدن مخالفین قدر قدرت در میان روحانیون و مهمتر از آن در شکست تاریخی دربار پایه دیگر حکومت چند هزار ساله ایران بود. شکافی که در آن ایرانیان ازحد رعیت و مایملک شاه به “شهروند” تبدیل شد و برای اولین بار “مردم ایران” نام گرفتند و در قانون اساسی منشاء قدرت و مشروعیت حکومت شمرده شدند. اینها نه تنها قابل چشم پوشی نیست، بلکه نماینگر نقش عمیق و ریشه های دین و مذهب در ایران که روحانیت آنرا نمایندگی میکرد از دلایل اصلی پاسخ به این سوال اساسی است که چرا در 22 بهمن خمینی و نه کس دیگر.
روحانیت بعد از مشروطه
در زمان رضا شاه روحانیت به میزان بسیاری به حاشیه رانده شدند. اما در زمان محمد رضا شاه با توجه به عقاید خرافی خودش و ضعف شخصیتی و اطرافیانش روحانیت دوباره تقویت شدند.
مدرس از سرآمدان مخالف استبداد
مدرس سال ۱۲۴۹ در روستای سرابه اردستان بهدنیا آمد. تحصیلات مذهبی خود را در اصفهان و نجف طی کرد و به اجتهاد رسید. پس از بازگشت به ایران وارد سیاست شد. اقدامات مدرس در مشروطه و در زمان رضا خان میرپنج:
- مخالفت با تنظیم شدن قوانین مجلس شورای ملی مطابق شریعت
- از اعضای تشکیل دهند دولت ملی برای مقابله با اشغال کشور در جنگ جهانی بهمراه دیگر ملیون
- مخالفت با قرارداد استعماری 1919 سید ضیاء طباطبایی
- سازمان دادن استیضاح رضا شاه بدنبال کودتاهای مشترک رضا خان با انگلیس
- مخالفت به همراه مصدق با شاه شدن رضا خان
- دستگیری و زندان و تبعید و سپس ترور مدرس بدست رضا خان در مخالفت با استبداد او
رضا خان ابتدا میخواست مدرس را با خود همراه سازد و برای تطمیع او به او پیغام داد که:
. مدرس در جواب گفت:
مدرس در نهایت در تبعید بدست عوامل رضا شاه کشته شد.
بنابراین آیا ایران و ایرانی بطور تاریخی، بویژه با فضایی که پهلوی دوم چه بلحاظ تمایلات مذهبی حتی ظاهری خودش به مذهب و توهم “خود را منتصب به امامان و ماوراء الطبیعه” دانستن محمدرضا شاه، و چه آزادی عملی که ساواک در یک اشتباه محاسبه به فعالیت روحانیت در مقایسه با گروههایی که به عمل تروریستی دست میزدند داد، بعلاوه شبکه چندین صد ساله مساجد و روحانیون در شهرها و تمامی روستاها کشور، بعلاوه سابقه تاریخی روحانیت در اذهان کاملا آماده و مورد قبول مردم، میتوانست مسیر دیگری را طی کند؟ ضمنا فراموش نکنیم حتی فرح پهلوی برای نجات شاه از سقوط در آستانه بهمن 1357 به نجف رفت تا از مراجع شیعه نجف خواستار جلوگیری از سرنگونی همسرش محمدرضا شاه شود. که جایگاه روحانیت در ایران را بهتر برای خواننده روشن میکند.
نکته مهمتر اینکه در تعادل قوای بین روحانیت و شاه، دومی همواره در نقش ظالم و اولی در نقش مرجع شکایتِ رعیت از ظلم و ستم ظالم شاه و درباریان برای صدها سال در اذهان “رعیت” و بعد از مشروطه “مردم” ایران نهادینه شده بود.
ازطرفی عطف به بی نقشی مردم “رعیت” در ایران، هر گونه آپوزیسیون با هر مسئله ای طبعا یا باید در میان “حکومتیان و درباریان” می بود و یا درمیان “روحانیون“، یعنی دوقطب اصلی جامعه، چون کس دیگری نبوده، (مردم-رعیت) که حقی نداشته، تا بتوانند با مشروطه یا هر امری دیگر بطور مستقل مخالفت کند. حتی قطب پنهان در ایران یعنی استعمار هم وقتی میخواستند مخالفتشان را با مشروطه ابراز کنند مجبور بودند دست به دامن این دو قطب داخلی شوند. مخالفت درباریان با مشروطه نیز بر همین فضای مذهبی متکی میشده طوریکه برای مقبول نشان دادن مخالفتشان با پایان استبداد سلطنتی، مشروطه و خواسته هایش را غیر دینی و یا خلاف مذهب و… معرفی میکردند، طبعا روحانیون مخالف مشروطه نیز همین استدلال را میکردند. در مقابل نیز همه موافقین مشروطه چه سکولار و چه مذهبی حتی مراجع تقلید موافق مشروطه تلاش میکردند آنرا موافق مذهب و دین نشان دهند. یعنی ملاک و معیار و اهرم اثبات و به کرسی نشاند محتوای مشروطه – دمکراسی که تماما محتوای سکولار داشتند درنزد ایرانیان، دین و مذهب بود. مراجعه کنید به همه کتب تاریخ نویسان مشروطه.
شاهد تاریخی اینکه، تلاش تقلیل گرایانه بسیاری ازمحتوای کلمات فرهنگ مشروطه، از جمله “آزادی قلم و بیان” را به “امر به معروف و نهی از منکر” و یا خود “مشروطه” را به “امرهم شوری بینهم” توسط روحانیون و مراجع تقلید طرفدار مشروطه، تلاشهایی بود تا محتوا و درک از مشروطه را و کلماتیکه در فرهنگ ایرانی نبوده را برای مردم ایران قابل هضم کنند، ضمنا از مخالفت کسانیکه منافعشان با مشروطه بخطر میافتاد بکاهند یا مخالفتشان را خنثی کنند. (همه اینها بطور دقیق تر در اینجا طی مقاله این قلم تشریح شده است).
معیارهای دوگانه
بسیاری که امروزه از تحریم های غیرقانونی منجر به صدمه جدی به مردم ایران و اقتصاد شکننده آنها، حمایت کردند و میکنند (بجز عناصر خودفروخته به گروه کشورهای اعمال کننده و حامی تحریمها مانند فرقه رجوی و یا شورای مدیریت گذار و بعضی سلطنت طلبها و…) دلیل اصلی خود رانقش رژیم کنونی در بحرانهای اقتصادی را برجسته میکنند، تا محاصره اقتصادی غیر قانونی و زورگویانه که نئوکانها اعمال کرده اند. یعنی آشکارا با نادیده گرفتن بی سابقه ترین محاصره اقتصادی-بین المللی کشور، در بحث علت و معلولی و اینکه علت هر پدیده بحران زده را باید مقدمتا در درون آن جستجو کرد. و تحریم ها را عامل فرعی و بیرونی میشمارند.
اما همین افراد وگروهها، وقتی نوبت قضاوت در مورد سرنگونی سلطنت پهلوی با پنجاه سال سابقه حکومت در ایران میرسد، عامل خارجی مثلا خواست غرب و کارتر و… را مطرح و عامل اصلی و عامل درونی یعنی حکومت فاسد و جبار و سرکوبگر وابسته به اجنبی پهلوی را نفی و نادیده و یا کم رنگ جلوه میدهند. حتی مهمتر از آن نقش مردم ایران در این میان و بحرانها و مسائل آنها و خواست و تمایلشان را با رویکردی متعلق به قبل از مشروطه (رعیت شمردن ایرانیان)، به هیچ میگیرند.
از آنجا که هدف از این نوشته پرداختن به نقش جامعه و مردم ایران در تحولات تاریخی آن و انقلاب 22 بهمن و علت ظهور خمینی است. اما نقش کشورهای خارجی نیز نفی نمیکند. هرچند که بسیاری نیز انقلاب 57 را واکنشی به تلاشهای غرب گرایانه و سکولاریزاسیون شاه مورد حمایت غرب و واکنشی نه چندان محافظه کارانه به بی عدالتی اجتماعی و ناتوانی های شاه میدانند، طوریکه بسیاری از ایرانیان شاه را عروسک خیمه شب بازی و مدیون یک قدرت خارجی میپنداشتند. که حکومتش در حال آلوده کردن فرهنگ ایران با حکومتی سرکوبگر، بی رحم، فاسد، اهل بریز و بپاش دیده میشد. و در زمینه اداره کشور نیز دچار نا توانی کارکردی بایک برنامه اقتصادی بیش از حد جاه طلبانه که محصولش تورم اقتصادی، در ضمن غیر قابل انعطاف و تمامیت خواه که زمینه ساز تحول بود، در کارنامه تحلیلِ سلطنت پهلوی دوم دیده شده است.
اما چرا خمینی؟
در دوره پهلوی دوم نیز بنا بر سیاست محمدرضا شاه، نهاد روحانیت بعنوان یکی از دوپایه حکومت سنتی ایران بعد از افت ناشی از سیاستهای به حاشیه راندن روحانیون رضا خان، بسیار تقویت شد. بعلاوه اینکه حضور و فعالیت تمامی نیروهای ملی، مذهبی، سکولار و چپ توسط شاه تا نابودی فیزیکی تقلیل یافتند.(بحث نیروهای ملی و سکولار نیازمند بررسی جداگانه است، شاه با واردات کالا از آمریکا و غرب عملا کمر اقتصاد و تولید ملی، و طبعا نیروهای ملی که آن اقتصاد را نمایندگی میکردند را شکست و آنها رااز کارکرد سیاسی-اجتماعی انداخت. آنگونه که کارکردی بسیار ناهنجار و ضعیف چه توسط بختیار و چه دولت بازرگان را شاهد بودیم)
درخشش خمینی در تحولات سیاسی
اما گفتمان خمینی تنها در دوره ای توانست بدرخشد که بحرانهایی مهم بخشهای گسترده ای از جامعه و همین طور نظام سیاسی حاکم را در برگرفته بودند. تنها در این دوره های بحرانی، یعنی در اوایل دهه 1340 [7]وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفتهایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهمترین مخالفان این طرحها، روحالله خمینی بود. و در سالهای منتهی به 1357 منجر شد، سخنان سیاسی خمینی توانایی خود را به نمایش بگذارد. و نام او را از حلقه محدود طرافدارانش فراتر برده به گوش تمامی لایه های اجتماعی و گوناگون جامعه برساند.
از مختصات مهم گفتمان خمینی از همان ابتدا انعکاس دادن التهاب، خشم و نفرت مردم ایران از رژیم پهلوی بود. امری که موجبات شهرت وی در تمام عالم شد. بطور خلاصه میتوان از گفتمان خمینی، پرتره ایرانیان عاصی را بخوبی مشاهده کرد. ایرانیانی که از روال معمول وقایع خشمگین و از زمانه و زمان حال بیش از هر چیزی دیگر نفرت داشتند. چرا که حال را سیاه ترین دوره های تاریخی خود می دانستند. گویی در 100 سال گذشته هیچ تحول مثبتی رخ نداده است!! و گسست فاجعه آمیز اجتماعی و گسست از حاکمیت که در نقطه انفجار قرار داشت را نمایندگی میکرد. مردمی که بیش از منطق و استدلال، همچون امروز از عواطف و احساسهای خشم و نفرت استفاده میکردند.
میدانیم که در روانشناسی فردی و گروهی، موثرترین ابزار برای از میان برداشتن امکان گفت و گو و همزیستی و درنتیجه قطع پیوند میان انسانها استفاده از عواطف و احساسات درونی ناخود آگاه مردم است. آنچه امروزه بسیاری از مخالفین جمهوری اسلامی بویژه توسط سلطنت طلبها، فرقه رجوی و … و بسیاری از مراکز مشکوک در شبکه هایی اجتماعی و تلویزیونهای دیجیتال و غیر دیجیتال خارج کشور بدان بشدت تمام دامن زده میشود.
گسست اجتماعی زمانی میتواند موثر افتد که پیش زمینه های سُست شدن پیوندهای فردی و اجتماعی فراهم باشد. یکی از دلایل بسیار مهم شکنندگی پیوندهای اجتماعی در دوره پهلوی دوم روند شتابزده و نا موزون شهر نشینی بود که با جا کن کردن روستانیان در جریان اصلاحات ارضی که زمین های نامرغوب بعلاوه فقر اقتصادی روستائیان امکان بهره برداری از زمینهای دریافتی را نداشتند، علاوه بر فقر قبلی، بی کاری آنها را تهیدست تر از قبل، مجبور به کوچ به حاشیه شهرها برای کارگری و سیر کردن شکم خود و خانواده شان نمود.
روستائیانی که محل سنتی زندگیشان را ترک کرده بودند، تعداد بسیاری انسان بینا بینی بوجود آورده بودند. که نه توسط بافت و فرهنگ سنتی جامعه در بر گرفته میشدند و نه از مزایای نهادهای شهری که جدیدا در آن حضور داشتند برخوردار بودند. اصلاحات شاه ایران را که 20% شهرنشین داشت به 50% شهر نشین تبدیل کرده بود. بدون اینکه جمعت جدید در شهرها بدرستی ادغام شوند و ساختارهای لازم را برایش فراهم کرده باشند. در یک کلام این جمعیت تمامی نرمهای فرهنگی، سنتی، عرفیشان با شدت و حدت هرچه تمام در شهرها زیر پا گذاشته میشد. بدون اینکه توان و ظرفیت زندگی مدرن و الزمات فرهنگی آن را کسب و برایشان فراهم شده باشد.
حاصل اینکه، فروپاشی جامعه سنتی با نا کار آمدی ساختارهای شهری که قرار بود آنها را در بر بگیرند همراه شده بود. بحران رابطه میان افراد و انواع گوناگون اتوریته های موجود در اجتماع پدید آورده بود. در تمامی سیستم های انسانی پیوند میان انسانها بر اساس دو محور افقی و عمودی استوار میشود. محور افقی رابطه برابر انسانها، مانند خواهر و برادر، شهروندان نسبت بهم، و محور عمودی مانند پدر و مادر نسبت به فرزندان، رئیس نسبت به مرئوس، حاکم نسبت به مردم… در رابطه میان انسانها تفاوت است بین دو مفهوم قدرت و توریته. افزایش قدرت وقتی با افزایش اتوریته همراه است که نا برابری در قدرت توسط افراد فرودست پذیرفته شده باشد. یعنی آنکه قدرت بیشتری دارد اگر نتوانسته باشد به برتریش در نگاه دیگری مشروعیت و مقبولیت ببخشد، از اتوریته بیشتری برخوردارنخواهد بود.
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از پیامدهای مهم گسست اجتماعی (نهادهای سنتی درایران)، بحران اتوریته بود که برهمه نظامهای انسانی جامعه از خانواده و نظام خویشاوندی گرفته تا حکومت سیاسی تاثیر خود را برجای میگذارد. بدین معنا که دارنگان سنتی اتوریته در جامعه(پدر در خانواده، مرد نسبت به زن، و پادشاه در اجتماع) هرچند هممچنان از قدرت بسیاری برخوردار بودند اما دیگر از مشروعیت سابق خود برخوردار نبودند. بنابراین پیوند عمودی در تنظیم رابطه در تمامی این سیستم ها به میزان مختلف دچار ضعف شد و بحران اتوریته پدید آورده بود. این بحران بی سابقه تاریخی در روابطه سنتی، اتوریته پدر خانواده راتضعیف کرد و توانای او رادر اداره خانواده و تصمیم گیریهای مهم (مانند آینده، ازدواج، تحصیل، کار، فرزندان او را از بسیار از امور اساسی خانواده به پرسش و چالش گرفت.
حکومت سیاسی پهلوی نیز در درون از بحران اتوریته عمیقی رنج میبرد. چرا که نتوانسته بود بدلیل سد کردن روندهای دمکراتیک در عرصه سیاسی، اتوریته خود را بر مبنای متعارفِ متناسب ومدرن استوار سازد. در نظامهای غربی با فروپاشی ساختارهای سنتی و زوال اتوریته های سنتی، نوع های جدیدی از اتوریته شکل گرفته که مشروعیت شان را بیش از آن که از دین و سایر نهادهای سنتی بگیرند از قرادادهای اجتماعی که بر اساس توافق متقابل میان افراد جامعه (دمکراسی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و…) حاصل میشود استخراج میکنند. در ایران آن دوران، از پدر در راس خانواده تا شاه در راس کشور، بتدریج در حال از دست دادن بینادهای مشروعیت اتوریته بودند بدون اینکه توانسته باشند آن را با نوع دیگری از مشروعیت مثلا مناسبات دمکراتیک تعویض و جانشین کنند.
خمینی در واقع با گفتمان و حتی مهمتر از آن با شخصیت خود با تکیه به ذهنیت مذهبی ایرانیان توانست در برابر دو انتخاب اتوریته سنتی ولی نا کارآمد پدر و اتوریته کم و بیش مدرن ولی دیکتاتورانه ی-نا مشروع محمدرضا شاه، راه سومی را که کم و بیش بازگشت ضمنی به همان مناسبات سنتی گذشته با کمی تغییر و تضمینهایی زبانی نشان دهد. که هم برای اتوریته پدران سنتی وحشت زده و نا کارآمد شهری جذاب مینمود و هم برای جوانان فقیر و طبقه متوسط شهری. جوانانی که با نفی همزمان اتوریته پدر و پادشاه در آرزوی برابری مطلق یا حذف تمامی محورهای عمودی اتوریته جامعه می سوختند. در حالی که همزمان از امتیاز “آزادی نسبی” دوران پهلوی که آن را بشکل نوعی وانهادگی و از دست دادن هرگونه معیار و میزان زندگی میفهمیدند، بشدت می هراسیدند و میگریختند. به همین دلیل گفتمان خمینی برای بسیاری بهترین راه محل بنظر میرسید.
گفتار و منش خمینی معرف شخصی بود که از یک سو قرار بود نوعی برابری مطلق به ارمغان بیاورد، و در نتیجه تمامی اتوریته های ناکارآمد و دست و پاگیر را حذف کند و ازسوی دیگر به تنهایی خود بر جای همه این اتوریته های جور و واجور دست و پاگیر بنشیند و همزمان تمامی آنها رانمایندگی کند. از پدر گرفته تا رهبر دینی، سیاسی و اجتماعی و…. واینکه جلوی جلوه های هراسناک آزادی را برای “انسانهای بینابینی” و گریخته از پیوندهای سنتی و نا پیوسته به پیوندهای شهری را بگیرد.
در این دوران احساس ترس و وحشت از این نوع آزادی را در گفتمان همه روشنفکران و گروههای اجتماعی که از “غرب زدگی” می گفتند وخود را برای مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب آماده میکردند و یا همه به اصطلاح ضد امپریالیستهای آن دوران میتوان نتیجه گرفت. خمینی خواسته و ناخواسته تنها کسی بود که قادر شد تا یک تنه به جنگ تمامی نمایندگان “نا کارآمد” اتوریته (پدربه شهر آمده) و یا اتوریته نا مشروع (حاکم مستبد) برود. و همچو ابراهیم پیامبر نابودشان سازد و هم آن که به تنهایی همه آن اتوریته ها را نمایندگی کند.
از همین رو بود که در عالمِ خیالیِ جمعیِ ایرانیان قرار بود که با آمدن خمینی جامعه ای داشته باشیم که درآن همه افراد برابر باشند و تنها یکنفر به نمایندگی از همه اتوریته ها، بر بالای سر دیگران قرار بگیرد. چیزی که بطور یک دست توسط همه از صدر تا ذیل پذیرفته شده بود.
- اگر در ایران روحانیت وجود نداشت یا از موقعیت تاریخی که داشت برخوردار نبود، انقلابی که حتی مورد تائید جهانی نیز باشد رخ نمیداد. چرا که هر انقلابی را افتادن ایران بدامن کمونیسم (شوروی سابق) ارزیابی کرده و حتی اگر شده با کودتای نظامی جلو گیری میکردند. چرا که روحانیت را غرب، بعنوان سدی در مقابل شرقِ کمونیست میپنداشت. چون عوامل بین المللی نیز مستقل از ارزیابی ما ازجایگاه تاریخی روحانیت در ایران، نقش روحانیت را بدقت دنبال کرده و میشناختند و پذیرفته بوده.
- امروزه جامعه ایران بویژه در خارج کشور بسا بسا بحرانی تر و در هم ریخته تر از دوران منتهی به انقلاب 22 بهمن است. و کینه و نفرت و احساسات ضد نقیض، دشمنی های کور و کنار گذشته شدن خرد و تفکر و تحلیل و برنامه و شناخت و تبادل نظر و نقد و انتقاد و گسترش فکر و نظر و گفتمان، جامعه را در لبه پرتگاه مهلکتری در فقدان خرد جمعی و فرهنگ لازم، و فقدان شخصیتی متحد کنند و کاریزماتیک سال 57 همچون خمینی، و یا جمع و گروه و حزب و جبهه ای واقعا موجود و … ، قرار داده و تهدید میکند.
- امروزه نیز باز به اشتباه در میان خارجه نشینها در اثر درماندگی اجتماعی،سیاسی میل به بازگشت به گذشته سنتی (بازگشت به سلطنت) تبلیغ و پدیدار شده است. عارضه همه جوامع دچار بحران اندیشه ورزی و ندام کاری و روحیه باری به هر جهت. که با تحولات این چهل ساله و تغییر جامعه و نیروهای در صحنه خیالی پوچ و بیهوده و غیرممکن است.
- بخوبی از حقایق تاریخی اجتماعی منتهی به انقلاب 22 بهمن، میتوان درک کرد که همه گفتمانهای دروغین اینکه رهبری انقلاب 22 بهمن، از بعضی ها (مسعودرجوی) یا دیگر فعالین مارکسیست دزدیده شده است، تا چه حد بی پایه و اساس است.
- رجوی با تکیه به همان توهم دزدیده شدن انقلاب از او و ادعای رهبری انقلاب!!! دست به تروریسم زد و جامعه سنتی ایران چنان پتک محکمی بر سرش کوبید که امروزه حتی وقتی 150 شهر بپا میخیزند از ترس ضربه مهلکی که خورده و چنان درسی به او آموخته که حاضر نیست از اختفای هم تراز با مرگ سیاسی خارج شده و آنچه روزگاری نقش “رهبری انقلاب نوین مردم ایران” برای خودش میخواند را در دست بگیرد!! فاجعه آنجاست، این خود رهبر کبیر!! خوانده، تنها زمانی علنی میشود و اطلاعیه میدهد و اعلان سال سرنگونی در 2020 را میدهد!!! که تروریسم دولتی آمریکا بر سر مردم ایران آوار میشود و طی یک عمل تروریستی یک سردار ایرانی را ترور کند. مسعودرجوی نشان داده که امیدش نه به خودش و رهبری ای که مدعی است هم زمینی و هم آسمانی!!!! است، بلکه فقط وفقط به آمریکاست و نه حتی به مردم ایران حتی اگر در 150 شهر قیام کرده باشند.
- طیف چپ ایران از طرفی دچار همان عارضه چپ جهانی متاثر از سقوط قطب مارکسیستی است ولی متاسفانه باید گفت در ایران بطور خاص، عدم درک درستی از جامعه ایران و تحلیل های کلیشه ای وارداتی (واقعه سیاهکل) در زمان پهلوی دوم و در ادامه در حکومت حاضر با همان نقیصه شاید در ابعاد کمتر بعلاو اینکه با بلایی که تروریسم یا به اصطلاح مبارزه تروریستی رجوی بر سرشان آورد و با تکیه به حقایق تاریخی-فرهنگی مردم ایران که در فوق آمد، و ضعفهای عمیق درونی این جنبش، چنان دوبله ضربه خورد و زخمهای مهلکی برداشته که چهل سال است نتوانسته بر این ضربات غلبه کرده و زخمهایش را ترمیم کرده از بستر بیماری بلند شود و حرفی برای گفتن در میان جوانان ایران داشته باشد. اما اگر اصالتی در گروههای چپ وجود میداشت و عطف به اینکه هستند کسانی در میان آنها که بسیار پاکتر از مجاهدین مانده اند. چون دستشان مانند مجاهدین به خون مردم ایران و همدستی با دشمنان ایران آلوده نشده، میتوانستند حرفی جذاب برای گفتن برای نسل جدید جوانان ایران داشته باشند. که متاسفانه آنهم هنوز ظهور نکرده است.
- متاسفانه آپوزیسیون خارج کشور بدلیل خیانتهای مکرر و تاریخی مسعود رجوی چه به مردم ایران وچه مبارزه، چهره آپوزیسیون را در نظر مردم ایران تخریب و بی حیثیت کرده است. و تاسفبارتر اینکه این آپوزیسیون کار جدی ای برای مبارزه با خیانتهای مسعودرجوی در مجاهدین نمیکنند. تا با اینکار در نظر مردم ایران فاصله محتوایی خود را با چنین جرثومه سیاسی به مردم ایران نشان دهند. و حیثیت خود را بازیابند.
- معنی همه این گفتار دفاع از روحانیت یا هیچ سیاستمدار گذشته نیست، که میدانیم همگی چه روحانیون تراز اول مشروطه و… وچه سکولارهای تراز اول همچون تقی زاده ها در مشروطه و بعد از آن همگی انبوه مشکلات و حتی فساد مالی و طمعهای شخصی و سیاسی داشته اند. [8]مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است بحث روبرو شدن با واقعیات تاریخی ایران و آنچه هستیم و بودیم است. با بتوانیم بفمیم چه بودیم چه میخواهیم و با آنچه بودیم و هستیم چگونه بخواهیم و چگونه به خواسته ها برسیم و مهمترین اینکه با شناخت درست آن دستآوردها را چگونه حفظ کنیم. و از مشروطه به رضا خان سقوط نکنیم. هرچند امثال امیرکبیر، سید محمد طباطبایی، دکتر مصدق و دکتر فاطمی و جزنی هم داشته ایم که فساد ناپذیر بودند. فراموش نکنیم با یک گل بهار نمیشود. همانطور که دیدیم نشده. همانطور که مسعود رجوی فراموش نمیکنیم که چه میگفت و چه بود چه کرد؟!!!
چاره ایران در تولید آزادی در داخل کشور بدست مردمی متکی به نهادهای مدنی لازم، که مقدم بر جانفشانی در راه آزادی، اهدافش را تا بن و استخوان بخوبی درک کرده و شناخته، بهایش را پرداخته و سپس بر اساس این شناخت و درکِ ضرورتِ آن، تا پای جان از آن حراست میکند. والا تاریخ 2500 ساله ما و دیگر ملل جهان نشان داده، تغییرات صرفا متکی به واکنش به ظلم و ستم هیچگاه پایدار نبوده است. بنابراین آزادی باید توسط ایرانی تولید و برقرار شود نه از خارج واردا شود، چه از آمریکا (هدف مجاهدین) و بسیاری سلطنت طلبها و سکولار دمکراتها و مدیران گذارهای فرضی و چه از شرق و ته مانده مارکسیسم. اینگونه تحولات وارداتی مانند گذشته، خاک پاشیدن به چشم مردم ایران جهت پنهان کردن ماهیت امثال مسعود رجوی و… در دنیای سیاست ایران است که امروزه با طولانی شدن حضور در خارج کشور، با و بدون دستان دشمنان ایران و ایرانی، نئوکانها، عربستان واسرائیل در پشت آنها با شعارهای فریبنده گسترش یافته و خطرناک تر هم شده اند. آزادی را از درون ایران و ایرانی باید جستجو کرد و ساخت.
داود باقروند ارشد
20 بهمن 1299
مطالب مرتبط
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت اول
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت دوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت سوم
تلاش و تولید آزادی یا دلالی و مصرف آزادی؟ قسمت آخر
References
1. | ↑ | سید عبدالله بهبهانی (۱۲۵۶ ـ ۱۳۲۸ق) از رهبران نهضت مشروطیت ایران و از علمای تهران بود. وی بعد از پیروزی جنبش مشروطه نماینده مجلس شد. در دوران استبداد صغیر به عتبات تبعید و پس از فتح تهران توسط مشروطهخواهان، در میان استقبال مردم وارد تهران شد. در این دوران بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت؛ اما از فعالیتهای سیاسی کناره نگرفت. بهبهانی در ۸ رجب ۱۳۲۸ق، در خانه خود به دست ۴ نفر مسلح به قتل رسید. سید محمد بهبهانی فرزند اوست. |
2. | ↑ | سید حسن تقیزاده رهبرجناح رادیکال در مشروطه، سیاستمداری پیچیدهای بود که در طول حیاتش رفتار های متناقض بسیاری داشت. او طلبه روحانی زادهای بود که از کسوت روحانیت خارج شد و مدعی شد از سر تا پا باید فرنگی شویم هرچند در آخر حیات نیز این شعار را اشتباه دانست. به حج رفت و وصیت کرد او را در کربلا دفن کنند. او مشروطه طلب افراطی بود که بعد ها طرفدار استبداد رضاخانی شد تا جایی که در مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید (قرارداد 1933) نقش داشت و تقیزاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانست. |
3. | ↑ | اندیشهٔ انحصار تجارت توتون و تنباکو را نخستین بار محمدحسن خان اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات ناصرالدینشاه مطرح کرد.[۳] سه سال بعد در پی سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در سال ۱۲۶۹ ه.ش که به تشویق وزیر مختار انگلیس در ایران، سر هنری درومند ولف انجام گرفته بود، دولت انگلیس فرصت مناسب را برای کسب امتیاز انحصار توتون و تنباکو به دست آورد و زمینهسازی آن را به سرگرد جرالد تالبوت از نزدیکان و مشاوران لرد سالیسبوری (نخستوزیر و وزیر خارجهٔ انگلیس) محول کرد.[۴] ناصرالدین شاه که برای تأمین هزینه سفرهای خود به اروپا با مشکلات مالی مواجه بود، با اعطای امتیاز موافقت کرد و پس از مراجعت به ایران در فروردین ۱۲۶۸(مارس ۱۸۹۰ میلادی) قراردادی را با تالبوت – که با کمک دولت و عدهای از سرمایهداران انگلیسی، کمپانی رژی را با سرمایهی ۶۵۰ هزار لیره تأسیس کرده بود- امضا کرد. بدین ترتیب در ۲۹ اسفند ۱۲۶۸ (۲۰ مارس ۱۸۹۰) امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو به مدت ۵۰ سال به تالبوت اعطا گردید. |
4. | ↑ | مراجع ثلاث یا آیات ثلاث یا ارکان ثلاثه عنوانی است که در جنبش مشروطه ایران به محمد کاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی اطلاق میشود. این سه مرجع تقلید از حامیان اصلی و تعین کننده و رهبران نهضت مشروطه در ایران به حساب میآیند. |
5. | ↑ | کسروی احمد، تاریخ مشروطه ایران، چاپ چهارم 1397، انتشارات هرمس صص 866-867، پشتیبانی علمای نجف. [فتوای مراجع تقلید نجف “همراهی با مخالفین مشروطه و اطاعات حکمشان درتعرض به مجلس خواهان به منزله اطاعت یزید بن معاویه است” را در مخالفت با به توپ بستن مجلس و در محاصر و گرسنگی دادن به تبریزستارخان هم گفتند “رفتن به سر تبریز به منزله جنگ با امام زمان و بستن راه خوارو بار برای ان شهر در حکم بستن آب فرات به روی اصحاب سیدالشهدا” میباشد.,ستارخان نیز همواره میگفت”من حکم علمای نجف را اجرا میکنم”] |
6. | ↑ | تاریخ معاصر-حیات تحیی، دولت آبادی یحیی، جلد سوم از دوره چهارم، شرکت کتاب، ص 106 |
7. | ↑ | وقایع منتهی به 15 خرداد 1342. در دی ۱۳۴۱ خورشیدی، اصلاحات اقتصادی-اجتماعی توسط محمدرضا شاه با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و میهن» اعلام و طی یک همه پرسی تصویب شد. طرح انقلاب سفید، با مخالفتهایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد.یکی از مهمترین مخالفان این طرحها، روحالله خمینی بود. |
8. | ↑ | مراجعه کنید به همه کتب تاریخ ایران و مشروطه، آنچه بسیار یافت میشود از همین ایرادات است |